گروه بين الملل مشرق - با کودتای ارتش مصر به رهبری «عبدالفتّاح السّیسی» (وزیر دفاع و فرمانده ستاد کلّ نیروهای مسلّح مصر) علیه "ریاست جمهوری اخوانی ها" و «محمّد المُرسی»؛ «مصر» و میدان «التّحریر» اش دو مرتبه به کانون اصلی توجّه های جهانی و منطقه ای تبدیل شده اند. به موازات جریان سریع این وقایع در مصر که حال و هوای انقلاب مردم این کشور علیه «حُسنی مبارک» را تداعی می کنند؛ سئوال های بسیاری نیز در ذهن مردم، کارشناسان و نخبگان سیاسی- اجتماعی شکل گرفته است. سئوال هایی که همه آنها به این سئوال پایه ای، مفهومی و راهبُردی ختم می شوند که: آیا انقلاب مصر و بالتّبع آن "بیداری اسلامی" به پایان خود رسیده است؟
این سؤالی است که نوع پاسخ به آن علاوه بر تغییر مفاهیم سیاسی منطقه ای و فرامنطقه ای، بخش عظیمی از نگرش نخبگان و مردم در «جمهوری اسلامی» نسبت به کارآمدی و صدور انقلاب را تحت الشّعاع قرار خواهد داد. نوع پاسخ به این سئوال راهبُردی از سوی برخی محافل در حال تبدیل شدن به سئوال ثانویّه ای است که: آیا سیاست های مقاومتی «جمهوری اسلامی» در کلّ منطقه و بخصوص در «سوریه»، «فلسطین»، «لبنان» و «عراق» باید به پایان برسند و اینکه: آیا هزینه کردهای ایران در منطقه بیهوده و معکوس عمل کرده اند؟
بنابر این مبرهن است که پاسخ دادن به سئوال کانونی این مقاله بسیار مهمّ و سرنوشت ساز می تواند باشد. با این حال در اینجا نشان خواهیم داد که چطور عملیات رسانه ای و روانی اشتباه رسانه های معتبر داخلی، باعث شده در حال حاضر با نزدیک شدن به پایان کارِ «اخوان المسلمین» در «مصر» و احیاناً کلّ جهان اسلام (به غیر از سوریه)؛ مردم و نخبگان داخلی نسبت به کلّ ماهیت "سیاست های مقاومت- منطقه ای جمهوری اسلامی" و بزرگترین میوه آن یعنی: "بیداری اسلامی" به تردید و شک بیفتند. اشتباه راهبُردی بخشی از رسانه های داخلی این بود که همه اعتراضات انجام شده علیه مدیریت «مُرسی» در یکساله اخیر را مربوط به غربگرایان و سکولارها می دانست و از این وقعیّت طفره می رفت که قسمت اعظم نیروی «جبهه نجات ملّی» مربوط به اسلامگرایانی است که بدست آمریکا از گردونه قدرت حذف شدند؛ آنهایی که احیاناً اخوان را بخاطر کودتا علیه «محمّدمهدی (سعید) عاکف» (مُرشد سابق اخوان و مدافع سرسخت ایران و مقاومت) و بخاطر مسامحه کاری ترک کرده اند. در حال حاضر تنها این سنخ رسانه ها هستند؛ که نمی دانند چطور باید مردم را درباره به پایان نرسیدن بیداری اسلامی توجیه کنند.
این برزخِ تردید کمک شایانی به آن دسته از لیبرال هایی خواهد بود که امروزه با مستمسک قرار دادن وقایع مصر به پمپاژ این شبهِ تحلیل می پردازند که: "ماحصل سیاست های مقاومت اسلامی شکست خورده، چه در ایران با "انتخاب روحانی"، چه در مصر و ترکیه با اسقاط اخوانی ها و چه در «غزّه» با تمایل بیشتر «حماس» به سمت سازش! پس چه نیازی به خرج هزینه در لبنان، سوریه، فلسطین، عراق، بحرین، عربستان، سودان، سومالی، الجزایر و افغانستان و ... است؛ اگر می دانیم آنها هم فرو خواهند پاشید؟!". متأسّفانه سال های سال است که تحلیل گران و مبلّغان سیاسی اصولگرا در جواب شبهه افکنی سکولارها، لیبرال ها و مردم عادّی که تحت تبلیغات خارجی و داخلی آنها از چرایی کمک به غزّه، لبنان و سوریه می پرسند؛ فقط به یک جواب روشن و دمِ دستی بسنده کرده اند. ما در پاسخ این شبهه عموماً به راهبُرد عقلانیِ "انتقال خطّ درگیری از جبهه خودی به جبهه بیرونی" اشاره می کردیم و اینکه اگر جبهه های انقلاب اسلامی در «بیروت»، «غزّه»، «دمشق» و «بغداد» قرار نداشتند؛ امروز باید در «تهران» با آمریکا و اسرائیل و بر سر ناموس مان می جنگیدیم.
در حال حاضر تسامح جویان لیبرال مسلک با بازخوانی پروسه انقلاب در مصر به این اشاره می کنند که سیاست های مقاومتی جمهوری اسلامی در همه منطقه فقط صرف هزینه های گزاف و بی نتیجه است؛ و بدین ترتیب یکی از پایه ای ترین استدلالات عقلانی را به چالش می کشند. آنها مردم را بطور ویژه ای به این گزاره همیشگی شان ارجاع می دهند که: "سیاست باید تنها و تنها بر اساس منافع ملّی و خردورزی (به مثابه "رَسیونالیسم: Rationalism")، بدور از دخالت ایدئولوژی و در تعامل با قدرت های بین المللی تبیین، تنظیم و اجراء شود"؛ و این معنای بی پیرایه سکولاریسم و لیبرال دموکراسی است که آمال و آرزوی این دست روشنفکران است.
هر چند تحلیل گران اصلوگرای داخلی در پاسخ به این شبهه باید پاسخ های اسلامی و اصولگرایانه دیگری – مانند انجام وظیفه اسلامی- را نیز اشاعه دهند و به آنها تأکید کنند، ولی لازم است اشاره کنیم که با "اسقاط اخوانی ها" در هر جایی از دنیا و مِن جمله در مصر نه بیداری اسلامی به پایان رسیده نه کارآمدی صدور انقلاب اسلامی زیر سئوال رفته است و نه منطقی بودن استراتژی پویای "گسترش مرزهای امنیت ملّی- اسلامی" و "انتقال نقطه اثر جنگ" مخدوش شده اند. این دست تحلیل ها که کودتای علیه «مُرسی» را فقط مربوط به انحصارطلبی اخوان، ناپختگی سیاسی «مُرسی» و ناپایبندی اخوان به ائتلاف با شورای نظامی، عربستان و لیبرال ها می دانند؛ همانطور که در گذشته به میدان مصر سطحی نگاه کردند هنوز هم در سطح جامانده اند.
بنابر این از این جهت نگران نباشید، چون با اسقاط اخوان و شاخه سیاسی اش حتّی انقلاب مصر هم به پایان نرسیده است؛ بیداری اسلامی منطقه، صدور انقلاب اسلامی و حمایت از «حزب ا... لبنان»، «مقاومت سوریه» و «مقاومت اسلامی فلسطین» که جای خود دارند. تنها اتّفاقی که در مصر در حال رُخ دادن است، تکامل انقلاب به دست اکثریت مردم این کشور و نزدیک شدن سناریوی آمریکایی ها برای انحراف انقلاب به پرده های پایانی است. برای رسیدن به این تحلیل احتیاج به یک بازخوانی مختصر از وقایع معاصر مصر انقلابی است:
وقتی مردم مصر برای سرنگونی رژیم «مبارک» وارد میدان «تحریر» می شدند، طیف مطالبات آنها از اعتراض به سیاست های اسرائیلی هیئت حاکمه و وابستگی محض سرنوشت شان به تصمیم های آمریکا شروع می شد و به مقابله با استبداد داخلی و مسائل معیشتی و اقتصادی ختم می شد. در مقابل و طیّ انقلاب حامیان داخلی «حُسنی مبارک» که تا آخرین لحظه از حمایت وی دست برنداشتند شامل ارتش، سرسپردگان و بقایای رژیم، عُمده غربگرایانِ لیبرال و سکولار، اقلّیت مسیحی- قبطی ها و دست آخر ناصریست ها می شدند. جالب اینکه «اخوان المسلمین» نیز تا آخرین لحظه که رژیم کاملاً ساقط نشد، هرگز وارد انقلاب نشد و رسماً اعلام بی طرفی کرد.
به رغم انتظار مردم و سیاسیون، ارتش مصر و دستگاه های امنیتی آن به دستور مستشاران آمریکایی اعلام بی طرفی کرده و به مردم اجازه دادند که با حضور بی دغدغه به سقوط «مبارک» مبادرت ورزند و از این رهگذر ارتش محبوبیتی برای خویش کسب نمود. این عملیات زمینه ساز این شد که رهبران اصلی انقلاب نه از بین توده های مردمی و کف خیابان ها که از دموکراسی قُمارباز آمریکایی و نتایج انتخابات به مردم تحمیل شوند. بی تردید اگر انقلاب مصر مانند انقلاب های دیگر و اصیل جهان سیر تکوینی خویش را طیّ چند سال یا حتّی چند ماه طی می کرد، شخصیت های کاریزما، انقلابی و مورد پسند مردم به رهبری انقلاب دست می یافتند. لیکن آمریکا با ایجاد این امکان که یک انقلاب نارس زاده شود، باعث شد اسم کسی که از انتخابات بیرون می آید؛ بعنوان نماد انقلاب معرّفی شود.
رهبر تحمیلی انقلاب کسی جز «محمّد المُرسی»، کاندیدای مورد تأیید «اخوان المسلمین» نبود. مسئله این بود که اسناد غیرقابل خدشه و مُتقنی از سال ها پیش وجود داشت که نشان می دادند، سازمان اخوان چطور دچار دگردیسی و استحاله فکری- سیاسی شده است و اینکه "اخوان؛ دیگر آن اخوان اسلامگرا نیست"(رجوع شود به: «تجدیدنظر دردناک برای اخوان المسلمین در مصر»- «حسام تمّام»- «لوموند دیپلماتیک»- سپتامبر 2005 م. و «اسلام امروزی طبقه مرفّه مصر»- «لوموند دیپلماتیک»- «حسام تمّام» و «پاتریک هائنی»- سپتامبر 2003 م.). و اکنون این سازمان ظاهراً انقلابی- اسلامی و حقیقتاً غربگرا- محافظه کار، مهره خوبی بود تا پروژه انحراف انقلاب مصر را با آن آغاز نمود. بنابر این آمریکا و شورای نظامی مصر که متولّی واقعی انتخابات بودند دست به یک گاوبندی بزرگ با «مُرسی» زدند. بر این اساس طیّ دور اوّل انتخابات، بطور گسترده ای تقلّب شد و «شفیق» و «مُرسی» به دور دوم فرستاده شدند.
این در حالی بود که بعد از اعلام نتایج دور اوّل، «عبدالمُنعم ابوالفُتوح»، «حمدین صباحی» و «عمرو موسی» (نفرات حقیقی اوّل، دوم و سوم) که بزرگترین بازندگان مهندسی آراء بودند با فرجام خواهی از «کمیته عالی انتخابات ریاست جمهوری مصر» (SPEC) مدّعی تقلّب گسترده در انتخابات شده بودند (به گزارش «العالم»- 9/3/1391) ولی کمیته با انتشار سریع نتایج، آن را غیرقابل تجدید نظر دانست (گزارش «اندیشکده شورای آتلانتیک»-23/3/1391). درست زمانیکه اخوان خود را آماده می کرد تا در صورت اعلام پیروزیِ «شفیق» توسّط ارتش، مردم را برای تظاهرات فرا بخواند این «هیلاری کلینتون» (وزیرخارجه آمریکا) بود که دستور پیشین پروژه را به ارتش یادآوری و گوشزد کرد: «واجب است فرماندهان نظامی مصر، قدرت را به برنده حقیقی تفویض نمایند.» (برنامه «گفتگو درباره دیپلماسی»- مصاحبه با «چارلی رز» و «جیمز بیکر»- 2/4/1391).
مشخّص است که اخوانی های تکنوکرات که فقط بخشی از کلّ اخوان بودند، در قالب بدیلی از انقلابیون اصیل به جامعه مصر تحمیل شدند. آمریکا سعی کرد با نسخه برداری از تجربه اش در انقلاب اسلامی 1979 میلادی ایران، پروژه جدیدش را پی ریزی کند. در واقع انقلاب اسلامی در ایران توانست با درایت ستودنی رهبری عالی آن زمانش: امام خمینی (ره)، امواج تخدیری پساانقلابی را کنترل کند. امام(ره) هرگز اجازه نداد اوّلین کارگزاران حکومتی از بین روحانیون و طیف اسلامگرای انقلاب انتخاب شوند. ایشان اجازه دادند تکنوکرات ها، لیبرال ها و غربگراها که ادّعای سهیم بودن در انقلاب سهیم داشتند، یکی پس از دیگری به عرصه مدیریتی نفوذ کنند و در نهایت این خود مردم باشند که با مشاهده ناکارآمدی نسخه های تدوینی غربگرایان، این قشر را از قطار انقلاب پیاده می کنند. لذا استراتژیست های آمریکا اجازه ندادند چنین فرصتی در مصر پیش بیاید و بدین شکل راهبُرد امام خمینی (ره) در ایران را اینبار بصورت معکوس و در مصر به اجراء در آوردند.
آمریکایی ها می دانستند، اخوان که چیزی بیش از 70 سال (از 1928 م.) در پی کسب قدرت بوده و طیّ یک دهه اخیر بطور کامل دچار استحاله شده است؛ بدون درنگ پیشنهاد آنها برای سیادت بر مصر و جهان اسلام را خواهد پذیرفت. ماجرا این است که اخوان با تحویل گرفتن یک دولت و کشور پُر از مشکل و مصیبت اقتصادی- سیاسی درست وسط کوران های گوناگون دولت را بطور ائتلافی تحویل گرفت. این دولت ائتلافی که حاصل زد و بندهای پنهانی با سه ضلع: 1- آمریکا و اسرائیل، 2- «آل سعود»، سلفی ها و شیخ نشین های خلیج و 3- «شورای نظامی مصر» بود، نه توانست خواست مردم در حوزه های اقتصادی و زیربنایی را جوابگو باشد و نه توانست ایده آل های مردم و نخبگان انقلاب در به رسمیت شناختن مقاومت اسلامی در منطقه، مبارزه با صهیونیسم و استقلال سیاسی مصر را پاسخگو باشد. در نتیجه این بدیل اسلامگرایی (اخوان) که با پروپاگاندا و عملیات سیاسیِ آمریکا، تحت عنوان اسلامگرایان واقعی جا زده شدند؛ تنها و تنها جادّه صاف کن رسیدن یک دولت باثبات و موجّه لیبرال مسلک شده اند.
ریاست چندصباح اخوانی ها بر مصر، علاوه بر اینکه نتوانست مطالبات اقتصادی- معیشتی جدّی مصریان را پاسخ بدهد، با حرکت در جهت عکس مطالبات سیاسی انقلابیون مِن جمله هجمه به مقاومت و کنار آمدن با اسرائیل طوری رفتار کرد که حامیان ائتلاف شکننده هم به اعتراض روی آورند. یعنی علاوه بر اینکه «مُرسی» حمایت اکثریت اسلامی- انقلابی مصر را از دست داد و باعث شد مردم انقلابی به رهبری کسانی چون «عبدالمُنعم ابوالفُتوح» و «حمدین صباحی» هر چند وقت یکبار به اعتراض خیابانی و تظاهرات گسترده روی بیاورند؛ حتّی به ائتلاف با اقلّیت مسیحی ها و شورای نظامی و بقایای رژیم سابق نیز پابند نماند. دولت مصر با پیگیری سیاست هایی که به نوعی علیه مسیحی ها به نظر می رسید و با تلاش برای ایجاد انحصار برای اخوان در سیستم نظامی مصر (عزل دسته جمعی «طنطاوی» و خیل فرماندهان نظامی و جانشینی مُهره های جدید) و دادستانی این کشور، قوای اقلّیت مذکور را نیز علیه خود بسیج کرد.
وقتی «هیلاری کلینتون» به مصر آمد بعد از دیدار با «مُرسی» کاملاً آشکار به وی گوشزد کرد که قرار نیست؛ وی ائتلاف با میانه روها را نادیده بگیرد و اگر چنین شود، حتماً آمریکا واکنش نشان می دهد. وی در تعریف سطح انتظارات «واشنگتن» از «قاهره جدید» گفت: «اینکه «مُرسی» پای حقوق همه مصریان، از جمله زنان و مسیحیان، بایستد، و اینکه حکومتی را تشکیل دهد که افراد غیراسلامگرا در سمتهای مهم قرار داشته باشند. این بدان معناست که آمریکا در برقراری این رابطه جدید، از مصر توقع دارد به حقوق بشر جهانی و معاهده صلح با اسرائیل، احترام بگذارد.» (1/5/1391). «مُرسی» به رژيم اسرائیل پایبند ماند امّا آنچه «کلینتون» از آن به حقوق بشر یاد کرد توسّط دولت مصر چندان به رسمیت شناخته نشد.
با این حال آنها دست «مُرسی» را باز گذاشتند تا در راه تصفیه «ارتش» و «دادستانی» هر کاری می خواهد بکند تا جاییکه «بیانیه قانون اساسی» را در حالی به همه پرسی گذاشت که قاطبه مردم به جز «سلفیّون» با آن مخالف بودند. مسئله ای که باعث گردید مصر تا پای جنگ مذهبی پیش برورد، زیرا سلفی ها بعنوان تنها اقلّیتی که حقوق شان تأیید شد و حتّی بیش از حقّشان دریافت کردند؛ برای حمایت از «مُرسی» وارد عمل شدند و به معترضانِ اخوان (: جبهه نجات ملّی) حمله کردند. برای مثال بین برگزاری تظاهرات های گسترده در "جمعه کرامت" و "جمعه اسقاط نظام" توسّط «جبهه نجات ملّی»، فتوای دکتر «محمود شعبان» (استاد بلاغت دانشگاه الازهر) در شبکه دینی «الحافظ» مبنی بر مباح دانستن خون رهبران «جبهه نجات ملّی» و مخالفان «مُرسی»؛ واکنش های بسیاری به همراه داشت (شبکه خبری «العالم»- 20/11/1391).
بخشی از اعتراضات مردم به مُرسی بدلیل عدم لغو کمپ دیوید و طراحی پیش نویس قانون اساسی بر محور ایجاد جنگ طایفه ای بین شیعه و سنّی بود، که برآمده از اسلام گرایی بود
بخشی از اعتراضات به پیش نویس قانون اساسی مصر که در آن به خواسته های احزاب سلفی اهمّیت داده شده بود،
برآمده از احساسات لیبرال قسمتی از جامعه مصر بود
لیبرال ها فقط بخشی از جبهه نجات ملّی هستند
البتّه اینکه چرا آمریکا جلوی چنین اقداماتی را از همان اوّل نگرفت و منتظر ماند تا "کارد به استخوان برسد"، خود سئوالی است که پاسخ صحیح به آن پازل را کامل تر و مُتقن تر می کند. ابتدا باید گفت "جبهه نجات ملّی" از چند جریان شامل: لیبرال ها و غربگرایان، ملّی گراها، مسیحی ها- قبطی ها و در نهایت اسلام گرایان مخالف با شاخه سازشکار اخوان؛ تشکیل شده است. لذا این اقدام هدفمند آمریکا را نیز باید گامی از پروژه فوق فرض نمود. آمریکا با دادن فرصت کافی به اخوان برای انحصار طلبی هایش باعث شد، درست وقتیکه قرار بود انقلابیونِ واقعی – اسلام گرایان جبهه نجات- که وزن بالایی در بین مخالفان «مُرسی» داشتند با کنار زدن وی به کمک انقلاب و اهداف اش بیایند؛ همه چیز به نفع لیبرال ها، بقایای رژیم سابق و نظامیان تمام شود. زیرا کودتای ارتش باعث شده هر کسی در خیابان ها حاضر می شود به مثابه طرفداران اخوان باشد و بتوان با آن برخورد کرد.
در حقیقت آمریکا پروسه اقدام امنیتی و نظامی علیه انقلاب را بعد از تأخیری یکسال و نیمه و در حال حاضر به اجراء درآورده تا نتیجه انقلاب؛ دولتی لیبرال و غربگرا باشد. ضمن اینکه بخشی از اسلامگرایان نیز فکر می کنند، برای حفظ میراث اندک باقیمانده از انقلاب راهی ندارند جز اینکه «مُرسی» را به قدرت بازگردانند تا وی با انتخابات زودهنگام که قولش را داده بود؛ زمینه ساز یک دموکراسی غیرجهتدار و غیرآمریکایی باشد!
نتیجه این پروژه چندلایه اطّلاعاتی- سیاسیِ آمریکا این است که مردم و اکثریت انقلابی مصر مجبورند به دو گزینه تن دهند: یا از پس مبارزات خشن انقلابی، «مُرسی» و مُدل نفاق اخوانی را بازگردانند و با آن بسازند یا اینکه منتظر باشند تا انتخابات توسّط دولت نظامی موجود به ریاست «عَدلی منصور» (عامل آل سعود) برگزار شود و حتماً از داخل آن یک مُهره متمایل به غرب و عربستان معرّفی شود. لذا بدون تعارف، باید این خیانت «مُرسی» و شاخه سازشکار اخوان را از خیانت کنار آمدن با «کمپ دیوید»، فرستادن سفیر بصورت پنهانی و به همراه نامه اعلام همکاری به «تل آویو»، ایجاد امکان برای سلفیّون در «الازهر» و «وزارت اوقاف مصر» (به گزارش «العالم»- 19/6/1391)، همراهی با خاندان منفور سعودی، هجمه به محور مقاومت در لبنان - اعلام قطع رابطه با حزب ا...- و سوریه و پذیرایی از «هیلاری کلینتون» در کاخ ریاست جمهوری مصر؛ بزرگ تر دانست. امّا هنوز همه اینها به معنای این نیست که بیداری اسلامی با "اسقاط اخوان"، اسقاط می شود و شده است؛ زیرا بخشی از مردم حامی «نجات ملّی» که در خیابان ها علیه اخوان شعار می دادند، آمده بودند تا انقلاب را از اسلامگرایان بدلی پس بگیرند و به میراث داران حقیقی آن برگردانند.
اصولاً باید بیداری اسلامی را دارای چهار لایه دانست: لایه اوّل: بیداری ملل مسلمان، لایه دوم: مطالبه گری عملی و در قالب جنبش، لایه سوم: جریان های سیاسی و لایه چهارم: شخصیت های سیاسی و خواص. لایه اوّل و دوم که به توده های مردمی مربوط است و منجر به خیزش شده، خیلی سخت دچار انحراف می شوند و در بدبینانه ترین حالت برای مدّتی ساکت خواهند شد ولی ایجاد انحراف در لایه سوم و چهارم بسیار ساده تر است و آمریکا دقیقاً روی همین دو لایه سرمایه گذاری کرده است. لایه خواص و جریان های سیاسی مانند کف روی آب هستند ولی این قدرت را دارند که اراده مردم را برای مدّتی سُست یا به مسائل فرعی متوجّه کنند.
با این تفسیر در کنار عدم نگرانی و اطمینان از اینکه انقلاب در مصر همچنان زنده است، باید شدیداً نگران بود! چون اگر جمهوری اسلامی و مجموعه های عملیات ویژه سیاست خارجی آن نتوانند سناریوی چندپرده آمریکا را در این پرده های پایانی اش عقیم کنند؛ باید منتظر ماند تا مصر به «لیبی 2» تبدیل شود. امّا چه باید کرد؟ تنها و یگانه راه باقیمانده این است که قشر انقلابی و اسلامگرای مصر و توده های طرفدار آن تحت یک سامانه واحد، تحت سازماندهی خُرده رهبرهایی قرار گیرند که نگاه دقیق تری به وضعیت فعلی جهان اسلام دارند. ما نباید انتظار داشته باشیم که «عبدالمُنعم ابواالفُتوح» که دارای گرایش های شبهِ لیبرال است یا «حمدین صباحی» که رگه های تفکّر ناسیونالیستی و ناصریستی در آن دیده می شود یا هر عنصر سیاسی مصری دیگری کاملاً مانند رهبران ما در جمهوری اسلامی فکر کنند. خطّ قرمز سیاست خارجی انقلاب اسلامی مسئله مهم، دینی و راهبُردیِ غصب فلسطین و موجودیت موزاییکی رژيم اسرائیل است. همین که شرکای ایران در مصر مانند «ابواالفُتوح» و «صباحی» به این درک برسند که دشمن اصلی آنها، آمریکا و اسرائیل هستند و اینکه ایران در برابر این دو قدرت استکباری در جبهه واحدی با مصر و دیگر کشورهای عربی- اسلامی قرار خواهد گرفت؛ یک بُرد راهبُردی می تواند باشد.
اگر هر خُرده رهبری در مصر نشان داده که چنین تفکّر باثباتی دارد، کافی است تا امکانات ایران در جهان اسلام و اراده های توده ای مصر مانند سرمایه «جنبش جوانان 6 آوریل» پُشت سر آن قرار گیرد و در برابر پروژه کودتایی آمریکا مقابله کند. اینجا فقط یک خواست روشن وجود دارد؛ اینکه دولت برآمده از انقلاب مصر، فقط باید تسلیم اکثریت انقلابی مردم باشد. نه لیبرال ها و نه شاخه اخوانی های سازشکار خواسته مردم مصر نیستند و نباید به آنها اجازه ریاست داد، مصریان باید علیه هر فشاری به منظور ریاست غیراسلامگرایان و در هر فاز و مرحله ای؛ با مُدل خیزشی مقاومت کنند.
«وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقاً: و بدرستی که اگر جن و انس بر طریقت استقامت بورزند؛ ايشان را آبى گوارا و فراوان مى چشانيم» (سوره «جن»- 16).
«السّیسی» مسئول انجام پروژه آمریکا در مصر است
آمریکا نمی خواهد اسلام گرایان نزدیک به محور مقاومت که وزن بالایی در جبهه نجات ملّی داشتند، قدرت را به دست بگیرند
آمریکا نمی خواهد اسلام گرایان نزدیک به محور مقاومت که وزن بالایی در جبهه نجات ملّی داشتند، قدرت را به دست بگیرند
این سؤالی است که نوع پاسخ به آن علاوه بر تغییر مفاهیم سیاسی منطقه ای و فرامنطقه ای، بخش عظیمی از نگرش نخبگان و مردم در «جمهوری اسلامی» نسبت به کارآمدی و صدور انقلاب را تحت الشّعاع قرار خواهد داد. نوع پاسخ به این سئوال راهبُردی از سوی برخی محافل در حال تبدیل شدن به سئوال ثانویّه ای است که: آیا سیاست های مقاومتی «جمهوری اسلامی» در کلّ منطقه و بخصوص در «سوریه»، «فلسطین»، «لبنان» و «عراق» باید به پایان برسند و اینکه: آیا هزینه کردهای ایران در منطقه بیهوده و معکوس عمل کرده اند؟
بنابر این مبرهن است که پاسخ دادن به سئوال کانونی این مقاله بسیار مهمّ و سرنوشت ساز می تواند باشد. با این حال در اینجا نشان خواهیم داد که چطور عملیات رسانه ای و روانی اشتباه رسانه های معتبر داخلی، باعث شده در حال حاضر با نزدیک شدن به پایان کارِ «اخوان المسلمین» در «مصر» و احیاناً کلّ جهان اسلام (به غیر از سوریه)؛ مردم و نخبگان داخلی نسبت به کلّ ماهیت "سیاست های مقاومت- منطقه ای جمهوری اسلامی" و بزرگترین میوه آن یعنی: "بیداری اسلامی" به تردید و شک بیفتند. اشتباه راهبُردی بخشی از رسانه های داخلی این بود که همه اعتراضات انجام شده علیه مدیریت «مُرسی» در یکساله اخیر را مربوط به غربگرایان و سکولارها می دانست و از این وقعیّت طفره می رفت که قسمت اعظم نیروی «جبهه نجات ملّی» مربوط به اسلامگرایانی است که بدست آمریکا از گردونه قدرت حذف شدند؛ آنهایی که احیاناً اخوان را بخاطر کودتا علیه «محمّدمهدی (سعید) عاکف» (مُرشد سابق اخوان و مدافع سرسخت ایران و مقاومت) و بخاطر مسامحه کاری ترک کرده اند. در حال حاضر تنها این سنخ رسانه ها هستند؛ که نمی دانند چطور باید مردم را درباره به پایان نرسیدن بیداری اسلامی توجیه کنند.
این برزخِ تردید کمک شایانی به آن دسته از لیبرال هایی خواهد بود که امروزه با مستمسک قرار دادن وقایع مصر به پمپاژ این شبهِ تحلیل می پردازند که: "ماحصل سیاست های مقاومت اسلامی شکست خورده، چه در ایران با "انتخاب روحانی"، چه در مصر و ترکیه با اسقاط اخوانی ها و چه در «غزّه» با تمایل بیشتر «حماس» به سمت سازش! پس چه نیازی به خرج هزینه در لبنان، سوریه، فلسطین، عراق، بحرین، عربستان، سودان، سومالی، الجزایر و افغانستان و ... است؛ اگر می دانیم آنها هم فرو خواهند پاشید؟!". متأسّفانه سال های سال است که تحلیل گران و مبلّغان سیاسی اصولگرا در جواب شبهه افکنی سکولارها، لیبرال ها و مردم عادّی که تحت تبلیغات خارجی و داخلی آنها از چرایی کمک به غزّه، لبنان و سوریه می پرسند؛ فقط به یک جواب روشن و دمِ دستی بسنده کرده اند. ما در پاسخ این شبهه عموماً به راهبُرد عقلانیِ "انتقال خطّ درگیری از جبهه خودی به جبهه بیرونی" اشاره می کردیم و اینکه اگر جبهه های انقلاب اسلامی در «بیروت»، «غزّه»، «دمشق» و «بغداد» قرار نداشتند؛ امروز باید در «تهران» با آمریکا و اسرائیل و بر سر ناموس مان می جنگیدیم.
در حال حاضر تسامح جویان لیبرال مسلک با بازخوانی پروسه انقلاب در مصر به این اشاره می کنند که سیاست های مقاومتی جمهوری اسلامی در همه منطقه فقط صرف هزینه های گزاف و بی نتیجه است؛ و بدین ترتیب یکی از پایه ای ترین استدلالات عقلانی را به چالش می کشند. آنها مردم را بطور ویژه ای به این گزاره همیشگی شان ارجاع می دهند که: "سیاست باید تنها و تنها بر اساس منافع ملّی و خردورزی (به مثابه "رَسیونالیسم: Rationalism")، بدور از دخالت ایدئولوژی و در تعامل با قدرت های بین المللی تبیین، تنظیم و اجراء شود"؛ و این معنای بی پیرایه سکولاریسم و لیبرال دموکراسی است که آمال و آرزوی این دست روشنفکران است.
هر چند تحلیل گران اصلوگرای داخلی در پاسخ به این شبهه باید پاسخ های اسلامی و اصولگرایانه دیگری – مانند انجام وظیفه اسلامی- را نیز اشاعه دهند و به آنها تأکید کنند، ولی لازم است اشاره کنیم که با "اسقاط اخوانی ها" در هر جایی از دنیا و مِن جمله در مصر نه بیداری اسلامی به پایان رسیده نه کارآمدی صدور انقلاب اسلامی زیر سئوال رفته است و نه منطقی بودن استراتژی پویای "گسترش مرزهای امنیت ملّی- اسلامی" و "انتقال نقطه اثر جنگ" مخدوش شده اند. این دست تحلیل ها که کودتای علیه «مُرسی» را فقط مربوط به انحصارطلبی اخوان، ناپختگی سیاسی «مُرسی» و ناپایبندی اخوان به ائتلاف با شورای نظامی، عربستان و لیبرال ها می دانند؛ همانطور که در گذشته به میدان مصر سطحی نگاه کردند هنوز هم در سطح جامانده اند.
حزب «عدالت و آزادی» شاخه سیاسی اخوان المسلمین مصر- «مُرسی» را
به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرّفی کرد
این حزب در قیاس با اهداف اوّلیه اخوان المسلمین دچار ارتجاع و انحراف شده بود
به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرّفی کرد
این حزب در قیاس با اهداف اوّلیه اخوان المسلمین دچار ارتجاع و انحراف شده بود
بنابر این از این جهت نگران نباشید، چون با اسقاط اخوان و شاخه سیاسی اش حتّی انقلاب مصر هم به پایان نرسیده است؛ بیداری اسلامی منطقه، صدور انقلاب اسلامی و حمایت از «حزب ا... لبنان»، «مقاومت سوریه» و «مقاومت اسلامی فلسطین» که جای خود دارند. تنها اتّفاقی که در مصر در حال رُخ دادن است، تکامل انقلاب به دست اکثریت مردم این کشور و نزدیک شدن سناریوی آمریکایی ها برای انحراف انقلاب به پرده های پایانی است. برای رسیدن به این تحلیل احتیاج به یک بازخوانی مختصر از وقایع معاصر مصر انقلابی است:
وقتی مردم مصر برای سرنگونی رژیم «مبارک» وارد میدان «تحریر» می شدند، طیف مطالبات آنها از اعتراض به سیاست های اسرائیلی هیئت حاکمه و وابستگی محض سرنوشت شان به تصمیم های آمریکا شروع می شد و به مقابله با استبداد داخلی و مسائل معیشتی و اقتصادی ختم می شد. در مقابل و طیّ انقلاب حامیان داخلی «حُسنی مبارک» که تا آخرین لحظه از حمایت وی دست برنداشتند شامل ارتش، سرسپردگان و بقایای رژیم، عُمده غربگرایانِ لیبرال و سکولار، اقلّیت مسیحی- قبطی ها و دست آخر ناصریست ها می شدند. جالب اینکه «اخوان المسلمین» نیز تا آخرین لحظه که رژیم کاملاً ساقط نشد، هرگز وارد انقلاب نشد و رسماً اعلام بی طرفی کرد.
رهبر تحمیلی انقلاب کسی جز «محمّد المُرسی»، کاندیدای مورد تأیید «اخوان المسلمین» نبود. مسئله این بود که اسناد غیرقابل خدشه و مُتقنی از سال ها پیش وجود داشت که نشان می دادند، سازمان اخوان چطور دچار دگردیسی و استحاله فکری- سیاسی شده است و اینکه "اخوان؛ دیگر آن اخوان اسلامگرا نیست"(رجوع شود به: «تجدیدنظر دردناک برای اخوان المسلمین در مصر»- «حسام تمّام»- «لوموند دیپلماتیک»- سپتامبر 2005 م. و «اسلام امروزی طبقه مرفّه مصر»- «لوموند دیپلماتیک»- «حسام تمّام» و «پاتریک هائنی»- سپتامبر 2003 م.). و اکنون این سازمان ظاهراً انقلابی- اسلامی و حقیقتاً غربگرا- محافظه کار، مهره خوبی بود تا پروژه انحراف انقلاب مصر را با آن آغاز نمود. بنابر این آمریکا و شورای نظامی مصر که متولّی واقعی انتخابات بودند دست به یک گاوبندی بزرگ با «مُرسی» زدند. بر این اساس طیّ دور اوّل انتخابات، بطور گسترده ای تقلّب شد و «شفیق» و «مُرسی» به دور دوم فرستاده شدند.
این در حالی بود که بعد از اعلام نتایج دور اوّل، «عبدالمُنعم ابوالفُتوح»، «حمدین صباحی» و «عمرو موسی» (نفرات حقیقی اوّل، دوم و سوم) که بزرگترین بازندگان مهندسی آراء بودند با فرجام خواهی از «کمیته عالی انتخابات ریاست جمهوری مصر» (SPEC) مدّعی تقلّب گسترده در انتخابات شده بودند (به گزارش «العالم»- 9/3/1391) ولی کمیته با انتشار سریع نتایج، آن را غیرقابل تجدید نظر دانست (گزارش «اندیشکده شورای آتلانتیک»-23/3/1391). درست زمانیکه اخوان خود را آماده می کرد تا در صورت اعلام پیروزیِ «شفیق» توسّط ارتش، مردم را برای تظاهرات فرا بخواند این «هیلاری کلینتون» (وزیرخارجه آمریکا) بود که دستور پیشین پروژه را به ارتش یادآوری و گوشزد کرد: «واجب است فرماندهان نظامی مصر، قدرت را به برنده حقیقی تفویض نمایند.» (برنامه «گفتگو درباره دیپلماسی»- مصاحبه با «چارلی رز» و «جیمز بیکر»- 2/4/1391).
«عبدالمُنعم ابوافُتوح» و «حمدین صباحی»، اخیراً از اخوان مصر جدا شده بودند.
