تخريب يكي از يگان‌هايي در جنگ بود كه واحدي كاملاً تخصصي و بسيار حساس و خطرناك محسوب مي‌شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - عموماً هر كسي را در اين واحد جذب نمي‌‌كردند و در واقع هر نيرويي وارد اين واحد نمي‌شد. كار در تخريب يعني اوج عشق و دلدادگي، يعني از خود گذشتن و به خدا رسيدن. نيرويي كه روي آتش كار مي‌كند و همزمان آتش به روي سرش روانه است. آن جمله‌اي كه رزمنده تخريبچي در توصيف بچه‌هاي تخريب گفت شايد بهترين وصف از حالات و رفتار اين بچه‌ها باشد. بچه‌هاي تخريب مانند اربابشان سيدالشهدا اربا‌اربا مي‌شدند و عاشقانه در مسلخ عشق تمام وجود خويش را فدا مي‌كردند. آنان ارواحي بودند كه در سيدالشهدا (ع) حل مي‌شدند و به مثابه «السلام علي الارواح التي حلت بفنائك» بودند و ما تا آخر زمان به اين بچه‌ها و شهدا سلام مي‌كنيم. 15 مرداد سالروز شهادت علمدار تخريب، شهيد حاج محسن دين‌شعاري فرمانده قهرمان گردان تخريب لشكر 27 حضرت رسول(ص) است. بر آن شديم به اين مناسبت گفت‌وگويي را با صمد دين‌شعاري برادر بزرگ اين شهيد ترتيب دهيم كه خواندنش خالي از لطف نيست.

براي شروع يك معرفي اجمالي از خودتان و آقا محسن بفرماييد‌.

حقير صمد دين‌شعاري متولد 1334 در تهران هستم. ما در خانواده هشت برادر هستيم كه محسن در سال 1338 در تهران به دنيا آمد. در آن زمان بر حسب سن و سالي كه داشتيم درگير مسائل انقلاب شديم و بر مبناي شرايط خانوادگي، پدران خانواده فرزندان خود را با تربيت اسلامي و ديني پرورش مي‌دادند.

در نهايت وقتي كودك و نوجوان و جوان وارد فضاي مسجد و تربيت ديني و اسلامي مي‌شود و اينگونه رشد مي‌كند در زمان انقلاب اسلامي و در آن سال‌ها عموماً در صف مبارزان قرار مي‌گيرد و همگام با انقلابيون وارد مباحث انقلابي مي‌شود.

محسن هم از همان نوجواني وارد اين فضا شده بود و هم به شدت علاقه عجيبي به اهل بيت و ائمه داشت. نوجوان بود كه هيئتي را راه‌‌اندازي كرده بود به نام هيئت شهداي كربلا كه مسئوليت آن را هم خودش برعهده گرفته بود.

هنگامي كه به روزهاي پاياني سال 57 و پيروزي انقلاب مي‌رسيديم مانند ديگران در تظاهرات‌ها حضوري چشمگير و بسيار فعال داشت و يادم است در حدود شش يا هفت ماه در پزشكي قانوني كار مي‌كرد و اجساد شهدا را جابه‌جا مي‌كرد و تحويل و اين طور كارها را برعهده داشت.

بعد از پيروزي انقلاب يادتان مي‌آيد چه كارهايي انجام داد؟ چگونه وارد سپاه شد؟

بعد از پيروزي انقلاب يادم است كه امام فرمان دادند سربازها به پادگان‌ها بروند. آقا محسن جزو اولين سربازاني بود كه به پادگان‌ها رفت. يادم است خاطره‌اي از پادگان رفتن آقا محسن را به من گفتند كه جالب است اينجا بگويم. آقا محسن اصلاً آدم بي‌تفاوتي نسبت به دور و اطراف خود نبود.

در مقطعي كه در پادگان سربازي بوده، مثل اينكه تعدادي از بچه‌هايي كه در آن مقطع در پادگان با او خدمت مي‌كردند در بحث مسائل ديني به قول معروف شل و ول بودند و جديت نداشتند، آقا محسن در پادگان براي آنها كلاس‌هاي ايدئولوژي و آموزش اصول ديني و اعتقادي گذاشته بود. نزديك به دو سال خدمت سربازي بود. يعني دو سال چند ماه كمتر. بعد از سربازي در سال 1360 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و در واقع تيپ 27 حضرت رسول(ص) شد. در زمان جنگ بود كه وارد تيپ 27 حضرت رسول شد (ص) و در آن زمان در تيپ مسئول گردان تخريب تيپ شده بود.

آقا محسن در تخريب بود تا سال 66 كه كربلايي شد. در اين مدت اگر اشتباه نكنم يك بار هم در سال 63 به حج رفت و راهي سرزمين وحي شد. البته يك بار ديگر قسمت آقا محسن شدكه براي حج به خانه خدا برود اما به خاطر مسائل كاري نتوانست برود و درست همان سال كه نتوانست برود و انصراف داد، مهمان سفره اباعبدالله و خود خدا شد.

تا آنجا كه ما شنيده‌ايم شهيد دين‌شعاري خلقيات عجيبي در زمان جنگ داشته است؛ شما خاطراتي را به ياد داريد؟

خنده‌رو بودن محسن بر هيچ‌كس پوشيده نيست. از هركس بپرسيد‌ اولين ويژگي محسن را خنده‌رو بودن او مي‌نامند. ما نه مي‌دانستيم مسئوليت او در تيپ و لشكر چيست‌ و نه مي‌دانستيم چه كار مي‌كند. فقط زماني كه خواست وارد سپاه شود وقتي فرم جذب او را ديدم، مشاهده كردم كه روي آن يگان درخواستي را تخريب انتخاب كرده است. به او گفتم آقا محسن مي‌‌داني تخريب چيست؟ مي‌داني در تخريب چه كار مي‌كنند؟ آن زمان فرم جذب محسن احتياج داشت كه معرف آن را امضا كند

و براي امضا پيش من آمده بود. در جواب سوالات من گفت آري. هم مي‌دانم تخريب كجاست و هم كارش چيست گفتم مي‌داني اگر اتفاقي بيفتد چه مي‌شود؟ گفت اگر شهيد شوم و اگر شهادت من در تخريب رقم بخورد پودر مي‌شوم. با اين حال من فرم او را امضا نكردم.

اما به تخريب رفت و فرمانده گردان هم شد. آقا محسن يك تلفن افكت داشت كه هر كس با او كار داشت به آن تلفن زنگ مي‌زد. اين تلفن‌ها در دست مسئولان بود. من هم هر وقت با او كار داشتم به آن تلفن افكتش زنگ مي‌زدم. فهميده بودم مسئوليت دارد اما چه مسئوليتي را نمي‌گفت. من بارها مي‌گفتم محسن اگر من آمدم لشكر بايد بگويم با چه كسي كار دارم؟ مي‌گفت اگر خدا قبول كند ما هم سرباز ناچيز امام زمان(عج) هستيم. در كل اخلاق عجيبي داشت.

از هيچ كدام از مجروحيت‌هايي كه داشت هيچ حرفي به ما نمي‌زد. يك بار در مشهد بود يعني زخمي شده بود و او را برده بودند مشهد، كه ما رسيديم آنجا. دكتر من را كشيد كنار و گفت آقا زخم‌هاي برادرتان عميق است ولي حرف گوش نمي‌كند كه بايد بماند. به هر حال اگر اين زخم‌ها عفونت كند ناجور مي‌شود. محسن حرف‌هاي ما را شنيده بود. ناگهان ديديم در راهرو راه مي‌رود مي‌گويد من هيچ چيزيم نيست.

از شهادتش بگوييد.

در روز عيد قربان سال 66 دقيقاً 15 مرداد ماه بود كه در ارتفاعات سردشت در حال پاكسازي به شهادت رسيد. 20 مرداد هم خاكسپاري كرديم. دوستانش مي‌گفتند كه چند روز قبل شهادت در گلزار شهدا رفته و جاي قبر خودش را مثل اينكه نشان داده است، اما من نبودم و نمي‌دانم.

اما از آقا محسن بعيد نيست كه بالاخره اينگونه كاري بكند. در كل محسن عاشق بود و از عشق به اهل بيت و ائمه و امام، نهايتاً به بالاترين درجه از عبوديت يعني شهادت رسيد.
غزاله حضوري  / روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ۱۵:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۸
    0 0
    طوبی له وحسن ماب!!!!
  • لواسان بزرگ ۱۶:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۵/۱۸
    0 0
    یعنی یک عکس از حاج محسن دئین شعاری پیدا نمیشد؟؟؟؟؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس