گروه جهاد و مقاومت مشرق - چند روز پس از عاشورای سال گذشته، خانواده شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر میخوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس میگویند.
خانواده شهید آرام و صبورند. زندگی ساده و بی ریایی دارند. پدر خودش از رزمندگان جنگ تحمیلی است و مادر خانه دار. وصیت نامه پسرشان را با عشق نشان میدهند. اتاق شهید از روز رفتنش تا به امروز دست نخورده باقی مانده است. فقط گاهی مادر گرد و غبار را از آن می زداید و با این کار خاطراتش را مرور می کند. کادوهای جشن تولدش هنوز باز نشده و دست نخورده گوشه اتاق است؛ او درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (س) به شهادت میرسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را پیدا نمیکند، اما در عوض جشن 27 سالگی خود را در محضر دردانه امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد. "شهید محمدحسن خلیلی" معروف به "رسول"، از مدافعان حرم حضرت زینب(س) روز دوشنبه 27 آبانماه92 به دست وهابیون تکفیری به مقام رفیع شهادت نائل شد. متن گفتگو با «رمضانعلی خلیلی» پدر شهید رسول خلیلی در ادامه میآید:
آقای خلیلی، از خصوصیات رفتاری و سبک زندگی شهید خلیلی بگویید.
خدا را شکر میکنم که در زمانی قرار گرفتیم که چیزی به عنوان اسلام و ولایت فهمیدیم. خیلیها قبلاً به نام مسلمان آمدند و اما چیزی به نام جهاد و شهادت نفهمیدند و رفتند و من واقعاً افسوس میخورم که آنها در این دوران قرار نگرفتند. خدا را شاکرم که انقلاب در دوران ما روی داد و امام آمد و ما را از منجلاب نجات داد. در دوران انقلاب و پس از آن در دوران جنگ ما بنا به وظیفه از اسلام دفاع کردیم. ما بچهها (روحالله و رسول) را از همان دوران کودکی طوری تربیت کردیم که وقتی که تهران بودیم تمام مجالس مذهبی آنها را هم میبردیم. یادم هست که آن موقعها من موتور داشتم و حتی زیر باد و باران بچهها را زیر بادگیر میگرفتم و میبردم ولی از مجالس جا نمیماندیم. چون به مجالس مذهبی علاقه داشتیم. بچهها هم بنا به توفیق اجباری همراه ما میآمدند. این مسائل بود که فرزندانم راه و روش درست را پیدا کردند. بخصوص رسول که بهتر تشخیص میداد. یعنی بصیرتی که رسول در دفاع از حریم ولایت داشت. این مجالس مذهبی بود که در استحکام ستونهای زندگیشان مؤثر بود. از همان دوران بچگی به دنبال نقاشی و درس عربی و قرآن بود. سوریه هم که رفته بود در آنجا با بچهها عربی صحبت میکرده است. به زبان عربی تسلط کامل داشت و در خانه هم اخبار را به زبان عربی گوش میکرد.
ماجرای رسول و قبرهای الوارثین در فکه
من مدام در زمان جنگ در منطقه بودم و پس از صدور قطعنامه جنگ تمام شد آن موقع راهیان نور مرسوم نبود و ما هرسال با گردان خودمان میرفتیم منطقه. یک مقری داریم بنام الوارثین در فکه، اولین سالی که رسول را منطقه بردم، سال اول راهنمایی بود، به رسول قبرهایی را نشان دادم و گفتم که بچهها شب میآمدند در این قبرها راز و نیاز میکردند و نماز شب میخواندند و برای هر شهیدی هم که شهید میشد ما یک قبر سمبلیک درست میکردیم، خلاصه رسول را توجیه کردم. هوا تاریک شد و وقت اذان رسید. ما نماز مغرب و عشا را در تاریکی در آن منطقه خواندیم و پس از نماز دیدم رسول نیست. آنقدر دنبال رسول گشتم و بالاخره متوجه شدم که در داخل یکی از این قبرها رفته و چفیه را کشیده روی سرش و به سجده رفته و در حال گریه کردن است. من این حالش را به هم نزدم و فقط یک عکس در همان حالت از ایشان گرفتم. رسول به هر جهت که بود بالاخره راه خودش را پیدا کرد.
محل دفنش را قبل از شهادت انتخاب کرده بود
در سن 13 سالگی بود که وارد بسیج شد اوایل چون سنش کمتر از حداقل مورد نظر بود، قبول نمیکردند اما بالاخره رفت و عضو شد. رسول یک بعدی نبود، کوهنوردی میرفت، ورزش میرفت، دعای ندبه میرفت، خلاصه همه فن حریف بود. روزهای پنجشنبه بعد از بهشت زهرا(س) به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میرفت و به همراه پسرخالهاش تا صبح در آنجا میماند.
در همان جایی هم که الان دفن شده، عکس انداخته و گفته بود که مرا اینجا دفن کنید. کسی که واقعاً علم به شهادت دارد جای خودش را برای دفن تعیین کند، مصاحبه کند و بگوید مرا ببرید قطعه بهشت زهرا دفنم کنید و حتی اشاره میکند و با خنده میگوید نکند در قطعه منافقین دفنم کنید. چند ویژگی روح او را تکمیل کرد اول مطیع ولی امر زمان بود، اطاعت و دفاع از رهبری سرلوحهاش بود، در جریان فتنه 88 به مدت یک هفته در خانه پیدایشان نشد و آرام و قرار نداشت. او در صف انقلابیون علیه فتنه گران به دفاع از نظام در راهپیماییهای سال88 شرکت داشت.
ماجرای دعوا با معلم بر سر حمایت از رهبر انقلاب
رسول از همان دوران بچگی به ولایت و حضرت آقا و دفاع از حریم ولایت خیلی علاقه داشت. کلاس دوم راهنمایی بود و من آن موقع محل کارم تهران بود اما در کرج ساکن بودیم. یک روزی مقام معظم رهبری قرار بود که برای دیدار به کرج بروند و مردم برای استقبال آماده میشدند و همه جا را چراغانی کرده بودند. من از سر کار برگشتم و دیدم رسول خانه است. چون شیفت صبح و عصر بود و باید عصر هم در مدرسه میبود. علت را از مادرش جویا شدم و گفت ظاهراً با معلمشان حرفش شده است. سپس از خودش پرسیدم و سوار ماشینش کردم و رفتیم مدرسه. خلاصه پی بردم سر همان علاقهای هم که به ولایت داشت، با معلمشان دعوایش شده بود. آن روز که حضرت آقا قرار بود تشریف بیاورند کرج، معلم اعتراض میکند و میگوید ما نمیدانیم این حکومت را چطور باور کنیم. از یک طرف میگویند اسراف گناه است، از یک طرفم هم شهر را چراغانی کردهاند و بروید و ببینید در شهر چه خبر است، تمام چراغها روشن و اسراف... تا اینجای حرفش میرسد پسر من هم بلند میشود و دفاع میکند و میگوید چراغانی که چیزی نیست ما نه تنها باید برای آقا قربانی میکنیم بلکه باید جانمان را فدای حضرت آقا کنیم. تا این حرفها را میزند طرف دوام نمیآورد و میگوید خلیلی باز شما حرف زدی؟ اینجا یا جای شماست یا جای من! رسول هم از جای خودش بلند میشود و بیرون میرود و میگوید چون شما استادی من به شما احترام میگذارم و من میروم.
چه ولایتی بالاتر از امام حسین(ع) که از حریم خواهرش دفاع شود
وقتی از همان ابتدا در خط ولایت بود در انتها نیز به دفاع از حریم ولایت میرود. دیگر چه ولایتی بالاتر از امام حسین(ع) که از حریم خواهرش دفاع کند و این هم نتیجهاش بود که به مقام شهادت رسید.از آن طرف هم بصیرت دینی داشت و مطیع حرف پدر و مادرش بود. از ما مشورت میگرفت و راهکار میخواست حتی در انتخاب دوست و رفیق. در تشییع جنازهاش سیل جمعیت، همه از قشر جوان و دوست و همکار و همکلاسیهای خودش بودند.
به رعایت حلال و حرام اهمیت زیادی میدادند. روزی که فردای آن عازم سوریه بود، خمس مالش را حساب کرد. در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر فعال بود. یکی از دوستانش میگفت بعد رسول کسی نیست که به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن. مدتی بود که در جایی مشغول به کار شده بود و در کارش نظم داشت. همان روز اولی که موفق شد سرکار برود توصیهای که به ایشان کردم این بود که همیشه 5تا10 دقیقه زودتر از شروع کار در محل کارت حضور داشته باش و 5تا10 دقیقه دیرتر از اتمام کارت از محل کارت خارج شو که در سرنوشتت تأثیر بسزایی خواهد داشت. به هر حال شهادت پسرم توفیقی بود که نصیب ما شد.
پسرم از پدر پیشی گرفت و راهی به آسمان شهادت گشود/سال شهادت رسول سال کسب درجه معنوی ما بود
وقتی شما از تصمیم ایشان برای عزیمت به سوریه و دفاع از حریم اهل بیت(ع) باخبر شدید، مانع رفتنش نشدید؟
خودش میدانست که من خودم در این راه بودم و شب و روز به دنبال همین قضیهام. پسرم از پدرش پیشی گرفت و راهی به آسمان شهادت گشود. این مسئله در خانواده ما حل شده بود. برای ما عادی بود و مشکلی از این بابت نداشتیم.
من و حاج خانم پس از عملیات فتحالمبین بود که ازدواج کردیم. البته قبل از عملیات صحبتهایی در این باره زده شده بود اما پس از اتمام عملیات که من حتی مجروح هم شده بودم و 15 روز مرخصی داشتم به محضر امام رفتم و از ایشان برای عقد نوبت گرفتم که پس از آن زندگی مشترکمان را شروع کردیم و امام توصیهای که به ما کرد این بود که در زندگی باهم بسازید، من فکر میکنم که نَفَس امام بود که باعث شد ما در راهی قرار گرفتیم که خودمان افتخار میکنیم. یکی از من پرسید با توجه به اینکه مسئله شهادت رسول در سال 92 پیش آمد، این سال برای شما چگونه سالی بود؟ من در پاسخ گفتم بهترین سال بود و کسب درجه معنوی داشتیم.
وقتی خبر شهادت پسرم را به من دادند سجده شکر بر جای آوردم
وقتی خبر شهادت فرزندتان را به شما دادند چه احساسی داشتید؟
وقتی خبر شهادت پسرم را به من دادند سجده شکر بر جای آوردم. چه عزتی میتواند بالاتر از این باشد. عزتی که من اعتقاد دارم ادامه این راه برای ما مهم است. ما همه التماس دعا داریم که راه این شهید را بتوانیم حفظ کنیم. در مقابل خانوادههایی که چهار شهید دادند ما کاری نکردیم. فیلمهای ضبط شدهای از مادران شهدا وجود دارد. یادم هست یکی از آنها با وجود اینکه سه پسرش شهید شده و یکی مجروح در بیمارستان است، دیگری که سن و سال کمی دارد اصرار برای فرستادنش به جبهه دارد. در مقابل اینها ما کاری نکردیم. ولی خدا را شکر میکنیم که خداوند ما را به کشتی نجات راه داد.
به اعتقاد شما مهمترین ویژگی شهید خلیلی چه بود؟
اهرمهایی که باعث تقویت روحیه معنوی او شد و باعث شد به این درجه برسد، توکل به خدا بود. در جای جای وصیتنامهاش از خدا کمک میخواهد و حتی دلنوشتههایش را اگر ببینید میگوید خدایا کمکم کن به جایی برسم که خودم از نظر تقوا، دین، تدین، شجاعت مثل شهدا باشم.
