وی در طول سالهای خدمتش مسئولیتهای فراوانی از جمله فرماندهی تیپ مستقل 33 المهدی، فرمانده لشکر 19 فجر، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشته و اکنون سمت معاون بازرسی قرارگاه خاتم الانبیاء را عهده دار است.
آنچه پیش روی شماست گوشه ای است از خاطرات سردار اسدی از روزهای حضورش در جنگ تحمیلی که اینگونه روایت میکند:
فرزندان روحالله از سمت راست (سردار قاسم سلیمانی، شهید علی هاشمی، سردار محمدجعفر اسدی و سردار مرتضی قربانی)
***
پایگاه منتظران شهادت، رابط محوررها با دولت و مردم بود. برای همین خط دوم فرماندهان محور محسوب میشد. ریز و درشت اتفاقات را با گلف در میان میگذاشتیم و هماهنگ میکردیم. از این حیث، به نظرم گلف، نقش مهمی در فرهنگسازی جبهه برای روزهای آینده جنگ هم داشت. رفتار فرماندهان گلف روی محورها تاثیر مستقیم میگذاشت و میشد فرهنگ حاکم بر جبهه.
یادم هست دو سه هفتهای بعد از استقرارمان در فارسیات، روزی به آنجا رفتم که به حاج داود کریمی(فرمانده سپاه منطقه ده در جنگ تحمیلی) آخرین گزارشهای منطقه را بدهم و با او برای حرکت بعدی هماهنگ کنم. هرجا را میگشتم، میگفتند نیست. توی هر اتاق که میرفتم، میگفتند که الان اینجا بوده. نمیدانیم باید همین دور و بر باشد. از گشت در این اتاق و آن اتاق خسته شدم. گفتم: تجدید وضویی میکنم و میروم توی اتاقش تا پیدایش شود.
سرویس بهداشتی گوشه ساختمان بود. داخل که شدم، دیدم حاج داود آستینها را بالا زده، آفتابهای و چوب بلندی دست گرفته و از این دستشویی میرود به آن دستشویی. سلام کردم و گفتم: «حاجی کجایی؟ ما نیم ساعته دنبالت میگردیم.» خندید. آفتابه را زمین گذاشت، با آستین پیراهنش، عرق پیشانی را گرفت و گفت: «امور مسلمین گیر کرده بود. کسی نبود بازش کنه. خودم باید میاومدم!»
فرزند روح الله(ره) حاج داوود کرمی فرمانده شهید سپاه منطقه ده تهران (نفر وسط در تصویر)
خواستم آفتابه و چوب را از او بگیرم که گفت: «تمومه دیگه. شما برو توی اون اولی. سالمه، تا به اموراتت برسی. کار من هم تموم شده!»
همین حاج داود، اول جلسات به فرماندهان محورها میگفت مواظب باشید که پیژامه تقوا بپوشید که اگر روزی لُنگ مسئولیت را برداشتند، رسوایی به بار نیاورد. در واقع میگفت مثل ارتشیهای زمان شاه نباشید که وقتی درجه را از آنها میگرفتند یا بازنشسته میشدند، هیچکس نگاهشان هم نمیکرد. میگفت خودتان شخصیت داشته باشید، نه اینکه عناوین و مسئولیتها به شما اعتبار بدهند.
دیدن این چیزها در گلف، به مسئولان محورها روحیه میداد و فرهنگ فرماندهی را شکل میدهد. همان وقتها رحیم صفوی از محور دارخوین برگشته بود و در گلف، مسئولیت گرفته بود. یک روز دیدم جلوی حمّامی که گوشه دیگر حیاط درست کردهاند و محل رفت و آمد ماشینهاست، لباسهایش را انداخته توی تشت پلاستیکی و دارد چنگ میزند. ترمز کردم و گفتم: «خدا قوت آقا رحیم. کمک کنم؟»
- نه قربونت برادر. کی بهتر از خودم واسه شستن لباسهای خودم؟!