گروه فرهنگی مشرق - نمیدانم امیرحسین فردی را چقدر میشناسید، اما کسانی که به ادبیات معاصر علاقمندند و یا حتی اخبار این حوزه را هم دنبال میکنند تا حدودی با او آشنا هستند. این روزها که اولین سالگرد درگذشت او را هم پشت سر گذاشتیم، خبرگزاریها و روزنامههای بسیاری به زندگی و فعالیتهای او پرداختند، مدیر مرکز آفرینشهای هنری حوزه هنری کشور، سردبیری و مدیرمسئولی «کیهان بچهها» (به مدت 31 سال)، راهاندازی جایزه شهید غنیپور و ... بخشی از کارهایی است که او در سالهای زندگیش انجام داده است که هر کدام به نوعی جریانساز و ماندگار شدهاند.
اما تصویری که من از او در ذهن دارم به 3 سال پیش برمیگردد، کنگره شعر و داستان جوان سوره در ارومیه، در میان وقت استراحت کارگاههای ادبی جشنواره، امیرحسین فردی با لبخند قدم میزد. هیچ خبری از نگاه مدیریتی در چهرهاش نبود و این بود که هر جوانی به خودش جرأت میداد به سراغش برود و سوالهای مربوط و نامربوطش را بپرسد، سه روزه جشنواره به پایان رسید و لبخند فردی در ذهنم نقش بست.
تصویر دوم دوباره برمیگردد به جشنواره سوره؛ اما اینبار در سنندج و دیگر خبری از امیرحسین فردی نبود. اما در روزهایی که با ون جشنواره از هتل به سمت سینما بهمن سنندج میرفتیم جوان محجوبی همراه ما بود و چهرهاش شبیه کسی بود که میشناختم، چهرهی آشنا در میان خندهها و بحثهای جدی جشنواره گم شد. روز اختتامیه وقتی که از فرزند فردی دعوت کردند تا از او به نمایندگی از خانواده تقدیر و از مجسمه امیرحسین فردی رونمایی کنند، راز آن چهره آشنا آشکار شد...
اما جمعه در همین مشهد خودمان اتفاقی افتاد که مرا دوباره به یاد مرحوم فردی انداخت. ساعت 5 عصر به سمت یکی از محلههای پایین شهر مشهد میروم، بلوار طبرسی دوم. کسی پیغام داده است که برای افتتاح کتابخانه امیرحسین فردی بروم و گزارش بگیرم، پایم را داخل حیاط یک مدرسه میگذارم و با دانشآموزانی که روی صندلی نشستهاند مواجه میشوم، قدمهایم شل میشود که نکند باز قرار است یک اتفاق تشریفاتی بیفتد، تمام دو ساعت در حیاط مدرسه به زمزمه بچهها گوش میدهم و گزارش مینویسم.
بالاخره مراسم تمام میشود و حسن سلطانی که بانی این کتابخانه مردمی است همه را دعوت میکند تا برای افتتاح به طبرسی شمالی 9 بیایند. یک نویسنده، یک ناشر و چند فعال فرهنگی جلوی کتابخانه امیرحسین فردی که یک مغازه 5 در 5 بیشتر نیست، میایستند. روبان بریده میشود بچهها دارند خودشان را به این در و آن در میزنند تا به داخل بروند. پایم را که داخل کتابخانه میگذارم لبخند فردی در ذهنم نقش میبندد به کتابها خیره میشوم.
برای چند لحظهای با بانی کتابخانه صحبت میکنم. کتابخانه واقعا مردمی است، از اجاره ماهی 500 هزار تومان مغازه میگوید، و از کتابهای بسیاری که در همین مدت کوتاه امانت داده خوشحال است.
از پشت شیشه به بچههایی که بی قرارند تا به داخل بیایند، نگاه میکنم میان این همه لبخند حتما یکی امیرحسین فردی، یکی احمد زارعی، یکی حسن حسینی، یکی محمدجواد محبت، یکی حسین اسرافیلی، یکی ... در ادبیات خواهد شد.
حالا دیگر امیرحسین فردی از سنندج، از ارومیه به من نزدیکتر شده است، همین کنار بلوار دوم طبرسی مشهد، شاید وقتی پای هیچ مسئولی در میان نباشد اتفاقهای بهتری برای ادبیات بیفتد!
اما تصویری که من از او در ذهن دارم به 3 سال پیش برمیگردد، کنگره شعر و داستان جوان سوره در ارومیه، در میان وقت استراحت کارگاههای ادبی جشنواره، امیرحسین فردی با لبخند قدم میزد. هیچ خبری از نگاه مدیریتی در چهرهاش نبود و این بود که هر جوانی به خودش جرأت میداد به سراغش برود و سوالهای مربوط و نامربوطش را بپرسد، سه روزه جشنواره به پایان رسید و لبخند فردی در ذهنم نقش بست.
تصویر دوم دوباره برمیگردد به جشنواره سوره؛ اما اینبار در سنندج و دیگر خبری از امیرحسین فردی نبود. اما در روزهایی که با ون جشنواره از هتل به سمت سینما بهمن سنندج میرفتیم جوان محجوبی همراه ما بود و چهرهاش شبیه کسی بود که میشناختم، چهرهی آشنا در میان خندهها و بحثهای جدی جشنواره گم شد. روز اختتامیه وقتی که از فرزند فردی دعوت کردند تا از او به نمایندگی از خانواده تقدیر و از مجسمه امیرحسین فردی رونمایی کنند، راز آن چهره آشنا آشکار شد...
اما جمعه در همین مشهد خودمان اتفاقی افتاد که مرا دوباره به یاد مرحوم فردی انداخت. ساعت 5 عصر به سمت یکی از محلههای پایین شهر مشهد میروم، بلوار طبرسی دوم. کسی پیغام داده است که برای افتتاح کتابخانه امیرحسین فردی بروم و گزارش بگیرم، پایم را داخل حیاط یک مدرسه میگذارم و با دانشآموزانی که روی صندلی نشستهاند مواجه میشوم، قدمهایم شل میشود که نکند باز قرار است یک اتفاق تشریفاتی بیفتد، تمام دو ساعت در حیاط مدرسه به زمزمه بچهها گوش میدهم و گزارش مینویسم.
بالاخره مراسم تمام میشود و حسن سلطانی که بانی این کتابخانه مردمی است همه را دعوت میکند تا برای افتتاح به طبرسی شمالی 9 بیایند. یک نویسنده، یک ناشر و چند فعال فرهنگی جلوی کتابخانه امیرحسین فردی که یک مغازه 5 در 5 بیشتر نیست، میایستند. روبان بریده میشود بچهها دارند خودشان را به این در و آن در میزنند تا به داخل بروند. پایم را که داخل کتابخانه میگذارم لبخند فردی در ذهنم نقش میبندد به کتابها خیره میشوم.
برای چند لحظهای با بانی کتابخانه صحبت میکنم. کتابخانه واقعا مردمی است، از اجاره ماهی 500 هزار تومان مغازه میگوید، و از کتابهای بسیاری که در همین مدت کوتاه امانت داده خوشحال است.
از پشت شیشه به بچههایی که بی قرارند تا به داخل بیایند، نگاه میکنم میان این همه لبخند حتما یکی امیرحسین فردی، یکی احمد زارعی، یکی حسن حسینی، یکی محمدجواد محبت، یکی حسین اسرافیلی، یکی ... در ادبیات خواهد شد.
حالا دیگر امیرحسین فردی از سنندج، از ارومیه به من نزدیکتر شده است، همین کنار بلوار دوم طبرسی مشهد، شاید وقتی پای هیچ مسئولی در میان نباشد اتفاقهای بهتری برای ادبیات بیفتد!