مشرق- باراک اوباما روز پنجشنبه گذشته و در نطق سالانهای که رؤسای جمهور آمریکا در سالگرد ماجرای 11 سپتامبر ارائه میکنند، از یک «جبهه جهانی» حول محور آمریکا برای مبارزه با تروریزم خبر داد. درباره میزان اهمیت نطق رئیس جمهور آمریکا و شکلگیری جبههای که از آن سخن گفت و قضاوت ما در این باره، سه گزینه وجود دارد؛ این جبههای که باراک اوباما از آن سخن گفت و آن را طراحی «راهبرد جامع و پایدار» دانست خیلی مهم است و باید در انتظار پیامدهای چندین ساله این راهبرد بود. میتوانیم از سفرهای مداوم مقامات آمریکایی به منطقه و برگزاری اجلاسی با حضور 40 کشور در عربستان بعنوان دلایلی برای این تلقی یاد کنیم. گزینه دوم این است که نطق اوباما و جبههای که از آن سخن گفت اهمیت چندانی ندارد و از آنجا که در عمل راه به جایی نمیبرد، نباید جدی گرفته شود. میتوانیم ناتوانی آمریکا در مدیریت پروندههای مشابه و نیز جدی نبودن اصل مبارزه با تروریزم توسط آمریکا را بعنوان دلایلی بر این تلقی یاد کنیم. گزینه دوم این است که نطق اوباما و جبهه مورد اشاره او نه آنچنان اهمیت دارد و نه اینچنان بیاهمیت است و لذا باید به این موضوع بعنوان موضوعی با اهمیت متوسط نگاه کرد.
میتوانیم از یک سو مشارکت 40 کشور و از سوی دیگر غیبت مهمترین کشورهای مقابله کننده با تروریزم در این چرخه را نشانههای این تلقی بدانیم. اما در خصوص این موضوع نکاتی وجود دارد:
1- بطور بنیادی، مکتب «واقعگرایی» (Realism) که غرب آن را کاملترین و برترین مکتب سیاسی میداند و موفقیتهای خود طی قرون اخیر را مرهون راهنماییهای این مکتب میداند، تروریزم و هر چیز دیگری را که دایره حقوق و حرمت ابناء بشر را تهدید کند، تنها در یک صورت «بد» میداند و آنهم در صورتی است که منافع نظام سلطه را تأمین نکند و یا در نقطه مقابل آن باشد. نیکو لوماکیاولی - فیلسوف ایتالیایی نیمه دوم قرن 15 و ربع اول قرن 16- که پدر نظریه واقعگرایی است و فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی درباره او گفته است غرب و رهبران آن به ماکیاولی مدیونند چرا که او جهان را آنطوری که هست به آنان نشان داد، در کتاب معروف خود- شهریار- رهنمود داده است که: «حکومت اگر دارای صفات نیک باشد و به آن عمل کند، به ضررش تمام میشود در حالی که تظاهر به این موارد برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان، دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به دین و درستکار جلوه کند اما فکر انسان همیشه باید طوری باشد که اگر روزی به کاربردن عکس این صفات لازم باشد بتواند به راحتی از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بیرحم و بیعاطفه و بیوفا و بیعقیده و نادرست باشد.»
باتوجه به این زیرساخت فکری، پرورش تروریزم نه تنها قابل سرزنش نیست که قابل تحسین هم هست. میتوان آن را زمانی ساخت و زمان دیگر به نام مقابله با آن یک جبههای را شکل داد با این وصف و با توجه به زیرساخت نظری رهبران آمریکا باید دانست که اهداف پشت پرده آمریکا هیچ نسبت واقعی با مبارزه با تروریزم ندارد و رهبران این کشور حتی همین الان هم تروریزم را یک خطر به حساب نمیآورند و همانگونه که از رهنمود ماکیاولی ساخته و پرداخته میشود، تروریزم برای آمریکا یک سود سرشار و نعمت بیبدیل است. در این میان وقتی نطق اوباما را مورد بررسی قرار میدهیم در آن کلماتی میبینیم که هرگونه تردید درباره انگیزههای اصلی جبههسازی اوباما را از بین میبرد. او در نطق خود گفته است: «آمریکا ائتلاف بزرگی را علیه تروریزم رهبری میکند»، «در حال طراحی راهبرد جامع و پایدار علیه تروریزم هستیم»، «در هر جا لازم بدانیم علیه تروریزم وارد عمل میشویم»، «مخالفان سوریه را بار دیگر و در سطحی گستردهتر با مشارکت عربستان و... تجهیز مینمائیم» از این سخنان برمیآید که آقای اوباما تلاش میکند تا با بازسازی ماجرای 11 سپتامبر و محور قرار دادن امری که میتوان در هر کجا به راه انداخت و سپس به آن استدلال کرد و براساس آن استدلال وارد عمل شد، قدرت فروپاشی شده آمریکا را بازسازی کند که البته در این راه با موانع بزرگی مواجه است و به جایی نمیرسد.
2- آمریکاییها- آنچنان که از نطق اوباما و اظهارات سخنگوی کاخ سفید برمیآید- تلاش دارند تا یک رویه جدید را جایگزین هنجارهای نظام دو قطبی نمایند. در سیستم قبلی یک سلسله هنجارهای حقوقی وجود داشت و اصل مداخله و عدم مداخله در امور کشورها براساس این هنجارها صورت میگرفت براین اساس اگرچه در آن نظام، نادیده گرفتن حدود و حقوق کشورهای عضو سازمان ملل بطور کلی نفی نشده بود ولی به طی شرایط و تحقق یک سلسله اتفاقات حقوقی- مثل صدور قطعنامه از سوی شورای امنیت مبنی بر اینکه فلان کشور تهدید کننده صلح و امنیت بینالملل است- احتیاج داشت. با توجه به شکافهای رو به تزاید غرب با قدرتهای شرقی عضو شورای امنیت، آمریکا نمیتواند با تکیه بر آن هنجارها، سیاستهای مداخلهگرایانه خود را پیش ببرد و از این رو آمریکا درصدد برآمده است تا با جمع کردن عده زیادی از کشورهای عضو سازمان ملل در زیر یک چتری که از قوانین سازمان ملل تبعیت نمیکند، این ضعف را بپوشاند و به یک هنجار جدید مورد حمایت جمعی از کشورها رسمیت بدهد. از این رو آمریکاییها میگویند برای حمله به سوریه به بهانه مهار تروریزم سوری به موافقت دمشق احتیاج ندارند و اگر لازم باشد حریم آن را میشکنند. این در حالی است که اصولاً اگر موضوع واقعی مهار تروریزم باشد، دست زدن به هماهنگی با دولتی که میتواند از طریق پشتیبانی زمینی، مهار تروریزم را تسهیل کند، طبیعی است. جدای از اینکه چنین رویههایی بیش از تروریزم برای جهان خطر دارد، شکست سیاست اوباما از همین جا آغاز میشود مسلما کشورهایی هم در روز پنجشنبه در عربستان گردهم آمدند نمیتوانند از تبعات خطرناک چنین سیاستی در امان باشند و طبعا نمیتوانند با آن موافقت کنند.
3- باراک اوباما دو سال مانده به پایان دوره ریاستجمهوری خود به یاد شعار «اصلاح» و «تغییر» افتاده و این در حالی است که شیپور را از سرگشاد آن مینوازد. چرا؟ جرج بوش یک سال پیش از پایان 8 ساله ریاستجمهوری خود دریافت که سیاستهای آمریکا در دورههای گذشته و بخصوص تحت تاثیر مداخلات نظامی پس از ماجرای 11 سپتامبر، سبب انزوای فراوان آمریکا در افکار عمومی جهانیان از یک سو و عقبماندگی اقتصادی او در مقایسه با رقبای صنعتی از سوی دیگر شده است از این رو جرج بوش در نطق آغاز سال 2007 اعلام کرد که آمریکا سیاستهای منطقهای خود را تغییر میدهد و ثبات دولتهای خاورمیانه را بر تغییر دمکراتیک آنان ترجیح میدهد و نیز سیاستهای داخلی ناظر به حل مشکلات معیشتی آمریکاییها را اولویت بیشتری میبخشد. اوباما و حزب دمکرات هم اصولا با تکیه بر همین روند، یک سال بعد نتیجه انتخابات ریاستجمهوری را بردند. سیاست آمریکا در دوره اوباما جز در یکی- دو پرونده عملا حالت انفعالی داشت و در واقع از 7 سال ریاستجمهوری اوباما چیزی عاید حزب دمکرات نشده و آن را در آستانه تحمل یک شکست بزرگ انتخاباتی قرار داده است. آمریکای اوباما در این میان به دو پرونده چشم دوخته است، پرونده مذاکرات هستهای ایران به این امید که تهران علاوه بر تعلیق غیررسمی فعالیتهای هستهای دوره روحانی، ایران را متعهد به کنار