خبر شهادتش را چطور به شما دادند؟
شب قبل از شهادتش با منزل تماس گرفت و با من، مادر و برادرش صحبت کرد و گفت دلم برای مجالس، هیئتها و بچهها تنگ شده. من هم گفتم بابا هیات اصلی آنجاست. از همه خداحافظی کرد و آخرین صحبتش با ما بود. اصلاً حال و احوالش جور دیگری بود. خبر شهادتش را خالهاش و باجناقم به ما دادند. صبح ساعت 7 بود که من به سمت محل کارم حرکت کرده بودم. باجناقم با من تماس گرفت و گفت اگر امکانش هست به خانه برگردم. وقتی برگشتم کم کم به ما گفتند که رسول شهید شده و من فقط یه کلمه گفتم رسول ما؟ گفتند بله. من گفتم انا لله و انا الیه راجعون و سجده شکر کردم و نماز شکر بر جای آوردم. گویی شب این قضیه اتفاق افتاده بود اما خبرش را صبح به ما دادند.
من فکر میکنم لطف خدا بود. من همیشه میگفتم رسول در جایی که انتخاب کرده شهید میشود. ما همیشه از خدا کمک خواستیم و الان هم همینطور است از خدا میخواهیم تا کمک کند از این راهی که هستیم خارج نشویم. خصوصیاتی که این بچه داشت زمینهساز بود برای آمادگی ما و برای پذیرش شهادتش. شبهای جمعه که سر خاکش میرویم، قبل از تاریکی من میگویم اینجا را ترک کنیم که رسول ما از کاروان نماند. چون شبهای جمعه رسول میرود خدمت سیدالشهدا.
من نیز برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) خواهم رفت
بعد از شهادت رسول بیشتر به چه کاری مشغولید؟
ما باید عزتی که رسول به ما داده را به هر طریقی که شده حفظ کنیم. وظیفه ما به مراتب سنگین شده و ما تا آنجایی که از دستمان برمیآید باید مثبت باشیم تا عزت نام این شهید حفظ شود. این وظیفهای است که از طرف خداوند بر دوش ما گذاشته شده و این خودش هم یک نوع امتحان است. شاید در آینده امتحان سنگینتری به من محول شود. شاید فردا همین اتفاق برای من و شاید برای روحالله پیش بیاید. از خدا میخواهیم از این امتحانهایی که برای ما قرار میدهد روسفید بیرون بیاییم.
من خودم اگر کمی آرامش پیدا کنم برای دفاع میروم. وظیفه ماست و این کاری است که از دست ما برمیآید. باید دفاع کنیم. رسول با حرکتش با رفتن داوطلبانهاش برای نسل جوان الگو شد. از روزی که رسول شهید شده، زنجان، اشتهارد، ساوه، همدان، نیشابور، دانشگاه تهران... همه ما را دعوت میکنند تا در مورد خصوصیات رسول صحبت کنیم. چون میبینند در عمل و روش و اخلاص نمونه بود. با این حرکت رسول ما نه تنها از مبارزه علیه تکفیریها سست نمیشویم و عقبنشینی نمیکنیم بلکه تقویت هم میشویم و قوت میگیریم. گاهی میگویم باید خانه و زندگیمان را نیز ببریم و آنجا بمانیم تا ریشه آنها را از روی زمین بکنیم.
نه از تهدید میترسیم و نه از تحریم؛ تکفیریها و سلفیها خودشان را خسته میکنند
همچنان تکفیریها و سلفیها در سوریه و عراق الان دست به کشتار شیعیان میزنند، فکر میکنید چقدر پیشروی میکنند؟ آیا توان اشغال این سرزمینهایی که برای مسلمانان مقدس است و زیارتگاههای شیعیان در آنجا واقع شده را دارند؟
تکفیریها و سلفیها خودشان را خسته میکنند و طبق روایات و احادیث، اسلام پیروز است. پرچم انشاءالله از دست حضرت آقا به دست امام زمان(عج) خواهد رسید. آنهایی که میخواهند به عناوین مختلف سد و مانع شوند، نمیتوانند و برای ما هم مرزی وجود ندارد. آنها فکر میکنند سازمان ملل با تهدید و تحریم میتواند ما را به عقب براند؛ اما نمیتواند. چون اسلام مرز نمیشناسد. ما سوریه نرفتیم که از «اسد» دفاع کنیم، ما رفتیم از حریم ولایت و اسلام دفاع کنیم. نه تنها سوریه بلکه در کنار کاخ اوباما هم نیاز به دفاع از حریم ولایت و اسلام باشد، وظیفه ماست که دفاع کنیم. آنها که در قالب دین حضرت رسول(ص)، الله اکبر میگویند و از طرف دیگر بچههای شیعی را میکشند؛ مشخص است چه عقایدی دارند. گروههای تکفیری و سلفی باید بدانند نمیتوانند پایه ولایت را بین شیعیان سست کنند. آنها میبینند که به حمدلله پایه ولایت محکم است و این بچهها چیزی به اسم ولایت فهمیدهاند و در رگ و پوستشان رفته و به این سادگیها از آن بیرون نمیآیند. آنها با این مسائل فکر میکنند میتوانند ما را به عقب برانند اما ما نه از تهدید میترسیم و نه از تحریم.
انتظار خانواده شهدا از مسئولین چیست؟
انتظار داریم مسئولین به فرمایشات مقام معظم رهبری گوش کنند و از نام آقا، از پیام شهدا، از خون و خانواده شهدا استفاده ابزاری نکنند. آنچه که امام حسین(ع) فرمودهاند اگر دین ندارید لااقل آزاده مرد باشید؛ الگو بگیرند. من خودم به خانواده شهدا سر میزنم. یعنی به صورت تیمی با دوستان این کار را انجام میدهیم. حتی ما میبینیم که طرف ویلچر احتیاج دارد و در خانه ویلچر ندارند. مسئولین بروند و به خانواده شهدا سر بزنند و مشکلاتشان را بفهمند و برسند. حضرت آقا در رابطه با مراودههای خارجی چقدر سفارش میکند، توجه کنند.
مسئولان به دنبال «عزتِ زیرخاک» باشند
الان در این قضیه هستهای چرا طرفهای مقابل ما پررو شدند؟ در این مراودههای خارجی باید دقت بشود، لازم نیست مسئولین اسم مقام معظم رهبری را آنقدر هم غلیظ بگویند، عادی باشند و در مقابل، باطنشان هم همانطور باشد که در ظاهر هستند. مسئولین ما کوتاه نیایند. چرا نماینده ما را قبول نکردند که در سازمان ملل مستقر شود؟ باید پایش بایستند و عقبنشینی نکنند. چرا ما امسال روز هستهای را جشن نگرفتیم؟ مگر این روز برای ما عزت نبود؟ چرا کسی در مورد آن حرفی نزد؟ این یعنی عقبنشینی و کسی جز مسئولین مسئول این مسائل نیستند. ما باید روز هستهای را جشن میگرفتیم تا دشمنانمان کور شوند. مسئولین باید توجه بکنند که این خانواده شهدا چیزی نمیخواهند، نه مال میخواهند و نه ثروت، چون عزت و مال و ثروت را خداوند در آن دنیا به آنها میدهد .آنها عزت یا آن درجه ارزشمندرا که باید بگیرند خداوند زیر خاک به آنها میدهد؛ پس مسئولین هم بروند دنبال عزت زیر خاکی. بالاخره یک چیزی از خودشان بگذارند و بروند. خداوند به حضرت آقا عزت بدهد و عمر طولانی.
سخن آخر...
این راهی که شما انتخاب کردهاید توفیقی است که هر کسی این توفیق را ندارد. شما راه شهدا را طی میکنید. نه تنها این راه را طی میکنید بلکه باید راهتان تداوم داشته باشد و افتخار کنید به اینکه سبک زندگی شهدا را ترویج می دهید. شما هم سجده شکر و نماز شکر به جا آورید. از خدا میخواهم که موفق باشید و این راه را ادامه بدهید و تا جایی که میتوانید این وصیتنامهها را بگیرید. به فرمایش امام (ره) عمری علما میروند در حوزهها درس میخوانند و اثر نمیگذارند ولی یک گوشه از این وصیتنامهها این علما را تکان میدهد.