به گزارش مشرق، هاشمی رفسنجانی در شرایط کنونی یکی از سران و یا به تعبیر بهتر، رهبران جناح اصلاحطلب به حساب میآید. این رهبری البته در جریان فتنهی 88 به دو دلیل تقویت شد: اولی به دلیل نقش پررنگ هاشمی و منتسبان وی در این رویدادها و دوم به دلیل حذف موقتی یا دائم برخی رهبران اصلاحات مانند کروبی و خاتمی از صحنهی سیاسی.
اما حضور هاشمی در قامت رهبر اصلاحات، برای فعالان سیاسی و تودهی مردم، همواره یادآور پارادوکسی معماگونه از حملات اصلاحطلبان به او در دههی هفتاد است. مقطعی که با روی کار آمدن جریان اصلاحطلب و بهویژه انتخابات مجلس ششم، شاهد حملات گستردهای از سوی اصلاحطلبان به هاشمی رفسنجانی بودیم که نتیجهی این هجمه، شکست سنگین هاشمی در آن انتخابات بود. در این راستا، این سؤال جدی مطرح است که نسبت هاشمی با اصلاحطلبان و اصلاحات چیست؟ آیا هاشمی یک اصلاحطلب است؟ اگر چنین است، چرا در مقطعی از سوی اصلاحطلبان طرد میشد؟
این نوشتار ضمن مروری بر بازخوانی جریان تخریب و طرد هاشمی از سوی اصلاحطلبان و تحلیل این رویداد، به بررسی تشابه و تفاوت فکری هاشمی با اصلاحطلبان و تشریح نگاه اصلاحطلبان به هاشمی و آیندهکاوی این مسئله خواهد پرداخت.
رابطهی هاشمی با اصلاحطلبان تاکنون افتوخیزهای زیادی از مخالفت و دشمنی تا حمایت کامل و منجیسازی از هاشمی داشته است. از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات، تخریب شخصیتی و اتهامزنی به هاشمی، یکی از ترجیعبندهای اصلی جریان اصلاحطلب در رسانههای زنجیرهای بهشمار میرفت. حملاتی که با اعلام حضور هاشمی در انتخابات مجلس ششم، ابعاد گستردهتری یافت و انواع اتهامات و فحاشیهای سیاسی به وی را با میانداری روزنامهنگاران و فعالان جریان اصلاحطلب، بهویژه اعضای احزاب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، موجب شد.
مقطعی که اصلاحطلبان برای دسترسی به کرسیهای مجلس بهخصوص کرسی ریاست آن، نیازمند تخریب چهرهی هاشمی در افکار عمومی بودند و با طرح اتهامات مختلف، سعی در این داشتند تا از حضور وی در مجلس ششم ممانعت به عمل آورند، اما بهرغم این تبلیغات مسموم، وی رتبهی سیام منتخبین تهران را کسب کرد، اما به خاطر همین سمپاشیهای اصلاحطلبان از سمت نمایندگی انصراف داد.
خشونتطلبی و وقوع قتلهای متعدد، دیکتاتور بودن و انتقادناپذیری هاشمی، معرفی او بهعنوان عامل همهی گرفتاریها، مفاسد در کشور و... از جمله اتهاماتی بود که جریان اصلاحات در آن مقطع، هاشمی را هر روز در رسانههای زنجیرهای خود با آن مینواخت.
تخریب هاشمی با برچسبهایی چون سردار خشونت و وحشت
فعالان دولت سازندگی که تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند تا به افکار عمومی بقبولانند که هاشمی «سردار سازندگی» است. در عصر اصلاحات نیازمند آن بودند که از چهرهی او در افکار عمومی «سردار خشونت» بسازند.
«عالیجناب سرخپوش» عنوان کتاب جنجالبرانگیز اکبر گنجی، مهمترین لقب بازمانده از آن دوران در رسانههای اصلاحطلب است که با متهم کردن هاشمی به اعمال انواع خشونت در دوران ریاستجمهوریاش و دست داشتن در قتلهای زنجیرهای سال 78، وی را تحت آماج حملات و هجمههای سیاسی خود میکرد. گنجی که بلندگوی جبههی اصلاحطلبان برای معرفی هاشمی به مردم بود، در کتابش که با حمایتهای بیدریغ وزیر ارشاد وقت دولتِ توسعهی سیاسی (عطاءالله مهاجرانی) روانهی بازار و کتابخانههای سراسر کشور شد، هتاکی را به آنجا رساند که هاشمی را بهعنوان چهرهای که دهها قتل در دوران مدیریتش اتفاق افتاد، معرفی کرد.
او در این خصوص مینویسد: «هاشمی که انتقادات برخی از مطبوعات را برنمیتافت، چگونه اقدامات مهمترین وزارتخانهی خود را نادیده میگرفت... ولی همین امر کار دستش داد و منجر به دهها قتل شد.»[1] گنجی در اینباره مینویسد: «خشونتورزان و جنایتکاران عرصهی سیاست در دورهی هاشمی، بدون دغدغهی خاطر و ترس از مکافات دست به جنایات میزدند.»[2]
روزنامهی «صبح امروز» متعلق به سعید حجاریان، تئوریسین بنام اصلاحات نیز در سرمقالهی خود در تخریب چهرهی هاشمی اظهار میدارد در دورهی هاشمی هر 40 روز یک قتل مشکوک سیاسی داشتهایم(!): «ایشان اظهار میدارد متهمان قتلها، پیش از دولت ایشان به وزارت اطلاعات آمده و قتلها بعد از دولت ایشان رخ داده است.
