فرزند شهید اصغری از خصوصیات اخلاقی و رفتاری پدرش میگوید: من بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم. شخصاً از رابطه پدر و پسری خاطرهای ندارم اما چون افتخاری نصیب ما شده که از خانواده شهدا باشم همان چیزهایی را که همه از شهدا و مرام آنها میدانیم، از پدرم هم به همان اندازه درک کردهام.
مستقیم در چشم پدر و مادرش نگاه نمیکرد/«تقوا» در صدر صفتهای اخلاقیاش جا داشت
او ادامه میدهد: نمیتوانم بگویم اسطوره اما پدرم طبق تعاریف و اوصاف کسانی که با او بودهاند, بسیار آدم باتقوایی بوده. آدمی که از نفس خود بسیار مراقبت میکرده است. بر احترام به پدر و مادر تاکید فراوانی داشته است. بین دیگر فرزندان خانواده طریقه احترام گذاشتنش با بقیه فرق داشت. حتی از مادرم و عموهایم هم شنیدهام که به این اندازه هم به خودش اجازه نمیداد که مستقیم در چشم مادر و پدرش نگاه کند. پدرم آنچه را که واقعا اشاره قرآن و اهل بیت(ع) بوده، عینا اجرا کرده است. برایم عجیب است که هرجا و از هر زاویه که نگاه کنی، جوانی در سن و سال ایشان انقدر مراقبت داشته و حواسش جمع بوده است. نمیدانم میشود اسم اسطوره روی آن گذاشت یا نه. پدرم در مراقبت از نفس خیلی از سنش جلوتر بوده است. دستگیری اش خیلی عالی بود به دور و اطرافش توجه بسیاری داشته است. مهربانی خاصی داشت. اگر حتی برای کسی دلشکستگیای ایجاد میشد خیلی زود آن را جبران میکرد، تا کسی از او آزرده خاطر نشود. در مجموع تقوای ایشان، در صدر صفتهایشان قرار داشت.
پدرم را میان شهدای گمنام حس میکردم
او در پاسخ به اینکه چقدر منتظر پیکر پدر شهیدش بوده است، میگوید: اگر بگویم که منتظر نبودهام حقیقت ندارد و نمیشود. اما با توجه به شرایط شهادت پدرم، وضعیت ایشان در خاک عراق و فاصلهای که داشته، اطلاع داشتیم؛ وقتی سالها گذشت و زمان طولانی شد تا این اواخر به عنوان یک شهید گمنام به ایشان نگاه میکردم و پدرم را در میان شهدای گمنام حس میکردم. حقیقتاً فکر نمیکردم بعد از این همه مدت مستقیماً با پیکر پدرم رو به رو شوم.
گمنامی یکی از علایق پدرم بود/خواست خودش بود آنچه که «هست» درک نشود
علیاصغر اصغری از ارتباط خاصی که با پدرش دارد میگوید: من همیشه ارتباط خاصی با شهدای گمنام داشتم و مطمئن بودم پدرم میان این شهدا است. یکی از علایق ایشان این بوده که از گمنامیها باشد. پدرم رئیس عقیدتی سیاسی لشکر 17 بوده است. پدربزرگم وقتی دفتر ایشان را در سپاه قم دید فهمید جایگاه کاری و فعالیتی او در حد یک سردار بوده و هیچکس جایگاه واقعی ایشان را درک نکرده بودند. بعضی وقتها یک چیزهایی میشنوم و میفهمم خواسته خودش بوده است که گمنام باشد. پدرم هم در موقعیت کاری در جنگ، هم از نظر شخصیتی و فعالیتی در قم و تهران بسیار از جایگاه بالایی برخوردار بوده است اما علاقه داشته تا گمنام بماند. برای من خیلی جالب بود و مطمئن بودم خواست خودش بوده که آنچه که هست درک نشود و این ویژگی خاص ایشان است. حکمت این برگشتن را هنوز نتوانستم حلاجی کنم.
مادرم دو سال با پدرم زندگی کرد و 31 سال با یاد پدرم
فرزند شهید تازه تفحصشده تهرانی در پاسخ به اینکه در این مدت چه کسی بیشتر منتظر خبری از شهید اصغری بوده است، توضیح میدهد: من که از دل اقوام خبر ندارم اما فکر میکنم پدر و مادر چشم انتظاری خاص خودشان را دارند. فکر میکنم مادرم طی این سالها بیشتر از هر کسی چشم انتظار پدرم بوده و با ایشان زندگی کرده است. ایشان حدود دوسال با پدرم زندگی کرده است یعنی اوایل سال 60 با هم ازدواج کردند و پدرم در سال 62 به شهادت رسید اما سالهای پس از شهادت را هم به یاد پدر زندگی کرد. به نظر من چون اعتقاد این است که شهدا زنده هستند نگاه چشم انتظاری صرف برای بازگشت پیکر سطحش پایینتر از آن است که فرد لحظه به لحظه زندگیاش را با شهدا بگذراند و با آنها زندگی کند.
او نمیداند چقدر شبیه پدرش شده و رفتارو سکناتش چقدر به او نزدیک است، در این باره توضیح میدهد و میگوید: خودم هم نمیدانم چقدر شبیه ایشان شدهام دیگران باید در این مورد نظر دهند اما سعی میکنم که شبیه باشم. تلاشم این است اما میدانم شرایط بزرگ شدن و تربیتی ما در اوضاع بعد از جنگ و بعد از فوت حضرت امام(ره) بسیار سخت بوده است. من از شخصیت ایشان فاصله دارم، فاصله هم زیاد است اما همیشه برای کم شدن این فاصله تلاش میکنم.
حضور معنوی پدرم را بارها در زندگی حس کردهام
علی اصغر اصغری که نام پدر شهیدش را بر او نهادهاند، تصویری از پدر ندارد اما کمک او را در زندگیاش حس کرده و معتقد است ارتباطش با پدر همیشگی مانده. او در این رابطه میگوید: قبل از ازدواج در موقعیتهای فردی و بعد از ازدواج در موقعیتهای زندگی حضور پدرم را با تمام وجود لمس کردهام. در دوران بچگی و نوجوانی چند بار خوابشان را دیده بودم؛ دیگر سالهاست که به خوابم نیامدهاند. اما از نظر معنوی, حضور ایشان را حس میکنم اگر جایی هم باشد که حس نکردهام به خاطر دوری خودم بوده است. ایشان همیشه هست پیگیر همه چیز, و هوای ما را دارد. این به من ثابت شده است.
درمبارزه با کومله و ضدانقلاب حضور داشت/جزو هسته تشکیل دهنده سپاه کردستان بود
او از جزئیات نحوه شهادت پدر چیزی نمیداند میگوید: ایشان با تعداد کمی از جزیره مجنون به سمت بصره پیشروی میکنند. یکی از فرزندان آیتالله سعیدی هم که از دوستان نزدیک پدرم بوده به ایشان میگوید نرو حضور شما اینجا لازم است اما پدرم قبول نمیکند و میروند. ایشان از اوایل انقلاب که در کردستان با کومله و نیروهای ضد انقلاب درگیریهایی وجود داشت بارها مجروح شده بود. از تشکیل دهندگان هسته اصلی سپاه آنجا هم بود. پدرم در ابتدای انقلاب در فعالیتهای انقلابی و جهادی از همه جلوتر بود و به کرات به جبهه اعزام شده بود که طی این اعزامها مجروحیت بسیاری برایش اتفاق افتاد. ترکشهای زیادی خورده بودند. یکبار هم دستش هم تا مرز جدا شدن رفته اما با وجود سنگینی مجروحیت بهبود یافت.