به گزارش گروه فرهنگی مشرق به نقل از مهر، همایش «شمس و جلال؛ روشنفکرانی متفاوت» عصر روز دوشنبه 25 آذر با حضور جمعی از پژوهشگران کشور در محل موسسه مطالعاتی تاریخ معاصر ایران برگزار شد.
در این مراسم و پس از سخنرانی موسی حقانی، سیدیحیی یثربی، ویکتوریا دانشور و حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، سیدمهدی طالقانی، فرزند مرحوم آیت الله طالقانی به سخنرانی پرداخت.
وی در سخنان خود با اشاره به اینکه آیتالله طالقانی بعد از فوت آلاحمد همیشه به چگونگی فوت او شک داشت، به ذکر چند خاطره از آلاحمد و طالقانی پرداخت و گفت: پس از آزادی آیتالله طالقانی، جلال به دیدار ایشان آمده بود. جمعی از روحانیون هم حضور داشتند که جلال را نمیشناختند و تصور کردند فردی متدین است و این موضوع را بیان کردند. آقای طالقانی به آنها گفته بود، این اتهامات به ایشان نمیچسبد و آلاحمد هم خطاب به جمع و رو به آقای طالقانی گفته بود: «آقا دست ما را رو نکنید.»
طالقانی ادامه داد: در بحبوحه انقلاب، گروه امدادی توسط دفتر آقای طالقانی راهاندازی شده بود که زخمیهای حاضر در تظاهرات را به بیمارستان میرساند و همین گروه بود که پس از انقلاب نام کمیته امداد را به خود گرفت. یادم هست آن زمان آقای شالیچی از بازاریهای معروف تهران در دفتر آقای طالقانی کار میکرد. یک روز مرحوم پدر به ایشان پیشنهاد کرد که شمس آلاحمد بیاید و سرپرست گروه امداد شود. آقای شالیچی برافروخته شده بود که آقا مگر او را نمیشناسید. پدرم هم گفته بود: ««من روزه خوردنش را دیدهام، همچنین ندیدهام نماز هم بخواند ولی پسرعمویم است.»
فرزند آیتالله طالقانی همچنین در ذکر خاطرهای از سیمین دانشور و جلال آلاحمد گفت: گویا روزی این دو برای گرفتن شناسنامه به ثبت میروند و در آنجا از دانشور خواسته میشود که یک مشخصه ظاهری از خود را برای ثبت در شناسنامه بگوید. سیمین از جلال میپرسد: «چه بنویسم؟» و جلال پاسخ میدهد «بنویس: زشتم!»
وی در پایان با انتقاد از وضعیت زندگی سیمین دانشور در سالهای پایانی عمرش گفت: به او خیلی رسیدگی نشد و کسانی که باید بیش از این به او سر میزدند، این کار را نکردند، اما مسئلهای هست که میخواهم مطرح کنم. جلال آلاحمد یادداشتهای روزانهای داشته که در سه نسخه تدوین شده بود. دو نسخه از آن در منزل سیمین و شمس آلاحمد بود که پس از فوت دانشور این یادداشتها مفقود شده است. البته دوستان میدانند که این یادداشتها دست چه کسی است و از او میخواهیم که با زبان خوش آنها را تحویل بدهد، در غیر این صورت مجبور به افشای نام او خواهیم بود.
محمدحسن دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد دیگر سخنران این مراسم بود که در سخنان کوتاهی به موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران پیشنهاد داد تا کنگرهای سالانه به نام شمس و جلال آلاحمد برگزار شود که در آن به بررسی نقش روشنفکران سابق در معماری سیاسی کشور و نقش روشنفکران فعلی در ساختار جاری کشور پرداخته شود.
حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی دیگر سخنران این مراسم در سخنان خود با اشاره به آشناییاش با جلال آلاحمد در دوران جدایی او از حزب توده گفت: من در آن سالها در تبریز بودم و از راه مطالعه آثار آلاحمد با او اشنا میشدم تا بعد از آنکه به قم آمدم و رفت و آمدم به تهران زیاد شد، از طریق طالقانی و مسجد هدایت با آلاحمد آشنا شدم.
خسروشاهی گفت: جلال در 21 سالگی جزوهای را با عنوان «عزاداریهای نامشروع» منتشر میکند که به گفته خودش هزار نسخه آن در کمتر از دو ماه به فروش میرسد که بعد از فروش میفهمند، عدهای از متدینین همهاش را یکجا خریده و خمیر کردهاند، اما این جزوه بر اساس بخشی از رساله «التنزیه الاعمال الشبیه» نوشته سیدمحسن امین عاملی انتخاب و ترجمه شده است که در آن این فرد در مورد عزاداریهای نامشروع به ویژه قمه زدن، طبل و شیپور زدن صریحاً صحبت کرده و آن را مخالف شرع و تنها راهی برای ارضای نفس خوانده است. به خاطر همین عقاید بود که وی به تدریج به وهابیگری و مرتد بودن متهم شد.
وی افزود: آلاحمد بخشی از این رساله را تحت عنوان «عزاداریهای نامشروع » ترجمه و منتشر میکند. من هم چند سال پیش این رساله را مجداد به صورت پیوسته در رونامه اطلاعات و بعد از آن به صورت یک کتاب منتتشر کردم و جالب است بگویم متوجه شدم این روزها هم خیلی کسی موافق مطالب آن نیست.
خسروشاهی افزود: با آلاحمد چند نوبت تلفنی صحبت کردم. یک بار پس از انتشار کتاب «غربزدگی» به او زنگ زدم و گفتم فردی به نام داریوش آشوری در پاسخ به کتاب تو اثری با عنوان «عربزدگی» نوشته است که به من گفت: «بگذار بنویسند. اینها میخواهند من را از مسیرم خارج کنند، اما من مشغول نوشتن کتاب دیگری هستم و قصد پاسخ دادن به اینها را ندارم.»
این محقق گفت: آشنایی من با شمس آلاحمد نیز عمدتا بعد از انقلاب بود. من پس از انتشار جزوه «عزاداریهای نامشروع» چکی را که حاوی مبلغ حقالتحریر برای انتشار این اثر بود و از طرف روزنامه اطلاعات صادر شده بود به منزلش برده و تقدیمش کردم. او هم گفت «باز هم شما. ناشران آثار جلال که سراغی از ما نمیگیرند.»
وی در پایان گفت: شمس و جلال روشنفکرانی بودند که تمام مراحل روشنفکری را به همراه دنیادیدگی طی کرده بودند. در یک زیرزمین خالی نمینشستند فکر کنند، بلکه هر دو فهمیدند که در هیچ مکتبی جز اسلام راه نجاتی برای انسان نیست و تنها راه بازگشت به خویشتن خویش است. روشنفکر امروز هم تنها با شناختش از اسلام واقعی است که میتواند به اصالت خود بازگردد.
حجتالاسلام والمسلمین ابوذر بیدار آخرین سخنران این مراسم بود. وی در سخنان خود خاطرهای از حضور آلاحمد و دانشور در اردبیل ذکر کرد و گفت: در مدت حضور این دو تن در اردبیل، متوجه ارادت من به خلیل ملکی شده بودند و خواستار صحبت با من بودند. من هم آنها را به منزلم دعوت کردم و یادم هست وقتی جلال میخواست مرا به همسرش معرفی کند، گفت: ایشان با آقای ملکی، استاد ما ارتباط دارند و ادامه داده بود، سیمین! تعجب نکن روحانیت فعلی روحانیت قبلی نیست.
بیدار افزود: آنها در آن زمان با همراهی غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی مشغول جمع کردن داستانها و ترانههای فولکلور منطقه اردبیل بودند که نمیدانم دیگر چاپ شد یا نه.
