آل‌احمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آل‌احمد چند سال دیگر هم می‌ماند.

گروه فرهنگی مشرق به نقل از فارس - جلال آل احمد که امروز سالگرد نود و یکمین روز تولدش است، نویسنده صاحب سبک و تاثیر گذاری است که کمتر نویسنده امروزی پیدا می‌شود که از او و ادبیاتش تاثیر نپذیرفته باشد. جلال آدم صریحی است، جایی که باید، فریاد می‌زند و جایی هم که حس می‌کند باید یقه کسی را بگیرد، حتما این کار را می‌کند. او خوب دیده و خوب فریاد زده است و همین خوب دیدن باعث شده که در دوران حیات خودش شاگردانی را تربیت کند که بخواهند قصه این مردم را بنویسند، قصه مردمی که دهه 30 و 40 در این مملکت زندگی می‌کردند.

او از اطرافیانش می‌خواست که بنویسند و خودش هم می‌نوشت. بعدها هم کتاب‌های او یادگاری شد برای  خوب دیدن و خوب نوشتن. او سفرهایش را کتاب کرد از سفر به سرزمین وحی که او خود را نه کسی بلکه خسی در میقات می‌بیند تا سفر به سرزمین عزرائیل. او همه چیز را نوشته و حتی اشتباهات خودش را بی محابا ذکر کرده و خیلی جاها حتی یقه خودش را هم گرفته است.

او هم داستان دارد، هم سفرنامه و هم مقاله تحلیلی و تاریخی چون در خدمت و خیانت و روشنفکران و این صراحت و فعالیت و صداقت او در روایت، از او نویسنده منحصر به فردی ساخته است که رهبر معظم انقلاب و بارها و بارها از او یاد کرده است. آنچه در ادامه می آید، مروری است بر چندی از سخنان رهبر انقلاب که به صحبت درباره این نویسنده معاصر پرداخته است: 

یکی از مهم‌ترین و البته صریح‌ترین نظرات رهبر انقلاب درباره جلال آل احمد به پاسخ نامه ایشان در سال 1358 به انتشارات رواق بر می‌گردد که سوالاتی را پیرامون این نویسنده از آیت الله خامنه‌ای پرسیده بودند.

**آمدم تهران و به ولایت اسرائیل اعتراض کردم

1ـ دقیقاً یادم نیست که کدام مقاله یا کتاب مرا با آل احمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگی و دست‌های آلوده» جزء قدیمی‌ترین کتاب‌هایی است که از او دیده و داشته‌ام. اما آشنایی بیشتر من به وسیله و برکت مقاله «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض من و خیلی از جوان‌های امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این کار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطره‌انگیز است. در حرف‌هایی که رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی که آن روز در قلّه‌ی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج می‌زد.

**دوستانش مواضع اسلامی او را بعد از سال 42 تحمل نمی‌کردند

2ـ جلال قصه‌نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه‌نویسی هم بدانید) مقاله‌نویسی کار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری که من او را شناختم به هیچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته‌ی آن به‌عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمی‌نگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته‌شده‌‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌کرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی‌اش موجب شده بود که اسلام را ــ اگرچه به‌صورت یک باور کلی و مجرد ــ همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفت‌انگیز سال‌های 41 و 42 او را به موضع جانبدارانه‌تری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمی‌کردند و حتی به رو نمی‌آوردند!

اما توده‌‌ای بودن یا نبودنش؛ البته روزی توده‌ای بود. روزی ضد توده‌ای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه‌ها و فراز و نشیب‌ها و متوقّف نماندن او در هیچکدام از آنها بود. کاش چند صباح دیگر هم می‌ماند و قله‌های بلندتر را هم تجربه می‌کرد.

3ـ غربزدگی را من در حوالی 42 خوانده‌ام. تاریخ انتشار آن را به یاد ندارم.

**جلال روشنفکران را توبه داد

4ـ اگر هر کس را در حال تکامل شخصیت فکری‌اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم که در آخرین مراحل این تکامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفکران» نشان دهنده و معیّن کننده‌ی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آل احمد، شاخصه‌ی یک جریان در محیط تفکر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، کار مشکل و محتاج تفصیل است. امّا در یک کلمه می‌شود آن را «توبه‌ی روشنفکری» نامید. با همه‌ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی که در کلمه «توبه» هست.

جریان روشنفکری ایران که حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل احمد» توانست خود را از خطای کج‌فهمی، عصیان، جلافت و کوته‌بینی برهاند و توبه کند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.

آل احمد، نقطه‌ی شروع «فصل توبه» بود. و کتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این کتاب را نمی‌شود نوشته‌ی سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آلاحمد، کتاب را کامل می‌کرده است. در سال 47 که او را در مشهد زیارت کردم؛ سعی او در جمع‌آوری مواردی که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همین را می‌گفت.