اما واقعیتها و اطلاعات منعکسشده در جامعه از وضعیت دیگری حکایت میکند. تاکنون بسیار اعلام شده است که به جز قتلهای پاییز سال 77، حدود 80 قتل دیگر طی دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی روی داده است. به عبارت دیگر، بهطور متوسط هر 40 روز، یک قتل مشکوک روی داده است که اسامی برخی از این افراد کموبیش به گوش ایشان نیز رسیده است. در مورد این نکته، ایشان سربسته و مبهم سخن گفت. در مورد پیگیری این قتلها (که آقای هاشمی نیز به وقوع آن اشاره کرد) در دورهی ریاستجمهوری ایشان چه اقدام مشخصی صورت گرفته است؟ نتیجهی آن اقدامات چه بود؟ چرا با عاملان آن قتلها هیچ برخوردی نشد و آنان همچنان با خیال راحت و بدون نگرانی از مجازات، به اقدامات خود ادامه دادند؟»[3]
هفتهنامهی «عصر ما»، ارگان نشریهای سازمان مجاهدین نیز در آن ایام سهم بسزایی در ترسیم چهرهای خشونتگرا از آقای هاشمی داشت؛ تا آنجا که از وی بهعنوان مدیری که نمیتواند از برخی قتلها بیخبر باشد یاد میکند. در یکی از شمارههای «عصر ما» در اینباره آمده است: «رفتارهای غیرقانونی وزارت اطلاعات، فساد و نابسامانی در وزارت اطلاعات به ایجاد قتلها محدود نمیشود. فعالیتهای اقتصادی غیرقانونی این وزارت در سطح کلان، که لطمات جدی به اقتصاد کشور وارد کرده است، یکی دیگر از اَعلام و نشانههای مناسبات و رفتارهای غیرقانونی در وزارت اطلاعات بوده است که حداقل با توجه به حساسیت آقای هاشمی به سازندگی و مسائل اقتصادی، علیالقاعده میبایست با واکنش جدی ایشان مواجه میشد که نشد.»[4]
به نمونههایی از چنین اتهاماتی در روزنامههای زنجیرهای بنگرید:
در دوران هشتسالهی صدارت آقای هاشمی، حدود هشتاد تن بهوسیلهی محفل اطلاعاتی و علل سیاسی به قتل رسیدهاند که معروفترین آنها قتل سعیدی سیرجانی، مهندس برازنده، میرعلایی، تفظلی و... بودهاند.[5]
آقای هاشمی باید بهصراحت و بهطور علنی از کلیهی شهروندان به دلیل قتلهای زنجیرهای محفلنشینان در دوران ریاستجمهوریاش عذرخواهی کند.[6]
پروندهی قتل سیامک سنجری و فاطمه قائممقامی را دنبال کنید تا به شاهکلید برسید. پروندهی قتل پیروز دوانی را دنبال کنید تا عالیجناب خاکستری را مشاهده کنید.[7]
معرفی هاشمی بهعنوان دیکتاتور و دشمن آزادی
گنجی که در نشست مقدماتی کنگرهی جبههی دوم خرداد به دلیل نوشتههایش از او بهعنوان «روزنامهنگار متعهد» و «شکنندهی تابوها» یاد میشد، در اتهامزنی به هاشمی، حذف دگراندیشان و روشنفکران از طریق وحشتآفرینی را هم مصداقی از دیکتاتورمنشی و آزادیستیزی وی برشمرده و در خلال نقد دولت وی مینویسد: «هدف اصلی خشونت در دوران جناب هاشمی، حذف دگراندیشان و روشنفکران از طریق ایجاد رعب و وحشت بود. هاشمی سردار سازندگی ایران بود. مسئلهی هاشمی بازسازی اقتصادی ایران بود. خشونت و جنایت ضربهی چندانی به برنامهی هاشمی نمیزد، لذا بسط خشونت به هاشمی ربط نداشت و مشکل او نبود.»[8]
عباس عبدی عضو مرکزی حزب مشارکت نیز دربارهی فضای سیاسی حاکم در دورهی هاشمی مینویسد: «در دوران هاشمی، کسانی تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند؛ حال چه از نظر سیاسی، چه از نظر اقتصادی که مخالف ایشان بودند و هیچکس از منسوبین ایشان مورد پیگرد قرار نگرفتند و اگر هم گرفتند، بعد از دوران ریاستجمهوری ایشان بود.»
در بیانیههای دفتر تحکیم وحدت نیز در آن دوران، اوج حملات به آقای هاشمی را میتوان ملاحظه کرد که البته این حملات از سوی برخی احزاب و مطبوعات اصلاحطلب مورد تشویق قرار میگرفت.
