گروه ورزشی مشرق- اول. چندي قبل يكي از دوستان مطبوعاتي طي تماسي از مضمون انتقادي و تداوم اين روند گلايه داشت. چه كنيم، ما هم دوست داريم موارد مثبت را روي كاغذ بياوريم و از اين حالت خارج شويم؛ اما آيا در عمل امكانپذير است؟ از بالا شروع مي كنيم. آيا تيم ملي مان حال و روز خوشي دارد؟ تداركات مستمر و منظم رقبا و همتايانمان را مي بينيم و به اين طرف نيز مي نگريم تا فقط افسوس بخوريم و نگران شويم. وضعيت ماه هاي اخير تيم ملي تعريف و تمجيد داشته؟ فدراسيونمان چه؟ در كدام رده كارهايش بي نقص است؟ دوستان براي هر موضوعي يك «توجيه» دارند و مخاطب را به عقب نشيني وا مي دارند. فقط مسابقات باشگاهي دارد مرتب و منظم برگزار مي شود كه آن هم قضاوت ها و خيلي از موارد ديگرش محل اشكال است. پرسپوليس فعلي كدامين مورد مثبت را در خود جاي داده؟ وضعيت مالياش؟ بلاتكليفي مديرانش؟ اعتصاب بازيكنانش؟ بداخلاقي هاي سرمربياش؟ چه موضوعي را از قلم انداخته ايم؛ در حالي كه روشن و اميدواركننده بوده؟ پيشكسوتانش به جان هم افتاده و كمر به تخريب يكديگر بسته اند. دايي با همه نزاع دارد؛ از پروين گرفته تا مايلي كهن. خود مايلي كهن از فرط بيكاري تيشه برداشته و به ريشه پرسپوليس مي زند. كريمي از آن طرف ايران نطق مي كند و حاشيه مي سازد. گل محمدي و پيرواني با مصاحبه هايشان همديگر را مي جَوند. اين پرسپوليسمان است؛ تيمي كه هميشه در معرض ديد قرار دارد و طبيعي است كه مسائلش به چشم مي آيد.
در استقلال، حفظ تيم توسط قلعه نویي با آن همه ريزش و مشكل مالي جاي تقدير دارد و بارها نيز به آن پرداخته ايم اما همين مجموعه هم موارد انتقاد برانگيز كم ندارد. منتظري و فرهاد مي خواستند بروند؛ اما نكونام چه؟ درخشش او در كويت و بوسه زدن هايش بر مُچ بندآبي را مي بينيم و ناخودآگاه ياد پشت پرده هاي جدايي اجباري وي از استقلال مي افتيم. حالا كه رفته، منتقدان نيز جاي خالي اش را در تيم احساس مي كنند؛ به خصوص در روزهاي بي ياري كه البته كم هم نبوده و نيست. در رختكن استقلال بعد از بازي با ملوان بي حرمتي هاي قابل تأملي صورت گرفته و همه اين بداخلاقي ها را نمي توان به حساب طبيعت فوتبال گذاشت. موضوعات و تيم هاي ديگر را نيز اگر برشماريم، تكرار مكررات كرده و حوصله سر برده ايم. آيا استاد حميدي كه به واليبال می پردازد هم با اين همه «سياهي» روبروست؟ نمي گوييم آنجا مدينه فاضله است و همه چيز سرجاي خودش قرار دارد؛ اما اگر ايشان دو مطلب انتقادي بنويسند، حداقل يك مورد «مثبت» و روشن براي مطلب سوم يافت مي كنند. واليبالمان در سال هاي اخير با سرعت مناسبي پيشرفت كرده و آنقدر محبوبيت و اعتبار دارد كه وقتي ولاسكو مي خواهد استعفا کند و برود، كل ايران خبردار مي شوند و سرها را به نشانه افسوس تكان مي دهند.
فوتبالمان اما نسبت به واليبال كجا قرار دارد؟ همين چند روز قبل از زبان مسئولان مي شنيديم كه اعتراف مي كردند فوتبال تهران نابوده شده؛ اين تأسف بار نيست؟ اين جاي انتقاد ندارد؟ فوتبال پايه در كشورمان چه جايگاهي دارد؟ پاسخ اين سؤال تكاندهنده نيست؟ دوست نداريم بيش از اين ادامه دهيم. اينها را ذكر كرديم تا همه بدانند ما هم دوست داشته و داريم فوتبالمان را از اين حالت خروج يابد تا بتوانيم بيشتر مثبت بنويسيم و پيشنهاد و راهكار بدهيم. نه اينكه مدام انتقاد كنيم و افسوس بخوريم ...
