گروه فرهنگی مشرق - البته قبل از انقلاب هم چند سالی میشد که کفگیر فیلم فارسی به ته دیگ خورده بود و فاکتورهای آن برای مخاطب ایرانی کاملا کلیشه و بیمزه شده بودند.
جریان فیلم فارسی در حالی کمکم به ورطه ورشکستگی افتاد، که هنوز چیزی برای جایگزین کردن آن وجود نداشت و چند فیلم موج نویی آن روزها را هم نمیشد لااقل از نظر کمی، پرکننده خلأ به وجود آمده از غیاب فیلم فارسی دانست، این وضعیت وجود داشت تا اینکه انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
انقلاب در مرتبه اول از این جهت صنعت فیلمسازی ایران را متحول کرد که با وقوع آن کاسه مافیای سینما دچار واژگونی شد و نسلی از نابغهها که در شرایط گذشته امکان ورود به این عرصه را نداشتند، حالا با همت و انگیزه تمام پشت قاب قرار گرفته و روی صندلی کارگردانی نشستند.
اما تحول دیگری که توسط این اتفاق سیاسی و اجتماعی در هنر هفتم ایران به وجود آمد، حلول بحث های اندیشگانی و فکری از قوالب زیبای شناختی بود. انقلاب و همین طور جنجالها و دعواهای پس از آن، دغدغههای مردم و به تبع آن فیلمسازان کشور را از خورد و خوراکهای هر روزمره فراتر برد و به حوزههای نظری و فکری کشانید و روی همین حساب سینمای ایران در اولین سالهای پس از انقلاب پر از حرف و سخن و ایده و آرمان بود.
حالا و در دهه نود شمسی وقتی برمیگردیم و به دهه شصت نگاه میکنیم میبینیم که آن روزها اندیشه جزو انگیزه سینماگران ما بود نه بخشی از افه و تلاش آنها برای خاصنمایی.
اکثر فیلمسازان جوان ما در امروز،ضعفهای فنی و زیبایی شناختیشان را پشت عنوانین روشنفکرانه مخفی میکنند مثلا کسی که میزانسن بلد نیست دوربین را روی دست میبرد تا توجیهی داشته باشد یا کسی که خلاقیت و سواد قصهگویی را ندارد در پس افههایی مثل پایان باز، قصه خرده پیرنگ، واقعگرایی ناتورال و ... مخفی میشود اما آن روزها کسی ادعای روشنفکری نمیکرد بلکه بر اثر شکافتن هسته اجتماع و حدوث یک تحول عظیم تاریخی واقعا روی خیلی از مفاهیم، نور مُبصّری تابیده شده بود و حقیقتاً همه به آن مفاهیمی که تازه به چشم آمده بود فکر میکردند و در یک کلام آن روزها به جای روشنفکرنمایی، روشنفکری به معنای واقعی کلمه (والبته در حدود همان دوران) وجود داشت.
سینمای دهه شصت حتی در شیوه و نوع جذب مخاطب به سالنهای سینما تغییراتی اساسی بوجود آورد که این شیوهها تا حدودی به دهه هفتاد هم سرایت کرد و عمدهترین تغییر بوجود آمده عبارت بود از اینکه در آن دوران مردم با توجه به اسم کارگردان یک اثر را میدیدند نه با توجه به حضور هنرپیشههای مشهور در فهرست فیلم.
این وضعیت نه تنها هنر بازیگری را در ایران عقیم نکرد بلکه باعث شد به جای ستارههای چشم سیاه و چشم آبی و آدمکهای خوش تراش و خوش استیل کسانی وارد عرصه بازیگری شود که در این زمینهها استعدادی واقعی داشتند.
البته این فقط تمایلات جدید مردم و فیلمسازان نبود که باعث حذف عنصر ستاره محوری از سینمای ایران شد بلکه بخشنامههای قانونی هم همین ضرورت را اعلام میکردند و به هر حال در آن دوره چون افکار عمومی شیوه موجود را میپسندید، مخالفت چندانی هم با چنین بخشنامهای صورت نگرفت.
اما در دهه هفتاد بود که رفته رفته نیاز اجتماعی به وجود ستارهها در سینما حس شد و عروس (ساخته بهروز افخمی) جزو اولین پاسخهایی محسوب میشود که به این نیاز داده شد.
نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب با این فیلم تبدیل به ستاره شدند و البته همین قضیه در کنار یک سری مسائل دیگر، باعث بوجود آمدن واکنشهای تندی در قبال اولین اثر سینمایی افخمی شد.
دفاع سید مرتضی آوینی از فیلم عروس در برابر هجمه عناصر تندرو، قصه مشهوری دارد و خب لابد این هم لازم به گفتن نیست که افراد معترض، آوینی را هم مثل فیلم عروس در ستونهای روزنامه و نشریاتشان به جوخه تیرباران سپردند.
با وجود تمام اینها از اواسط دهه هفتاد کم کم بحث آمدن ستارهها به سینمای ایران جدیت و شتاب بیشتری گرفت تا اینکه با ورود کشور به دهه هشتاد شمسی دیگر این دعوا حل شده به حساب میآمد.
اویل مدتی طول کشید تا سینمای ایران بتواند ستارههایی پولساز تولید کند و بعد کم کم روند استفاده از این ستارهها چنان افراطی شد که دیگر هیچ کدام از آنها توان جذب مخاطب را به سالنها نداشتند.
روزگاری تنها با حضور یکی از این ستارهها میشد گیشه یک فیلم را تضمین شده دانست بعد کم کم به دو تا از آنها احتیاج بود تا این اتفاق بیفتد و حضور زوجهای هنری (البته بهتر است گفته شود تجاری) در فیلمها فراوانی بسیار یافت.
کم کم تاثیر زوجها هم رو به افول گذاشت و مدتی مثلثهای ستارهای شکل گرفت و بعد از اینکه حتی حضور سه ستاره مشهور هم برای جذب مخاطب کارآمدی خود را از دست داد ما با فیلمهایی مواجه شدیم که رئال مادریدی از بازیگران مشهور را در فهرست خود داشتند تا با القای یک شُک غافلگیر کننده، مخاطب را به هر ترتیبی سوی سالنها بکشانند.
اما تاثیر این دوز آخری هم رفته رفته محو شد و حالا با جرات میشود گفت ما هیچ بازیگری در ایران نداریم که مخاطب صرفا به خاطر دیدن او بلیت سینما بخرد.
قهر تدریجی مخاطب با سالنهای سینما طی تمام این سالها هیچ وقت باعث نشد تا متصدیان امر در ویژگیهای کیفی فیلمها تجدید نظر کنند.
آنها مثل همیشه دنبال راحتترین راه برای رسیدن به منافع مالی خود بودهاند و پرواضح است که بهترین و جذابترین بازیگر دنیا هم، یک فیلم دست چندم را قابل تماشا نمیکند.
از طرفی سینمای شبه روشنفکری ایران که اکثر فیلمها در سالهای اخیر متعلق به آن است، مخاطب را به طور کل نسبت به سینمای کشورش بیاعتماد کرده یعنی کسی که یک بار با پرداختن بهای بلیت به سالن سینما برود تا فیلمی را با این کیفیت پایین و آن ادعای بالا ببیند، بار بعد از جلوی سالن هم رد نخواهد شد.
این درحالی است که معمولا سینمای هنری به دلیل پیشرو بودن و ریسک پذیری بالایی که دارد هنرپیشههای جدید را به سینمای تجاری معرفی میکند اما مشخص است که سینمای به اصطلاح هنری ما عقیمتر از این حرفهاست ...
ما امروز در حالی نیمه دوم آخرین ماه از فصل بهار را طی میکنیم که فروش گیشههای سینمای ایران به طور غافلگیرکنندهای از عدد 16 میلیارد تومان گذشته و نکته جالب قضیه اینجاست که تمام فیلمهای پرفروش این فصل بیشتر با نام کارگردانهایشان شناخته میشوند تا بازیگرها.
به نظر میرسد جامعه ایران از این لحاظ، به حال و هوای دهه شصت بازگشته و این در حالی است که هیچ بخشنامهای این وضعیت را کول نگرفته تا راه ببرد.
اینکه چند فیلم دیگر در طول سال توان جذب مخاطب را تا این حد داشته باشند محل بحثی دیگر است و صرفا میشود گفت که اتفاق پیش آمده را باید از اساس یک شانس بزرگ دانست نه علامتی از رونق بازار.
اما به هر حال همه چیز نشان میدهد که یک بار دیگر در سینمای ایران دوره ستارههای خوشتیپ و خوشتراش و یا کمدینهای شکلک و ادایی به پایان رسید و مردم کشور ما که به این نوع سینما برای عرض اندام یک فرصت دیگر داده بودند، این دفعه شاید برای آخرین بار باز هم نتیجه گرفتند که چنین چیزی مطلوبشان نیست.
ستاره برای سینما چیز بدی نیست اما باید برگردیم و آن را طور دیگری معنا کنیم.
مردم در مرحله اول فیلم خوب میخواهند، فیلمی که قصه داشته باشد و خوب کارگردانیاش کرده باشد و آنگاه باید کسی که به بهترین نحو ممکن میتواند هر کدام از نقشهای این قصه را ایفا کند، در جایگاه خودش قرار بگیرد و ستاره یعنی چنین کسی.
جریان فیلم فارسی در حالی کمکم به ورطه ورشکستگی افتاد، که هنوز چیزی برای جایگزین کردن آن وجود نداشت و چند فیلم موج نویی آن روزها را هم نمیشد لااقل از نظر کمی، پرکننده خلأ به وجود آمده از غیاب فیلم فارسی دانست، این وضعیت وجود داشت تا اینکه انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
انقلاب در مرتبه اول از این جهت صنعت فیلمسازی ایران را متحول کرد که با وقوع آن کاسه مافیای سینما دچار واژگونی شد و نسلی از نابغهها که در شرایط گذشته امکان ورود به این عرصه را نداشتند، حالا با همت و انگیزه تمام پشت قاب قرار گرفته و روی صندلی کارگردانی نشستند.
اما تحول دیگری که توسط این اتفاق سیاسی و اجتماعی در هنر هفتم ایران به وجود آمد، حلول بحث های اندیشگانی و فکری از قوالب زیبای شناختی بود. انقلاب و همین طور جنجالها و دعواهای پس از آن، دغدغههای مردم و به تبع آن فیلمسازان کشور را از خورد و خوراکهای هر روزمره فراتر برد و به حوزههای نظری و فکری کشانید و روی همین حساب سینمای ایران در اولین سالهای پس از انقلاب پر از حرف و سخن و ایده و آرمان بود.
حالا و در دهه نود شمسی وقتی برمیگردیم و به دهه شصت نگاه میکنیم میبینیم که آن روزها اندیشه جزو انگیزه سینماگران ما بود نه بخشی از افه و تلاش آنها برای خاصنمایی.
اکثر فیلمسازان جوان ما در امروز،ضعفهای فنی و زیبایی شناختیشان را پشت عنوانین روشنفکرانه مخفی میکنند مثلا کسی که میزانسن بلد نیست دوربین را روی دست میبرد تا توجیهی داشته باشد یا کسی که خلاقیت و سواد قصهگویی را ندارد در پس افههایی مثل پایان باز، قصه خرده پیرنگ، واقعگرایی ناتورال و ... مخفی میشود اما آن روزها کسی ادعای روشنفکری نمیکرد بلکه بر اثر شکافتن هسته اجتماع و حدوث یک تحول عظیم تاریخی واقعا روی خیلی از مفاهیم، نور مُبصّری تابیده شده بود و حقیقتاً همه به آن مفاهیمی که تازه به چشم آمده بود فکر میکردند و در یک کلام آن روزها به جای روشنفکرنمایی، روشنفکری به معنای واقعی کلمه (والبته در حدود همان دوران) وجود داشت.
سینمای دهه شصت حتی در شیوه و نوع جذب مخاطب به سالنهای سینما تغییراتی اساسی بوجود آورد که این شیوهها تا حدودی به دهه هفتاد هم سرایت کرد و عمدهترین تغییر بوجود آمده عبارت بود از اینکه در آن دوران مردم با توجه به اسم کارگردان یک اثر را میدیدند نه با توجه به حضور هنرپیشههای مشهور در فهرست فیلم.
این وضعیت نه تنها هنر بازیگری را در ایران عقیم نکرد بلکه باعث شد به جای ستارههای چشم سیاه و چشم آبی و آدمکهای خوش تراش و خوش استیل کسانی وارد عرصه بازیگری شود که در این زمینهها استعدادی واقعی داشتند.
البته این فقط تمایلات جدید مردم و فیلمسازان نبود که باعث حذف عنصر ستاره محوری از سینمای ایران شد بلکه بخشنامههای قانونی هم همین ضرورت را اعلام میکردند و به هر حال در آن دوره چون افکار عمومی شیوه موجود را میپسندید، مخالفت چندانی هم با چنین بخشنامهای صورت نگرفت.
اما در دهه هفتاد بود که رفته رفته نیاز اجتماعی به وجود ستارهها در سینما حس شد و عروس (ساخته بهروز افخمی) جزو اولین پاسخهایی محسوب میشود که به این نیاز داده شد.
نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب با این فیلم تبدیل به ستاره شدند و البته همین قضیه در کنار یک سری مسائل دیگر، باعث بوجود آمدن واکنشهای تندی در قبال اولین اثر سینمایی افخمی شد.
دفاع سید مرتضی آوینی از فیلم عروس در برابر هجمه عناصر تندرو، قصه مشهوری دارد و خب لابد این هم لازم به گفتن نیست که افراد معترض، آوینی را هم مثل فیلم عروس در ستونهای روزنامه و نشریاتشان به جوخه تیرباران سپردند.
با وجود تمام اینها از اواسط دهه هفتاد کم کم بحث آمدن ستارهها به سینمای ایران جدیت و شتاب بیشتری گرفت تا اینکه با ورود کشور به دهه هشتاد شمسی دیگر این دعوا حل شده به حساب میآمد.
اویل مدتی طول کشید تا سینمای ایران بتواند ستارههایی پولساز تولید کند و بعد کم کم روند استفاده از این ستارهها چنان افراطی شد که دیگر هیچ کدام از آنها توان جذب مخاطب را به سالنها نداشتند.
روزگاری تنها با حضور یکی از این ستارهها میشد گیشه یک فیلم را تضمین شده دانست بعد کم کم به دو تا از آنها احتیاج بود تا این اتفاق بیفتد و حضور زوجهای هنری (البته بهتر است گفته شود تجاری) در فیلمها فراوانی بسیار یافت.
کم کم تاثیر زوجها هم رو به افول گذاشت و مدتی مثلثهای ستارهای شکل گرفت و بعد از اینکه حتی حضور سه ستاره مشهور هم برای جذب مخاطب کارآمدی خود را از دست داد ما با فیلمهایی مواجه شدیم که رئال مادریدی از بازیگران مشهور را در فهرست خود داشتند تا با القای یک شُک غافلگیر کننده، مخاطب را به هر ترتیبی سوی سالنها بکشانند.
اما تاثیر این دوز آخری هم رفته رفته محو شد و حالا با جرات میشود گفت ما هیچ بازیگری در ایران نداریم که مخاطب صرفا به خاطر دیدن او بلیت سینما بخرد.
قهر تدریجی مخاطب با سالنهای سینما طی تمام این سالها هیچ وقت باعث نشد تا متصدیان امر در ویژگیهای کیفی فیلمها تجدید نظر کنند.
آنها مثل همیشه دنبال راحتترین راه برای رسیدن به منافع مالی خود بودهاند و پرواضح است که بهترین و جذابترین بازیگر دنیا هم، یک فیلم دست چندم را قابل تماشا نمیکند.
از طرفی سینمای شبه روشنفکری ایران که اکثر فیلمها در سالهای اخیر متعلق به آن است، مخاطب را به طور کل نسبت به سینمای کشورش بیاعتماد کرده یعنی کسی که یک بار با پرداختن بهای بلیت به سالن سینما برود تا فیلمی را با این کیفیت پایین و آن ادعای بالا ببیند، بار بعد از جلوی سالن هم رد نخواهد شد.
این درحالی است که معمولا سینمای هنری به دلیل پیشرو بودن و ریسک پذیری بالایی که دارد هنرپیشههای جدید را به سینمای تجاری معرفی میکند اما مشخص است که سینمای به اصطلاح هنری ما عقیمتر از این حرفهاست ...
ما امروز در حالی نیمه دوم آخرین ماه از فصل بهار را طی میکنیم که فروش گیشههای سینمای ایران به طور غافلگیرکنندهای از عدد 16 میلیارد تومان گذشته و نکته جالب قضیه اینجاست که تمام فیلمهای پرفروش این فصل بیشتر با نام کارگردانهایشان شناخته میشوند تا بازیگرها.
به نظر میرسد جامعه ایران از این لحاظ، به حال و هوای دهه شصت بازگشته و این در حالی است که هیچ بخشنامهای این وضعیت را کول نگرفته تا راه ببرد.
اینکه چند فیلم دیگر در طول سال توان جذب مخاطب را تا این حد داشته باشند محل بحثی دیگر است و صرفا میشود گفت که اتفاق پیش آمده را باید از اساس یک شانس بزرگ دانست نه علامتی از رونق بازار.
اما به هر حال همه چیز نشان میدهد که یک بار دیگر در سینمای ایران دوره ستارههای خوشتیپ و خوشتراش و یا کمدینهای شکلک و ادایی به پایان رسید و مردم کشور ما که به این نوع سینما برای عرض اندام یک فرصت دیگر داده بودند، این دفعه شاید برای آخرین بار باز هم نتیجه گرفتند که چنین چیزی مطلوبشان نیست.
ستاره برای سینما چیز بدی نیست اما باید برگردیم و آن را طور دیگری معنا کنیم.
مردم در مرحله اول فیلم خوب میخواهند، فیلمی که قصه داشته باشد و خوب کارگردانیاش کرده باشد و آنگاه باید کسی که به بهترین نحو ممکن میتواند هر کدام از نقشهای این قصه را ایفا کند، در جایگاه خودش قرار بگیرد و ستاره یعنی چنین کسی.