در یکی از بیانیههای این دفتر، آقای هاشمی عامل مرتدسازی سیاسی معرفی میشود: «سعی بلیغ شما در مرتدسازی سیاسی، همه را متعجب ساخته است. موج اتهامات زیر سؤال بردن امام، خدمت به انگلستان و آمریکا، تغافل و فریب مردم و معاند بودن منتقدان، چنان شباهت با مواضع خشونتطلبان و افراطیون جناح راست دارد که برخی از مواضع منطقی شما در سالها پیش در مقابله با جریان بحرانطلب را نیز با تردید روبهرو کرده است. آیا سخنان شما نوعی دمیدن در تنور خشونت و تشدید فضای بحران در آستانهی انتخابات نیست؟»[9];
سازمان مجاهدین انقلاب نیز همچون دیگر گروههای اصلاحطلب، در آن دوره به تخریب چهرهی آقای هاشمی میپرداخت و صدالبته حاضر نبود از ارتباط مسئولین این سازمان در گذشته با آقای هاشمی و مسئولیتهایشان در دولت سازندگی او، سخنی به میان آورد. بهعنوان نمونه، محسن آرمین، سخنگوی این سازمان منحله، در خصوص به میدان آمدن آقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم، از او بهعنوان کسی که حذفکنندهی جناح اصلاحطلب از عرصهی حکومت بوده نام میبرد و چنین اظهار میکند: «در مجلس چهارم، حمله به جناح اصلاحطلب و قلعوقمع نیروهای این جناح که توسط هاشمی رفسنجانی صورت گرفته است، بزرگترین اشتباه سیاسی هاشمی رفسنجانی در دورهی چهارم بود؛ چراکه با حذف نیروهای اصلاحطلب و خط امام، یک مجلس تقریباً یکدست راست، توسط آقای هاشمی به وجود آمد که بلافاصله در مقابل خودِ هاشمی ایستاد و افکار و برنامههایش را به او دیکته کرد. اگر ایشان بخواهد مثل گذشته عمل کند و به جناح راست تکیه زند، در اقیانوسی که خودش کشتی نجات جناح راست است، غرق خواهد شد و هم خودش و هم کشتی را از بین میبرد.»[10]
در این میان، عبدالکریم سروش، بزرگ روشنفکر اصلاحطلبان نیز ورود هاشمی به انتخابات را لطمهزننده به قواعد دموکراتیک مسابقه میداند و میگوید: «کسی که (هاشمی رفسنجانی) قدرت خود را از طریق غیردموکراتیک به دست آورده، ورود او به مسابقه (انتخابات دوره ششم مجلس) تشویش ایجاد میکند. لذا بهتر است چنین کسی از حق خود استفاده نکند و به دموکراتیک بودن مسابقه لطمه نزند.»[11]
نمونههای دیگری از معرفی هاشمی بهعنوان نماد دیکتاتور:
هاشمی رفسنجانی نماد تحقیر روشنفکران، مطبوعات و دانشجویان بود. او آنها را نادیده میگرفت و اهمیتی به نظر آنها نمیداد.[12]
زبان هاشمی نه تنها اهانتآمیز است، بلکه متضمن تهدید ناقدان و مخالفان است.[13]
هاشمی رفسنجانی طی دههی گذشته، چهرهی کاملاً تاریکی از وضعیت اقتصادی دههی اول انقلاب به تصویر کشیده است.[14]
هاشمی با دوپینگ به مجلس راه یابد یا نیابد، رئیس مجلس شود یا نشود، مردم به او و سیاستهایش رأی منفی دادهاند و او را نماد عصر سپریشدهی تاریکخانهای میدانند.[15]
آیا مجازات یک نامهی سرگشادهی انتقادی به هاشمی رفسنجانی، شش ماه سلول انفرادی و اقرارنویسی به سبک برادر حسین است؟[16]
معرفی هاشمی بهعنوان عامل گرفتاری، نابسامانیها و فسادها در کشور
اصلاحطلبان، در سخنرانیها و روزنامههایشان، هاشمی را عامل فسادها و گرفتاریهای کشور (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) و مسبب اختناق سیاسی میدانستند.
عباس عبدی، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، با پنهان کردن سهم همحزبیهای خود در دوران بهاصطلاح سازندگی، هاشمی را مسبب تمامی مشکلات فرهنگی، اقتصادی کشور میداند و چنین مینویسد: «هاشمی باید نسبت به شرایط فرهنگی، آموزش عالی، فساد اداری، فسادهای مالی شدید، خصوصاً وضعیت فراوان اطلاعات و دیگر مسائل در دورهی ریاستجمهوری خویش، پاسخگو باشد.»[i]
مجتبی بدیعی، دیگر عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، آقای هاشمی را عامل تمام گرفتاریها معرفی کرده و چنین اظهار میدارد: «هاشمی کسی نیست که به این سادگی حیات سیاسیاش را از دست بدهد. هاشمی عامل تمامی گرفتاریهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور است. هاشمی یک فاجعه است.»[ii]
در جای دیگر، یکی از اعضای حزب مشارکت دربارهی عملکرد وزارت اطلاعات و نقش آن در مفاسد اقتصادی، آقای هاشمی را مورد انتقاد قرار میدهد و در روزنامهی «بیان» در خصوص فساد دولت وی مینویسد: «هاشمی در دوران ریاستجمهوریاش، سیاستی پیش گرفت که هرکس هرکاری میتواند بکند، انجام دهد. به تمام وزارتخانهها و ادارات گفتند که خودتان تولید درآمد کنید و این یکی از مهمترین ضربههایی بود که در این سالها به نظام مملکتی وارد شد.
هیچجای دنیا اجازه نمیدهند که وزارت اطلاعات آن وارد روابط اقتصادی بشود؛ به خاطر اینکه بنیاد اطلاعات را هم به هم میریزد. کسی که در موضع وزارت اطلاعات است و منبع اطلاعاتی دارد، نمیتواند وارد کارها و معادلات اقتصادی خرید و فروش کارخانه بشود.
تقریباً تمام جاهای دیگر که بودجه لازم داشتند، مثل وزارت اطلاعات و نیروهای انتظامی، آقای هاشمی یک راهی باز گذاشتند که همهی اینها وارد شوند و اسم آن را گذاشته بودند خودکفایی و افتخار هم میکردند. مثلاً وزیر سابق اطلاعات میگفت که ما اصلاً از دولت بودجهای نمیخواهیم. خوب بودجه نخواستید، نتیجهاش این وضعی است که فساد صدر و ذیل یک سیستم را ممکن است پارهپاره کند.»[iii]
«هاشمی عامل رانتخواری و ثروتاندوزی» اتهام دیگر اصلاحطلبان علیه هاشمی بود. گنجی در کتاب خود، محور تمام نقصانهای سیاست تعدیل دوران سازندگی را بهعهدهی دخالتهای بیجای هاشمی گذاشته و او را فرد اصلی شکلگیری رانتخواری و ثروتاندوزی معرفی میکند و چنین مینویسد: «کارشناسان اقتصادی، دو کارکرد مهم برای سیاست تعدیل اقتصادی در نظر میگیرند.
اول تخصیص بهینهی منابع، دوم حذف رانت. این دو کارکرد مهم سیاست تعدیل، به دلیل شخصیت هاشمی در ایران به وقوع نپیوست. آقای هاشمی بهطور جدی در تخصیص منابع دخالت میکرد و منابع را آنطور که خود میپسندید و تشخیص میداد توزیع میکرد. در دو دههی گذشته، بر اثر رانتجویی، طبقهی جدیدی در جمهوری اسلامی شکل گرفته است. این طبقهی نوکیسه در فرآیند خصوصیسازی، با خرید تقریباً بسیاری از منابع ملی به ثروتهای بادآورده دست یافت. در دوران سازندگی حتی به دستگاههای غیراقتصادی و امنیتی اجازه داده شد با فعالیتهای اقتصادی نیازهای مالی خود را تأمین نمایند. در پرتو چنان مجوزی، فسادهای کلان به وجود آمد و خط ترانزیت مواد مخدر با هدف ثروتاندوزی و تخریب غربیان فعال شد.»[iv]
جریان اصلاحطلب در حالی امروز هاشمی رفسنجانی را تنها عامل وحدت خود میداند که در سالهای گذشته، حتی سوابق انقلابی وی را انکار میکرد وهاشمی را نه تنها متقلب، جنایتکار، منبع تمام مفاسد و... میدانست، که علاوه بر تمام این موارد، وی را عامل ازهمپاشیدگی اتحاد جبههی اصلاحات نیز برمیشمرد. بهطور مثال، علی شکوریراد، عضو برجستهی شورای مرکزی حزب مشارکت، در این خصوص میگوید: «به نظر ما، هاشمی عامل اختلاف بین مجموعهی نیروهای دوم خرداد بود و آنچه امروز بهعنوان جدا شدن نسبی کارگزاران از مجموعهی نیروهای جبههی دوم خرداد مطرح است، حاصل حضور آقای هاشمی رفسنجانی است.»[v]
این چهرهها و گروهها عمر سیاسی هاشمی را مرتباً پایانیافته و وی را طردشده اعلام میکردند. محمد قوچانی، از نویسندگان مشهور نشریات زنجیرهای اصلاحطلب، که از طنز روزگار هماکنون گردانندهی نشریات زنجیرهای حزب منتسب به هاشمی (کارگزاران) است، عمر سیاسی هاشمی را پایانیافته اعلان میکند.[vi](*)
ادامه دارد...
پی نوشت ها
[1]. اکبر گنجی، عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری، ص 55.
[2]. تاریکخانهی اشباح، ص 17.
[3]. روزنامهی صبح امروز، 2 دی 78.
[4]. هفتهنامهی عصر ما، شمارهی 44.
[5]. صبح امروز، 29 دی 1378.
[6]. آفتاب امروز، 4 اسفند 1378.
[7]. آریا، 14 آذر 1387.
[8]. تاریکخانهی اشباح، ص 16.
[9]. هفتهنامهی آبان، 16 بهمن 78.
[10]. روزنامهی آفتاب امروز، 18 بهمن 78.
[11]. http://rajanews.com/detail.asp?id=152396
[12]. صبح امروز، 2 اسفند 1378.
[13]. عصر آزادگان، 9 بهمن 1378.
[14]. فتح 6 بهمن 1378.
[15]. آفتاب امروز، 4 اسفند 1378.
[16]. صبح امروز، 29 دی 1378.
[i]. روزنامهی پیام آزادی، 30 آذر 78.
[ii]. روزنامهی بیان، 15 دی 78.
[iii]. روزنامهی بیان، 1 دی 78.
[iv]. اکبر گنجی، عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری، ص 189.
[v]. روزنامهی انتخاب، 8 بهمن 78.
[vi]. http://rajanews.com/detail.asp?id=152396
اما حضور هاشمی در قامت رهبر اصلاحات، برای فعالان سیاسی و تودهی مردم، همواره یادآور پارادوکسی معماگونه از حملات اصلاحطلبان به او در دههی هفتاد است. مقطعی که با روی کار آمدن جریان اصلاحطلب و بهویژه انتخابات مجلس ششم، شاهد حملات گستردهای از سوی اصلاحطلبان به هاشمی رفسنجانی بودیم که نتیجهی این هجمه، شکست سنگین هاشمی در آن انتخابات بود. در این راستا، این سؤال جدی مطرح است که نسبت هاشمی با اصلاحطلبان و اصلاحات چیست؟ آیا هاشمی یک اصلاحطلب است؟ اگر چنین است، چرا در مقطعی از سوی اصلاحطلبان طرد میشد؟
این نوشتار ضمن مروری بر بازخوانی جریان تخریب و طرد هاشمی از سوی اصلاحطلبان و تحلیل این رویداد، به بررسی تشابه و تفاوت فکری هاشمی با اصلاحطلبان و تشریح نگاه اصلاحطلبان به هاشمی و آیندهکاوی این مسئله خواهد پرداخت.
رابطهی هاشمی با اصلاحطلبان تاکنون افتوخیزهای زیادی از مخالفت و دشمنی تا حمایت کامل و منجیسازی از هاشمی داشته است. از زمان روی کار آمدن دولت اصلاحات، تخریب شخصیتی و اتهامزنی به هاشمی، یکی از ترجیعبندهای اصلی جریان اصلاحطلب در رسانههای زنجیرهای بهشمار میرفت. حملاتی که با اعلام حضور هاشمی در انتخابات مجلس ششم، ابعاد گستردهتری یافت و انواع اتهامات و فحاشیهای سیاسی به وی را با میانداری روزنامهنگاران و فعالان جریان اصلاحطلب، بهویژه اعضای احزاب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، موجب شد.
مقطعی که اصلاحطلبان برای دسترسی به کرسیهای مجلس بهخصوص کرسی ریاست آن، نیازمند تخریب چهرهی هاشمی در افکار عمومی بودند و با طرح اتهامات مختلف، سعی در این داشتند تا از حضور وی در مجلس ششم ممانعت به عمل آورند، اما بهرغم این تبلیغات مسموم، وی رتبهی سیام منتخبین تهران را کسب کرد، اما به خاطر همین سمپاشیهای اصلاحطلبان از سمت نمایندگی انصراف داد.
خشونتطلبی و وقوع قتلهای متعدد، دیکتاتور بودن و انتقادناپذیری هاشمی، معرفی او بهعنوان عامل همهی گرفتاریها، مفاسد در کشور و... از جمله اتهاماتی بود که جریان اصلاحات در آن مقطع، هاشمی را هر روز در رسانههای زنجیرهای خود با آن مینواخت.
تخریب هاشمی با برچسبهایی چون سردار خشونت و وحشت
فعالان دولت سازندگی که تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند تا به افکار عمومی بقبولانند که هاشمی «سردار سازندگی» است. در عصر اصلاحات نیازمند آن بودند که از چهرهی او در افکار عمومی «سردار خشونت» بسازند.
«عالیجناب سرخپوش» عنوان کتاب جنجالبرانگیز اکبر گنجی، مهمترین لقب بازمانده از آن دوران در رسانههای اصلاحطلب است که با متهم کردن هاشمی به اعمال انواع خشونت در دوران ریاستجمهوریاش و دست داشتن در قتلهای زنجیرهای سال 78، وی را تحت آماج حملات و هجمههای سیاسی خود میکرد. گنجی که بلندگوی جبههی اصلاحطلبان برای معرفی هاشمی به مردم بود، در کتابش که با حمایتهای بیدریغ وزیر ارشاد وقت دولتِ توسعهی سیاسی (عطاءالله مهاجرانی) روانهی بازار و کتابخانههای سراسر کشور شد، هتاکی را به آنجا رساند که هاشمی را بهعنوان چهرهای که دهها قتل در دوران مدیریتش اتفاق افتاد، معرفی کرد.
او در این خصوص مینویسد: «هاشمی که انتقادات برخی از مطبوعات را برنمیتافت، چگونه اقدامات مهمترین وزارتخانهی خود را نادیده میگرفت... ولی همین امر کار دستش داد و منجر به دهها قتل شد.»[1] گنجی در اینباره مینویسد: «خشونتورزان و جنایتکاران عرصهی سیاست در دورهی هاشمی، بدون دغدغهی خاطر و ترس از مکافات دست به جنایات میزدند.»[2]
روزنامهی «صبح امروز» متعلق به سعید حجاریان، تئوریسین بنام اصلاحات نیز در سرمقالهی خود در تخریب چهرهی هاشمی اظهار میدارد در دورهی هاشمی هر 40 روز یک قتل مشکوک سیاسی داشتهایم(!): «ایشان اظهار میدارد متهمان قتلها، پیش از دولت ایشان به وزارت اطلاعات آمده و قتلها بعد از دولت ایشان رخ داده است.
اما واقعیتها و اطلاعات منعکسشده در جامعه از وضعیت دیگری حکایت میکند. تاکنون بسیار اعلام شده است که به جز قتلهای پاییز سال 77، حدود 80 قتل دیگر طی دوران ریاستجمهوری آقای هاشمی روی داده است. به عبارت دیگر، بهطور متوسط هر 40 روز، یک قتل مشکوک روی داده است که اسامی برخی از این افراد کموبیش به گوش ایشان نیز رسیده است. در مورد این نکته، ایشان سربسته و مبهم سخن گفت. در مورد پیگیری این قتلها (که آقای هاشمی نیز به وقوع آن اشاره کرد) در دورهی ریاستجمهوری ایشان چه اقدام مشخصی صورت گرفته است؟ نتیجهی آن اقدامات چه بود؟ چرا با عاملان آن قتلها هیچ برخوردی نشد و آنان همچنان با خیال راحت و بدون نگرانی از مجازات، به اقدامات خود ادامه دادند؟»[3]
هفتهنامهی «عصر ما»، ارگان نشریهای سازمان مجاهدین نیز در آن ایام سهم بسزایی در ترسیم چهرهای خشونتگرا از آقای هاشمی داشت؛ تا آنجا که از وی بهعنوان مدیری که نمیتواند از برخی قتلها بیخبر باشد یاد میکند. در یکی از شمارههای «عصر ما» در اینباره آمده است: «رفتارهای غیرقانونی وزارت اطلاعات، فساد و نابسامانی در وزارت اطلاعات به ایجاد قتلها محدود نمیشود. فعالیتهای اقتصادی غیرقانونی این وزارت در سطح کلان، که لطمات جدی به اقتصاد کشور وارد کرده است، یکی دیگر از اَعلام و نشانههای مناسبات و رفتارهای غیرقانونی در وزارت اطلاعات بوده است که حداقل با توجه به حساسیت آقای هاشمی به سازندگی و مسائل اقتصادی، علیالقاعده میبایست با واکنش جدی ایشان مواجه میشد که نشد.»[4]
به نمونههایی از چنین اتهاماتی در روزنامههای زنجیرهای بنگرید:
در دوران هشتسالهی صدارت آقای هاشمی، حدود هشتاد تن بهوسیلهی محفل اطلاعاتی و علل سیاسی به قتل رسیدهاند که معروفترین آنها قتل سعیدی سیرجانی، مهندس برازنده، میرعلایی، تفظلی و... بودهاند.[5]
آقای هاشمی باید بهصراحت و بهطور علنی از کلیهی شهروندان به دلیل قتلهای زنجیرهای محفلنشینان در دوران ریاستجمهوریاش عذرخواهی کند.[6]
پروندهی قتل سیامک سنجری و فاطمه قائممقامی را دنبال کنید تا به شاهکلید برسید. پروندهی قتل پیروز دوانی را دنبال کنید تا عالیجناب خاکستری را مشاهده کنید.[7]
معرفی هاشمی بهعنوان دیکتاتور و دشمن آزادی
گنجی که در نشست مقدماتی کنگرهی جبههی دوم خرداد به دلیل نوشتههایش از او بهعنوان «روزنامهنگار متعهد» و «شکنندهی تابوها» یاد میشد، در اتهامزنی به هاشمی، حذف دگراندیشان و روشنفکران از طریق وحشتآفرینی را هم مصداقی از دیکتاتورمنشی و آزادیستیزی وی برشمرده و در خلال نقد دولت وی مینویسد: «هدف اصلی خشونت در دوران جناب هاشمی، حذف دگراندیشان و روشنفکران از طریق ایجاد رعب و وحشت بود. هاشمی سردار سازندگی ایران بود. مسئلهی هاشمی بازسازی اقتصادی ایران بود. خشونت و جنایت ضربهی چندانی به برنامهی هاشمی نمیزد، لذا بسط خشونت به هاشمی ربط نداشت و مشکل او نبود.»[8]
عباس عبدی عضو مرکزی حزب مشارکت نیز دربارهی فضای سیاسی حاکم در دورهی هاشمی مینویسد: «در دوران هاشمی، کسانی تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند؛ حال چه از نظر سیاسی، چه از نظر اقتصادی که مخالف ایشان بودند و هیچکس از منسوبین ایشان مورد پیگرد قرار نگرفتند و اگر هم گرفتند، بعد از دوران ریاستجمهوری ایشان بود.»
در بیانیههای دفتر تحکیم وحدت نیز در آن دوران، اوج حملات به آقای هاشمی را میتوان ملاحظه کرد که البته این حملات از سوی برخی احزاب و مطبوعات اصلاحطلب مورد تشویق قرار میگرفت.
در یکی از بیانیههای این دفتر، آقای هاشمی عامل مرتدسازی سیاسی معرفی میشود: «سعی بلیغ شما در مرتدسازی سیاسی، همه را متعجب ساخته است. موج اتهامات زیر سؤال بردن امام، خدمت به انگلستان و آمریکا، تغافل و فریب مردم و معاند بودن منتقدان، چنان شباهت با مواضع خشونتطلبان و افراطیون جناح راست دارد که برخی از مواضع منطقی شما در سالها پیش در مقابله با جریان بحرانطلب را نیز با تردید روبهرو کرده است. آیا سخنان شما نوعی دمیدن در تنور خشونت و تشدید فضای بحران در آستانهی انتخابات نیست؟»[9];
سازمان مجاهدین انقلاب نیز همچون دیگر گروههای اصلاحطلب، در آن دوره به تخریب چهرهی آقای هاشمی میپرداخت و صدالبته حاضر نبود از ارتباط مسئولین این سازمان در گذشته با آقای هاشمی و مسئولیتهایشان در دولت سازندگی او، سخنی به میان آورد. بهعنوان نمونه، محسن آرمین، سخنگوی این سازمان منحله، در خصوص به میدان آمدن آقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم، از او بهعنوان کسی که حذفکنندهی جناح اصلاحطلب از عرصهی حکومت بوده نام میبرد و چنین اظهار میکند: «در مجلس چهارم، حمله به جناح اصلاحطلب و قلعوقمع نیروهای این جناح که توسط هاشمی رفسنجانی صورت گرفته است، بزرگترین اشتباه سیاسی هاشمی رفسنجانی در دورهی چهارم بود؛ چراکه با حذف نیروهای اصلاحطلب و خط امام، یک مجلس تقریباً یکدست راست، توسط آقای هاشمی به وجود آمد که بلافاصله در مقابل خودِ هاشمی ایستاد و افکار و برنامههایش را به او دیکته کرد. اگر ایشان بخواهد مثل گذشته عمل کند و به جناح راست تکیه زند، در اقیانوسی که خودش کشتی نجات جناح راست است، غرق خواهد شد و هم خودش و هم کشتی را از بین میبرد.»[10]
در این میان، عبدالکریم سروش، بزرگ روشنفکر اصلاحطلبان نیز ورود هاشمی به انتخابات را لطمهزننده به قواعد دموکراتیک مسابقه میداند و میگوید: «کسی که (هاشمی رفسنجانی) قدرت خود را از طریق غیردموکراتیک به دست آورده، ورود او به مسابقه (انتخابات دوره ششم مجلس) تشویش ایجاد میکند. لذا بهتر است چنین کسی از حق خود استفاده نکند و به دموکراتیک بودن مسابقه لطمه نزند.»[11]
نمونههای دیگری از معرفی هاشمی بهعنوان نماد دیکتاتور:
هاشمی رفسنجانی نماد تحقیر روشنفکران، مطبوعات و دانشجویان بود. او آنها را نادیده میگرفت و اهمیتی به نظر آنها نمیداد.[12]
زبان هاشمی نه تنها اهانتآمیز است، بلکه متضمن تهدید ناقدان و مخالفان است.[13]
هاشمی رفسنجانی طی دههی گذشته، چهرهی کاملاً تاریکی از وضعیت اقتصادی دههی اول انقلاب به تصویر کشیده است.[14]
هاشمی با دوپینگ به مجلس راه یابد یا نیابد، رئیس مجلس شود یا نشود، مردم به او و سیاستهایش رأی منفی دادهاند و او را نماد عصر سپریشدهی تاریکخانهای میدانند.[15]
آیا مجازات یک نامهی سرگشادهی انتقادی به هاشمی رفسنجانی، شش ماه سلول انفرادی و اقرارنویسی به سبک برادر حسین است؟[16]
معرفی هاشمی بهعنوان عامل گرفتاری، نابسامانیها و فسادها در کشور
اصلاحطلبان، در سخنرانیها و روزنامههایشان، هاشمی را عامل فسادها و گرفتاریهای کشور (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) و مسبب اختناق سیاسی میدانستند.
عباس عبدی، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، با پنهان کردن سهم همحزبیهای خود در دوران بهاصطلاح سازندگی، هاشمی را مسبب تمامی مشکلات فرهنگی، اقتصادی کشور میداند و چنین مینویسد: «هاشمی باید نسبت به شرایط فرهنگی، آموزش عالی، فساد اداری، فسادهای مالی شدید، خصوصاً وضعیت فراوان اطلاعات و دیگر مسائل در دورهی ریاستجمهوری خویش، پاسخگو باشد.»[i]
مجتبی بدیعی، دیگر عضو شورای مرکزی حزب مشارکت، آقای هاشمی را عامل تمام گرفتاریها معرفی کرده و چنین اظهار میدارد: «هاشمی کسی نیست که به این سادگی حیات سیاسیاش را از دست بدهد. هاشمی عامل تمامی گرفتاریهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور است. هاشمی یک فاجعه است.»[ii]
در جای دیگر، یکی از اعضای حزب مشارکت دربارهی عملکرد وزارت اطلاعات و نقش آن در مفاسد اقتصادی، آقای هاشمی را مورد انتقاد قرار میدهد و در روزنامهی «بیان» در خصوص فساد دولت وی مینویسد: «هاشمی در دوران ریاستجمهوریاش، سیاستی پیش گرفت که هرکس هرکاری میتواند بکند، انجام دهد. به تمام وزارتخانهها و ادارات گفتند که خودتان تولید درآمد کنید و این یکی از مهمترین ضربههایی بود که در این سالها به نظام مملکتی وارد شد.
هیچجای دنیا اجازه نمیدهند که وزارت اطلاعات آن وارد روابط اقتصادی بشود؛ به خاطر اینکه بنیاد اطلاعات را هم به هم میریزد. کسی که در موضع وزارت اطلاعات است و منبع اطلاعاتی دارد، نمیتواند وارد کارها و معادلات اقتصادی خرید و فروش کارخانه بشود.
تقریباً تمام جاهای دیگر که بودجه لازم داشتند، مثل وزارت اطلاعات و نیروهای انتظامی، آقای هاشمی یک راهی باز گذاشتند که همهی اینها وارد شوند و اسم آن را گذاشته بودند خودکفایی و افتخار هم میکردند. مثلاً وزیر سابق اطلاعات میگفت که ما اصلاً از دولت بودجهای نمیخواهیم. خوب بودجه نخواستید، نتیجهاش این وضعی است که فساد صدر و ذیل یک سیستم را ممکن است پارهپاره کند.»[iii]
«هاشمی عامل رانتخواری و ثروتاندوزی» اتهام دیگر اصلاحطلبان علیه هاشمی بود. گنجی در کتاب خود، محور تمام نقصانهای سیاست تعدیل دوران سازندگی را بهعهدهی دخالتهای بیجای هاشمی گذاشته و او را فرد اصلی شکلگیری رانتخواری و ثروتاندوزی معرفی میکند و چنین مینویسد: «کارشناسان اقتصادی، دو کارکرد مهم برای سیاست تعدیل اقتصادی در نظر میگیرند.
اول تخصیص بهینهی منابع، دوم حذف رانت. این دو کارکرد مهم سیاست تعدیل، به دلیل شخصیت هاشمی در ایران به وقوع نپیوست. آقای هاشمی بهطور جدی در تخصیص منابع دخالت میکرد و منابع را آنطور که خود میپسندید و تشخیص میداد توزیع میکرد. در دو دههی گذشته، بر اثر رانتجویی، طبقهی جدیدی در جمهوری اسلامی شکل گرفته است. این طبقهی نوکیسه در فرآیند خصوصیسازی، با خرید تقریباً بسیاری از منابع ملی به ثروتهای بادآورده دست یافت. در دوران سازندگی حتی به دستگاههای غیراقتصادی و امنیتی اجازه داده شد با فعالیتهای اقتصادی نیازهای مالی خود را تأمین نمایند. در پرتو چنان مجوزی، فسادهای کلان به وجود آمد و خط ترانزیت مواد مخدر با هدف ثروتاندوزی و تخریب غربیان فعال شد.»[iv]
جریان اصلاحطلب در حالی امروز هاشمی رفسنجانی را تنها عامل وحدت خود میداند که در سالهای گذشته، حتی سوابق انقلابی وی را انکار میکرد وهاشمی را نه تنها متقلب، جنایتکار، منبع تمام مفاسد و... میدانست، که علاوه بر تمام این موارد، وی را عامل ازهمپاشیدگی اتحاد جبههی اصلاحات نیز برمیشمرد. بهطور مثال، علی شکوریراد، عضو برجستهی شورای مرکزی حزب مشارکت، در این خصوص میگوید: «به نظر ما، هاشمی عامل اختلاف بین مجموعهی نیروهای دوم خرداد بود و آنچه امروز بهعنوان جدا شدن نسبی کارگزاران از مجموعهی نیروهای جبههی دوم خرداد مطرح است، حاصل حضور آقای هاشمی رفسنجانی است.»[v]
این چهرهها و گروهها عمر سیاسی هاشمی را مرتباً پایانیافته و وی را طردشده اعلام میکردند. محمد قوچانی، از نویسندگان مشهور نشریات زنجیرهای اصلاحطلب، که از طنز روزگار هماکنون گردانندهی نشریات زنجیرهای حزب منتسب به هاشمی (کارگزاران) است، عمر سیاسی هاشمی را پایانیافته اعلان میکند.[vi](*)
ادامه دارد...
پی نوشت ها
[1]. اکبر گنجی، عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری، ص 55.
[2]. تاریکخانهی اشباح، ص 17.
[3]. روزنامهی صبح امروز، 2 دی 78.
[4]. هفتهنامهی عصر ما، شمارهی 44.
[5]. صبح امروز، 29 دی 1378.
[6]. آفتاب امروز، 4 اسفند 1378.
[7]. آریا، 14 آذر 1387.
[8]. تاریکخانهی اشباح، ص 16.
[9]. هفتهنامهی آبان، 16 بهمن 78.
[10]. روزنامهی آفتاب امروز، 18 بهمن 78.
[11]. http://rajanews.com/detail.asp?id=152396
[12]. صبح امروز، 2 اسفند 1378.
[13]. عصر آزادگان، 9 بهمن 1378.
[14]. فتح 6 بهمن 1378.
[15]. آفتاب امروز، 4 اسفند 1378.
[16]. صبح امروز، 29 دی 1378.
[i]. روزنامهی پیام آزادی، 30 آذر 78.
[ii]. روزنامهی بیان، 15 دی 78.
[iii]. روزنامهی بیان، 1 دی 78.
[iv]. اکبر گنجی، عالیجناب سرخپوش و عالیجناب خاکستری، ص 189.
[v]. روزنامهی انتخاب، 8 بهمن 78.
[vi]. http://rajanews.com/detail.asp?id=152396
منبع:سایت برهان