به گزارش مشرق، حسین کلانی یکی از پیشکسوتان دوستداشتنی فوتبال ایران است؛ پیشکسوت موطلایی پرسپولیس، شخصیت خاصی دارد که او را از سایر همنسلانش متمایز میکند. کلانی فرزند مکتب شاهین است و آن طور که میگوید فوتبالی بودن خانوادهاش باعث شد که او هم به این ورزش – که در زمان کودکیاش ورزش مدرنی محسوب میشد – گرایش پیدا کند. حسین روس از گذشهها گفت و درس بزرگی که در 60 سالگی از یک پسر 14 ساله گرفت.
در ادامه این گفتوگو را می خوانید.
* حسین کلانی، فرزند یک خانواده فوتبالی است. داییهای شما اهل فوتبال و عضو شاهین بودند. این مساله چقدر باعث گرایش شما به سمت فوتبال شد؟ اصلا چه شد که فوتبالیست شدید؟
مدتی به خاطر ماموریت پدرم شهرستان بودیم و وقتی به تهران آمدیم، اسمم را در مدرسه "جهان تربیت" نوشتند که مرحوم دکتر "بنیاحمد" آن را بنیان گذاشته بود و مرحوم "محسن آزاد" مدیرش بود. مرحوم آزاد خودش از فوتبالیستهای قدیمی شاهین بود. چهارم دبستان بودم که در تیم کوچکی به اسم "پرستو" بازی میکردم که آن زمان "اکبر کیا" - که یک دانشجوی دانشسرای عالی بود - مربیگری اش را بر عهده داشت. او نسبت به شاهین علاقه داشت. فوتبالم ادامه داشت تا وقتی به کلاس ششم دبستان رسیدم وارد تیم شرق شاهین شدم که مهندس "جواد پزشکی" مربیاش بود؛ هم او که اکنون عضو هیات امنای باشگاه شاهین است. همین روال ادامه داشت تا به شمیران نقل مکان کردیم. تمرین تیم در نازیآباد بود و برای من که 12 – 13 سال داشتم سخت بود که هر روز از شمیران تا آنجا بروم. این طور بود که مرحوم "دکتر اکرامی" دستور دادند که در تیم محلی شمیران بازی کنم.
* دکتر اکرامی از شما شناخت داشت؟
دکتر اکرامی با پدرم دوست بود. داییهای من هم عضو شاهین بودند. پسر عموها هم همین طور. کلا خانواده ما به سمت شاهین گرایش داشت. من آن زمان کودک بودم و مکتب و فلسفه شاهین را درک نمیکردم اما به خاطر گرایش شاهینی خانواده به این تیم علاقهمند بودم در تیم محلی شمیران که "صالح" نام داشت، بازی می کردم که آنجا هم همه شاهینی بودند. هرچند آقای "جوادی" مربی ما که الان در آلمان زندگی میکند، "شاهینی – تاجی" بود!
* شاهینی – تاجی؟!
سرپرست آن تیم "شعبان محمدی" بود که عضو تیم ملی والیبال ایران هم بود و در تیم تاج سابق توپ میزد. زمانی تصمیم گرفته شد که تیم ما از تیمهای پایتخت کمک مالی و معنوی بگیرد و به همین دلیل مهمانیای ترتیب داده شد که در آن مدیران باشگاههای تهران دعوت بودند. مرحوم محب، مدیر دارایی، مرحوم شعاع، مدیر باشگاه شعاع، مرحوم دکتر اکرامی، بنیانگذار شاهین، تیمسار خسروانی، بنیانگذار تاج و یکی دو مدیر مطرح دیگر در آن مهمانی حضور داشتند. در آن جشن به علت گرایش محمدی نسبت به تاج، تیمسار "خسروانی" دستور داد که به تیممان توپ و لباس دادند و ما وابسته به تاج شدیم و نام تیممان شد "مشعل تاج". بعد از آن هم یک بازی نمایشی گذاشتند که من و رفقا در آن بازی کردیم. من و "سرهنگ بیاتی" که بعدها کاپیتان تاج و بازیکن تیم ملی شد و همکار شما "شهرام وزیری" و دکتر "حسین خلیلی" که اکنون در دانشگاه برکلی است، را انتخاب کردند. من دو سه بازی هم برای "دیهیم" – تیم دوم تاج - انجام دادم تا بعد به شاهین پیوستم.
من در سال 1338 یا 39 عضو شاهین شدم اما عملا در هیچ مسابقهای من را بازی نمیدادند چون جثهام کوچک بود و تازه وقتی به کلاس نهم و دهم رسیدم، رشد
* حضور در شاهین چه طور بود؟
ابتدا در شاهین نخودی بودم و فقط تمرین میکردم. ما ابتدا در زمین شماره دو امجدیه (شیرودی) تمرین میکردیم. بعد به زمین نظامآباد رفتیم که خاکی بود و بعدها دورش حصار کشیدند و نرده زدند.
* از دوران حضورتان در شاهین بگویید. چند سال در آن تیم بازی کردید؟
من در سال 1338 یا 39 عضو شاهین شدم اما عملا در هیچ مسابقهای من را بازی نمیدادند چون جثهام کوچک بود و تازه وقتی به کلاس نهم و دهم رسیدم، رشد کردم. این روال ادامه داشت تا کلاس یازده که در یکی از بازیها توانستم فرصت حضور داشته باشم. چون موهای من بلوند بود تماشاچیها میگفتند که شاهین یک بازیکن روس آورده که سرعتش بالاست. بعدها به همین دلیل به من میگفتند "حسین روس!" یکی دو بار هم به تیم ملی دعوت شدم که جزو 50 نفر اول بودم اما جزو 5-6 نفر اولی بودم که خط میخوردم تا سال 43 که بالاخره به تیم ملی رسیدم.
* از چه زمانی توانستید در شاهین بازی کنید؟
کمکم در شاهین فرصت بازی پیدا کردم. زمانی که شاهین برای یک دیدار خارجی به شوروی رفته بود با تیم رفتم اما سعادت نداشتم که بازی کنم. تا اینکه بالاخره یک تیم خارجی از نیوزیلند به ایران آمد و با شاهین و تیم ملی بازی کرد. البته نحوه بازی این تیم با تبلیغاتی که از آن میشد منافات داشت و با آنچه فکر میکردیم فرق میکرد. به همین دلیل به من 5-6 دقیقه فرصت رسید که بازی کنم و این اولین بازی رسمی من در شاهین بود. البته از آن 5- 6 دقیقه بیشتر وقت را صرف تعظیم کردن به مردم و پاسخ به ابراز احساسات آنها سپری کردم! "پرویز خان" (دهداری) به من گفت که به جای تعظیم کردن برو توپ بگیر. (با خنده)
* 5 – 6 دقیقه بازی برای شاهین و برابر یک تیم خارجی، چه حسی داشتید؟
من به جای اصغر شرفی به زمین آمده بودم و با یک بازیکن حریف کورس گذاشتم. نزدیک خط کرنر وقتی که خواستم سانتر کنم او به من پشت پا زد اما نمیدانم چطور شد که خودش از بالای سرم پرت شد روی شن و ماسه بیرون زمین. آن زمان خود امجدیه هم چمن نبود و ما به آن میگفتیم بهترین زمین خاکی دنیا چه برسد به دور و برش! در نهایت سر و صورت آن بازیکن زخمی شد و تماشاچیها هم که خیلی خوششان آمده بود به شدت من را تشویق کردند و من هم دوباره به آنها تعظیم کردم و تمام شد.
