گروه تاریخ مشرق - گروهک فرقان، با اینکه یک «گروه» تروریستی مبتنی بر کار جمعی بود، اما بدون رهبر بیباکش «اکبر گودرزی» استحکام چندانی نداشت. گودرزی در راس گروهک فرقان از چنان جایگاهی برخوردار بود که «امام» خوانده میشد و یارانش در حلقه پیرامون او معنا پیدا میکردند. در حقیقت پیدایش و بقای این گروهک خائن به ملت و کشور جز با ایدهپردازی و اقدامات گودرزی غیرممکن بود و چنانچه دیدیم، با مرگ او هم چیزی از اندیشه و عمل گروهک باقی نماند. برای همین سیری در کارنامه عملی و فکری او ضروری است:
* تولد چوپانزاده
اكبر گودرزی اهل لرستان، روستای دوزان - جايی ميان خمين و اليگودرز- بوده و از آنجا كه پدرش چوپان بود، فرقانیها از وی با عنوان «چوپانزاده آزاده» ياد میكردند. وی در حوالی سال 1335 (در شناسنامه 1338) متولد شد. در سال 51 يا 52 عازم خوانسار شد و مدتی در مدرسه علميه آنجا تحصيل كرد و سپس يک سال در قم ماند و بعد از آن به تهران آمد. مدتی را در مدرسه چهلستون و سپس در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين بيتوته كرد و در سال 56 آنجا را نيز ترک كرد و از لباس طلبگی هم خارج شد. او علاوه بر درس طلبگی، دروس جديد را هم تا كلاس 11 خواند.
آیتالله چهلستونی و آیتالله حسن سعید ؛
یکی از حوزههای علمیه که گودرزی را بیرون کرد
حوزه چهلستونی با مدیریت آیتالله سعید بود.
* دوران درس و تحصیل
در دوران تحصیل ویژگیها و رفتارهایی داشت که نظرها را جلب میکرد. یکی از کسانی که هم مدرسهای او بوده نقل میکند: «آدم مرموزی است. در اتاق خود مینشيند و پرده را میكشد. در دروس مدرسه هم حضور پيدا نمیكند و مديريت مدرسه قصد دارد كه او را بيرون كند... یک بار از او پرسيديم چه میخوانی، گفت مشغول مطالعه قرآن و يادداشتهای تفسيری است!... البته بعد هم گويا چيزی نگذشت كه از آن مدرسه هم مانند مدرسه چهلستون، اخراج شد!»
تغییر مدرسههای او هم برای خود ماجرایی داشت. كسانی كه او را خوب میشناختند، معتقدند که درسخوان نبود و اغلب هم چپ میزد، به همين دليل مرحوم آيتالله حاج آقا حسن سعيد، او را از مدرسه چهلستون هم بيرون كرد. بعد به مدرسه شيخ عبدالحسين رفت و این بار مرحوم آيتالله سيد هادی خسروشاهی او را بيرون كرد. سپس به مدرسه مرحوم آيتالله مجتهدی رفت. ايشان كه بيش از دو شخصيت قبلی روی طلبههايش حساس بود و كوچکترين انحراف كه هيچ، حتی ترک اولی را هم برای طلبه نمیپذيرفت، سر درس به او گفته بود برو بيرون ای منافق! و او را از مدرسه بيرون كرده بود. آیتالله مجتهدی، خود در این باره گفته است که «چون ديدم چهره او نورانيت ندارد به او گفتم به درد طلبگی نمیخورد.»
مرحوم آیتالله العظمی مجتهدی تهرانی درباره
گودرزی گفته بود: «چون ديدم چهره او
نورانيت ندارد به او گفتم به درد طلبگی نمیخورد.»
* کلاس قرآن و اعلام موجودیت فرقان
گودرزی در سال 56 كلاسهای تفسيری را در مناطق مختلف تهران (نازیآباد، سلسبيل، قلهک، جواديه و خزانه) برگزار و نيروهايش را نيز از همين جلسات جذب كرد. برخی از اين جلسات هم به اقتضای فضای آن سالها در خانههای افراد علاقمند تشكيل میشدند. مساجدی كه گودرزی جلسات قرآن را در آنها برگزار میكرد، عبارت بودند از: «مسجد الهادی خيابان شوش، مسجد فاطميه خزانه، مسجد رضوان خيابان اتابك، مسجد شيخ هادی و مسجد خمسه قلهك.» مسجد اعظم هم كه كتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبی به آنجا رفت و آمد داشتند، در اختيار يكی از فرقانیها به نام علی حاتمی بود كه افرادی را در همانجا جذب گروه كرد. او بعدها پس از دستگيري، در زندان خودكشی كرد.