**ناشری که سخنان جلال را تحریف کرد

البته جزوه‌‌ای که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یکی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشه‌ی آل احمد بود. خانواده آل احمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاکنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچی آن کتاب را در محاکم قضایی اسلامی محکوم یا تنبیه کنند. این کتاب مجمع‌الحکایات نبود که مقداری از آن را گلچین کنند و به بازار بفرستند. اثر یک نویسنده‌ی متفکر، یک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزه‌‌ای بود و چه استفاده‌‌ای از نام و آبروی جلال می‌خواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...

**آل احمد به راستی نعمت بزرگی بود

5 ـ به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع می‌شود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعه‌ی جاهلی، آگاهی‌های لازم را به مردم می‌دهد و آنان را به راهی‌نو می‌کشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهی‌ها، بدان عمق می‌بخشد.

برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعه‌ی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که می‌شود: العلماء ورثة الانبیاء.

آل احمد، آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بی‌بهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمام‌عیار پیش می‌رود، نعمت بزرگی است. و آل احمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.

**مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست

6 ـ ... آل‌احمد کسی نبود که بنشیند و مسلمانش کنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود که شریعتی را مسلمان کرده بود. و ای کاش آل‌احمد چند سال دیگر هم می‌ماند.

7ـ آن روز هر پدیده‌ی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم. درست هم بود. امّا از اینکه آل احمد را چیز‌خور کرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.

8 ـ مسکوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی که او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حکم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز کمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند ... افسوس.

سخنان دیگر رهبر انقلاب درباره جلال آل احمد به تاریخ 1377/02/22 در جمع دانشجویان دانشگاه تهران‏ بر می‌گردد. ایشان در میانه‌های سخنانشان به تاریخ ایران و سران حزب توده اشاره می‌کنند و سپس تحلیل بسیار جالب درباره تاریخ روشنفکری در ایران و کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» می‌فرمایند:

**صادق‌ترین و مخلص‌ترین روشنفکران

شما به خاطرات «کیانورى» و دیگر رؤساى توده‌‏ای‌ها که در جمهورى اسلامى گیر افتادند، نگاه کنید! خاطرات اینها چاپ شده است؛ از پنجاه سال قبل، شصت سال قبل صحبت مى‏‌کنند. با آن‏که اینها شاید همه حقایق را هم نمى‏‌خواستند بگویند، اما کاملاً از گوشه و کنار حرفهایشان مشخّص مى‏‌شود که آن روز حقیقت حزب توده چه بود. درعین‏ حال، باز صادقترین و مخلصترین روشنفکران در همین مجموعه جمع شده بودند. یکى از آنها «جلال آل احمد» بود که من در این بحث، از حرف‌هاى او براى شما نقل خواهم کرد. مرحوم جلال آل احمد، جزو حزب توده بود. «خلیل ملکى» و دیگران، اوّل در حزب توده بودند.

من یادم نیست که این حرف را از خودش شنیدم، یا دوستى براى من نقل مى‏‌کرد. سال چهل و هفت ایشان به مشهد آمده بود. در جلسه‏‌اى که با آن مرحوم بودیم، از این حرفها خیلى گذشت. احتمال مى‏‌دهم خودم شنیده باشم، احتمال هم مى‏‌دهم کسى از او شنیده بود و براى من نقل مى‏‌کرد. مى‌‏گفت: ما در اتاقهاى حزب توده، مرتّب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم - منظورش این بود که مراحل حزبى را طى کردیم و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مى‏‌آید! گفتیم آن‏جا کجاست؟ گفتند این‏جا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم. یعنى به مجرّد این‏که در سلسله مراتب حزبى احساس کردند که این وابسته به خارج است، گفتند ما دیگر نیستیم. بیرون آمدند و با خلیل ملکى و جماعتى دیگر، نیروى سوم را درست کردند؛ مخلص‌ها آن‏جا بودند. این دوره، تا حدود دوران «دکتر مصدق» و بعد 28 مرداد 1332 ادامه یافت.

**سال 47 فهمیدیم که کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران» را می‌نویسد

بعد از 28 مرداد، از لحاظ نشان دادن انگیزه‏‌هاى یک روشنفکر در مقابل یک دستگاه فاسد، سکوت عجیبى در فضاى روشنفکرى هست. خیلى از کسانى که در دهه بیست مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه سى به همکاران مطیع دستگاه تبدیل شدند! آل احمد در کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران»، از همین روشنفکرى دهه سى حرف مى‏‌زند. آل احمد این کتاب را در سال چهل و سه شروع کرده، که تا سال چهل و هفت ادامه داشت. سال چهل و هفت که آل احمد به مشهد آمد، ما ایشان را دیدیم. به مناسبتى صحبت از این کتاب شد، گفت مدّتى است به کارى مشغولم؛ بعد فهمیدیم که از سال چهل و سه مشغول این کتاب بوده است. او از ما در زمینه‏‌هاى خاصى مطالبى مى‏‌خواست، که فکر مى‏کرد ما از آنها اطّلاع داریم. آن‏جا بود که ما فهمیدیم او این کتاب را مى‌‏نویسد. این کتاب بعد از فوتش منتشر شد. یعنى کتابى نبود که در رژیم گذشته اجازه‏ پخش داشته باشد؛ کتابِ صددرصد ممنوعى محسوب مى‏شد و امکان نداشت پخش شود.