وی در پایان گفت: من، شمس آلاحمد را در چند سال اخیر یکی ـ دو بار در منزل میرزا علی آقای سبزواری دیدم که مجالس روضه برپا بود، دیدم که او چطور در آن مجلس گریه میکند.
در این مراسم و پس از سخنرانی موسی حقانی، سیدیحیی یثربی، ویکتوریا دانشور و حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، سیدمهدی طالقانی، فرزند مرحوم آیت الله طالقانی به سخنرانی پرداخت.
وی در سخنان خود با اشاره به اینکه آیتالله طالقانی بعد از فوت آلاحمد همیشه به چگونگی فوت او شک داشت، به ذکر چند خاطره از آلاحمد و طالقانی پرداخت و گفت: پس از آزادی آیتالله طالقانی، جلال به دیدار ایشان آمده بود. جمعی از روحانیون هم حضور داشتند که جلال را نمیشناختند و تصور کردند فردی متدین است و این موضوع را بیان کردند. آقای طالقانی به آنها گفته بود، این اتهامات به ایشان نمیچسبد و آلاحمد هم خطاب به جمع و رو به آقای طالقانی گفته بود: «آقا دست ما را رو نکنید.»
طالقانی ادامه داد: در بحبوحه انقلاب، گروه امدادی توسط دفتر آقای طالقانی راهاندازی شده بود که زخمیهای حاضر در تظاهرات را به بیمارستان میرساند و همین گروه بود که پس از انقلاب نام کمیته امداد را به خود گرفت. یادم هست آن زمان آقای شالیچی از بازاریهای معروف تهران در دفتر آقای طالقانی کار میکرد. یک روز مرحوم پدر به ایشان پیشنهاد کرد که شمس آلاحمد بیاید و سرپرست گروه امداد شود. آقای شالیچی برافروخته شده بود که آقا مگر او را نمیشناسید. پدرم هم گفته بود: ««من روزه خوردنش را دیدهام، همچنین ندیدهام نماز هم بخواند ولی پسرعمویم است.»
فرزند آیتالله طالقانی همچنین در ذکر خاطرهای از سیمین دانشور و جلال آلاحمد گفت: گویا روزی این دو برای گرفتن شناسنامه به ثبت میروند و در آنجا از دانشور خواسته میشود که یک مشخصه ظاهری از خود را برای ثبت در شناسنامه بگوید. سیمین از جلال میپرسد: «چه بنویسم؟» و جلال پاسخ میدهد «بنویس: زشتم!»
وی در پایان با انتقاد از وضعیت زندگی سیمین دانشور در سالهای پایانی عمرش گفت: به او خیلی رسیدگی نشد و کسانی که باید بیش از این به او سر میزدند، این کار را نکردند، اما مسئلهای هست که میخواهم مطرح کنم. جلال آلاحمد یادداشتهای روزانهای داشته که در سه نسخه تدوین شده بود. دو نسخه از آن در منزل سیمین و شمس آلاحمد بود که پس از فوت دانشور این یادداشتها مفقود شده است. البته دوستان میدانند که این یادداشتها دست چه کسی است و از او میخواهیم که با زبان خوش آنها را تحویل بدهد، در غیر این صورت مجبور به افشای نام او خواهیم بود.
محمدحسن دانایی، خواهرزاده جلال آلاحمد دیگر سخنران این مراسم بود که در سخنان کوتاهی به موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران پیشنهاد داد تا کنگرهای سالانه به نام شمس و جلال آلاحمد برگزار شود که در آن به بررسی نقش روشنفکران سابق در معماری سیاسی کشور و نقش روشنفکران فعلی در ساختار جاری کشور پرداخته شود.
حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی دیگر سخنران این مراسم در سخنان خود با اشاره به آشناییاش با جلال آلاحمد در دوران جدایی او از حزب توده گفت: من در آن سالها در تبریز بودم و از راه مطالعه آثار آلاحمد با او اشنا میشدم تا بعد از آنکه به قم آمدم و رفت و آمدم به تهران زیاد شد، از طریق طالقانی و مسجد هدایت با آلاحمد آشنا شدم.