هر دو نسبت به نتایج انتخابات معترض شدند
«ابوافُتوح» و «صباحی» بعدها با افزایش انحرافات مُرسی
جبهه ای از اسلام گرایان را علیه ریاست جمهوری اخوان به راه انداختند
هر دو نسبت به نتایج انتخابات معترض شدند
«ابوافُتوح» و «صباحی» بعدها با افزایش انحرافات مُرسی
جبهه ای از اسلام گرایان را علیه ریاست جمهوری اخوان به راه انداختند
مشخّص است که اخوانی های تکنوکرات که فقط بخشی از کلّ اخوان بودند، در قالب بدیلی از انقلابیون اصیل به جامعه مصر تحمیل شدند. آمریکا سعی کرد با نسخه برداری از تجربه اش در انقلاب اسلامی 1979 میلادی ایران، پروژه جدیدش را پی ریزی کند. در واقع انقلاب اسلامی در ایران توانست با درایت ستودنی رهبری عالی آن زمانش: امام خمینی (ره)، امواج تخدیری پساانقلابی را کنترل کند. امام(ره) هرگز اجازه نداد اوّلین کارگزاران حکومتی از بین روحانیون و طیف اسلامگرای انقلاب انتخاب شوند. ایشان اجازه دادند تکنوکرات ها، لیبرال ها و غربگراها که ادّعای سهیم بودن در انقلاب سهیم داشتند، یکی پس از دیگری به عرصه مدیریتی نفوذ کنند و در نهایت این خود مردم باشند که با مشاهده ناکارآمدی نسخه های تدوینی غربگرایان، این قشر را از قطار انقلاب پیاده می کنند. لذا استراتژیست های آمریکا اجازه ندادند چنین فرصتی در مصر پیش بیاید و بدین شکل راهبُرد امام خمینی (ره) در ایران را اینبار بصورت معکوس و در مصر به اجراء در آوردند.
آمریکایی ها می دانستند، اخوان که چیزی بیش از 70 سال (از 1928 م.) در پی کسب قدرت بوده و طیّ یک دهه اخیر بطور کامل دچار استحاله شده است؛ بدون درنگ پیشنهاد آنها برای سیادت بر مصر و جهان اسلام را خواهد پذیرفت. ماجرا این است که اخوان با تحویل گرفتن یک دولت و کشور پُر از مشکل و مصیبت اقتصادی- سیاسی درست وسط کوران های گوناگون دولت را بطور ائتلافی تحویل گرفت. این دولت ائتلافی که حاصل زد و بندهای پنهانی با سه ضلع: 1- آمریکا و اسرائیل، 2- «آل سعود»، سلفی ها و شیخ نشین های خلیج و 3- «شورای نظامی مصر» بود، نه توانست خواست مردم در حوزه های اقتصادی و زیربنایی را جوابگو باشد و نه توانست ایده آل های مردم و نخبگان انقلاب در به رسمیت شناختن مقاومت اسلامی در منطقه، مبارزه با صهیونیسم و استقلال سیاسی مصر را پاسخگو باشد. در نتیجه این بدیل اسلامگرایی (اخوان) که با پروپاگاندا و عملیات سیاسیِ آمریکا، تحت عنوان اسلامگرایان واقعی جا زده شدند؛ تنها و تنها جادّه صاف کن رسیدن یک دولت باثبات و موجّه لیبرال مسلک شده اند.
ریاست چندصباح اخوانی ها بر مصر، علاوه بر اینکه نتوانست مطالبات اقتصادی- معیشتی جدّی مصریان را پاسخ بدهد، با حرکت در جهت عکس مطالبات سیاسی انقلابیون مِن جمله هجمه به مقاومت و کنار آمدن با اسرائیل طوری رفتار کرد که حامیان ائتلاف شکننده هم به اعتراض روی آورند. یعنی علاوه بر اینکه «مُرسی» حمایت اکثریت اسلامی- انقلابی مصر را از دست داد و باعث شد مردم انقلابی به رهبری کسانی چون «عبدالمُنعم ابوالفُتوح» و «حمدین صباحی» هر چند وقت یکبار به اعتراض خیابانی و تظاهرات گسترده روی بیاورند؛ حتّی به ائتلاف با اقلّیت مسیحی ها و شورای نظامی و بقایای رژیم سابق نیز پابند نماند. دولت مصر با پیگیری سیاست هایی که به نوعی علیه مسیحی ها به نظر می رسید و با تلاش برای ایجاد انحصار برای اخوان در سیستم نظامی مصر (عزل دسته جمعی «طنطاوی» و خیل فرماندهان نظامی و جانشینی مُهره های جدید) و دادستانی این کشور، قوای اقلّیت مذکور را نیز علیه خود بسیج کرد.
وقتی «هیلاری کلینتون» به مصر آمد بعد از دیدار با «مُرسی» کاملاً آشکار به وی گوشزد کرد که قرار نیست؛ وی ائتلاف با میانه روها را نادیده بگیرد و اگر چنین شود، حتماً آمریکا واکنش نشان می دهد. وی در تعریف سطح انتظارات «واشنگتن» از «قاهره جدید» گفت: «اینکه «مُرسی» پای حقوق همه مصریان، از جمله زنان و مسیحیان، بایستد، و اینکه حکومتی را تشکیل دهد که افراد غیراسلامگرا در سمتهای مهم قرار داشته باشند. این بدان معناست که آمریکا در برقراری این رابطه جدید، از مصر توقع دارد به حقوق بشر جهانی و معاهده صلح با اسرائیل، احترام بگذارد.» (1/5/1391). «مُرسی» به رژيم اسرائیل پایبند ماند امّا آنچه «کلینتون» از آن به حقوق بشر یاد کرد توسّط دولت مصر چندان به رسمیت شناخته نشد.
بخشی از اعتراضات مردم به مُرسی بدلیل عدم لغو کمپ دیوید و طراحی پیش نویس قانون اساسی بر محور ایجاد جنگ طایفه ای بین شیعه و سنّی بود، که برآمده از اسلام گرایی بود
بخشی از اعتراضات به پیش نویس قانون اساسی مصر که در آن به خواسته های احزاب سلفی اهمّیت داده شده بود،
برآمده از احساسات لیبرال قسمتی از جامعه مصر بود
لیبرال ها فقط بخشی از جبهه نجات ملّی هستند
البتّه اینکه چرا آمریکا جلوی چنین اقداماتی را از همان اوّل نگرفت و منتظر ماند تا "کارد به استخوان برسد"، خود سئوالی است که پاسخ صحیح به آن پازل را کامل تر و مُتقن تر می کند. ابتدا باید گفت "جبهه نجات ملّی" از چند جریان شامل: لیبرال ها و غربگرایان، ملّی گراها، مسیحی ها- قبطی ها و در نهایت اسلام گرایان مخالف با شاخه سازشکار اخوان؛ تشکیل شده است. لذا این اقدام هدفمند آمریکا را نیز باید گامی از پروژه فوق فرض نمود. آمریکا با دادن فرصت کافی به اخوان برای انحصار طلبی هایش باعث شد، درست وقتیکه قرار بود انقلابیونِ واقعی – اسلام گرایان جبهه نجات- که وزن بالایی در بین مخالفان «مُرسی» داشتند با کنار زدن وی به کمک انقلاب و اهداف اش بیایند؛ همه چیز به نفع لیبرال ها، بقایای رژیم سابق و نظامیان تمام شود. زیرا کودتای ارتش باعث شده هر کسی در خیابان ها حاضر می شود به مثابه طرفداران اخوان باشد و بتوان با آن برخورد کرد.
در حقیقت آمریکا پروسه اقدام امنیتی و نظامی علیه انقلاب را بعد از تأخیری یکسال و نیمه و در حال حاضر به اجراء درآورده تا نتیجه انقلاب؛ دولتی لیبرال و غربگرا باشد. ضمن اینکه بخشی از اسلامگرایان نیز فکر می کنند، برای حفظ میراث اندک باقیمانده از انقلاب راهی ندارند جز اینکه «مُرسی» را به قدرت بازگردانند تا وی با انتخابات زودهنگام که قولش را داده بود؛ زمینه ساز یک دموکراسی غیرجهتدار و غیرآمریکایی باشد!
نهایتاً ایالات متّحده مجبور شد برای مقابله با خواست اسلام گرایان جبهه نجات ملّی، مصر را وارد مناسبات نظامی- امنیتی کند
نتیجه این پروژه چندلایه اطّلاعاتی- سیاسیِ آمریکا این است که مردم و اکثریت انقلابی مصر مجبورند به دو گزینه تن دهند: یا از پس مبارزات خشن انقلابی، «مُرسی» و مُدل نفاق اخوانی را بازگردانند و با آن بسازند یا اینکه منتظر باشند تا انتخابات توسّط دولت نظامی موجود به ریاست «عَدلی منصور» (عامل آل سعود) برگزار شود و حتماً از داخل آن یک مُهره متمایل به غرب و عربستان معرّفی شود. لذا بدون تعارف، باید این خیانت «مُرسی» و شاخه سازشکار اخوان را از خیانت کنار آمدن با «کمپ دیوید»، فرستادن سفیر بصورت پنهانی و به همراه نامه اعلام همکاری به «تل آویو»، ایجاد امکان برای سلفیّون در «الازهر» و «وزارت اوقاف مصر» (به گزارش «العالم»- 19/6/1391)، همراهی با خاندان منفور سعودی، هجمه به محور مقاومت در لبنان - اعلام قطع رابطه با حزب ا...- و سوریه و پذیرایی از «هیلاری کلینتون» در کاخ ریاست جمهوری مصر؛ بزرگ تر دانست. امّا هنوز همه اینها به معنای این نیست که بیداری اسلامی با "اسقاط اخوان"، اسقاط می شود و شده است؛ زیرا بخشی از مردم حامی «نجات ملّی» که در خیابان ها علیه اخوان شعار می دادند، آمده بودند تا انقلاب را از اسلامگرایان بدلی پس بگیرند و به میراث داران حقیقی آن برگردانند.
اصولاً باید بیداری اسلامی را دارای چهار لایه دانست: لایه اوّل: بیداری ملل مسلمان، لایه دوم: مطالبه گری عملی و در قالب جنبش، لایه سوم: جریان های سیاسی و لایه چهارم: شخصیت های سیاسی و خواص. لایه اوّل و دوم که به توده های مردمی مربوط است و منجر به خیزش شده، خیلی سخت دچار انحراف می شوند و در بدبینانه ترین حالت برای مدّتی ساکت خواهند شد ولی ایجاد انحراف در لایه سوم و چهارم بسیار ساده تر است و آمریکا دقیقاً روی همین دو لایه سرمایه گذاری کرده است. لایه خواص و جریان های سیاسی مانند کف روی آب هستند ولی این قدرت را دارند که اراده مردم را برای مدّتی سُست یا به مسائل فرعی متوجّه کنند.
با این تفسیر در کنار عدم نگرانی و اطمینان از اینکه انقلاب در مصر همچنان زنده است، باید شدیداً نگران بود! چون اگر جمهوری اسلامی و مجموعه های عملیات ویژه سیاست خارجی آن نتوانند سناریوی چندپرده آمریکا را در این پرده های پایانی اش عقیم کنند؛ باید منتظر ماند تا مصر به «لیبی 2» تبدیل شود. امّا چه باید کرد؟ تنها و یگانه راه باقیمانده این است که قشر انقلابی و اسلامگرای مصر و توده های طرفدار آن تحت یک سامانه واحد، تحت سازماندهی خُرده رهبرهایی قرار گیرند که نگاه دقیق تری به وضعیت فعلی جهان اسلام دارند. ما نباید انتظار داشته باشیم که «عبدالمُنعم ابواالفُتوح» که دارای گرایش های شبهِ لیبرال است یا «حمدین صباحی» که رگه های تفکّر ناسیونالیستی و ناصریستی در آن دیده می شود یا هر عنصر سیاسی مصری دیگری کاملاً مانند رهبران ما در جمهوری اسلامی فکر کنند. خطّ قرمز سیاست خارجی انقلاب اسلامی مسئله مهم، دینی و راهبُردیِ غصب فلسطین و موجودیت موزاییکی رژيم اسرائیل است. همین که شرکای ایران در مصر مانند «ابواالفُتوح» و «صباحی» به این درک برسند که دشمن اصلی آنها، آمریکا و اسرائیل هستند و اینکه ایران در برابر این دو قدرت استکباری در جبهه واحدی با مصر و دیگر کشورهای عربی- اسلامی قرار خواهد گرفت؛ یک بُرد راهبُردی می تواند باشد.
اگر هر خُرده رهبری در مصر نشان داده که چنین تفکّر باثباتی دارد، کافی است تا امکانات ایران در جهان اسلام و اراده های توده ای مصر مانند سرمایه «جنبش جوانان 6 آوریل» پُشت سر آن قرار گیرد و در برابر پروژه کودتایی آمریکا مقابله کند. اینجا فقط یک خواست روشن وجود دارد؛ اینکه دولت برآمده از انقلاب مصر، فقط باید تسلیم اکثریت انقلابی مردم باشد. نه لیبرال ها و نه شاخه اخوانی های سازشکار خواسته مردم مصر نیستند و نباید به آنها اجازه ریاست داد، مصریان باید علیه هر فشاری به منظور ریاست غیراسلامگرایان و در هر فاز و مرحله ای؛ با مُدل خیزشی مقاومت کنند.
«وَ أَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقاً: و بدرستی که اگر جن و انس بر طریقت استقامت بورزند؛ ايشان را آبى گوارا و فراوان مى چشانيم» (سوره «جن»- 16).