البته در این‏جا آل احمد مواضع خیلى خوبى را اتّخاذ مى‏‌کند؛ اما درعین‏ حال شما مى‏بینید که همین آل احمدِ معتقد به مذهب و معتقد به سنّتهاى ایرانى و بومى و شدیداً پایبند به این سنّتها و معتقد به زبان و ادب فارسى و بیگانه از غرب و دشمن غربزدگى، باز درباره مسائل روشنفکرى، در همان فضاى روشنفکرى غربى فکر کرده، تأمّل کرده، حرف زده و قضاوت نموده است! این که مى‏‌گویم روشنفکرى در ایران بیمار متولّد شد، معنایش همین است. تا هرجا هم ادامه پیدا کرده، بیمارى ادامه پیدا کرده است.

**روشنفکری در ایران بیمار متولد شد

و اما این بیمارى چه بود؛ یعنى کجا بروز مى‏کرد؟ این را از زبان آل احمد براى شما ذکر مى‏‌کنم. آل احمد در مشخصات روشنفکر مى‏‌گوید: یک مشخصات، مشخصات عوامانه روشنفکر است. او مى‏‌گوید معناى «عوامانه» این نیست که عوام، روشنفکر را این‏گونه تصوّر مى‏‌کنند؛ بلکه خود روشنفکر هم گاهى همین‏طور فکر مى‏‌کند. این خصوصیات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دین - یعنى روشنفکر لزوماً بایستى با دین مخالف باشد! - دوم، علاقه‏ مندى به سنن غربى و اروپارفتگى و این‏طور چیزها؛ سوم هم درس خواندگى. این دیگر برداشت‌هاى عامیانه از روشنفکرى است؛ ممیّزات روشنفکر این است. یعنى اگر کسى متدیّن شد، چنانچه علّامه دهر باشد، اوّلْ هنرمند باشد، بزرگترین فیلسوف باشد؛ روشنفکر نیست! بعد مى‏‌گوید این سه خصوصیتى که برداشت عامیانه و خصوصیات عامیانه روشنفکرى است، در حقیقت ساده ‏شده دو خصوصیت دیگرى است که با زبان عالمانه یا زبان روشنفکرى مى‏‌شود آنها را بیان کرد. یکى از آن دو خصوصیت، عبارت است از بى‏‌اعتنایى به سنّت هاى بومى و فرهنگ خودى - که این دیگر بحث عوامانه نیست؛ این حتمى است - دیگرى، اعتقاد به جهان‏بینى علمى، رابطه علمى، دانش و قضا و قدرى نبودن اینها؛ مثالهایى هم مى‏‌زند.

این در حالى است که در معناى روشنفکرىِ ساخته و پرداخته فرنگ - که اینها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به‏هیچ‏وجه این مفهوم و این خط و جهت و این معنا نیست! یعنى چرا باید یک روشنفکر حتماً به سنّتهاى بومیش بى‌‏اعتنا باشد؛ علت چیست؟ روشنفکرى، عبارت است از آن حرکتى، شغلى، کار و وضعى که با فعّالیت فکر سر و کار دارد. روشنفکر، کسى است که بیشتر با مغز خودش کار مى‏کند، تا با بازویش؛ با اعصاب خودش کار مى‏کند، تا با عضلاتش؛ این روشنفکر است. لذا در طبقات روشنفکرى که سپس در فصل هاى بعدى کتابش ذکر مى‏‌کند، از شاعر و نویسنده و متفکّر و امثال اینها شروع مى‌‏کند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبیر و معلم و روزنامه ‏نگار - که آخرین آنها روزنامه ‏نگار و خبرنگار است - مى‏‌رسد.

چرا باید کسى که با تفکر خودش کار مى‏کند، لزوماً به سنّتهاى زادگاه و کشور و میهن و تاریخ خودش بیگانه باشد، حتّى با آنها دشمن باشد، یا بایستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ این سؤال در خلال حرفهاى خود این مرحوم، یا بعضى حرفهاى دیگرى که در این زمینه‏ها زده شده، به دست مى‏‌آید. علّت این است که آن روزى که مقوله روشنفکرى - مقوله «انتلکتوئل» - اوّل بار در فرانسه به وجود آمد، اوقاتى بود که ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى‏ خارج شده بودند؛ مذهب کلیسایىِ سیاهِ خشنِ خرافىِ مسیحیّت را پشت سر انداخته و طرد کرده بودند...