دوم. امير قلعه نویي اين روزها بيشتر از گذشته به پير بودن تيمش اذعان مي كند. استقلال حتي تا هفته قبل كه صدرنشين بود نيز با طراوت بازي نمي كرد. البته از تيمي كه اكثر نفرات اصلي اش 30 سال به بالا دارند، بيش از اين هم انتظار نمي رود. در اين بين اما شخص قلعه نویي خيلي سهم دارد. او سال هاست ترجيح مي دهد با ستاره ها و امتحان پس داده ها كار كند. البته مديريت چنين تيمي و مهار كردن حاشيه هايش نيز كار هر كسي نيست و طبيعتاً كار با سرشناس ها سختي و حواشي خاص خود را دارد.
پيشتر هم نوشته ايم كه قلعه نویي زماني امثال طالب لو، صادقي، اميد ابراهيمي و خيلي هاي ديگر را در اين فوتبال حمايت و چهره كرد؛ اما به نظر مي رسد اگر اجباري در كار نباشد، او و امثالهم ديگر قصدي براي جوانگرايي ندارند. يك سؤال داريم؛ ايمان با صفا امروز كجاست؟ چرا حتي ديگر وقتي استقلال براي چيدن تركيب اصلي يا تعويض هم مشكل دارد، خبري از او نيست؟ مگر نمي گفتند او پديده جديد فوتبال ايران خواهد بود؟
فدراسيون بايد آستين بالا بزند. قانون اجباري شدن حضور بازيكنان رده سني اميد در تركيب تيم هاي ليگ برتري بايد عملي شود. بايد عملي شود تا ديگر پاي امثال «توني كارواليو» به فوتبال ايران باز نشود. استقلال طي دو فصل اخير تحت نظر قلعه نویي 3،2 بازيكن خارجي خريده كه همه «توديواري» بوده اند. اجباري شدن اين طرح علاوه بر مورد ذكر شده، مزاياي ديگري هم دارد. 16 تيم ليگ برتري بالاجبار هم كه شده، حداقل 4، 5 بازيكن زير 23 سال را طي فصل به كار مي گيرند و روي آنها حساب «جدي» مي كنند.
آري، بايد كاري كرد كه دوستان «جدي» بگيرند بازيكنان جوانشان را، نه اينكه مثل استقلال كنوني آنها حتي قابليت و شايستگي پركردن نيمكت را نيز نداشته باشند. اين موضوع اگر به واقعيت نزديك گردد، سبب مي شود تيم هاي پايه باشگاه ها نيز حواس و توجه بيشتري را معطوف به خود ببينند. متعاقب آن ليگ اميدها و جوانان كشوري يا استاني جامه ديگري بر تن خواهند كرد و چرخه مورد نظر به كار خواهد افتاد. اين حتي مي تواند توسط ليگ برتري هاي تهراني، فوتبال پايتخت را نيز چهره ديگري ببخشد. فدراسيون فوتبال همانطور كه چند هفته قبل هم ذكر كرديم، در اين رابطه نقش اصلي را بايد ايفا كند. بايد اين طرح «مفيد» عملي گردد تا چند هدف توأمان محقق شوند. فدراسيوني كه فكر مي كند صعود به جام جهاني و برگزاري فشرده ليگ برتر و جام حذفي كل وظيفه اش تلقي مي گردد، بايد بداند نسبت به فوتبال يك مملكت وظايف و مأموريت هاي ديگري از اين دست نيز دارد ...
سوم. تا لحظه نگارش مطلب اخبار ضد و نقيضي در رابطه با سرمربيگري فيروز كريمي در ذوب آهن به گوش مي رسيد، گرچه به نظر مي رسد حضور او روي نيمكت اين تيم در آستانه سقوط جدي شده است. در اينجا سؤالي پيش مي آيد كه مديران ذوب آهن روي چه اصلي دست به دامان كريمي شده اند؟ مگر او فصل قبل توانست پيكان را در ليگ برتر نگه دارد؟ آخرين عملكرد درخشان و قابل قبول آقا فيروز در اين فوتبال به چند سال قبل باز مي گردد؟ آيا جز اين است كه ليگ ششم و درخشش او با استقلال اهواز تقريباً آخرين دوره قابل قبول وي در عرصه مربيگري بود؟ فردي كه طي سال هاي اخير به دليل مسائل شخصي بيشتر در حاشيه قرار داشته و تمركزش را به كلي از كف داده، چرا باز شانس حضور روي نيمكت ليگ برتري ها را پيدا مي كند؟ واقعاً اگر به پاي لوكا بوناچيچ صبر مي كردند، ذوب آهن امروز اين وضعيت را داشت؟ رفتن لوكا، آمدن تقوي، رفتن تقوي و آمدن فيروز كريمي دردي را دوا مي كند؟ راه آهن را ببينيد؛ خيلي بد نتيجه گرفته اند اما ابراهيم زاده حفظ شده و حالا هم مي بينيم در ميان قعرنشينان (به ويژه ذوب آهن، مس و فجر سپاسي كه بارها مربي عوض كرده اند) اين تيم وضعيت به مراتب بهتري دارد. آيا كسي اسكوچيچ را چند ماه قبل باور داشت؟ اگر صبور نبودند، امروز نه مرد كروات اينقدر درخشش داشت، نه ملوان صاحب اين جايگاه بود.
تغيير مربي در همه جاي دنيا هست به شرط آنكه معقول و حساب شده باشد. در تيمي چون گسترش اگر خطيبي رفت، به جايش جوان ديگري به نام تارتار آمد. در اين صورت دل كسي نمي سوزد و اتفاقاً با آمدن او وضعيت هم بهتر شده. فوتبال ما با اين تغيير و تحولات «احساسي» به هيچ جا نمي رسد. حتي همين تراكتورسازي نيز در اين عرصه ضعف دارد. چرا توني رفت و چرا برگشت؟ استقلال اگر در اين سال ها وضعيت نسبتاً بهتري در قياس با پرسپوليس داشته، جدا از قابليت هاي قلعه نویي، به ثبات «نسبي» مربيگري در اين تيم هم برمي گردد. باور داشتن به مربيان منتخب يكي از لازمه هاي موفقيت در فوتبال است. امثال نفت و ملوان دارند نان اين مورد را مي خورند. چه عيبي دارد سرمربي تيم به صورت آگاهانه و كارشناسي شده برگزيده شود و نسبت به عملكرد و موفقيتش نيز «باور» وجود داشته باشد؟ اينچنين است كه به احتمال فراوان سقوط كننده هاي فصل جاري ليگ برتر را بايد در ميان همان هايي جستوجو كرد كه بيشترين تغيير را روي نيمكت هايشان داشته اند.
از سوي ديگر و ضمن احترام به تمام خاك خورده هاي اين فوتبال، بايد اعتراف كنيم فوتبال ايران به امثال فركي ها محتاج است، به گل محمدي ها و مربياني با اين خصوصيات. دوستان در باشگاه هاي ياد شده چوب تصميمات اين چنيني خود را خواهند خورد. روي آوردن به مربياني كه تاريخ مصرف آنها به پايان رسيده و فقط براي آنكه روي بورس باشند، به هر پيشنهادي پاسخ مثبت مي دهند، عاقبت خوشايندي ندارد. حتم داريم همين فيروز كريمي فصل قبل مي دانست نجات پيكان عملياتي غيرممكن است؛ اما آمد تا همچنان خبرهايش از ليگ برتر به گوش برسد. فهميدن اين واقعيت آيا براي مديران باشگاه ها اينقدر دشوار است ...؟
در استقلال، حفظ تيم توسط قلعه نویي با آن همه ريزش و مشكل مالي جاي تقدير دارد و بارها نيز به آن پرداخته ايم اما همين مجموعه هم موارد انتقاد برانگيز كم ندارد. منتظري و فرهاد مي خواستند بروند؛ اما نكونام چه؟ درخشش او در كويت و بوسه زدن هايش بر مُچ بندآبي را مي بينيم و ناخودآگاه ياد پشت پرده هاي جدايي اجباري وي از استقلال مي افتيم. حالا كه رفته، منتقدان نيز جاي خالي اش را در تيم احساس مي كنند؛ به خصوص در روزهاي بي ياري كه البته كم هم نبوده و نيست. در رختكن استقلال بعد از بازي با ملوان بي حرمتي هاي قابل تأملي صورت گرفته و همه اين بداخلاقي ها را نمي توان به حساب طبيعت فوتبال گذاشت. موضوعات و تيم هاي ديگر را نيز اگر برشماريم، تكرار مكررات كرده و حوصله سر برده ايم. آيا استاد حميدي كه به واليبال می پردازد هم با اين همه «سياهي» روبروست؟ نمي گوييم آنجا مدينه فاضله است و همه چيز سرجاي خودش قرار دارد؛ اما اگر ايشان دو مطلب انتقادي بنويسند، حداقل يك مورد «مثبت» و روشن براي مطلب سوم يافت مي كنند. واليبالمان در سال هاي اخير با سرعت مناسبي پيشرفت كرده و آنقدر محبوبيت و اعتبار دارد كه وقتي ولاسكو مي خواهد استعفا کند و برود، كل ايران خبردار مي شوند و سرها را به نشانه افسوس تكان مي دهند.
فوتبالمان اما نسبت به واليبال كجا قرار دارد؟ همين چند روز قبل از زبان مسئولان مي شنيديم كه اعتراف مي كردند فوتبال تهران نابوده شده؛ اين تأسف بار نيست؟ اين جاي انتقاد ندارد؟ فوتبال پايه در كشورمان چه جايگاهي دارد؟ پاسخ اين سؤال تكاندهنده نيست؟ دوست نداريم بيش از اين ادامه دهيم. اينها را ذكر كرديم تا همه بدانند ما هم دوست داشته و داريم فوتبالمان را از اين حالت خروج يابد تا بتوانيم بيشتر مثبت بنويسيم و پيشنهاد و راهكار بدهيم. نه اينكه مدام انتقاد كنيم و افسوس بخوريم ...
دوم. امير قلعه نویي اين روزها بيشتر از گذشته به پير بودن تيمش اذعان مي كند. استقلال حتي تا هفته قبل كه صدرنشين بود نيز با طراوت بازي نمي كرد. البته از تيمي كه اكثر نفرات اصلي اش 30 سال به بالا دارند، بيش از اين هم انتظار نمي رود. در اين بين اما شخص قلعه نویي خيلي سهم دارد. او سال هاست ترجيح مي دهد با ستاره ها و امتحان پس داده ها كار كند. البته مديريت چنين تيمي و مهار كردن حاشيه هايش نيز كار هر كسي نيست و طبيعتاً كار با سرشناس ها سختي و حواشي خاص خود را دارد.
پيشتر هم نوشته ايم كه قلعه نویي زماني امثال طالب لو، صادقي، اميد ابراهيمي و خيلي هاي ديگر را در اين فوتبال حمايت و چهره كرد؛ اما به نظر مي رسد اگر اجباري در كار نباشد، او و امثالهم ديگر قصدي براي جوانگرايي ندارند. يك سؤال داريم؛ ايمان با صفا امروز كجاست؟ چرا حتي ديگر وقتي استقلال براي چيدن تركيب اصلي يا تعويض هم مشكل دارد، خبري از او نيست؟ مگر نمي گفتند او پديده جديد فوتبال ايران خواهد بود؟
فدراسيون بايد آستين بالا بزند. قانون اجباري شدن حضور بازيكنان رده سني اميد در تركيب تيم هاي ليگ برتري بايد عملي شود. بايد عملي شود تا ديگر پاي امثال «توني كارواليو» به فوتبال ايران باز نشود. استقلال طي دو فصل اخير تحت نظر قلعه نویي 3،2 بازيكن خارجي خريده كه همه «توديواري» بوده اند. اجباري شدن اين طرح علاوه بر مورد ذكر شده، مزاياي ديگري هم دارد. 16 تيم ليگ برتري بالاجبار هم كه شده، حداقل 4، 5 بازيكن زير 23 سال را طي فصل به كار مي گيرند و روي آنها حساب «جدي» مي كنند.
آري، بايد كاري كرد كه دوستان «جدي» بگيرند بازيكنان جوانشان را، نه اينكه مثل استقلال كنوني آنها حتي قابليت و شايستگي پركردن نيمكت را نيز نداشته باشند. اين موضوع اگر به واقعيت نزديك گردد، سبب مي شود تيم هاي پايه باشگاه ها نيز حواس و توجه بيشتري را معطوف به خود ببينند. متعاقب آن ليگ اميدها و جوانان كشوري يا استاني جامه ديگري بر تن خواهند كرد و چرخه مورد نظر به كار خواهد افتاد. اين حتي مي تواند توسط ليگ برتري هاي تهراني، فوتبال پايتخت را نيز چهره ديگري ببخشد. فدراسيون فوتبال همانطور كه چند هفته قبل هم ذكر كرديم، در اين رابطه نقش اصلي را بايد ايفا كند. بايد اين طرح «مفيد» عملي گردد تا چند هدف توأمان محقق شوند. فدراسيوني كه فكر مي كند صعود به جام جهاني و برگزاري فشرده ليگ برتر و جام حذفي كل وظيفه اش تلقي مي گردد، بايد بداند نسبت به فوتبال يك مملكت وظايف و مأموريت هاي ديگري از اين دست نيز دارد ...
سوم. تا لحظه نگارش مطلب اخبار ضد و نقيضي در رابطه با سرمربيگري فيروز كريمي در ذوب آهن به گوش مي رسيد، گرچه به نظر مي رسد حضور او روي نيمكت اين تيم در آستانه سقوط جدي شده است. در اينجا سؤالي پيش مي آيد كه مديران ذوب آهن روي چه اصلي دست به دامان كريمي شده اند؟ مگر او فصل قبل توانست پيكان را در ليگ برتر نگه دارد؟ آخرين عملكرد درخشان و قابل قبول آقا فيروز در اين فوتبال به چند سال قبل باز مي گردد؟ آيا جز اين است كه ليگ ششم و درخشش او با استقلال اهواز تقريباً آخرين دوره قابل قبول وي در عرصه مربيگري بود؟ فردي كه طي سال هاي اخير به دليل مسائل شخصي بيشتر در حاشيه قرار داشته و تمركزش را به كلي از كف داده، چرا باز شانس حضور روي نيمكت ليگ برتري ها را پيدا مي كند؟ واقعاً اگر به پاي لوكا بوناچيچ صبر مي كردند، ذوب آهن امروز اين وضعيت را داشت؟ رفتن لوكا، آمدن تقوي، رفتن تقوي و آمدن فيروز كريمي دردي را دوا مي كند؟ راه آهن را ببينيد؛ خيلي بد نتيجه گرفته اند اما ابراهيم زاده حفظ شده و حالا هم مي بينيم در ميان قعرنشينان (به ويژه ذوب آهن، مس و فجر سپاسي كه بارها مربي عوض كرده اند) اين تيم وضعيت به مراتب بهتري دارد. آيا كسي اسكوچيچ را چند ماه قبل باور داشت؟ اگر صبور نبودند، امروز نه مرد كروات اينقدر درخشش داشت، نه ملوان صاحب اين جايگاه بود.
تغيير مربي در همه جاي دنيا هست به شرط آنكه معقول و حساب شده باشد. در تيمي چون گسترش اگر خطيبي رفت، به جايش جوان ديگري به نام تارتار آمد. در اين صورت دل كسي نمي سوزد و اتفاقاً با آمدن او وضعيت هم بهتر شده. فوتبال ما با اين تغيير و تحولات «احساسي» به هيچ جا نمي رسد. حتي همين تراكتورسازي نيز در اين عرصه ضعف دارد. چرا توني رفت و چرا برگشت؟ استقلال اگر در اين سال ها وضعيت نسبتاً بهتري در قياس با پرسپوليس داشته، جدا از قابليت هاي قلعه نویي، به ثبات «نسبي» مربيگري در اين تيم هم برمي گردد. باور داشتن به مربيان منتخب يكي از لازمه هاي موفقيت در فوتبال است. امثال نفت و ملوان دارند نان اين مورد را مي خورند. چه عيبي دارد سرمربي تيم به صورت آگاهانه و كارشناسي شده برگزيده شود و نسبت به عملكرد و موفقيتش نيز «باور» وجود داشته باشد؟ اينچنين است كه به احتمال فراوان سقوط كننده هاي فصل جاري ليگ برتر را بايد در ميان همان هايي جستوجو كرد كه بيشترين تغيير را روي نيمكت هايشان داشته اند.
از سوي ديگر و ضمن احترام به تمام خاك خورده هاي اين فوتبال، بايد اعتراف كنيم فوتبال ايران به امثال فركي ها محتاج است، به گل محمدي ها و مربياني با اين خصوصيات. دوستان در باشگاه هاي ياد شده چوب تصميمات اين چنيني خود را خواهند خورد. روي آوردن به مربياني كه تاريخ مصرف آنها به پايان رسيده و فقط براي آنكه روي بورس باشند، به هر پيشنهادي پاسخ مثبت مي دهند، عاقبت خوشايندي ندارد. حتم داريم همين فيروز كريمي فصل قبل مي دانست نجات پيكان عملياتي غيرممكن است؛ اما آمد تا همچنان خبرهايش از ليگ برتر به گوش برسد. فهميدن اين واقعيت آيا براي مديران باشگاه ها اينقدر دشوار است ...؟