* از کی در مسابقات لیگ فرصت بازی پیدا کردید؟
در اولین بازی رسمیام در لیگ که با تیم "شجاعت" بازی داشتیم، سه گل زدم که دو پاس آن را مرحوم دهداری داد و یکی هم همایون بهزادی. از آن روز به بازیکن ثابت شاهین تبدیل شدم و در گوش راست کنار مرحوم دهداری، شیرزادگان، بهزادی، گنجاپور و نایب روییندل بازی میکردم. بعدها سنترفوروارد شدم تا سال 46 و آن بازی معروف شاهین و تهرانجوان که گنجاپور گوش چپ بازی میکرد و سه گل زد. گنجاپور یکی از بهترین گلزنان تاریخ ایران بود اما همیشه زیر سایه دیگران قرار میگرفت. او آنقدر نجیب و سربه زیر بود که به این چیزها توجه نمیکرد. تیم ملی هیچ وقت نتوانست از او به خوبی استفاده کند.
* شاهین منحل شد و شما و هم تیمیهایتان راهی پرسپولیس شدید.
7 ماه پس از انحلال شاهین به پرسپولیس رفتیم و هرچه در شاهین به دست آورده بودیم در طبق اخلاص گذاشتیم. آن زمان بین مسئولان شاهین یعنی دکتر برومند، دکتر اکرامی و پرویز دهداری با مسئولان پرسپولیس تفاهمی صورت گرفت که باعث شد ما به پرسپولیس برویم. هرچند، چند ماه بعد اختلاف سلیقهای پیش آمد و آن طور که شنیدم بین عبدو و محمود خیامی (مدیرعامل وقت ایران خودرو) تفاهمی صورت گرفت که باعث شد ما دسته جمعی به پیکان برویم. خیامی هم خودش یک شاهینی دبش بود.
* به نظر میرسید که پیکان میتوانست حرفهای زیادی در فوتبال ایران برای گفتن داشته باشد پس چه شد که آن تیم هم منحل شد.
من خودم را در انحلال پیکان مقصر میدانم! ما به پیکان رفتیم، این تیم تنها تیم در تاریخ فوتبال ایران بود که در یک فصل بدون شکست و تساوی، قهرمان لیگ شد. لیگ آن سال 12 یا 14 تیمی بود و ما همه را بردیم. پس از قهرمانی در جام دوستی شرکت کردیم که در آن قهرمان شوروی یعنی زسکا مسکو، رومانی و یکی دو تیم دیگر حضور داشتند که با کمک گرفتن از چند بازیکن در آن جام هم قهرمان شدیم. در بازی آخر مقابل نماینده رومانی با دروازهبان رومانی برخوردی داشتم. او معتقد بود که با دست گل زدهام در حالی که این طور نبود. سر همین موضوع با هم برخورد فیزیکی پیدا کردیم و در صحنهی دیگری که خواستم سر بزنم او پایش را با پایم درگیر کرد و باعث شد مینیسک پایم پاره شود. ایام عید بود و من با شرایط بدی به بیمارستان رفتم. درمانم به بعد از عید موکول شد. آن زمان مثل حالا نبود که از پا MRI بگیرند بلکه با کمک طب سنتی با دست تشخیص میدادند که چه اتفاقی افتاده است.
* با توجه به میزان پیشرفت دانش پزشکی – ورزشی در آن روزها چطور ز بند این مصدومیت رها شدید؟
دکتر جوانی که تازه از آمریکا بازگشته بود و در هوانیروز خدمت میکرد به نام "دکتر جواد وزیرزاده"، من را معاینه کرد. شانس آوردم که این اتفاق افتاد. دایی خودم هم پزشک بود و تاکید میکرد که برای عمل پایم به خارج نروم. ما تجربه تلخی از جراحی پای بازیکنان در خارج از کشور داشتیم. همایون بهزادی پایش دچار مشکل شد و جلال طالبی که در انگلیس عمل کرده بود کلا فوتبال را کنار گذاشت. طالبی یکی از بزرگترین هافبکهای تاریخ فوتبال ایران بود. به من گفتند که در ایران عمل کنم. خوشبختانه این تصمیم برایم خوب بود و بعد از دو ماه توانستم تمرین کنم. البته نمیتوانستم خیلی پایم را بچرخانم اما بعد از چند ماه درست شد.
* درمان مصدومیتهای این چنینی در آن زمان چطور بود؟
آن زمان مثل امروز فیزیوتراپی نبود. دستگاهی بود مثل دوش که با آن عضله را روغنمالی میکردند و بعد روی پارافین داغ میگذاشتند تا مفصل از آن حالتی که دارد زاویه پیدا کند و به شکل طبیعی برگردد. حالا تصور کنید که آن پای دردناک را که هشت لایه و در هر لایه شش بخیه داشت، میخواستم حرکت دهم. درد داشت اما کم کم التیام یافت.
* حالا که حرف از پزشکی ورزشی شد، کمی درباره وضعیت مراقبتهای پزشکی در فوتبال زمان خودتان بگویید.
آن وقتها پایمان که پیچ میخورد، ظرف آب گرم میآوردند و داخلش نمک و الکل میریختند و پا را داخل آن ماساژ میدادند. به این ترتیب یک یا دو ماه طول میکشید که بتوانیم پایمان را زمین بگذاریم!
* از این گونه اتفاقات خاطرهای هم دارید؟
یک تورنمنت بود که تیم عراق هم در آن حضور داشت. یکی، دو روز قبل از مسابقه با عراق، باران شدیدی باریده بود طوری که مجبور شدند در ورزشگاه امجدیده هلی کوپتر بیاورند تا زمین را خشک کنند. بعدش هم روی زمین کاه ریخته بودند تا ظاهر قشنگی به آن داده باشند. معروف بود که به امجدیه (شیرودی) میگفتیم، "بهترین زمین خاکی دنیا!" آن زمان مثل حالا نبود که تیمها برای تشکیل اردو به هتل بروند و هر کدام از بازیکنان اتاق داشته باشد و امکانات خوبی مثل استخر و سونا در اختیارشان باشد. یک مدرسه را اجاره میکردند و در چند اتاقش تخت میگذاشتند و در تابستان هم چند دوش در حیاط نصب میکردند و دورش پرده میکشیدند و آن میشد حمام ما!
* در چنین وضعیتی مصدوم شدن واقعا مکافات داشت.