**قلمت را هرگز...

همچنین ایشان در تاریخ 1384/10/29 در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه‌السّلام) نیز وقتی سراغ موضوع روشنفکر و روشنفکری می‌روند، گریزی به موضوع جالا و اندیشه‌هایش می‌زنند و می‌فرمایند:

در طول این سال‌ها، از طرف دستگاه استکبار، براى خریدن نخبگان اقداماتى انجام شد؛ نخبگانى که اگر چه از لحاظ علمى یا سیاسى نخبه بودند؛ اما ارزش درونى‌شان، خیلى پایین بود و خیلى راحت خریده شدند؛ قلم‌ها و زبان‌هایشان را فروختند، حتى فکرها و وجودشان را فروختند؛ این از زمان‌هاى خیلى قدیم شروع شد؛ یعنى از قدیمِ در دوران معاصر؛ از زمانى که روشنفکرى غربى در این کشور به وجود آمد - که من یک وقتى گفتم روشنفکرى در کشور ما بیمار متولد شد -. از آن روز اینها سراغ این نخبه‌ها رفتند و با پول تطمیع‌شان کردند. اینها هم حقیر، ضعیف و اسیر بودند و تن دادند و خودشان را به پول فروختند. چهل سال قبل از این، مرحوم آل احمد مى‌نویسد: «اگر مى‌فروشى، همان به که بازوى خود را؛ اما قلم خود را هرگز.» این را آل احمد در دهه‌ى چهل، در یکى از کتاب‌هایش نوشته است. انسان بازو و تنش را بفروشد؛ اما قلمش را - یعنى جان و فکرش را - نفروشد. اما آنها فروختند و دیگران هم خریدند؛ نخبگان را گرفتند. لذا حرکت‌هاى عمومى مردمى در بسیارى از جاها، نه فقط از سوى نخبگان همراهى نشد؛ بلکه حتى نخبگان مثل یک دیوارى در مقابل آن ایستادند. آن وقت بهانه‌ى نخبگان در مقابل حرکت‌هاى اسلامى، پیش خودشان چه بود؟ مى‌گفتند اینها قدیمى است، اینها متحجّرانه است، اینها آخوندبازى است، اینها نمى‌دانم فلان است...

**زبانى که من با آن حرف مى‌زنم، زبان من است

 رهبر انقلاب همچنین در دو مورد دیگر به اندیشه آل احمد اشاره دارد و آن درباره زبان و ادبیات فارسی است و ادعایی که عده‌ایی درباره پیراستن زبان فارسی از کلمات عربی دارند. ایشان در تاریخ 1370/09/18در دیدار اعضاى شوراى عالى ویرایش زبان فارسى در صدا و سیما می‌فرمایند:

من از آن آدمهایى نیستم که معتقد باشم چون کلمه عربى است، باید آن را کنار گذاشت؛ نه، کلمه عربى است، اما به قول مرحوم آل احمد، جزو زبان من است. او مى‌گفت، به من اعتراض مى‌کنند که چرا کلمات عربى به کار مى‌برى؟ در پاسخ مى‌گفت که این جزو زبان من است؛ عربى نیست، بیگانه نیست؛ حالا اصلش متعلق به هرجا باشد. من آن اعتقاد را ندارم؛ اما چرا زبان ما با این سعه‌ى عظیم و با این گسترش فراوان - که بلاشک از این جهت، از زبان عربى بازتر و پُرکشش‌تر است و ترکیب‌پذیرى خوبى دارد - بایستى در یک کلمه گیر کند؟ به‌هرحال، ما معادل فارسى «ملت» را هم نداریم؛ چاره‌یى نداریم؛ بایستى کلمه‌ى «ملت» را بگذاریم. غرض، مى‌خواهم عرض بکنم که مسأله‌ى ویراستارى، این‌قدر حساس است.

یا در تاریخ1369/12/21 در دیدار با مدیران و مسؤولان بخشهاى خبرى صدا و سیما می‌فرمایند:

فارسى صحیح، زبان شیرین و پُروسعتى است. الان زبان ما، از زبان عربى وسیعتر است. البته زبان درى اصلى که ما تا امروز بر آن اساس حرکت کرده‌ایم، از عربى وسیعتر نیست؛ لیکن امروز هرچه که در زبان ماست - تقریباً شصت‌درصد زبان ماست و چهل درصد از عربى لغت آورده‌ایم - متعلق به ماست و به قول مرحوم آل احمد، زبانى که من با آن حرف مى‌زنم، زبان من است. مثلاً بگوییم «حرف»، عربى است و آن را تلفظ نکنیم! نه، این‌طور نیست. «حرف»، فارسى است و ما با هم حرف مى‌زنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس