اينجا بود كه پيام منادي انقلاب بار ديگر بر جان دلاوران و همرزمان خوش نشست و هر كه هرچه در توان داشتند برداشتند و راهي شدند تا بار ديگر صلابت مردان خميني(ره) را در كارزار جنگ و جهاد به رخ بكشند. همين حضور دليلي شد تا اين حمله سراسري ناكام مانده و نقشه دشمنان اسلام بر باد رفت. اما آنچه در اين ميان حائز اهميت است اين است كه شهدا و ايثارگران اين عمليات كه به دليل همزماني با «عيد غدير» به «عمليات غدير» شهرت يافت، گمنام مانده و در گمنامي به شهادت رسيدند.
آنچه پيش روي داريد مادرانههاي «زهرا قراخاني» مادر سردار شهيد اسدالله ذوالقدر است كه در پنجمين روز از مرداد ماه 1367، در زماني كه بسياري ميانديشيدند با پذيرش قطعنامه، در باغ شهادت بسته شد به ديدار معبودش شتافت.
اسدالله خمس خانواده ذوالقدرها شد
در آخرين روزهاي خرداد ماه، راهي خانه مادر شهيدي ميشويم كه فرزندش را در آخرين روزهاي جنگ عراق عليه ايران از دست ميدهد. زهرا قراخاني نمونه ديگري از مادران مهربان و دلسوز شهداست كه فرزندش را فدايي انقلاب خميني(ره) و اسلام ميداند. مادر شهيد از فرزندش اينگونه برايمان روايت ميكند: پسرم شهيد اسدالله ذوالقدر از همان سربازان در قنداق امامخميني بود كه در 13فروردين ماه سال 1342 در يكي از روستاهاي تاكستان به دنيا آمد.
اسدالله دوساله بود كه راهي تهران شديم. علياكبر پدر اسدالله مردي مؤمن، متعهد و آگاه بود كه براي كسب رزق حلال از هيچ تلاشي دريغ نكرد. روح بلند اسدالله در كنار دسترنج و رزق حلال با اسلام و قرآن رشد و پرورش پيدا كرد. من پنج فرزند داشتم، كه اسدالله خمس فرزندان من شد.
اسدالله از همان دوران كودكي نسبت به همسالان خود داراي ويژگيهاي برجسته، هوش و استعداد فوقالعادهاي بود و به دليل علاقه فراواني كه به كسب معارف دين، علوم اسلامي، قرآن و حديث داشت، همراه دوستانش راهي مكتبخانه شد و در مكتبخانه به تحصيل علوم ديني پرداخت.
اسدالله عامل به قرآن بود
آري! اسدالله بيشتر وقت خود را در مسجد و هيئتهاي مذهبي ميگذراند تا از مجالس مذهبي و هيئتهاي قرآني بيشترين بهره را ببرد. در نهايت همتش اسدالله از قاريان قرآن شد و به فضل خدا توانست از اين موهبت الهي نهايت استفاده را نمايد.
زهرا قراخاني با ذوقي وافر از داشتن چنين فرزندي ميگويد: پسرم قرآن را فقط حفظ نميكرد، بلكه واقعاً به آن عمل ميكرد. شهيد اسدالله ذوالقدر از كساني بود كه خودش قاري قرآن بود و در بحث قرآني جزو پيشروان دوستان و همرزمانش درمناطق عملياتي بود.
دوران راهنمايي اسدالله با اوجگيري انقلاب اسلامي همراه شد. اسدالله مبارزات سياسي و اجتماعي خود را با حضور در راهپيماييها، تكثير و توزيع نوار، اعلاميه و تشويق جوانان به شركت در مجالس سياسي عليه رژيم شاهنشاهي آغاز كرد.
عاش سعيدا و مات سعيدا
او به خوبي ميدانست كه راه نجات مردم و اسلام از قيد و بندهاي استعمار و استثمار و رسيدن به جامعه آزاد، احياي ارزشهاي اسلامي است. او لحظهاي از مبارزه و افشاي ظلم رژيم منحوس پهلوي غافل نشد. او با تلاش، جديت و اخلاق حسنهاش هادي دوستانش بود. اسدالله در حمله به پادگان شاهپور و پيروزي انقلاب اسلامي نقش مهمي را ايفا نمود. او از كوچكترين موقعيت، نهايت بهرهمندي را در بيان اهداف دين مبين اسلام برد. او سرباز امام خميني(ره )بود كه در دوران آشنايي با اسلام راستين و فراگيري علوم اسلامي ارتباط خود را با قشر مستضعف جامعه كه خود نيز از آن قشر بود، حفظ نمود و انديشه خدمت به خلق را در افكار و عمل ثابت كرد.
بايد مادر باشي تا ميان طنازيهاي مادرانهها و ايثار فرزند در راه آرمانهاي انقلابت، معنايي پيدا كني كه فهمش دور از نظر نباشد، مفهومي كه ميانه واگويههاي مادر شهيد ذوالقدر به گوش جان مينشيند: با آغاز جنگ تحميلي پسرم اسدالله ديگر تحمل ماندن نداشت و براي رزمي بيامان در مصاف با دشمنان قسم خورده راهي كردستان شد. كوههاي سر به فلك كشيده و صعبالعبور اورامانات كردستان خود گواه رشادتها و حماسهآفرينيهاي اسدالله و همرزمانش است.
در سال 59 قبل از جنگ تحميلي علاقهمندي شهيد و چند تن از دوستان به آنچه در كردستان ميگذشت باعث حضور او در اورانات كردستان شد و آشنايي او با پاسداران باعث حضور دائم او در جبهه و عضويت در سپاه شد. به لحاظ روحي بسيار شاداب، پرنشاط و برونگرا بود روحيهاش جوري بود كه با همه ميجوشيد، اخلاق خوبي داشت. اسدالله بسيار اهل مطالعه بود و ورزش. با شوقي فراوان همراه مادر، لابهلاي خاطرات اسدالله را ورق ميزنيم: مدتي بعد اسدالله در واحد تبليغات و انتشارات غرب كشور منطقه 7 جهادي ديگر را آغاز كرد و توانست با جديت فراوان به همراه دو تن از دوستان شهيدش علياصغر سيري و احمد دادستان كتابي به نام «محراب خونين باختران» درباره چهارمين شهيد محراب شهيد آيتالله اشرفي تهيه كند.
حضور در جبهههاي غرب، ارتباط مستقيم با يگانهاي رزم و مناطق عملياتي و برنامه پشتيبانيهاي و فرهنگي و رسيدگي به امور ايثارگران از جمله خدمات شايان ذكر اسدالله بود.
5 مرداد ماه 1367 همزمان با شهادت اسدالله، نام پسرم در پادگان دوكوهه در بين نماز ظهر و عصر رزمندگان عاشق در حسينيه حاج همت به عنوان نفر اول مسابقات عقيدتي لشكر معرفي شد. نفر اول شهيد اسدالله ذوالقدر بود و تنها كسي كه از شهادتش خبر داشت برادرش احمد بود اما براي تضعيف نشدن روحيه بچهها به نيروهاي لشكر نگفته بودند. بحق گفتهاند عاش سعيدا و مات سعيدا...
خيري كه در ازدواجش بود
شهيدم در طول حضور در مرخصي يا پشت جبهه همه تلاش خود را صرف خانواده معزز شهدا و ايثارگران و فرزندان آنان ميكرد و از دستگيري مستمندان با اندك درآمدي كه داشت هرگز فروگذار نكرد و بارها ديده شده بود اموال خود را به سادگي ميبخشيد. پسرم هر زمان حرفي از ازدواج پيش ميآمد ميگفت: «اگر من بخواهم ازدواج كنم، بسيار راغب هستم كه با يك همسر شهيد ازدواج كنم كه كار خيري هم انجام داده باشم.»
دورانديشي و آيندهنگري و تحليل و فهم سياسي خوبي نيز داشت از همرزمان او پرسيدم در پذيرش قطعنامه مبني بر پايان جنگ شهيد چه ميكرد. يكي از همكاران گفت: «ابتدا بسيار گريه كرد و در گوشهاي در محوطه تنها ماند و سپس رو به ما كرد و گفت بچهها آماده باشيد بايد برويم و معلم شويم بهويژه معلم فرزندان شهدا. الحق هم معلم شد و زندگي كردن را بهنيكي آموخت.» آري !شعف دفاع از كيان نظام اسلامي او را به مناطق عملياتي جنوب فرا خواند. گردان مالك اشتر لشكر 27 محمد رسولالله ( ص) ميعادگاه عشق بازي او شد.
اسدالله، شير بيشه كارزار بود
اسد را بحق اسد خدا ناميدند زيرا شير بيشه نبرد در عملياتهاي خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاي يك، كربلاي 5، نصر 6، بيتالمقدس 2، بيتالمقدس 4، غدير و ... حماسهآفرينيها نمود. در مدت حضورش هشتبار مجروح شد. اسدالله، شير بيشه كارزار بود. دل خانواده هم همراه فرزندشان بود زيرا آنان ميدانستند كه چيزي جز شهادت در راه خدا نميتواند اسدالله را آرام كند. اسدالله با ايمان و اعتقاد راسخ به درستي مسير پر بهجت پير جماران ميانديشيد.
در نهايت شلمچه در پنجمين روز از مرداد ماه 1367 محل قرار اسدالله با مولاي خود ابا عبداللهالحسين(ع) شد. فرمانده گروهان سيدالشهدا (ع) و جانشين گردان مالكاشتر پس از بازپسگيري پاسگاه زيد در حالي كه 9 روز از قبول قطعنامه ميگذشت بر اثر اصابت تركشي كه مأمور آسمانيشدن اسدالله ذوالقدر به سوي معبودش بود به شهادت رسيد.
صغري خيلفرهنگ / روزنامه جوان