اواخر نیمه اول بازی با عراق برای سر زدن بلند شدم، اما پایم پیچ خورد و فریادم به هوا بلند شد. مرا سوار ماشین کردند و به اردو آوردند. تا به اردو رسیدم از مسئول تدارکات خواستم که آب گرم کند. او هم یک دیگ بزرگ روی اجاق گذاشت و آب که گرم شد در تشتی ریخت و آورد. نمک داخلش ریختم و مشغول مخلوط کردن بودم که خدا بیامرز "رایکوف" سرمربی تیم ملی از راه رسید و با همان لهجه خاص خودش گفت: "شما کرد چه کار؟ " گفتم میخواهم چه کار کنم که او ناگهان گفت "شما کرد غلط!" (با خنده) منظورش این بود که اشتباه میکنم. بلافاصله با لگد تشت را انداخت و گفت که یخ بیاورند.
* پس کمپرس یخ از آن روز در ایران باب شد؟
بله! دستگاه یخساز که نبود، یخ قالبی آوردند و رایکوف خودش شروع کرد به خرد کردن آن. کیسه پلاستیکی هم نبود، پلاستیکهای روی میز را پاره کرد و یخها را در آن قرار داد و گذاشت روی پای من. چیزی نمیگفتم چون مربیام بود، اما هفت – هشت دقیقه بعد، سوزش سرما شروع شد. خیلی سخت بود، اما رایکوف خودش ایستاده بود و مراقب بود. کمکم پایم کرخت شد. تا صبح فردا، این مرد هر نیم ساعت به من سر میزد که مبادا یخ را برداشته باشم، اگر یخها آب شده بود هم خودش آن را عوض میکرد . صبح فردا به من گفت "بایست!" آن زمان یک ماه طول میکشید که بتوانیم روی پا بایستیم. دیدم پایم آن قدرها هم که درد داشت، خونریزی نکرده است. تا عصر همان روز پایم در یخ بود. بعد از ظهر رایکوف یک تکه شلنگ را برید و دوش آب سرد و گرم درست کرد. پای مرا دو دقیقه زیر آب داغ گرفت و بلافاصله دو دقیقه زیر آب سرد؛ در هر دو حالت هم پایم میسوخت. حدود یک ساعت این کار را کرد و تا شب چهار بار آن را تکرار کرد. فردا صبح گفت لباسهایت را بپوش و بیا تمرین. در تمرین از ترسم پا زمین نمیگذاشتم و دو نفر بغل مرا گرفته بودند. رایکوف هم چیزی نمیگفت و فقط ریشخند میزد. میانه تمرین گفت که چرا نشستهای بلند شو و راه برو. با ترس پایم را زمین گذاشتم و دیدم که درد ندارد، کمی پایم را فشار دادم و دیدم که دردی حس نمیکنم و به این ترتیب بود که پایم خوب شد.
* از فوتبال روزگار خودتان بگویید.
ما در آن دوره ورزش کردیم و چیزهایی به دست آوردیم که به هیچ وجه با معیارهای مادی نمیتوانید بسنجید. شما میتوانید احترام موقت را با پول کسب کنید اما وقتی از صحنه خارج شوید یا به آنها پشت کنید ممکن است برایتان شکلک دربیاورند. محبت را اما هرگز نمیتوانید با پول بخرید. هرچقدر هم که به کسی محبت کنید، اگر او احساس کند که برای کسب محبت پول دادهاید، به شما محبت نمیکند.
* ولی شما که نیازی به محبت نداشتید؟
چرا! همیشه گفتهاند که از نخورده بگیرید و بدهید به خورده. وقتی در محیط فامیل و خانواده محبت زیاد ببینیم آلوده عشق و محبت میشویم و از همه توقع پیدا میکنیم. آن زمان تازه متوجه میشویم که چطور میتوانیم محبت کسب کنیم. محبت هم یک طرفه نیست. هر دادهای ستادهای دارد. برای آنکه محبت بگیرید باید چیزی خرج کنید. ما در ورزش به این رسیدیم که وقتی از خودمان مایه بگذاریم، آن وقت تماشاچیها هم اگر بدانند که هرچه در توان داریم تلاش میکنیم، شکستمان را میبخشند و به ما محبت پیدا میکنند. من فقط فوتبال بازی نکردم که برایم هورا بکشند. محبت را دوست دارم اما سعی میکنم که جبران خیلی چیزها را که تماشاچیها به من دادهاند بکنم. ما به این چیزها فکر میکردیم و به همین دلیل همبازیهای من و سایر قهرمانان آن روز در درجه اول برای مردم کار میکردیم. نمیتوانید به هیچ کدام از بازیکنان آن دوره خرده بگیرید که کم فروشی کرده باشند. در آن روزگار امکان نداشت که از 13-14 نفری که به زمین میرفتند یک نفر سالم بیرون بیاید. همه ظاهرا سالم بودند اما بدنها کبود و گاهی شکسته بود.
* چقدر با احساس درباره فوتبال صحبت میکنید!
تمام زندگی در عشق خلاصه میشد. عشق فقط این نیست که یک دختر و پسر همدیگر را دوست داشته باشند، عشق مادر و فرزند، خواهر و برادر، دایی و خواهرزاده و مجموعهای از محبتها و عواطف که از طرف افراد مختلف به هم داده میشود زندگی را میسازد. ما وقتی میدیدیم که بزرگترهای محل ما یعنی پسرهای 15-16 ساله وقتی وارد محله میشوند و توپی در دست دارند، اهالی محل به آنها احترام میگذارند، ناخودآگاه به این ورزش علاقهمند میشدیم.
* یعنی فوتبال آن زمان اینقدر در جامعه رخنه کرده بود؟
ایرانیها بهترین تیراندازها بودند و به نوعی بنیانگذار تیروکمان بودند. ما آرش کمانگیر را داشتیم. درست است که این یک افسانه است اما قطعا چیزی بوده که از آن گرفته شده است. تیراندازی به نوعی ورزش ملی ماست همین طور سوارکاری و ارابهرانی. همچنین ما بهترین کوهنوردهای دنیا بودیم. دو دریا و دریاچههای زیادی داشتیم و بنابراین شناگران خیلی خوبی بودیم. اولین سازمان پست را ما داشتیم که در ابتدا پستچیها با دوندگی نامهها را میرساندند، پس دوندههای خوبی هم بودیم. در کنار اینها کشتیهای پهلوانی و چیزهای دیگر هم هست. ما فارابیها، رازیها، خیامها و ابنسیناها داشتیم که پایهگذار علم جدید بودند. اما بحث ورزش مدرن چیز دیگری است. ما ممکن است ملت متجددی نباشیم اما متمدن هستیم. ما در حرکت رو به جلو و جهشها کمی از دنیا عقب ماندیم اما اگر در همین حالا در دنیا پرس و جو کنید بهترین دانشجوها ایرانی هستند. 43 درصد کسانی که در ناسا خدمت میکنند ایرانی هستند. ممکن است همه آنها دانشمند و مدیر پروژه نباشند و ممکن است زمین پاککن هم در بینشان باشد اما قطعا او بهترین زمینپاککنی بوده که توانسته در آن سازمان کار کند. مردم در دنیا به چیزهای نو علاقهمند میشوند. حتی یک جاسوئیچی نو جلب توجه میکند. آن زمان فوتبال ورزشی بود که تازه آمده بود و مردم به آن علاقهمند شدند. بنابراین کسانی که به آن مشغول بودند، احساس غرور و برتریجویی میکردند. ما هم که کوچکتر بودیم و این مسئله را میدیدیم ناخودآگاه در ما اثر میکرد. خانه ما بالای امجدیه در کوچه کیوان بود و بنابراین ما هم به سمت فوتبال کشیده میشدیم.