گودرزی گروه فرقان را در همين جلسات قرآن تاسيس و رهبری كرد. او از سال 56 به صدور اعلاميه و بيانيه پرداخت و وارد حوزه سياست و مبارزه شد، اما بهجز اين اعلاميهها، فعاليت ديگری نداشت. يک بار برای مدت كوتاهی به پاكستان رفت تا عازم اروپا شود و نوشتههای تفسيریاش را انتشار دهد كه به دليل فراهم نشدن شرايط به ايران بازگشت.
* سادهبینی و انزوا
چنانچه گفته شد، اکبر گودرزی هیچگاه نتوانست که تحصیل خود را تکمیل کند. مدام از این مدرسه به آن مدرسه کوچ میکرد. از سوی دیگر اعتقادی هم به مطالعه خوب و دقیق دروس عادی حوزه نداشت در حالی که کتب غیرحوزوی را در شرایطی که هنوز مقدمات علمیاش را تقویت نکرده بود با ولع دنبال میکرد و میخواند. درباره ضعف علمی و سادهبینی او خاطرهای را آیتالله العظمی سید جعفر شبیری زنجانی نقل میکند که ذکر آن روشن کننده است:
آیتالله سید جعفر شبیری زنجانی در تحلیل روابطی که با
گودرزی داشتهاند او را درس نخوانده و منزوی معرفی میکنند
« یادم هست یک روز گودرزی مقالهای از دکتر شریعتی را آورد که من مطالعه کنم. من صفحه اول آن را که خواندم، دیدم انتقاد از روحانیت است و اینکه حوزههای علمیه ما تحت تاثیر علوم و معارف یونان قرار گرفته!... در منطق ارسطویی گفته شده که اجتماع نقیضین محال است، ارتفاع نقیضین هم محال است، درحالی که علمای ما میگویند انسان از جنبهای یک لجن بدبوست و از جنبهای روح خدا در او دمیده شده. اینکه نقیضین است، چطور این دو با هم جمع شدهاند؟ و...
من وقتی به این مقاله نگاهی انداختم، گفتم مطلب اشتباهی است. تصور میکردم گودرزی به غلط بودن مطلب پی برده و دارد آن را به من هم نشان میدهد، ولی دیدم دارد از جنبه اثباتش با من حرف میزند. گفتم: «آقای گودرزی! یعنی از زمان ارسطو تا به حال هیچ یک از علما نفهمیدهاند که این مسئلهای که ایشان به عنوان اجتماع نقیضین مطرح میکند، درست نیست؟ زمینههای تعالی و انحطاط در انسان که به معنای نقیضین نیست. هر انسانی میتواند از جهتی خوب و از جهتی بد باشد و این هم به این معنا نیست که دو صفت متضاد را در درونش با هم جمع کرده است. انسان یک نقطه تعالی و کمال دارد و یک نقطه سقوط و انحطاط و اینها به معنای جمع نقیضین نیست.»
وقتی من این مطلب را از گودرزی شنیدم، متوجه شدم که او در حوزه، حتی منطق را هم درست نخوانده است. فکر نمیکنم تا زمانی که در مدرسه چهلستون بود، لمعتین را هم خوانده یا تمام کرده بود. از این حرفش مشخص شد که حتی حاشیه ملاعبدالله را هم درست نخوانده یا نفهمیده است. اگر خوانده بود، مسئله سادهای مثل اجتماع نقیضین را درست میفهمید. گودرزی یک روحیه انزواطلبی و اعراض از جمع داشت و همین موجب میشد که برداشتهای خود را کمتر با علما و فضلا و افراد دیگر مطرح کند و متوجه اشتباهات خود شود. شاید همین یک موردی را هم که با من مطرح کرد، در رفتار او جزو استثنائات و به این دلیل بود که به من خیلی علاقه و اعتقاد داشت. گوشهگیری او موجب شده بود که به برداشتهایی خو کند و از پوسته آنها بیرون نیاید و ادامه این روند برسد به همان جاهائی که همه میدانند.
