به گزارش مشرق به نقل از سرنخ، قبیله کرووای که به نام «کولوفو»
نیز شناخته میشود، متشکل از حدوداً 3000 نفر است که در جنوب شرق پاپوآ در
گینه نو اندونزی زندگی میکنند.
افراد این قبیله در منطقهای زندگی میکنند که در سراسر تاریخ کمتر انسانی به آنجا رفت و آمد کرده است و به همین دلیل آنها تا سال 1970 از اینکه در نزدیکی آنها شهرهایی وجود دارند که در آنها نیز انسانهایی ساکن هستند، خبری نداشتند.
با شرایط خاص این منطقه، میتوان گفت که محل زندگی این قبیله قلمروی مجزا از دنیای امروز است، آنها ماهرترین شکارچیان تاریخ هستند که کمتر انسان یا حیوانی توانسته است از دستشان جان سالم به در ببرد.
اولین آشنایی با دنیای خارج
اولین ارتباط مردمان این قبیله با انسانهایی غیر از اعضای قبیله خودشان، در اوایل سالهای 1970 صورت گرفت.
یک محقق هلندی به نام «جوانز والدویزن» که به جنگلهای ناشناخته سفر میکرد تا با قبایلی که هنوز مانند انسانهای اولیه زندگی میکنند، ملاقات کند به محل زندگی اعضای این قبیله رفت و از آن زمان به بعد، مردمان این قبیله کمابیش از دنیایی غیر از دنیای خود مطلع شدند.
در سال 2006 زمانی که خبرنگاران برنامه 60 دقیقه، برای تهیه گزارش از این قبیله آدمخوار، به این منطقه رفته بودند،ادعا کردند که با چشم خود آدمخوار بودن آنها را دیدهاند.
نحوه زندگی افراد قبیله کرووای بهطور کلی عجیب و غیر عادی است. خانههای آنها برفراز درختان در ارتفاعی حدوداً 30 تا 35 متری از سطح زمین قرار دارد، البته طبق تحقیقات صورت گرفته، مشخص شده است که چون میزان بارندگی در این منطقه بسیار زیاد است و هر لحظه امکان وقوع سیل وجود دارد، آنها خانههای خود را بر بالای درختان بنا میکنند تا بتوانند از سیل و همچنین گزیدگی حشرات کشنده و حمله قبایل دیگر در امان بمانند.
آنها بیشتر اوقات، تنه درختان را تراشیده و از آنها به عنوان پلکان استفاده میکردند. این خانهها برای اولین بار در سال 2003 و توسط یکی از خبرنگاران بیبیسی کشف شد. اما آنها تنها از طریق هوایی از این منطقه فیلمبرداری کرده و هرگز جرأت نکردند به این منطقه نزدیک شوند.
آدمخواری تا اوایل قرن 19 بهطور کلی از بین رفته و حالا کرووای تنها قبیله در دنیاست که هنوز هم آدمخوار هستند. آنها اعتقاد زیادی به شیاطین و ارواح دارند، به همین خاطر اگر خانوادهای توسط خانوادهای دیگر آزار ببیند، میتوانند طبق آداب و رسوم قبیله، افراد خانواده مهاجم را کشته و حتی آنها را بخورند.
جادوگران قبیله به کسانی که به خاطر کمبود امکانات و سختی زندگی در جنگل، دچار بیماریهای ناعلاج شدهاند، «خاخوا» میگویند و افراد قبیله معتقدند که آنها بر اثر جادوی سیاه به این روز افتادهاند و باید کشته شوند، حتی اگر آن افراد از خانواده، دوستان یا بستگانشان باشند.
خبرنگار شجاع در میان آدمخوارها
پل رافائل خبرنگار پردل و جرأتی بود که مدتی پیش تصمیم گرفت با آخرین قبیله بازمانده از آدمخوارها ملاقات کند. چندین روز طول کشید تا پل توانست از میان جنگلهای بارانی پاپوآ بگذرد.
آخرین مرحله از سفر او، عبور از رودخانه بود، به همین خاطر قایقی فراهم کرده و با کمک قایقرانی بومی که زبان مردم این قبیله را میدانست، از رودخانه «اندیرم کابور» نیز گشت. راهنمایی که پل را همراهی میکرد، «کورنلیس کمبارن» نام داشت که 13 سال پیش به این منطقه سفر کرده بود اما هرگز تا این مرحله پیشروی نکرده بود، زیرا کیلومترها آنطرفتر افراد قبیله به او حمله کرده و کورنلیس هم ناچار به فرار شده بود.
گفته میشود افراد قبیله کرووای هرگز هیچ سفیدپوستی را زنده نگذاشتهاند، زیرا آنها را پلید دانسته و نامشان را روح شیطان گذاشتهاند. پل میگوید: «برای من خیلی عجیب بود که پس از گذر از یانیروما، دیگر هیچکدام از پلیسهای محلی از ما برگه و مجوز عبور نخواستند چون میدانستند که دیگر ما برنخواهیم گشت، نزدیکترین پایگاه پلیس، چندین روز با محل زندگی قبیله کارووای فاصله داشت.» به غیر از آدمخوارها پل و همراهانش باید مراقب عنکبوتهای غول پیکر، مارهای قاتل و حتی میکروبهای سمی و کشنده هم بودند.
فریادی در جنگل
خبرنگار شجاع درباره لحظات مرگبار و وحشتناکی در جنگل گذرانده است خاطرات زیادی دارد که قصد دارد آنها را منتشر کند. او درباره نخستین ملاقاتش با مردمان قبیله میگوید:« در حالی که در جنگلهای انبوه به جلو میرفتیم ناگهان صدای فریاد بسیار بلندی در جنگل پیچید و پس از آن مردی را دیدیم که تیروکمان خود را به سمت ما نشانه رفته بود، این مرد از ما میخواست تا از قایق پیاده شده و او را همراهی کنیم، هیچ راه فراری وجود نداشت و باید از این فرمان اطاعت میکردیم، همانطور که همراه مرد بومی به سمت قبیله میرفتیم کورنلیس مدام تکرار میکرد ما قصد صدمه زدن به شما را نداریم، ما برای صلح آمدهایم.»
چند لحظه بعد آنها در میان اعضای قبیله بودند که البته با تیروکمان از آنها استقبال شد. پل میگوید همانطور که به ما نزدیک میشدند، متوجه شدم که آنها خیلی عصبانی بودند و تیروکمانهایشان را که خاردار بودند به سمت ما نشانه رفته بوند.
سلاخی یک خاخوا
افراد قبیله در حالی دست از کشتن مردان غریبی برداشتند که درست در مقابل چشم آنها یکی از کسانی را که خاخوا میدانستند، کشتند. آنها قصد داشتند تا خاخوا را بخورند. از نظر آنها تمام قسمتهای بدن یک انسان به غیر از استخوانهایش قابل خوردن است.
با دیدن این صحنه وحشتناک و تهوعآور، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته بود، اما دیگر هوا آنقدر تاریک شده بود که بههرحال مجبور بودند شب را در کنار این آدمخوارها به صبح برسانند، در آن روز 8 خاخوا کشته شده بود. پل نمیخواست بخوابد، یعنی نمیتوانست بخوابد چراکه فکر میکرد که اعضای قبیله قصد دارند آنها را در خواب بکشند، او میگوید «تا جایی که میتوانستم بیدار ماندم، دیگر آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم. صبح روز بعد با صدای پسربچهای حدوداً 6 ساله به نام «واوا» از خواب بیدار شدم. مادر او بر اثر بیماری از دنیا رفته و پدرش به عنوان یک خاخوا کشته شده بود. او نیز به خاطر بیماری و ضعف بسیار شدید نزدیک بود سرنوشتی شبیه پدرش داشته باشد اما زنان قبیله مانع این کار شده بودند. اما این محافظت تا زمانی میتواند ادامه داشته باشد که او 14 یا 15 ساله شود، چون واوا، خاخوا نامیده شده، بههرحال کشته خواهد شد.»
دو روز در قبیله آدمخوارها
آنها دو روز را در کنار آدمخوارها گذراندند، اما دیگر زمان رفتن فرا رسیده بود. پل تنها خبرنگاری بود که موفق شد تا این حد به افراد قبیله کرووای نزدیک شده و از دست آنها جان سالم به در ببرد.
او توانست گزارش کاملی از زندگی افراد این قبیله تهیه کند که شبکههای بسیاری برای خرید آن درخواست دادهاند.
پل میگوید: «با اینکه از همان ابتدا، سفر خود را با وحشت زیادی آغاز کردم، ولی سرانجام خاطرهای خوش برای من باقی ماند. شاید هم شانس با من یار بود که توانستم به سلامت به خانه بازگردم و توسط این قبیله خورده نشدم.»
افراد این قبیله در منطقهای زندگی میکنند که در سراسر تاریخ کمتر انسانی به آنجا رفت و آمد کرده است و به همین دلیل آنها تا سال 1970 از اینکه در نزدیکی آنها شهرهایی وجود دارند که در آنها نیز انسانهایی ساکن هستند، خبری نداشتند.
با شرایط خاص این منطقه، میتوان گفت که محل زندگی این قبیله قلمروی مجزا از دنیای امروز است، آنها ماهرترین شکارچیان تاریخ هستند که کمتر انسان یا حیوانی توانسته است از دستشان جان سالم به در ببرد.
اولین آشنایی با دنیای خارج
اولین ارتباط مردمان این قبیله با انسانهایی غیر از اعضای قبیله خودشان، در اوایل سالهای 1970 صورت گرفت.
یک محقق هلندی به نام «جوانز والدویزن» که به جنگلهای ناشناخته سفر میکرد تا با قبایلی که هنوز مانند انسانهای اولیه زندگی میکنند، ملاقات کند به محل زندگی اعضای این قبیله رفت و از آن زمان به بعد، مردمان این قبیله کمابیش از دنیایی غیر از دنیای خود مطلع شدند.
در سال 2006 زمانی که خبرنگاران برنامه 60 دقیقه، برای تهیه گزارش از این قبیله آدمخوار، به این منطقه رفته بودند،ادعا کردند که با چشم خود آدمخوار بودن آنها را دیدهاند.
نحوه زندگی افراد قبیله کرووای بهطور کلی عجیب و غیر عادی است. خانههای آنها برفراز درختان در ارتفاعی حدوداً 30 تا 35 متری از سطح زمین قرار دارد، البته طبق تحقیقات صورت گرفته، مشخص شده است که چون میزان بارندگی در این منطقه بسیار زیاد است و هر لحظه امکان وقوع سیل وجود دارد، آنها خانههای خود را بر بالای درختان بنا میکنند تا بتوانند از سیل و همچنین گزیدگی حشرات کشنده و حمله قبایل دیگر در امان بمانند.
آنها بیشتر اوقات، تنه درختان را تراشیده و از آنها به عنوان پلکان استفاده میکردند. این خانهها برای اولین بار در سال 2003 و توسط یکی از خبرنگاران بیبیسی کشف شد. اما آنها تنها از طریق هوایی از این منطقه فیلمبرداری کرده و هرگز جرأت نکردند به این منطقه نزدیک شوند.
آدمخواری تا اوایل قرن 19 بهطور کلی از بین رفته و حالا کرووای تنها قبیله در دنیاست که هنوز هم آدمخوار هستند. آنها اعتقاد زیادی به شیاطین و ارواح دارند، به همین خاطر اگر خانوادهای توسط خانوادهای دیگر آزار ببیند، میتوانند طبق آداب و رسوم قبیله، افراد خانواده مهاجم را کشته و حتی آنها را بخورند.
جادوگران قبیله به کسانی که به خاطر کمبود امکانات و سختی زندگی در جنگل، دچار بیماریهای ناعلاج شدهاند، «خاخوا» میگویند و افراد قبیله معتقدند که آنها بر اثر جادوی سیاه به این روز افتادهاند و باید کشته شوند، حتی اگر آن افراد از خانواده، دوستان یا بستگانشان باشند.
خبرنگار شجاع در میان آدمخوارها
پل رافائل خبرنگار پردل و جرأتی بود که مدتی پیش تصمیم گرفت با آخرین قبیله بازمانده از آدمخوارها ملاقات کند. چندین روز طول کشید تا پل توانست از میان جنگلهای بارانی پاپوآ بگذرد.
آخرین مرحله از سفر او، عبور از رودخانه بود، به همین خاطر قایقی فراهم کرده و با کمک قایقرانی بومی که زبان مردم این قبیله را میدانست، از رودخانه «اندیرم کابور» نیز گشت. راهنمایی که پل را همراهی میکرد، «کورنلیس کمبارن» نام داشت که 13 سال پیش به این منطقه سفر کرده بود اما هرگز تا این مرحله پیشروی نکرده بود، زیرا کیلومترها آنطرفتر افراد قبیله به او حمله کرده و کورنلیس هم ناچار به فرار شده بود.
گفته میشود افراد قبیله کرووای هرگز هیچ سفیدپوستی را زنده نگذاشتهاند، زیرا آنها را پلید دانسته و نامشان را روح شیطان گذاشتهاند. پل میگوید: «برای من خیلی عجیب بود که پس از گذر از یانیروما، دیگر هیچکدام از پلیسهای محلی از ما برگه و مجوز عبور نخواستند چون میدانستند که دیگر ما برنخواهیم گشت، نزدیکترین پایگاه پلیس، چندین روز با محل زندگی قبیله کارووای فاصله داشت.» به غیر از آدمخوارها پل و همراهانش باید مراقب عنکبوتهای غول پیکر، مارهای قاتل و حتی میکروبهای سمی و کشنده هم بودند.
فریادی در جنگل
خبرنگار شجاع درباره لحظات مرگبار و وحشتناکی در جنگل گذرانده است خاطرات زیادی دارد که قصد دارد آنها را منتشر کند. او درباره نخستین ملاقاتش با مردمان قبیله میگوید:« در حالی که در جنگلهای انبوه به جلو میرفتیم ناگهان صدای فریاد بسیار بلندی در جنگل پیچید و پس از آن مردی را دیدیم که تیروکمان خود را به سمت ما نشانه رفته بود، این مرد از ما میخواست تا از قایق پیاده شده و او را همراهی کنیم، هیچ راه فراری وجود نداشت و باید از این فرمان اطاعت میکردیم، همانطور که همراه مرد بومی به سمت قبیله میرفتیم کورنلیس مدام تکرار میکرد ما قصد صدمه زدن به شما را نداریم، ما برای صلح آمدهایم.»
چند لحظه بعد آنها در میان اعضای قبیله بودند که البته با تیروکمان از آنها استقبال شد. پل میگوید همانطور که به ما نزدیک میشدند، متوجه شدم که آنها خیلی عصبانی بودند و تیروکمانهایشان را که خاردار بودند به سمت ما نشانه رفته بوند.
سلاخی یک خاخوا
افراد قبیله در حالی دست از کشتن مردان غریبی برداشتند که درست در مقابل چشم آنها یکی از کسانی را که خاخوا میدانستند، کشتند. آنها قصد داشتند تا خاخوا را بخورند. از نظر آنها تمام قسمتهای بدن یک انسان به غیر از استخوانهایش قابل خوردن است.
با دیدن این صحنه وحشتناک و تهوعآور، ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته بود، اما دیگر هوا آنقدر تاریک شده بود که بههرحال مجبور بودند شب را در کنار این آدمخوارها به صبح برسانند، در آن روز 8 خاخوا کشته شده بود. پل نمیخواست بخوابد، یعنی نمیتوانست بخوابد چراکه فکر میکرد که اعضای قبیله قصد دارند آنها را در خواب بکشند، او میگوید «تا جایی که میتوانستم بیدار ماندم، دیگر آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی به خواب رفتم. صبح روز بعد با صدای پسربچهای حدوداً 6 ساله به نام «واوا» از خواب بیدار شدم. مادر او بر اثر بیماری از دنیا رفته و پدرش به عنوان یک خاخوا کشته شده بود. او نیز به خاطر بیماری و ضعف بسیار شدید نزدیک بود سرنوشتی شبیه پدرش داشته باشد اما زنان قبیله مانع این کار شده بودند. اما این محافظت تا زمانی میتواند ادامه داشته باشد که او 14 یا 15 ساله شود، چون واوا، خاخوا نامیده شده، بههرحال کشته خواهد شد.»
دو روز در قبیله آدمخوارها
آنها دو روز را در کنار آدمخوارها گذراندند، اما دیگر زمان رفتن فرا رسیده بود. پل تنها خبرنگاری بود که موفق شد تا این حد به افراد قبیله کرووای نزدیک شده و از دست آنها جان سالم به در ببرد.
او توانست گزارش کاملی از زندگی افراد این قبیله تهیه کند که شبکههای بسیاری برای خرید آن درخواست دادهاند.
پل میگوید: «با اینکه از همان ابتدا، سفر خود را با وحشت زیادی آغاز کردم، ولی سرانجام خاطرهای خوش برای من باقی ماند. شاید هم شانس با من یار بود که توانستم به سلامت به خانه بازگردم و توسط این قبیله خورده نشدم.»