* اگر الان کسی شما را نشناسد به شما برمیخورد؟
خیر! البته خیلی از دوستان من نتوانستند وضعیت بعد از ورزش را هضم کنند و مشکلات و ناراحتیهای زیادی برای خود درست کردند. خیلیها افسرده شدند و خود را شکست خورده میدانند. این مسئله دامنگیر خیلی از قهرمانان قدیمی ما شده است. ما خیلی از زندگی متوقع بودیم چون هم از نظر محبت و هم هر چیزی که میخواستیم در دسترسمان بود. البته خوشبختانه من هیچ گاه مغرور نبودم و فکر نمیکردم که از دیگران بهترم.
* چطور با این مسئله کنار آمدید؟
اولین شوک، در سال 1362 به من وارد شد. زمانی که برای ساخت جاده به جنوب کشور رفته بودم. آن روزها با مهندس موسی کلانتری در حال ساخت جادهای در جنوب کشور بودیم که بعد از شهادت کلانتری، مدتی برایم مشکلاتی پیش آمد و هر چه به دست آورده بودیم از بین رفت. یک بار هم وقتی در آمریکا کار میکردم از پسرم که 14 سال داشت درسی گرفتم. آن روزها برای دوستان و ایرانیانی که در آمریکا زندگی میکردند پروژههایی انجام میدادم اما خیلی از آنها زیر قول و قرارشان زدند و من که خیلی از دستشان عصبانی بودم در خانه به آنها بد و بیراه میگفتم. پسرم به من گفت که "مگر با آنها قرارداد نبسته بودی؟" من اول از حرفش ناراحت شدم و گفتم که ما سبیل گرو میگذاریم اما بعدش که فکر کردم دیدم راست میگوید. این درسی بود که از پسرم گرفتم.
* سازمان تربیتبدنی زمانی تصمیم گرفت که به استقلال و پرسپولیس زمین بدهد تا برای خود ورزشگاه بسازند. نقشه ورزشگاه پرسپولیس را شما کشیدید اما دیگر خبری از آن پروژه نشد. واقعا سرنوشت آن کار چه شد؟
برنامه ما تنها برای ساخت یک ورزشگاه نبود بلکه ما طرح ساخت یک مجموعه بزرگ ورزشی – فرهنگی – اقتصادی را داشتیم.
* جزئیات آن طرح چه بود؟
600متر طول دریاچه بود و قرار بود یک مجموعه فرهنگی، ورزشی و اقتصادی ساخته شود. زیر تمام 30 هکتار زمینی که قرار بود رویش این مجموعه ساخته شود، قرار بود شاپینگسنتر، ایستگاه قطار، مترو و این چیزها باشد. در دوره ریاست مهرعلیزاده بر سازمان تربیت بدنی وقت قراردادی با شرکت توسعه و تجهیز اماکن ورزشی منعقد کردیم و با همکاری مهندس امیرحسینی، 33 هکتار زمین هم اضافه بر 30 هکتار اولیه گرفتیم. قرار بود یک استادیوم 55 هزار نفری فوتبال و یک سالن 16 هزار نفری چند کاره داشته باشیم. آکادمی ورزشی، انستیتوی ورزش مانند دانشگاه در آن تاسیس میشد که هر کدام برای خود زمین تمرین داشت. یک هتل 200 اتاقه با 9 زمین چمن برای تمرین تیمها. همچنین استخر شنا، دایوینگ و واترپلو در نظر گرفته شده بود. 51 ماه طول میکشید که این مجموعه ساخته شود و در ابتدا بالای 600 میلیارد تومان هزینه تخمین زده شده بود. البته ما طبق بیزینس پلان، از همان سال اول کسب درآمد را در دستور کار داشتیم. 9 زمین فوتبال داشتیم که از همان سال اول میشد آنها را اجاره دهیم. همچنین پیست دوومیدانی و دوچرخهسواری. دور تا دور استخر لاین 12 متری موتورسواری داشتیم. همچنین یک رودخانه یک کیلومتری خروشان برای تمرین قایقرانی اسلالوم. یک آمفی تئاتر 800 نفره زیر آبی داشتیم. شهربازی و بخش کمپینگ که علاوه بر هتل، خوابگاهی برای پیشکسوتان، کارمندان و ورزشکاران داشت. ما موزه داشتیم و زمین تنیس و رستورانهای زنجیرهای و فست فود. تمام سیستم حرارتی و روشنایی کل مجموعه خورشیدی بود. تمام مجموعه را به صورت بخش بخش برای خانوادهها ساخته بودیم و جای جای مجموعه باربکیو و میز و صندلی تعبیه شده بود که هر کس خواست به دیدن مسابقههای ورزشی برود و هر کسی هم خواست پیکنیک برپا کند.
* اما این کلنگ این پروژه هرگز به زمین نخورد!
قرارداد طراحی این مجموعه امضا شد و در همان ابتدا 500 میلیون تومان اعتبار گرفت. چک اول قرارداد هم برای شروع فاز زیر صفر آماده بود. قرارداد در 7 نسخه تدوین شد که قرارداد پیمانکار را ما امضا کردیم و قرارداد دارایی و بیمه را هم به ما سپردند تا ما پرداخت کنیم. ما هم اول صبر کردیم که پیشپرداخت را بگیریم و بعد این هزینهها را انجام دهیم که البته هیچ وقت به ما داده نشد. اواخر زمان ریاست علیآبادی یک بار به شوخی به او گفتم که شما ادعای پرسپولیسی بودن میکنید اما چهار سال پیش قرارداد را با دلار 840 تومانی طراحی کردیم و حالا دلار بالای 1000 تومان است و خبری نشده است. او دستور داد که رسیدگی شود. معتقدم هر اشتباهی که میشود تقصیر خود آدم است. روز اول اگر همه چیز درست بود، کار به اینجا نمیکشید. این همان درسی است که از پسر 14 سالهام در آمریکا گرفتم.
* بعد چه شد؟
کار به دوران مدیریت علی سعیدلو کشیده شد، او هم از علاقمندان به ما بود و دستور داد که پرونده پروژه را بیرون بیاورند. ما قرارداد داشتیم، نقشه طراحی کرده بودیم، CD داده بودیم ولی گفتند که هیچ چیزی موجود نیست! گفتم خودم یک نسخه از قرارداد را دارم. نسخه مربوط به دارایی را به سازمان تربیت بدنی بردم، ولی چند روز بعد که برای پیگیریاش رفتم باز هم گفتند که خبری از قرارداد نیست.
* دوباره گم شد؟
بله! البته هنوز دو نسخه دیگر از قرارداد را دارم. این پروژه فقط برای پرسپولیس نبود، بلکه برای کل مملکت بود.
* اکنون مشغول چه فعالیتی هستید. گویا در دانشگاه پرسپولیس تدریس میکنید.