خسروشاهی گفت: جلال در 21 سالگی جزوهای را با عنوان «عزاداریهای نامشروع» منتشر میکند که به گفته خودش هزار نسخه آن در کمتر از دو ماه به فروش میرسد که بعد از فروش میفهمند، عدهای از متدینین همهاش را یکجا خریده و خمیر کردهاند، اما این جزوه بر اساس بخشی از رساله «التنزیه الاعمال الشبیه» نوشته سیدمحسن امین عاملی انتخاب و ترجمه شده است که در آن این فرد در مورد عزاداریهای نامشروع به ویژه قمه زدن، طبل و شیپور زدن صریحاً صحبت کرده و آن را مخالف شرع و تنها راهی برای ارضای نفس خوانده است. به خاطر همین عقاید بود که وی به تدریج به وهابیگری و مرتد بودن متهم شد.
وی افزود: آلاحمد بخشی از این رساله را تحت عنوان «عزاداریهای نامشروع » ترجمه و منتشر میکند. من هم چند سال پیش این رساله را مجداد به صورت پیوسته در رونامه اطلاعات و بعد از آن به صورت یک کتاب منتتشر کردم و جالب است بگویم متوجه شدم این روزها هم خیلی کسی موافق مطالب آن نیست.
خسروشاهی افزود: با آلاحمد چند نوبت تلفنی صحبت کردم. یک بار پس از انتشار کتاب «غربزدگی» به او زنگ زدم و گفتم فردی به نام داریوش آشوری در پاسخ به کتاب تو اثری با عنوان «عربزدگی» نوشته است که به من گفت: «بگذار بنویسند. اینها میخواهند من را از مسیرم خارج کنند، اما من مشغول نوشتن کتاب دیگری هستم و قصد پاسخ دادن به اینها را ندارم.»
این محقق گفت: آشنایی من با شمس آلاحمد نیز عمدتا بعد از انقلاب بود. من پس از انتشار جزوه «عزاداریهای نامشروع» چکی را که حاوی مبلغ حقالتحریر برای انتشار این اثر بود و از طرف روزنامه اطلاعات صادر شده بود به منزلش برده و تقدیمش کردم. او هم گفت «باز هم شما. ناشران آثار جلال که سراغی از ما نمیگیرند.»
وی در پایان گفت: شمس و جلال روشنفکرانی بودند که تمام مراحل روشنفکری را به همراه دنیادیدگی طی کرده بودند. در یک زیرزمین خالی نمینشستند فکر کنند، بلکه هر دو فهمیدند که در هیچ مکتبی جز اسلام راه نجاتی برای انسان نیست و تنها راه بازگشت به خویشتن خویش است. روشنفکر امروز هم تنها با شناختش از اسلام واقعی است که میتواند به اصالت خود بازگردد.
حجتالاسلام والمسلمین ابوذر بیدار آخرین سخنران این مراسم بود. وی در سخنان خود خاطرهای از حضور آلاحمد و دانشور در اردبیل ذکر کرد و گفت: در مدت حضور این دو تن در اردبیل، متوجه ارادت من به خلیل ملکی شده بودند و خواستار صحبت با من بودند. من هم آنها را به منزلم دعوت کردم و یادم هست وقتی جلال میخواست مرا به همسرش معرفی کند، گفت: ایشان با آقای ملکی، استاد ما ارتباط دارند و ادامه داده بود، سیمین! تعجب نکن روحانیت فعلی روحانیت قبلی نیست.
بیدار افزود: آنها در آن زمان با همراهی غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی مشغول جمع کردن داستانها و ترانههای فولکلور منطقه اردبیل بودند که نمیدانم دیگر چاپ شد یا نه.
وی در پایان گفت: من، شمس آلاحمد را در چند سال اخیر یکی ـ دو بار در منزل میرزا علی آقای سبزواری دیدم که مجالس روضه برپا بود، دیدم که او چطور در آن مجلس گریه میکند.