گروه فرهنگی مشرق - زندهیاد محمدرضا آقاسی که زندگی خود را وقف ائمه اطهار(ع) و ارزشهای اسلامی و انقلابی کرده بود، در مثنوی بلندی با عنوان «یک قوم تو را شهید میدانند» به شخصیت حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشکر محمد رسولالله(ص)، میپردازد. شاعر با زبان شعر تأکید دارد که سرباز امام(ره) آبروی خود را از امام(ره) کسب کرده است.
این سروده به همراه فایل صوتی شاعر به مناسبت ایام حضور حاج احمد متوسلیان در سوریه و لبنان و حادثه مفقود شدن این سردار رشید اسلام بازنشر میشود:
«گر کشته و گر اسیری ای احمد!
در خاطر من نمیری ای احمد!
تا چرخ به دور خویش میچرخد
بر مصر دلم امیری ای احمد!
ای یک تنه از هزاران افزونتر!
اسب تو ز صد سوار افزونتر!
از ناله هر چه لاله، دل خونتر
آلاله از بهار افزونتر!
ای با نفس امام خو کرده!
زان رایحه کسب آبرو کرده
سرمست ز باده کلام او
توفیق شهادت آرزو کرده
یک قوم تو را شهید میخوانند
یک قوم تو را اسیر میدانند
اما چه کنم؟ که ناجوانمردان
تصویر تو را ز خویش میرانند
ای بلبل در چمن نگنجیده!
ای یوسف در وطن نگنجیده!
ای نور دو چشم پیر کنعانی!
زندانی در بدن نگنجیده!
تو کیستی؟ آن که نور نوشیده
پیراهنی از حضور پوشیده
تندیسه غیرت و جوانمردی
بر ظلمت شام غم خروشیده
من کیستم؟ آن که در وطن مانده
در بند حجاب خویشتن مانده
چشمی به در امید خشکیده
در حسرت بوی پیرهن مانده
ای زمزم کوثری! مرا دریاب
وی پنجه حیدری! مرا دریاب
دستان من هر تپش عطش دارد
وی لطف برادری! مرا دریاب
دریاب که بیتو سخت درماندم
در مصر غم تو در به درماندم
از پیرهنت حوالتی بفرست
بیبرگ عبور، پشت در ماندم
ای جبهه به خاک جبههها سوده
در معرکهها دمی نیاسوده
وی اسوه استقامت و ایثار
در مصر شکنجهها نفرسوده
ای گمشده حصار پیچیده
وی ماه به شام تار پیچیده!
دستان کدام فتنه رویت را
در پردهای از غبار پیچیده»
این سروده به همراه فایل صوتی شاعر به مناسبت ایام حضور حاج احمد متوسلیان در سوریه و لبنان و حادثه مفقود شدن این سردار رشید اسلام بازنشر میشود:
«گر کشته و گر اسیری ای احمد!
در خاطر من نمیری ای احمد!
تا چرخ به دور خویش میچرخد
بر مصر دلم امیری ای احمد!
ای یک تنه از هزاران افزونتر!
اسب تو ز صد سوار افزونتر!
از ناله هر چه لاله، دل خونتر
آلاله از بهار افزونتر!
ای با نفس امام خو کرده!
زان رایحه کسب آبرو کرده
سرمست ز باده کلام او
توفیق شهادت آرزو کرده
یک قوم تو را شهید میخوانند
یک قوم تو را اسیر میدانند
اما چه کنم؟ که ناجوانمردان
تصویر تو را ز خویش میرانند
ای بلبل در چمن نگنجیده!
ای یوسف در وطن نگنجیده!
ای نور دو چشم پیر کنعانی!
زندانی در بدن نگنجیده!
تو کیستی؟ آن که نور نوشیده
پیراهنی از حضور پوشیده
تندیسه غیرت و جوانمردی
بر ظلمت شام غم خروشیده
من کیستم؟ آن که در وطن مانده
در بند حجاب خویشتن مانده
چشمی به در امید خشکیده
در حسرت بوی پیرهن مانده
ای زمزم کوثری! مرا دریاب
وی پنجه حیدری! مرا دریاب
دستان من هر تپش عطش دارد
وی لطف برادری! مرا دریاب
دریاب که بیتو سخت درماندم
در مصر غم تو در به درماندم
از پیرهنت حوالتی بفرست
بیبرگ عبور، پشت در ماندم
ای جبهه به خاک جبههها سوده
در معرکهها دمی نیاسوده
وی اسوه استقامت و ایثار
در مصر شکنجهها نفرسوده
ای گمشده حصار پیچیده
وی ماه به شام تار پیچیده!
دستان کدام فتنه رویت را
در پردهای از غبار پیچیده»