* نیمچه ملا
سید هادی خسروشاهی نقل میکند که «يك بار و پس از حوادث 15 خرداد 1342 و مراجعت امام از زندان به قم، از ايشان اجازه خواستم كه كتاب «كشف اسرار» را تجديد چاپ كنيم. امام موافقت نكردند و گفتند: «من اين كتاب را در عرض مدت كوتاهی نوشتم و شايد امروز پاسخها و توضيحات من در رد شبهات كافی و متقن نباشد و آنگاه ما سبب بشويم كه شهبه در ذهن افراد ايجاد شود، بدون آن كه پاسخ لازم را دريافت كنند.
امام خمینی عامل عمده فرقهسازی در اسلام را
نیمچه ملاها میدانست. سیدهادی خسروشاهی،
گودرزی را مصداقی از همین نیمچه ملاها میداند.
بعد امام در مورد مؤلف كتاب «اسرار هزارساله»- شخصی به نام مهدی حكمیزاده كه سابقه طلبگی هم داشت- فرمودند: «آدم با استعدادی بود، اما متاسفانه از استعداد خود بهطور معكوس استفاده كرد» و سپس افزودند: «اصولا همه فرقههایی كه در اسلام يا تشيع به وجود آمدهاند، توسط همين «نيمچه ملاها» بوده است» - تعبير نيمچه ملاّ از امام است- يعنی آنها بعضی از اصول و روايات را ديدهاند و بخش ديگر را نديده و يا نخواندهاند. اين است كه منحرف شده و به فرقهسازی پرداختهاند.»
اكبر گودرزی ظهور کاملی از این «نیمچه ملا»ها بود. او استعدادهای خاصی داشت، اما به علت ترک تحصيل و خروج زودهنگام از حوزه علميه قم و اشتغال به خود تفسيرگویی بدون آگاهی از مبانی و اصول اساسی اسلام، شناخت دقيق مفاهيم قرآنی و توجه به روايات، به انحراف كشيده شد و فرقه فرقان را تأسيس نمود و عدهای از جوانان ساده لوح مسلمان را گمراه كرد و آنان را به سرقت و قتل واداشت.
* چه کسی به گودرزی پر و بال داد؟!
گودرزی بعد از آنكه از طرف علمای محترم و شناخته شده و حوزههای علميه مهم تهران طرد شد، به سراغ آقای موسوی خوئينیها در مسجد جوستان رفت و او هم گودرزی را پذيرفت. آقای خوئينیها پیش از انقلاب در آن مسجد در مقام تفسير قرآن، حرفهای عجيب و غريبی میزد. او از كسانی بود كه قبل از انقلاب به اين ذهنيت دامن میزد كه هر نوع فعاليتی در دستگاههای دولتی و شبهدولتی، كمك كردن به رژيم است و حال آنكه توجه نمیكرد كه بعضیها از همين كارهای شبهدولتی توانستند به اندازه دهها سال تاثير كار او داشته باشند و بلكه هم بسيار بيشتر. علنا میگفت آقای مطهری و آقای مفتح كه تدريس در دانشگاه را پذيرفتهاند، با حكومت سازش كردهاند و تبديل به ترمز انقلاب شدهاند! او همين حكم را هم درباره آقای بهشتی و آقای باهنر میداد كه به آموزش و پرورش رفته بودند و كتابهای درسی را تدوين میكردند. میگفت كه اينها همكار فرخرو پارسا شدهاند!
موسوی خوئینیها پس از طرد گودرزی از همه جا
در مسجد «جوستان تهران» به او پناه داد. روش
تفسیری خوئینیها بهشدت گودرزی را جلب کرد
منبرهای آقای خوئينیها و مسجد او يكی از كانونهای تبليغ عليه علامه مطهری بود و بازار شايعههای مختلف عليه علامه را در آنجا گرم كرده بودند. گودرزی به مسجد جوستان رفت و آقای موسوی خوئينیها هم او را به مسجد خمسه فرستاد. مسجد خمسه در اواسط خيابان سراب در خيابان دولت- يخچال واقع شده است. اين مسجد از همان زمان تبديل به يكی از پايگاههای ترويج افكار گودرزی شد و او بسياری از اعضای گروه فرقان را در همين جا جذب كرد.