در دانشگاه، معماری تخصصی اماکن ورزشی تدریس میکنم. خودم در این زمینه دو کتاب نوشتهام که هر کدام حدود 800 صفحه است، ولی هنوز به زیر چاپ نرفتهاند. اکنون همه چیز ورزش از معماری گرفته تا پزشکی ورزشی ، مربیگری و داوری علمی شده و در دانشگاه تدریس میشوند.
در ادامه این گفتوگو را می خوانید.
* حسین کلانی، فرزند یک خانواده فوتبالی است. داییهای شما اهل فوتبال و عضو شاهین بودند. این مساله چقدر باعث گرایش شما به سمت فوتبال شد؟ اصلا چه شد که فوتبالیست شدید؟
مدتی به خاطر ماموریت پدرم شهرستان بودیم و وقتی به تهران آمدیم، اسمم را در مدرسه "جهان تربیت" نوشتند که مرحوم دکتر "بنیاحمد" آن را بنیان گذاشته بود و مرحوم "محسن آزاد" مدیرش بود. مرحوم آزاد خودش از فوتبالیستهای قدیمی شاهین بود. چهارم دبستان بودم که در تیم کوچکی به اسم "پرستو" بازی میکردم که آن زمان "اکبر کیا" - که یک دانشجوی دانشسرای عالی بود - مربیگری اش را بر عهده داشت. او نسبت به شاهین علاقه داشت. فوتبالم ادامه داشت تا وقتی به کلاس ششم دبستان رسیدم وارد تیم شرق شاهین شدم که مهندس "جواد پزشکی" مربیاش بود؛ هم او که اکنون عضو هیات امنای باشگاه شاهین است. همین روال ادامه داشت تا به شمیران نقل مکان کردیم. تمرین تیم در نازیآباد بود و برای من که 12 – 13 سال داشتم سخت بود که هر روز از شمیران تا آنجا بروم. این طور بود که مرحوم "دکتر اکرامی" دستور دادند که در تیم محلی شمیران بازی کنم.
* دکتر اکرامی از شما شناخت داشت؟
دکتر اکرامی با پدرم دوست بود. داییهای من هم عضو شاهین بودند. پسر عموها هم همین طور. کلا خانواده ما به سمت شاهین گرایش داشت. من آن زمان کودک بودم و مکتب و فلسفه شاهین را درک نمیکردم اما به خاطر گرایش شاهینی خانواده به این تیم علاقهمند بودم در تیم محلی شمیران که "صالح" نام داشت، بازی می کردم که آنجا هم همه شاهینی بودند. هرچند آقای "جوادی" مربی ما که الان در آلمان زندگی میکند، "شاهینی – تاجی" بود!
* شاهینی – تاجی؟!
سرپرست آن تیم "شعبان محمدی" بود که عضو تیم ملی والیبال ایران هم بود و در تیم تاج سابق توپ میزد. زمانی تصمیم گرفته شد که تیم ما از تیمهای پایتخت کمک مالی و معنوی بگیرد و به همین دلیل مهمانیای ترتیب داده شد که در آن مدیران باشگاههای تهران دعوت بودند. مرحوم محب، مدیر دارایی، مرحوم شعاع، مدیر باشگاه شعاع، مرحوم دکتر اکرامی، بنیانگذار شاهین، تیمسار خسروانی، بنیانگذار تاج و یکی دو مدیر مطرح دیگر در آن مهمانی حضور داشتند. در آن جشن به علت گرایش محمدی نسبت به تاج، تیمسار "خسروانی" دستور داد که به تیممان توپ و لباس دادند و ما وابسته به تاج شدیم و نام تیممان شد "مشعل تاج". بعد از آن هم یک بازی نمایشی گذاشتند که من و رفقا در آن بازی کردیم. من و "سرهنگ بیاتی" که بعدها کاپیتان تاج و بازیکن تیم ملی شد و همکار شما "شهرام وزیری" و دکتر "حسین خلیلی" که اکنون در دانشگاه برکلی است، را انتخاب کردند. من دو سه بازی هم برای "دیهیم" – تیم دوم تاج - انجام دادم تا بعد به شاهین پیوستم.
من در سال 1338 یا 39 عضو شاهین شدم اما عملا در هیچ مسابقهای من را بازی نمیدادند چون جثهام کوچک بود و تازه وقتی به کلاس نهم و دهم رسیدم، رشد
* حضور در شاهین چه طور بود؟
ابتدا در شاهین نخودی بودم و فقط تمرین میکردم. ما ابتدا در زمین شماره دو امجدیه (شیرودی) تمرین میکردیم. بعد به زمین نظامآباد رفتیم که خاکی بود و بعدها دورش حصار کشیدند و نرده زدند.
* از دوران حضورتان در شاهین بگویید. چند سال در آن تیم بازی کردید؟
من در سال 1338 یا 39 عضو شاهین شدم اما عملا در هیچ مسابقهای من را بازی نمیدادند چون جثهام کوچک بود و تازه وقتی به کلاس نهم و دهم رسیدم، رشد کردم. این روال ادامه داشت تا کلاس یازده که در یکی از بازیها توانستم فرصت حضور داشته باشم. چون موهای من بلوند بود تماشاچیها میگفتند که شاهین یک بازیکن روس آورده که سرعتش بالاست. بعدها به همین دلیل به من میگفتند "حسین روس!" یکی دو بار هم به تیم ملی دعوت شدم که جزو 50 نفر اول بودم اما جزو 5-6 نفر اولی بودم که خط میخوردم تا سال 43 که بالاخره به تیم ملی رسیدم.
* از چه زمانی توانستید در شاهین بازی کنید؟
کمکم در شاهین فرصت بازی پیدا کردم. زمانی که شاهین برای یک دیدار خارجی به شوروی رفته بود با تیم رفتم اما سعادت نداشتم که بازی کنم. تا اینکه بالاخره یک تیم خارجی از نیوزیلند به ایران آمد و با شاهین و تیم ملی بازی کرد. البته نحوه بازی این تیم با تبلیغاتی که از آن میشد منافات داشت و با آنچه فکر میکردیم فرق میکرد. به همین دلیل به من 5-6 دقیقه فرصت رسید که بازی کنم و این اولین بازی رسمی من در شاهین بود. البته از آن 5- 6 دقیقه بیشتر وقت را صرف تعظیم کردن به مردم و پاسخ به ابراز احساسات آنها سپری کردم! "پرویز خان" (دهداری) به من گفت که به جای تعظیم کردن برو توپ بگیر. (با خنده)
* 5 – 6 دقیقه بازی برای شاهین و برابر یک تیم خارجی، چه حسی داشتید؟
من به جای اصغر شرفی به زمین آمده بودم و با یک بازیکن حریف کورس گذاشتم. نزدیک خط کرنر وقتی که خواستم سانتر کنم او به من پشت پا زد اما نمیدانم چطور شد که خودش از بالای سرم پرت شد روی شن و ماسه بیرون زمین. آن زمان خود امجدیه هم چمن نبود و ما به آن میگفتیم بهترین زمین خاکی دنیا چه برسد به دور و برش! در نهایت سر و صورت آن بازیکن زخمی شد و تماشاچیها هم که خیلی خوششان آمده بود به شدت من را تشویق کردند و من هم دوباره به آنها تعظیم کردم و تمام شد.
* از کی در مسابقات لیگ فرصت بازی پیدا کردید؟
در اولین بازی رسمیام در لیگ که با تیم "شجاعت" بازی داشتیم، سه گل زدم که دو پاس آن را مرحوم دهداری داد و یکی هم همایون بهزادی. از آن روز به بازیکن ثابت شاهین تبدیل شدم و در گوش راست کنار مرحوم دهداری، شیرزادگان، بهزادی، گنجاپور و نایب روییندل بازی میکردم. بعدها سنترفوروارد شدم تا سال 46 و آن بازی معروف شاهین و تهرانجوان که گنجاپور گوش چپ بازی میکرد و سه گل زد. گنجاپور یکی از بهترین گلزنان تاریخ ایران بود اما همیشه زیر سایه دیگران قرار میگرفت. او آنقدر نجیب و سربه زیر بود که به این چیزها توجه نمیکرد. تیم ملی هیچ وقت نتوانست از او به خوبی استفاده کند.
* شاهین منحل شد و شما و هم تیمیهایتان راهی پرسپولیس شدید.
7 ماه پس از انحلال شاهین به پرسپولیس رفتیم و هرچه در شاهین به دست آورده بودیم در طبق اخلاص گذاشتیم. آن زمان بین مسئولان شاهین یعنی دکتر برومند، دکتر اکرامی و پرویز دهداری با مسئولان پرسپولیس تفاهمی صورت گرفت که باعث شد ما به پرسپولیس برویم. هرچند، چند ماه بعد اختلاف سلیقهای پیش آمد و آن طور که شنیدم بین عبدو و محمود خیامی (مدیرعامل وقت ایران خودرو) تفاهمی صورت گرفت که باعث شد ما دسته جمعی به پیکان برویم. خیامی هم خودش یک شاهینی دبش بود.
* به نظر میرسید که پیکان میتوانست حرفهای زیادی در فوتبال ایران برای گفتن داشته باشد پس چه شد که آن تیم هم منحل شد.
من خودم را در انحلال پیکان مقصر میدانم! ما به پیکان رفتیم، این تیم تنها تیم در تاریخ فوتبال ایران بود که در یک فصل بدون شکست و تساوی، قهرمان لیگ شد. لیگ آن سال 12 یا 14 تیمی بود و ما همه را بردیم. پس از قهرمانی در جام دوستی شرکت کردیم که در آن قهرمان شوروی یعنی زسکا مسکو، رومانی و یکی دو تیم دیگر حضور داشتند که با کمک گرفتن از چند بازیکن در آن جام هم قهرمان شدیم. در بازی آخر مقابل نماینده رومانی با دروازهبان رومانی برخوردی داشتم. او معتقد بود که با دست گل زدهام در حالی که این طور نبود. سر همین موضوع با هم برخورد فیزیکی پیدا کردیم و در صحنهی دیگری که خواستم سر بزنم او پایش را با پایم درگیر کرد و باعث شد مینیسک پایم پاره شود. ایام عید بود و من با شرایط بدی به بیمارستان رفتم. درمانم به بعد از عید موکول شد. آن زمان مثل حالا نبود که از پا MRI بگیرند بلکه با کمک طب سنتی با دست تشخیص میدادند که چه اتفاقی افتاده است.
* با توجه به میزان پیشرفت دانش پزشکی – ورزشی در آن روزها چطور ز بند این مصدومیت رها شدید؟
دکتر جوانی که تازه از آمریکا بازگشته بود و در هوانیروز خدمت میکرد به نام "دکتر جواد وزیرزاده"، من را معاینه کرد. شانس آوردم که این اتفاق افتاد. دایی خودم هم پزشک بود و تاکید میکرد که برای عمل پایم به خارج نروم. ما تجربه تلخی از جراحی پای بازیکنان در خارج از کشور داشتیم. همایون بهزادی پایش دچار مشکل شد و جلال طالبی که در انگلیس عمل کرده بود کلا فوتبال را کنار گذاشت. طالبی یکی از بزرگترین هافبکهای تاریخ فوتبال ایران بود. به من گفتند که در ایران عمل کنم. خوشبختانه این تصمیم برایم خوب بود و بعد از دو ماه توانستم تمرین کنم. البته نمیتوانستم خیلی پایم را بچرخانم اما بعد از چند ماه درست شد.
* درمان مصدومیتهای این چنینی در آن زمان چطور بود؟
آن زمان مثل امروز فیزیوتراپی نبود. دستگاهی بود مثل دوش که با آن عضله را روغنمالی میکردند و بعد روی پارافین داغ میگذاشتند تا مفصل از آن حالتی که دارد زاویه پیدا کند و به شکل طبیعی برگردد. حالا تصور کنید که آن پای دردناک را که هشت لایه و در هر لایه شش بخیه داشت، میخواستم حرکت دهم. درد داشت اما کم کم التیام یافت.
* حالا که حرف از پزشکی ورزشی شد، کمی درباره وضعیت مراقبتهای پزشکی در فوتبال زمان خودتان بگویید.
آن وقتها پایمان که پیچ میخورد، ظرف آب گرم میآوردند و داخلش نمک و الکل میریختند و پا را داخل آن ماساژ میدادند. به این ترتیب یک یا دو ماه طول میکشید که بتوانیم پایمان را زمین بگذاریم!
* از این گونه اتفاقات خاطرهای هم دارید؟
یک تورنمنت بود که تیم عراق هم در آن حضور داشت. یکی، دو روز قبل از مسابقه با عراق، باران شدیدی باریده بود طوری که مجبور شدند در ورزشگاه امجدیده هلی کوپتر بیاورند تا زمین را خشک کنند. بعدش هم روی زمین کاه ریخته بودند تا ظاهر قشنگی به آن داده باشند. معروف بود که به امجدیه (شیرودی) میگفتیم، "بهترین زمین خاکی دنیا!" آن زمان مثل حالا نبود که تیمها برای تشکیل اردو به هتل بروند و هر کدام از بازیکنان اتاق داشته باشد و امکانات خوبی مثل استخر و سونا در اختیارشان باشد. یک مدرسه را اجاره میکردند و در چند اتاقش تخت میگذاشتند و در تابستان هم چند دوش در حیاط نصب میکردند و دورش پرده میکشیدند و آن میشد حمام ما!
* در چنین وضعیتی مصدوم شدن واقعا مکافات داشت.
اواخر نیمه اول بازی با عراق برای سر زدن بلند شدم، اما پایم پیچ خورد و فریادم به هوا بلند شد. مرا سوار ماشین کردند و به اردو آوردند. تا به اردو رسیدم از مسئول تدارکات خواستم که آب گرم کند. او هم یک دیگ بزرگ روی اجاق گذاشت و آب که گرم شد در تشتی ریخت و آورد. نمک داخلش ریختم و مشغول مخلوط کردن بودم که خدا بیامرز "رایکوف" سرمربی تیم ملی از راه رسید و با همان لهجه خاص خودش گفت: "شما کرد چه کار؟ " گفتم میخواهم چه کار کنم که او ناگهان گفت "شما کرد غلط!" (با خنده) منظورش این بود که اشتباه میکنم. بلافاصله با لگد تشت را انداخت و گفت که یخ بیاورند.
* پس کمپرس یخ از آن روز در ایران باب شد؟
بله! دستگاه یخساز که نبود، یخ قالبی آوردند و رایکوف خودش شروع کرد به خرد کردن آن. کیسه پلاستیکی هم نبود، پلاستیکهای روی میز را پاره کرد و یخها را در آن قرار داد و گذاشت روی پای من. چیزی نمیگفتم چون مربیام بود، اما هفت – هشت دقیقه بعد، سوزش سرما شروع شد. خیلی سخت بود، اما رایکوف خودش ایستاده بود و مراقب بود. کمکم پایم کرخت شد. تا صبح فردا، این مرد هر نیم ساعت به من سر میزد که مبادا یخ را برداشته باشم، اگر یخها آب شده بود هم خودش آن را عوض میکرد . صبح فردا به من گفت "بایست!" آن زمان یک ماه طول میکشید که بتوانیم روی پا بایستیم. دیدم پایم آن قدرها هم که درد داشت، خونریزی نکرده است. تا عصر همان روز پایم در یخ بود. بعد از ظهر رایکوف یک تکه شلنگ را برید و دوش آب سرد و گرم درست کرد. پای مرا دو دقیقه زیر آب داغ گرفت و بلافاصله دو دقیقه زیر آب سرد؛ در هر دو حالت هم پایم میسوخت. حدود یک ساعت این کار را کرد و تا شب چهار بار آن را تکرار کرد. فردا صبح گفت لباسهایت را بپوش و بیا تمرین. در تمرین از ترسم پا زمین نمیگذاشتم و دو نفر بغل مرا گرفته بودند. رایکوف هم چیزی نمیگفت و فقط ریشخند میزد. میانه تمرین گفت که چرا نشستهای بلند شو و راه برو. با ترس پایم را زمین گذاشتم و دیدم که درد ندارد، کمی پایم را فشار دادم و دیدم که دردی حس نمیکنم و به این ترتیب بود که پایم خوب شد.
* از فوتبال روزگار خودتان بگویید.
ما در آن دوره ورزش کردیم و چیزهایی به دست آوردیم که به هیچ وجه با معیارهای مادی نمیتوانید بسنجید. شما میتوانید احترام موقت را با پول کسب کنید اما وقتی از صحنه خارج شوید یا به آنها پشت کنید ممکن است برایتان شکلک دربیاورند. محبت را اما هرگز نمیتوانید با پول بخرید. هرچقدر هم که به کسی محبت کنید، اگر او احساس کند که برای کسب محبت پول دادهاید، به شما محبت نمیکند.
* ولی شما که نیازی به محبت نداشتید؟
چرا! همیشه گفتهاند که از نخورده بگیرید و بدهید به خورده. وقتی در محیط فامیل و خانواده محبت زیاد ببینیم آلوده عشق و محبت میشویم و از همه توقع پیدا میکنیم. آن زمان تازه متوجه میشویم که چطور میتوانیم محبت کسب کنیم. محبت هم یک طرفه نیست. هر دادهای ستادهای دارد. برای آنکه محبت بگیرید باید چیزی خرج کنید. ما در ورزش به این رسیدیم که وقتی از خودمان مایه بگذاریم، آن وقت تماشاچیها هم اگر بدانند که هرچه در توان داریم تلاش میکنیم، شکستمان را میبخشند و به ما محبت پیدا میکنند. من فقط فوتبال بازی نکردم که برایم هورا بکشند. محبت را دوست دارم اما سعی میکنم که جبران خیلی چیزها را که تماشاچیها به من دادهاند بکنم. ما به این چیزها فکر میکردیم و به همین دلیل همبازیهای من و سایر قهرمانان آن روز در درجه اول برای مردم کار میکردیم. نمیتوانید به هیچ کدام از بازیکنان آن دوره خرده بگیرید که کم فروشی کرده باشند. در آن روزگار امکان نداشت که از 13-14 نفری که به زمین میرفتند یک نفر سالم بیرون بیاید. همه ظاهرا سالم بودند اما بدنها کبود و گاهی شکسته بود.
* چقدر با احساس درباره فوتبال صحبت میکنید!
تمام زندگی در عشق خلاصه میشد. عشق فقط این نیست که یک دختر و پسر همدیگر را دوست داشته باشند، عشق مادر و فرزند، خواهر و برادر، دایی و خواهرزاده و مجموعهای از محبتها و عواطف که از طرف افراد مختلف به هم داده میشود زندگی را میسازد. ما وقتی میدیدیم که بزرگترهای محل ما یعنی پسرهای 15-16 ساله وقتی وارد محله میشوند و توپی در دست دارند، اهالی محل به آنها احترام میگذارند، ناخودآگاه به این ورزش علاقهمند میشدیم.
* یعنی فوتبال آن زمان اینقدر در جامعه رخنه کرده بود؟
ایرانیها بهترین تیراندازها بودند و به نوعی بنیانگذار تیروکمان بودند. ما آرش کمانگیر را داشتیم. درست است که این یک افسانه است اما قطعا چیزی بوده که از آن گرفته شده است. تیراندازی به نوعی ورزش ملی ماست همین طور سوارکاری و ارابهرانی. همچنین ما بهترین کوهنوردهای دنیا بودیم. دو دریا و دریاچههای زیادی داشتیم و بنابراین شناگران خیلی خوبی بودیم. اولین سازمان پست را ما داشتیم که در ابتدا پستچیها با دوندگی نامهها را میرساندند، پس دوندههای خوبی هم بودیم. در کنار اینها کشتیهای پهلوانی و چیزهای دیگر هم هست. ما فارابیها، رازیها، خیامها و ابنسیناها داشتیم که پایهگذار علم جدید بودند. اما بحث ورزش مدرن چیز دیگری است. ما ممکن است ملت متجددی نباشیم اما متمدن هستیم. ما در حرکت رو به جلو و جهشها کمی از دنیا عقب ماندیم اما اگر در همین حالا در دنیا پرس و جو کنید بهترین دانشجوها ایرانی هستند. 43 درصد کسانی که در ناسا خدمت میکنند ایرانی هستند. ممکن است همه آنها دانشمند و مدیر پروژه نباشند و ممکن است زمین پاککن هم در بینشان باشد اما قطعا او بهترین زمینپاککنی بوده که توانسته در آن سازمان کار کند. مردم در دنیا به چیزهای نو علاقهمند میشوند. حتی یک جاسوئیچی نو جلب توجه میکند. آن زمان فوتبال ورزشی بود که تازه آمده بود و مردم به آن علاقهمند شدند. بنابراین کسانی که به آن مشغول بودند، احساس غرور و برتریجویی میکردند. ما هم که کوچکتر بودیم و این مسئله را میدیدیم ناخودآگاه در ما اثر میکرد. خانه ما بالای امجدیه در کوچه کیوان بود و بنابراین ما هم به سمت فوتبال کشیده میشدیم.
* اگر الان کسی شما را نشناسد به شما برمیخورد؟
خیر! البته خیلی از دوستان من نتوانستند وضعیت بعد از ورزش را هضم کنند و مشکلات و ناراحتیهای زیادی برای خود درست کردند. خیلیها افسرده شدند و خود را شکست خورده میدانند. این مسئله دامنگیر خیلی از قهرمانان قدیمی ما شده است. ما خیلی از زندگی متوقع بودیم چون هم از نظر محبت و هم هر چیزی که میخواستیم در دسترسمان بود. البته خوشبختانه من هیچ گاه مغرور نبودم و فکر نمیکردم که از دیگران بهترم.
* چطور با این مسئله کنار آمدید؟
اولین شوک، در سال 1362 به من وارد شد. زمانی که برای ساخت جاده به جنوب کشور رفته بودم. آن روزها با مهندس موسی کلانتری در حال ساخت جادهای در جنوب کشور بودیم که بعد از شهادت کلانتری، مدتی برایم مشکلاتی پیش آمد و هر چه به دست آورده بودیم از بین رفت. یک بار هم وقتی در آمریکا کار میکردم از پسرم که 14 سال داشت درسی گرفتم. آن روزها برای دوستان و ایرانیانی که در آمریکا زندگی میکردند پروژههایی انجام میدادم اما خیلی از آنها زیر قول و قرارشان زدند و من که خیلی از دستشان عصبانی بودم در خانه به آنها بد و بیراه میگفتم. پسرم به من گفت که "مگر با آنها قرارداد نبسته بودی؟" من اول از حرفش ناراحت شدم و گفتم که ما سبیل گرو میگذاریم اما بعدش که فکر کردم دیدم راست میگوید. این درسی بود که از پسرم گرفتم.
* سازمان تربیتبدنی زمانی تصمیم گرفت که به استقلال و پرسپولیس زمین بدهد تا برای خود ورزشگاه بسازند. نقشه ورزشگاه پرسپولیس را شما کشیدید اما دیگر خبری از آن پروژه نشد. واقعا سرنوشت آن کار چه شد؟
برنامه ما تنها برای ساخت یک ورزشگاه نبود بلکه ما طرح ساخت یک مجموعه بزرگ ورزشی – فرهنگی – اقتصادی را داشتیم.
* جزئیات آن طرح چه بود؟
600متر طول دریاچه بود و قرار بود یک مجموعه فرهنگی، ورزشی و اقتصادی ساخته شود. زیر تمام 30 هکتار زمینی که قرار بود رویش این مجموعه ساخته شود، قرار بود شاپینگسنتر، ایستگاه قطار، مترو و این چیزها باشد. در دوره ریاست مهرعلیزاده بر سازمان تربیت بدنی وقت قراردادی با شرکت توسعه و تجهیز اماکن ورزشی منعقد کردیم و با همکاری مهندس امیرحسینی، 33 هکتار زمین هم اضافه بر 30 هکتار اولیه گرفتیم. قرار بود یک استادیوم 55 هزار نفری فوتبال و یک سالن 16 هزار نفری چند کاره داشته باشیم. آکادمی ورزشی، انستیتوی ورزش مانند دانشگاه در آن تاسیس میشد که هر کدام برای خود زمین تمرین داشت. یک هتل 200 اتاقه با 9 زمین چمن برای تمرین تیمها. همچنین استخر شنا، دایوینگ و واترپلو در نظر گرفته شده بود. 51 ماه طول میکشید که این مجموعه ساخته شود و در ابتدا بالای 600 میلیارد تومان هزینه تخمین زده شده بود. البته ما طبق بیزینس پلان، از همان سال اول کسب درآمد را در دستور کار داشتیم. 9 زمین فوتبال داشتیم که از همان سال اول میشد آنها را اجاره دهیم. همچنین پیست دوومیدانی و دوچرخهسواری. دور تا دور استخر لاین 12 متری موتورسواری داشتیم. همچنین یک رودخانه یک کیلومتری خروشان برای تمرین قایقرانی اسلالوم. یک آمفی تئاتر 800 نفره زیر آبی داشتیم. شهربازی و بخش کمپینگ که علاوه بر هتل، خوابگاهی برای پیشکسوتان، کارمندان و ورزشکاران داشت. ما موزه داشتیم و زمین تنیس و رستورانهای زنجیرهای و فست فود. تمام سیستم حرارتی و روشنایی کل مجموعه خورشیدی بود. تمام مجموعه را به صورت بخش بخش برای خانوادهها ساخته بودیم و جای جای مجموعه باربکیو و میز و صندلی تعبیه شده بود که هر کس خواست به دیدن مسابقههای ورزشی برود و هر کسی هم خواست پیکنیک برپا کند.
* اما این کلنگ این پروژه هرگز به زمین نخورد!
قرارداد طراحی این مجموعه امضا شد و در همان ابتدا 500 میلیون تومان اعتبار گرفت. چک اول قرارداد هم برای شروع فاز زیر صفر آماده بود. قرارداد در 7 نسخه تدوین شد که قرارداد پیمانکار را ما امضا کردیم و قرارداد دارایی و بیمه را هم به ما سپردند تا ما پرداخت کنیم. ما هم اول صبر کردیم که پیشپرداخت را بگیریم و بعد این هزینهها را انجام دهیم که البته هیچ وقت به ما داده نشد. اواخر زمان ریاست علیآبادی یک بار به شوخی به او گفتم که شما ادعای پرسپولیسی بودن میکنید اما چهار سال پیش قرارداد را با دلار 840 تومانی طراحی کردیم و حالا دلار بالای 1000 تومان است و خبری نشده است. او دستور داد که رسیدگی شود. معتقدم هر اشتباهی که میشود تقصیر خود آدم است. روز اول اگر همه چیز درست بود، کار به اینجا نمیکشید. این همان درسی است که از پسر 14 سالهام در آمریکا گرفتم.
* بعد چه شد؟
کار به دوران مدیریت علی سعیدلو کشیده شد، او هم از علاقمندان به ما بود و دستور داد که پرونده پروژه را بیرون بیاورند. ما قرارداد داشتیم، نقشه طراحی کرده بودیم، CD داده بودیم ولی گفتند که هیچ چیزی موجود نیست! گفتم خودم یک نسخه از قرارداد را دارم. نسخه مربوط به دارایی را به سازمان تربیت بدنی بردم، ولی چند روز بعد که برای پیگیریاش رفتم باز هم گفتند که خبری از قرارداد نیست.
* دوباره گم شد؟
بله! البته هنوز دو نسخه دیگر از قرارداد را دارم. این پروژه فقط برای پرسپولیس نبود، بلکه برای کل مملکت بود.
* اکنون مشغول چه فعالیتی هستید. گویا در دانشگاه پرسپولیس تدریس میکنید.
در دانشگاه، معماری تخصصی اماکن ورزشی تدریس میکنم. خودم در این زمینه دو کتاب نوشتهام که هر کدام حدود 800 صفحه است، ولی هنوز به زیر چاپ نرفتهاند. اکنون همه چیز ورزش از معماری گرفته تا پزشکی ورزشی ، مربیگری و داوری علمی شده و در دانشگاه تدریس میشوند.