گذاشتن برنامه هستهای خود لااقل برای یک دوره 10 ساله نماید. اوباما معتقد است نرمشهای یک ساله ایران، چنین امری را امکانپذیر ساخته است. پرونده دیگر پرونده جبهه مقاومت و قدرت فائقه منطقهای ایران است که برای اوباما بصورت مهمترین شاخص ناکامی آمریکا درآمده است. باراک اوباما در درون جامعه آمریکا متهم است که نتوانسته قدرت و پیشروی ایران در منطقه را مهار کند و دستاوردی در این منطقه داشته باشد. افکارعمومی در آمریکا بر این باور است که آمریکا در پروندههای فلسطین، لبنان، سوریه و عراق «بازنده مطلق» بوده و از این طریق بر روی موقعیت رژیمهای دوست آمریکا در منطقه تاثیر منفی گذاشته و بعضی از آنها نظیر دولت یمن و دولت عربستان را در معرض خطر جدی سقوط قرار داده است. آمریکا امیدوار است که بتواند با یک ترفند و تمهیدی صحنه را به نفع خود تغییر دهد. از این رو همزمان هیئتهایی را به یمن، عربستان، عراق، لبنان و سرزمینهای اشغالی اعزام کرده تا جدیت خود را در تغییر شرایط نشان دهد. اما واقعیت این است که زمین این منطقه زیر پای آمریکا چندان سفت نیست.
4- در چارچوب آنچه در بند قبلی گفته شد، اوباما گمان میکند که میتواند خیمهای را با «دیرک آمریکا» برپا کند و در زیر آن همه دولتهای همخوان و ناهمخوان با سیاست و اهداف آمریکا را جمع نماید. او در طرح خود خیال کرده است میتواند ایران، عراق و سوریه را در کنار عربستان، ترکیه و رژیم صهیونیستی قرار داده و به نام «نبرد همگانی با تروریزم» به حل و فصل یا به عبارت بهتر به مدیریت پروندههای حساس امنیتی منطقه که بین اضلاع یاد شده و قدرتهای اصلی آن پدید آمده است، بپردازد. بر این اساس آمریکا در روزهای گذشته وزیر خارجه دانمارک، مارتین لیدگارد را به تهران فرستاد تا از ایران برای عضویت در این گروه و ائتلاف دعوت کند کمااینکه فرد دیگری همزمان با سفر لیدگارد به دمشق فرستاده شده است. آمریکاییها معتقدند اگر کل پرونده منطقه از لبنان و فلسطین تا هند را در اختیار داشته باشند میتوانند قدرت خود را در دهههای آتی حفظ نمایند و از این رو پرونده این بحث (تروریزم) یک پرونده دارای ابعاد راهبردی و درازمدت است. سفر لیدگارد که بعد از اجلاس اخیر ناتو صورت گرفت و سخنانی که حمید طالبی معاون سیاسی دفتر رئیسجمهور از قول وی گفت بیانگر آن است که غرب و بخصوص آقای اوباما در تلاش است تا در عین اعمال فشار شدید به ایران از ظرفیت کشور ما برای حل پیچیدهترین پروندههای غرب در این منطقه آنگونه که تامینکننده یک جانبه منافع آمریکا باشد، استفاده نماید. در این میان بعضی از مواضع مسئولان ارشد کشورمان به گونهای بود که آمریکا آن را نشانههایی از علاقه ایران به مشارکت در این فرایند به حساب آورد. البته جدای از مواضعی که یک مقام ارشد نظام و یک مشاور ارشد وزیر خارجه کشورمان بیان کردند، ورود به ائتلافی با محوریت آمریکا و در حالی که گرایشهای ضدایرانی، ضدروسی، ضدسوری و ضدمقاومت آن برجسته است، حتما در عمل منتفی است و مسئولین تصمیمگیر در جمهوری اسلامی نشانهای از حسننیت در آمریکا مشاهده نمیکنند.
5- همانطور که گفته شد تروریزم که این روزها ترجیعبند سخنان مقامات ارشد آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، عربستان و ... است از سوی خود این کشورها مدیریت میشود. سعی آنان بر این است که تروریزم کنونی در سوریه، عراق و... که نیمه جان شده است را از وضع کنونی خارج نمایند. با توجه به نفرت شدید منطقه از آمریکا، مخالفت زبانی آمریکا با داعش و... به محبوبیت بیشتر گروههای تروریستی منجر میشود و در نتیجه زمینه مردمی بیشتری برای آنان فراهم میگردد این در حالی است که تروریستها از حملات هوایی که اوباما وعده آن را میدهد، حتی اگر جدی باشد، آسیب چندانی نمیبیند.
*سعدالله زارعی/کیهان
میتوانیم از یک سو مشارکت 40 کشور و از سوی دیگر غیبت مهمترین کشورهای مقابله کننده با تروریزم در این چرخه را نشانههای این تلقی بدانیم. اما در خصوص این موضوع نکاتی وجود دارد:
1- بطور بنیادی، مکتب «واقعگرایی» (Realism) که غرب آن را کاملترین و برترین مکتب سیاسی میداند و موفقیتهای خود طی قرون اخیر را مرهون راهنماییهای این مکتب میداند، تروریزم و هر چیز دیگری را که دایره حقوق و حرمت ابناء بشر را تهدید کند، تنها در یک صورت «بد» میداند و آنهم در صورتی است که منافع نظام سلطه را تأمین نکند و یا در نقطه مقابل آن باشد. نیکو لوماکیاولی - فیلسوف ایتالیایی نیمه دوم قرن 15 و ربع اول قرن 16- که پدر نظریه واقعگرایی است و فرانسیس بیکن فیلسوف انگلیسی درباره او گفته است غرب و رهبران آن به ماکیاولی مدیونند چرا که او جهان را آنطوری که هست به آنان نشان داد، در کتاب معروف خود- شهریار- رهنمود داده است که: «حکومت اگر دارای صفات نیک باشد و به آن عمل کند، به ضررش تمام میشود در حالی که تظاهر به این موارد برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان، دلسوز، وفادار، با عاطفه، معتقد به دین و درستکار جلوه کند اما فکر انسان همیشه باید طوری باشد که اگر روزی به کاربردن عکس این صفات لازم باشد بتواند به راحتی از خوی انسانی به خوی حیوانی برگردد و بیرحم و بیعاطفه و بیوفا و بیعقیده و نادرست باشد.»
باتوجه به این زیرساخت فکری، پرورش تروریزم نه تنها قابل سرزنش نیست که قابل تحسین هم هست. میتوان آن را زمانی ساخت و زمان دیگر به نام مقابله با آن یک جبههای را شکل داد با این وصف و با توجه به زیرساخت نظری رهبران آمریکا باید دانست که اهداف پشت پرده آمریکا هیچ نسبت واقعی با مبارزه با تروریزم ندارد و رهبران این کشور حتی همین الان هم تروریزم را یک خطر به حساب نمیآورند و همانگونه که از رهنمود ماکیاولی ساخته و پرداخته میشود، تروریزم برای آمریکا یک سود سرشار و نعمت بیبدیل است. در این میان وقتی نطق اوباما را مورد بررسی قرار میدهیم در آن کلماتی میبینیم که هرگونه تردید درباره انگیزههای اصلی جبههسازی اوباما را از بین میبرد. او در نطق خود گفته است: «آمریکا ائتلاف بزرگی را علیه تروریزم رهبری میکند»، «در حال طراحی راهبرد جامع و پایدار علیه تروریزم هستیم»، «در هر جا لازم بدانیم علیه تروریزم وارد عمل میشویم»، «مخالفان سوریه را بار دیگر و در سطحی گستردهتر با مشارکت عربستان و... تجهیز مینمائیم» از این سخنان برمیآید که آقای اوباما تلاش میکند تا با بازسازی ماجرای 11 سپتامبر و محور قرار دادن امری که میتوان در هر کجا به راه انداخت و سپس به آن استدلال کرد و براساس آن استدلال وارد عمل شد، قدرت فروپاشی شده آمریکا را بازسازی کند که البته در این راه با موانع بزرگی مواجه است و به جایی نمیرسد.
2- آمریکاییها- آنچنان که از نطق اوباما و اظهارات سخنگوی کاخ سفید برمیآید- تلاش دارند تا یک رویه جدید را جایگزین هنجارهای نظام دو قطبی نمایند. در سیستم قبلی یک سلسله هنجارهای حقوقی وجود داشت و اصل مداخله و عدم مداخله در امور کشورها براساس این هنجارها صورت میگرفت براین اساس اگرچه در آن نظام، نادیده گرفتن حدود و حقوق کشورهای عضو سازمان ملل بطور کلی نفی نشده بود ولی به طی شرایط و تحقق یک سلسله اتفاقات حقوقی- مثل صدور قطعنامه از سوی شورای امنیت مبنی بر اینکه فلان کشور تهدید کننده صلح و امنیت بینالملل است- احتیاج داشت. با توجه به شکافهای رو به تزاید غرب با قدرتهای شرقی عضو شورای امنیت، آمریکا نمیتواند با تکیه بر آن هنجارها، سیاستهای مداخلهگرایانه خود را پیش ببرد و از این رو آمریکا درصدد برآمده است تا با جمع کردن عده زیادی از کشورهای عضو سازمان ملل در زیر یک چتری که از قوانین سازمان ملل تبعیت نمیکند، این ضعف را بپوشاند و به یک هنجار جدید مورد حمایت جمعی از کشورها رسمیت بدهد. از این رو آمریکاییها میگویند برای حمله به سوریه به بهانه مهار تروریزم سوری به موافقت دمشق احتیاج ندارند و اگر لازم باشد حریم آن را میشکنند. این در حالی است که اصولاً اگر موضوع واقعی مهار تروریزم باشد، دست زدن به هماهنگی با دولتی که میتواند از طریق پشتیبانی زمینی، مهار تروریزم را تسهیل کند، طبیعی است. جدای از اینکه چنین رویههایی بیش از تروریزم برای جهان خطر دارد، شکست سیاست اوباما از همین جا آغاز میشود مسلما کشورهایی هم در روز پنجشنبه در عربستان گردهم آمدند نمیتوانند از تبعات خطرناک چنین سیاستی در امان باشند و طبعا نمیتوانند با آن موافقت کنند.
3- باراک اوباما دو سال مانده به پایان دوره ریاستجمهوری خود به یاد شعار «اصلاح» و «تغییر» افتاده و این در حالی است که شیپور را از سرگشاد آن مینوازد. چرا؟ جرج بوش یک سال پیش از پایان 8 ساله ریاستجمهوری خود دریافت که سیاستهای آمریکا در دورههای گذشته و بخصوص تحت تاثیر مداخلات نظامی پس از ماجرای 11 سپتامبر، سبب انزوای فراوان آمریکا در افکار عمومی جهانیان از یک سو و عقبماندگی اقتصادی او در مقایسه با رقبای صنعتی از سوی دیگر شده است از این رو جرج بوش در نطق آغاز سال 2007 اعلام کرد که آمریکا سیاستهای منطقهای خود را تغییر میدهد و ثبات دولتهای خاورمیانه را بر تغییر دمکراتیک آنان ترجیح میدهد و نیز سیاستهای داخلی ناظر به حل مشکلات معیشتی آمریکاییها را اولویت بیشتری میبخشد. اوباما و حزب دمکرات هم اصولا با تکیه بر همین روند، یک سال بعد نتیجه انتخابات ریاستجمهوری را بردند. سیاست آمریکا در دوره اوباما جز در یکی- دو پرونده عملا حالت انفعالی داشت و در واقع از 7 سال ریاستجمهوری اوباما چیزی عاید حزب دمکرات نشده و آن را در آستانه تحمل یک شکست بزرگ انتخاباتی قرار داده است. آمریکای اوباما در این میان به دو پرونده چشم دوخته است، پرونده مذاکرات هستهای ایران به این امید که تهران علاوه بر تعلیق غیررسمی فعالیتهای هستهای دوره روحانی، ایران را متعهد به کنار گذاشتن برنامه هستهای خود لااقل برای یک دوره 10 ساله نماید. اوباما معتقد است نرمشهای یک ساله ایران، چنین امری را امکانپذیر ساخته است. پرونده دیگر پرونده جبهه مقاومت و قدرت فائقه منطقهای ایران است که برای اوباما بصورت مهمترین شاخص ناکامی آمریکا درآمده است. باراک اوباما در درون جامعه آمریکا متهم است که نتوانسته قدرت و پیشروی ایران در منطقه را مهار کند و دستاوردی در این منطقه داشته باشد. افکارعمومی در آمریکا بر این باور است که آمریکا در پروندههای فلسطین، لبنان، سوریه و عراق «بازنده مطلق» بوده و از این طریق بر روی موقعیت رژیمهای دوست آمریکا در منطقه تاثیر منفی گذاشته و بعضی از آنها نظیر دولت یمن و دولت عربستان را در معرض خطر جدی سقوط قرار داده است. آمریکا امیدوار است که بتواند با یک ترفند و تمهیدی صحنه را به نفع خود تغییر دهد. از این رو همزمان هیئتهایی را به یمن، عربستان، عراق، لبنان و سرزمینهای اشغالی اعزام کرده تا جدیت خود را در تغییر شرایط نشان دهد. اما واقعیت این است که زمین این منطقه زیر پای آمریکا چندان سفت نیست.
4- در چارچوب آنچه در بند قبلی گفته شد، اوباما گمان میکند که میتواند خیمهای را با «دیرک آمریکا» برپا کند و در زیر آن همه دولتهای همخوان و ناهمخوان با سیاست و اهداف آمریکا را جمع نماید. او در طرح خود خیال کرده است میتواند ایران، عراق و سوریه را در کنار عربستان، ترکیه و رژیم صهیونیستی قرار داده و به نام «نبرد همگانی با تروریزم» به حل و فصل یا به عبارت بهتر به مدیریت پروندههای حساس امنیتی منطقه که بین اضلاع یاد شده و قدرتهای اصلی آن پدید آمده است، بپردازد. بر این اساس آمریکا در روزهای گذشته وزیر خارجه دانمارک، مارتین لیدگارد را به تهران فرستاد تا از ایران برای عضویت در این گروه و ائتلاف دعوت کند کمااینکه فرد دیگری همزمان با سفر لیدگارد به دمشق فرستاده شده است. آمریکاییها معتقدند اگر کل پرونده منطقه از لبنان و فلسطین تا هند را در اختیار داشته باشند میتوانند قدرت خود را در دهههای آتی حفظ نمایند و از این رو پرونده این بحث (تروریزم) یک پرونده دارای ابعاد راهبردی و درازمدت است. سفر لیدگارد که بعد از اجلاس اخیر ناتو صورت گرفت و سخنانی که حمید طالبی معاون سیاسی دفتر رئیسجمهور از قول وی گفت بیانگر آن است که غرب و بخصوص آقای اوباما در تلاش است تا در عین اعمال فشار شدید به ایران از ظرفیت کشور ما برای حل پیچیدهترین پروندههای غرب در این منطقه آنگونه که تامینکننده یک جانبه منافع آمریکا باشد، استفاده نماید. در این میان بعضی از مواضع مسئولان ارشد کشورمان به گونهای بود که آمریکا آن را نشانههایی از علاقه ایران به مشارکت در این فرایند به حساب آورد. البته جدای از مواضعی که یک مقام ارشد نظام و یک مشاور ارشد وزیر خارجه کشورمان بیان کردند، ورود به ائتلافی با محوریت آمریکا و در حالی که گرایشهای ضدایرانی، ضدروسی، ضدسوری و ضدمقاومت آن برجسته است، حتما در عمل منتفی است و مسئولین تصمیمگیر در جمهوری اسلامی نشانهای از حسننیت در آمریکا مشاهده نمیکنند.
5- همانطور که گفته شد تروریزم که این روزها ترجیعبند سخنان مقامات ارشد آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، عربستان و ... است از سوی خود این کشورها مدیریت میشود. سعی آنان بر این است که تروریزم کنونی در سوریه، عراق و... که نیمه جان شده است را از وضع کنونی خارج نمایند. با توجه به نفرت شدید منطقه از آمریکا، مخالفت زبانی آمریکا با داعش و... به محبوبیت بیشتر گروههای تروریستی منجر میشود و در نتیجه زمینه مردمی بیشتری برای آنان فراهم میگردد این در حالی است که تروریستها از حملات هوایی که اوباما وعده آن را میدهد، حتی اگر جدی باشد، آسیب چندانی نمیبیند.
*سعدالله زارعی/کیهان