کد خبر 291773
تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۴:۲۱

خودم را دوباره جمع و جور می کنم و ادامه می دهم: آقا افتخارم این است که فرزند سردار شهید گمنامی هستم که تنها در این دنیای خاکی نام یک کوچه کوچک در شهرستانی کوچک به نام اوست. آقا صحبتم را قطع می کند و می فرماید: پدر شما در بین اهالی آسمانها مشهور هستند. پاسخ می دهم: من هم از این گمنامی خوشحالم.

گروه فرهنگی مشرق - جلوی آقا دو زانو نشسته ام. خودم را جمع و جور می کنم. لبخند آقا ادامه دار است. سی چهل نفری می شویم. همه خانواده های شهدا هستند. پدر و مادرهای شهدا را در صف اول نشانده اند. آقا لیست مدعوین را در دست می گیرند. نفر اولی که نامش را صدا می زنند من هستم. رضا کاوند..
 
بلند می شوم سر پا. نمی دانم چطور شروع کنم. آقا می فرمایند: شما هستید. با زبان و با سر جواب می دهم بله. می پرسن خوبید شما؟ جواب می دهم شکر. بلافاصله می گویم آقا چند کلام حرف دارم. اجازه می دهید؟ می فرمایند: بله بفرمایید. کمی دستم می لزد صدایم هم. سعی می کنم با صدای بلند صحبت کنم. در ذهنم سریع می گذرد جلوی نایب امامت ایستاده ای.

روایت یک فرزند شهید از دیدار با رهبر انقلاب
 جشمان گریان و دل داغدار جلال در فراق برادرش شهید جمال کاوند

می گویم آقا جان من رضا کاوند دانشجوی دکتری سیاست گذاری فرهنگی هستم و مدرس دروس علوم انسانی دانشگاه تهران. آقا پر از لبخند می شود.می فرمایند ماشاالله ماشاالله. در شادی صورتش غرق می شوم.  
 
خودم را دوباره جمع و جور می کنم و ادامه می دهم: آقا افتخارم این است که فرزند سردار شهید گمنامی هستم که تنها در این دنیای خاکی نام یک کوچه کوچک در شهرستانی کوچک به نام  اوست. آقا صحبتم را قطع می کند و می فرماید: پدر شما در بین اهالی آسمانها مشهور هستند. پاسخ می دهم: من هم از این گمنامی خوشحالم.
 
ادامه می دهم: مادرم که چند سال پیش به رحمت خدا رفت به ما یاد داده بود نه از نام پدرمان، بلکه از مرام او استفاده کنیم.
 
آقا جان، وقتی در دانشگاه تهران سر کلاسهایی که مبانی دروس آن افتخارش اعتقاد به محوریت انسان است از خدا برای دانشجویانم می گویم، وقتی از شهدا و انقلاب و رهنمونهای شما برای آنها سخن می گویم، وقتی که به دانشجویانم می گویم بچه ها انقلاب یک فرآیند است و تغییر  نظام شاهنشاهی همه انقلاب نیست بلکه انقلاب تمام نشده و تا زمانی که جامعه اسلامی، دولت اسلامی و تمدن اسلامی نداشته باشیم انقلاب ادامه دارد، صدای پدرم را در گوشم می شنوم که می گوید: رضا تازه اول عملیاته،بار سنگینی بر دوش داری.
روایت یک فرزند شهید از دیدار با رهبر انقلاب
 پیکر بی‌سر شهید جلال کاوند

آقا دوباره لبخند می زنند و یکی دوبار احسنت جانانه ای می گویند.
 
دلم به احسنت آقایم قرص تر می شود.  ادامه می دهم. از پدر و عموی شهیدم می گویم: آقا پدر بزرگ من یک باربر بود ، مادر بزرگم می گوید خانه که می آمد جای طنابهای که روی شکمش می انداخت همیشه زخم بود و تاول زده. مادر بزرگم هم لباسهای مردم را می شست تا زندگی 5 فرزند خود را در یک اتاق کوچک بگذرانند.  
 
در ادمه از مبارزات قبل از انقلاب پدرم و رنجهای او و شهادت عمویم و نحوه شهادت پدرم میگویم.
 
حرفهایم که تمام می شود. آقا دوباره لبخند می زنند می نشینم.
 
آقا به من نگا می کند . اولین جمله شان این است: ماشاالله مثل یک کلاس درس صحبت کردید با بیان خوب و مسلط.
 