حجتالاسلام شجونی نقل میکند: «يك شيخ محترمی با من دوست است به نام آقای قاسمی. ايشان در مسجدی نزديک ميدان ونک نماز میخواند. ايشان نقل میكرد من يک شب در مسجد جوستان كنار آقای كروبی نشسته بودم و آقای موسوی خوئينیها هم روی منبر بود. اكبر گودرزی و محمود كشانی كه وصف حالش را برايتان خواهم گفت، نشسته و محو حرفهای آقای خوئينیها شده بودند. اين آقا رفته بود بالای منبر و آيه شريفه «و يصدون عن سبيلالله» را كنايتاً و گاهی تصريحاً بر آقايان مطهری و مفتح و بهشتی تطبيق میداد و میگفت اينها ترمز انقلاب و سازشكارند و با دستگاه روی هم ريختهاند!
من كه ديدم گودرزی و كشانی مات و مبهوت حرفهای خوئينیها هستند، به كروبی گفتم: «بابا! اگر فردا انقلاب پيروز بشود، اينها با اولين اسلحهای كه به دستشان بيفتد، میروند و اينها را میكشند.» كروبی را كه میدانيد هم احساساتی است، هم عصبی. دستش را بلند كرد و زد روی پای من و گفت: «نه بابا! اينجوری نيست.» ولی بعدها ديديم كه اتفاقاً اين جوری شد! واقعاً برخی هملباسان خودمان آنها را تحريک میكردند.»
* گروهک ضد انقلاب
در جريان پيروزی انقلاب اسلامی، فرقان با اسلحههايی كه وی و همراهانش از پادگانهای فتح شده توسط مردم به دست آوردند، از همان نخست وارد فاز نظامی شد؛ اما اين بار ديگر نظام شاهنشاهی سقوط كرده بود. گروه فرقان كه عقده مبارزه داشت - چون همه چيزش به مفهوم مبارزه ختم میشد- به جنگ با نظام اسلامی روی آورد. گودرزی با در اختيار داشتن شماری از جوانانی كه همچنان روحيات انقلابی سالهای 55-57 را داشتند، آنان را براساس آموزههای قرآنی نشأت گرفته از برداشتهای خود، بهشدت بر ضد روحانيت و آنچه كه آن را «آخونديسم» میناميد، بسيج كرد.
او همزمان با انتشار جزوات تفسيري، خود نيز در ترورهای سال 58 درگير شد و بهطور مستقيم در ترور شهيد قرنی شركت كرد. این نخستین ترور اکبر گودرزی بود تا اینکه در 18 دی ماه 58 دستگير و در 3 خرداد 59 تيرباران شد.
* تولد چوپانزاده
اكبر گودرزی اهل لرستان، روستای دوزان - جايی ميان خمين و اليگودرز- بوده و از آنجا كه پدرش چوپان بود، فرقانیها از وی با عنوان «چوپانزاده آزاده» ياد میكردند. وی در حوالی سال 1335 (در شناسنامه 1338) متولد شد. در سال 51 يا 52 عازم خوانسار شد و مدتی در مدرسه علميه آنجا تحصيل كرد و سپس يک سال در قم ماند و بعد از آن به تهران آمد. مدتی را در مدرسه چهلستون و سپس در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين بيتوته كرد و در سال 56 آنجا را نيز ترک كرد و از لباس طلبگی هم خارج شد. او علاوه بر درس طلبگی، دروس جديد را هم تا كلاس 11 خواند.
آیتالله چهلستونی و آیتالله حسن سعید ؛
یکی از حوزههای علمیه که گودرزی را بیرون کرد
حوزه چهلستونی با مدیریت آیتالله سعید بود.
* دوران درس و تحصیل
در دوران تحصیل ویژگیها و رفتارهایی داشت که نظرها را جلب میکرد. یکی از کسانی که هم مدرسهای او بوده نقل میکند: «آدم مرموزی است. در اتاق خود مینشيند و پرده را میكشد. در دروس مدرسه هم حضور پيدا نمیكند و مديريت مدرسه قصد دارد كه او را بيرون كند... یک بار از او پرسيديم چه میخوانی، گفت مشغول مطالعه قرآن و يادداشتهای تفسيری است!... البته بعد هم گويا چيزی نگذشت كه از آن مدرسه هم مانند مدرسه چهلستون، اخراج شد!»
تغییر مدرسههای او هم برای خود ماجرایی داشت. كسانی كه او را خوب میشناختند، معتقدند که درسخوان نبود و اغلب هم چپ میزد، به همين دليل مرحوم آيتالله حاج آقا حسن سعيد، او را از مدرسه چهلستون هم بيرون كرد. بعد به مدرسه شيخ عبدالحسين رفت و این بار مرحوم آيتالله سيد هادی خسروشاهی او را بيرون كرد. سپس به مدرسه مرحوم آيتالله مجتهدی رفت. ايشان كه بيش از دو شخصيت قبلی روی طلبههايش حساس بود و كوچکترين انحراف كه هيچ، حتی ترک اولی را هم برای طلبه نمیپذيرفت، سر درس به او گفته بود برو بيرون ای منافق! و او را از مدرسه بيرون كرده بود. آیتالله مجتهدی، خود در این باره گفته است که «چون ديدم چهره او نورانيت ندارد به او گفتم به درد طلبگی نمیخورد.»
مرحوم آیتالله العظمی مجتهدی تهرانی درباره
گودرزی گفته بود: «چون ديدم چهره او
نورانيت ندارد به او گفتم به درد طلبگی نمیخورد.»
* کلاس قرآن و اعلام موجودیت فرقان
گودرزی در سال 56 كلاسهای تفسيری را در مناطق مختلف تهران (نازیآباد، سلسبيل، قلهک، جواديه و خزانه) برگزار و نيروهايش را نيز از همين جلسات جذب كرد. برخی از اين جلسات هم به اقتضای فضای آن سالها در خانههای افراد علاقمند تشكيل میشدند. مساجدی كه گودرزی جلسات قرآن را در آنها برگزار میكرد، عبارت بودند از: «مسجد الهادی خيابان شوش، مسجد فاطميه خزانه، مسجد رضوان خيابان اتابك، مسجد شيخ هادی و مسجد خمسه قلهك.» مسجد اعظم هم كه كتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبی به آنجا رفت و آمد داشتند، در اختيار يكی از فرقانیها به نام علی حاتمی بود كه افرادی را در همانجا جذب گروه كرد. او بعدها پس از دستگيري، در زندان خودكشی كرد.
گودرزی گروه فرقان را در همين جلسات قرآن تاسيس و رهبری كرد. او از سال 56 به صدور اعلاميه و بيانيه پرداخت و وارد حوزه سياست و مبارزه شد، اما بهجز اين اعلاميهها، فعاليت ديگری نداشت. يک بار برای مدت كوتاهی به پاكستان رفت تا عازم اروپا شود و نوشتههای تفسيریاش را انتشار دهد كه به دليل فراهم نشدن شرايط به ايران بازگشت.
* سادهبینی و انزوا
چنانچه گفته شد، اکبر گودرزی هیچگاه نتوانست که تحصیل خود را تکمیل کند. مدام از این مدرسه به آن مدرسه کوچ میکرد. از سوی دیگر اعتقادی هم به مطالعه خوب و دقیق دروس عادی حوزه نداشت در حالی که کتب غیرحوزوی را در شرایطی که هنوز مقدمات علمیاش را تقویت نکرده بود با ولع دنبال میکرد و میخواند. درباره ضعف علمی و سادهبینی او خاطرهای را آیتالله العظمی سید جعفر شبیری زنجانی نقل میکند که ذکر آن روشن کننده است:
آیتالله سید جعفر شبیری زنجانی در تحلیل روابطی که با
گودرزی داشتهاند او را درس نخوانده و منزوی معرفی میکنند
« یادم هست یک روز گودرزی مقالهای از دکتر شریعتی را آورد که من مطالعه کنم. من صفحه اول آن را که خواندم، دیدم انتقاد از روحانیت است و اینکه حوزههای علمیه ما تحت تاثیر علوم و معارف یونان قرار گرفته!... در منطق ارسطویی گفته شده که اجتماع نقیضین محال است، ارتفاع نقیضین هم محال است، درحالی که علمای ما میگویند انسان از جنبهای یک لجن بدبوست و از جنبهای روح خدا در او دمیده شده. اینکه نقیضین است، چطور این دو با هم جمع شدهاند؟ و...
من وقتی به این مقاله نگاهی انداختم، گفتم مطلب اشتباهی است. تصور میکردم گودرزی به غلط بودن مطلب پی برده و دارد آن را به من هم نشان میدهد، ولی دیدم دارد از جنبه اثباتش با من حرف میزند. گفتم: «آقای گودرزی! یعنی از زمان ارسطو تا به حال هیچ یک از علما نفهمیدهاند که این مسئلهای که ایشان به عنوان اجتماع نقیضین مطرح میکند، درست نیست؟ زمینههای تعالی و انحطاط در انسان که به معنای نقیضین نیست. هر انسانی میتواند از جهتی خوب و از جهتی بد باشد و این هم به این معنا نیست که دو صفت متضاد را در درونش با هم جمع کرده است. انسان یک نقطه تعالی و کمال دارد و یک نقطه سقوط و انحطاط و اینها به معنای جمع نقیضین نیست.»
وقتی من این مطلب را از گودرزی شنیدم، متوجه شدم که او در حوزه، حتی منطق را هم درست نخوانده است. فکر نمیکنم تا زمانی که در مدرسه چهلستون بود، لمعتین را هم خوانده یا تمام کرده بود. از این حرفش مشخص شد که حتی حاشیه ملاعبدالله را هم درست نخوانده یا نفهمیده است. اگر خوانده بود، مسئله سادهای مثل اجتماع نقیضین را درست میفهمید. گودرزی یک روحیه انزواطلبی و اعراض از جمع داشت و همین موجب میشد که برداشتهای خود را کمتر با علما و فضلا و افراد دیگر مطرح کند و متوجه اشتباهات خود شود. شاید همین یک موردی را هم که با من مطرح کرد، در رفتار او جزو استثنائات و به این دلیل بود که به من خیلی علاقه و اعتقاد داشت. گوشهگیری او موجب شده بود که به برداشتهایی خو کند و از پوسته آنها بیرون نیاید و ادامه این روند برسد به همان جاهائی که همه میدانند.
* نیمچه ملا
سید هادی خسروشاهی نقل میکند که «يك بار و پس از حوادث 15 خرداد 1342 و مراجعت امام از زندان به قم، از ايشان اجازه خواستم كه كتاب «كشف اسرار» را تجديد چاپ كنيم. امام موافقت نكردند و گفتند: «من اين كتاب را در عرض مدت كوتاهی نوشتم و شايد امروز پاسخها و توضيحات من در رد شبهات كافی و متقن نباشد و آنگاه ما سبب بشويم كه شهبه در ذهن افراد ايجاد شود، بدون آن كه پاسخ لازم را دريافت كنند.
امام خمینی عامل عمده فرقهسازی در اسلام را
نیمچه ملاها میدانست. سیدهادی خسروشاهی،
گودرزی را مصداقی از همین نیمچه ملاها میداند.
بعد امام در مورد مؤلف كتاب «اسرار هزارساله»- شخصی به نام مهدی حكمیزاده كه سابقه طلبگی هم داشت- فرمودند: «آدم با استعدادی بود، اما متاسفانه از استعداد خود بهطور معكوس استفاده كرد» و سپس افزودند: «اصولا همه فرقههایی كه در اسلام يا تشيع به وجود آمدهاند، توسط همين «نيمچه ملاها» بوده است» - تعبير نيمچه ملاّ از امام است- يعنی آنها بعضی از اصول و روايات را ديدهاند و بخش ديگر را نديده و يا نخواندهاند. اين است كه منحرف شده و به فرقهسازی پرداختهاند.»
اكبر گودرزی ظهور کاملی از این «نیمچه ملا»ها بود. او استعدادهای خاصی داشت، اما به علت ترک تحصيل و خروج زودهنگام از حوزه علميه قم و اشتغال به خود تفسيرگویی بدون آگاهی از مبانی و اصول اساسی اسلام، شناخت دقيق مفاهيم قرآنی و توجه به روايات، به انحراف كشيده شد و فرقه فرقان را تأسيس نمود و عدهای از جوانان ساده لوح مسلمان را گمراه كرد و آنان را به سرقت و قتل واداشت.
* چه کسی به گودرزی پر و بال داد؟!
گودرزی بعد از آنكه از طرف علمای محترم و شناخته شده و حوزههای علميه مهم تهران طرد شد، به سراغ آقای موسوی خوئينیها در مسجد جوستان رفت و او هم گودرزی را پذيرفت. آقای خوئينیها پیش از انقلاب در آن مسجد در مقام تفسير قرآن، حرفهای عجيب و غريبی میزد. او از كسانی بود كه قبل از انقلاب به اين ذهنيت دامن میزد كه هر نوع فعاليتی در دستگاههای دولتی و شبهدولتی، كمك كردن به رژيم است و حال آنكه توجه نمیكرد كه بعضیها از همين كارهای شبهدولتی توانستند به اندازه دهها سال تاثير كار او داشته باشند و بلكه هم بسيار بيشتر. علنا میگفت آقای مطهری و آقای مفتح كه تدريس در دانشگاه را پذيرفتهاند، با حكومت سازش كردهاند و تبديل به ترمز انقلاب شدهاند! او همين حكم را هم درباره آقای بهشتی و آقای باهنر میداد كه به آموزش و پرورش رفته بودند و كتابهای درسی را تدوين میكردند. میگفت كه اينها همكار فرخرو پارسا شدهاند!
موسوی خوئینیها پس از طرد گودرزی از همه جا
در مسجد «جوستان تهران» به او پناه داد. روش
تفسیری خوئینیها بهشدت گودرزی را جلب کرد
منبرهای آقای خوئينیها و مسجد او يكی از كانونهای تبليغ عليه علامه مطهری بود و بازار شايعههای مختلف عليه علامه را در آنجا گرم كرده بودند. گودرزی به مسجد جوستان رفت و آقای موسوی خوئينیها هم او را به مسجد خمسه فرستاد. مسجد خمسه در اواسط خيابان سراب در خيابان دولت- يخچال واقع شده است. اين مسجد از همان زمان تبديل به يكی از پايگاههای ترويج افكار گودرزی شد و او بسياری از اعضای گروه فرقان را در همين جا جذب كرد.
حجتالاسلام شجونی نقل میکند: «يك شيخ محترمی با من دوست است به نام آقای قاسمی. ايشان در مسجدی نزديک ميدان ونک نماز میخواند. ايشان نقل میكرد من يک شب در مسجد جوستان كنار آقای كروبی نشسته بودم و آقای موسوی خوئينیها هم روی منبر بود. اكبر گودرزی و محمود كشانی كه وصف حالش را برايتان خواهم گفت، نشسته و محو حرفهای آقای خوئينیها شده بودند. اين آقا رفته بود بالای منبر و آيه شريفه «و يصدون عن سبيلالله» را كنايتاً و گاهی تصريحاً بر آقايان مطهری و مفتح و بهشتی تطبيق میداد و میگفت اينها ترمز انقلاب و سازشكارند و با دستگاه روی هم ريختهاند!
من كه ديدم گودرزی و كشانی مات و مبهوت حرفهای خوئينیها هستند، به كروبی گفتم: «بابا! اگر فردا انقلاب پيروز بشود، اينها با اولين اسلحهای كه به دستشان بيفتد، میروند و اينها را میكشند.» كروبی را كه میدانيد هم احساساتی است، هم عصبی. دستش را بلند كرد و زد روی پای من و گفت: «نه بابا! اينجوری نيست.» ولی بعدها ديديم كه اتفاقاً اين جوری شد! واقعاً برخی هملباسان خودمان آنها را تحريک میكردند.»
در جريان پيروزی انقلاب اسلامی، فرقان با اسلحههايی كه وی و همراهانش از پادگانهای فتح شده توسط مردم به دست آوردند، از همان نخست وارد فاز نظامی شد؛ اما اين بار ديگر نظام شاهنشاهی سقوط كرده بود. گروه فرقان كه عقده مبارزه داشت - چون همه چيزش به مفهوم مبارزه ختم میشد- به جنگ با نظام اسلامی روی آورد. گودرزی با در اختيار داشتن شماری از جوانانی كه همچنان روحيات انقلابی سالهای 55-57 را داشتند، آنان را براساس آموزههای قرآنی نشأت گرفته از برداشتهای خود، بهشدت بر ضد روحانيت و آنچه كه آن را «آخونديسم» میناميد، بسيج كرد.
او همزمان با انتشار جزوات تفسيري، خود نيز در ترورهای سال 58 درگير شد و بهطور مستقيم در ترور شهيد قرنی شركت كرد. این نخستین ترور اکبر گودرزی بود تا اینکه در 18 دی ماه 58 دستگير و در 3 خرداد 59 تيرباران شد.