می فرمایند: اینکه فرزندان یک باربر این همه رشد می کنند و متعالی می شوند از برکات انقلاب است. قدر این انقلاب را بدانید و از آن محافظت کنید.
 
آقا ادامه می دهند: مواظب باشید یک بار زاویه پیدا نکنید. یک زاویه کوچک در آینده فاصله شما را دورتر و دورتر می کند.
 
دو زانو نشسته ام و سعی می کنم به خاطر بسپارم همه جملات آقا را. چشمم را به لبهای پر برکت ایشان دوخته ام.
 
آقا می فرمایند: وظیفه شما گفتمان سازی است. باید گفتمان انقلاب را مانند دوران مبارزه سینه به سینه منتقل کنید. به هر اندازه که سهم تاثیر درجامعه دارید گفتمان انقلاب را ترویج دهید.

روایت یک فرزند شهید از دیدار با رهبر انقلاب
 شهید جلال کاوند نفری است که لباس سپاه پوشیده و سمت راست محسن رضایی است

آقا دوباره صدایم می کنند تا هدیه ای به من بدهند. می روم جلو همه چیز انگار مثل خواب است. دست آقا را در دستم می گیرم. می بوسم. حالم دگرگون است. میروم کنار گوش آقا می گویم آقا یک جمله ای دارم آقا با شوخی می فرمایند این همه صحبت کردید هنوز هم حرفی دارید. می گویم فقط یک جمله است: آقا می خواهم ابراز شرمندگی کنم مرا ببخشید من ولی فقیه خودم را دیر شناختم. اشتباهاتی کردم.
 
 آقا کریمانه پاسخم را می دهند: گذشته، دیگه بهش فکر نکن.
 
دلم آرام می شود.
 
جلسه تمام می شود هر کسی چیزی از آقا گرفته یکی سجاده، یکی چفیه و دیگری انگشتر. و من همین طور مات و مبهوت مانده ام. مبهوت لبخندهای آقا. بهترین هدیه ای که می توانستم از آقا بگیرم.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 11
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • مصطفی ۱۴:۵۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    باحال بود. کلی حال کردیم. دمتون گرم مشرقیا
  • یه خط امامی ۱۴:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    خوش به سعادتشون فقط همین.. غبطه خوردم
  • ۱۵:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای را نگهدار
  • ۱۵:۴۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خامنه ای را نگهدار
  • طاها ۱۶:۰۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    جانم فدای نایب الامام آقا من رو هم ببخش که دیر شناختم شما رو ، بعد از ۲۶ سال .. دعا بفرمایید بتونم سربازی گمنام برای شما و انقلاب باشم و روز محشر رویم سفید باشه و شهادت روزیمون بشه ان شاالله آقا من با عشق ولایتِ شما در این سینه ، در میان نزدیکان خویش هم غریبم و خیلی وقتا بعضی حرفا قلبم رو می سوزونه .. حالا که با حرفم نمی شه حقانیتت رو ثابت کنم ، با خونم نزدیکانم رو هدایت کن قبل از اینکه دیر بشه . ای کاش لبخدت روزی ما هم بشه آقا
  • سرباز گمنام رهبر ۱۸:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    طاها جون به جمع سربازان گمنام آقا خوش اومدی.صبر.فقط صبر داشته باش
  • هاشم ۲۱:۱۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۷
    1 0
    بچه ها انقلاب یک فرآیند است و تغییر نظام شاهنشاهی همه انقلاب نیست بلکه انقلاب تمام نشده و تا زمانی که جامعه اسلامی، دولت اسلامی و تمدن اسلامی نداشته باشیم انقلاب ادامه دارد... آقا جان شرمنده ایم که هنوز متوجه کلامت نشده ایم و غافلیم ...
  • ۰۰:۵۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۸
    1 0
    آقا طاها دعامون کن داداش...
  • ۰۰:۵۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۸
    1 0
    لبیک یا خامنه ای
  • احمد ۲۰:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۱۸
    0 0
    آقا رضا كاوند و اخوي اش جمال هردو خيلي پسرهاي خوبي هستند. با آرزوي سلامتي و موفقيت براي هردوشون
  • ۱۶:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۴
    1 0
    اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم و اجعلنی من اتباعه وشیعته واعوانه وانصاره وحشرنی فی زمرته والعن اعدایه

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس