گروه گزارش ویژه مشرق - هنر که نسیم روحنواز است و طنز که نقدی در دل لبخند است،
وقتی با پدیدهای چون افسردگی و حتی خودکشی پیوند میخورد، شگفتی برمیانگیزد. در
ایران تا چنین مسألهای مطرح میشود، فیالبداهه نام صادق هدایت را به ذهن تبادر میکند.
وی عاشق آثار نویسندگان غربی بود که خودکشی کرده بودند: مانند ویرجینیا ولف. خود
نیز نهایتاً در آپارتمان اجارهایاش در پاریس با گاز شهری خودکشی کرد.
رابین ویلیامز آخرین نمونه در زمره هنرمندانی است که خودکشی کردهاند، اما اولین آنها نیست. این پدیده حدود دو قرن قدمت دارد. اخیراً استیون استاک از پژوهشگران مرکز آمار دانشگاه وِین استِیت در ایالت میشیگان آمریکا اعلام کرده هنرمندان در این کشور دو برابر مردم عادی دست به خودکشی میزنند.
ما در این گزارش ادعا نمیکنیم همه یا اکثریت مردم در کشورهای غربی افسردهاند؛ حتی انکار نمیکنیم که بسیاری از افراد تنها وانمود میکنند افسردهاند چون نوعی پرستیژ برای آنها به همراه دارد؛ بلکه تنها یک پرسش داریم و برای یافتن پاسخ آن بحث را آغاز میکنیم: «چرا بسیاری از هنرمندان و حتی طنزپردازان غربی افسردهاند و گاهی کارشان به خودکشی میکشد؟»
رابین ویلیامز، تسلیم افسردگی شد
سال گذشته رابین ویلیامز 11 آگوست در منزل خود
واقع در شمال سانفرانسیسکو به زندگیاش پایان داد. پلیس و پزشکی قانونی یک روز بعد خودکشی او را تأیید کردند و زندگی رابین 63 ساله با داشتن جایزه اسکار و 6 گلدن گلوب، بر اثر خفگی با کمربند به انتها رسید. این خبر اگر چه همه آشنایان با
عرصه طنز و سینما را غمگین کرد، اما با وجود درگیری چندساله ویلیامز با افسردگی و اعتیاد،
چندان شگفتآور نبود. وی حدود یکماه پیش از مرگش نیز به مرکز درمان اعتیاد
هزالدِن در مینهسوتا رفته بود، اما ظاهراً چندان اثر نداشته است. همسر سومش سوزان
اسنایدر همان روز در بیانیهای اعلام کرد:«امروز صبح، من همسرم و بهترین دوستم را
از دست دادم در حالی که جهان یکی از هنرمندان محبوب و موجودی زیبا را از دست داد.
من بسیار دلشکستهام.»
وی که 63 سال داشت، از ستارگان
برجسته سینما و تلویزیون از دهه 1970 میلادی تا کنون بود، اما در دهه 1980 میلادی
نیز یک بار دیگر درگیر اعتیاد به الکل و کوکائین شده بود. بسیاری از فیلمهای وی
از رسانه ملی پخش شده است: مانند «جومانجی». به غیر از سینماگران که همه وی را
نابغهای پرکار در دنیای طنز دانستند، بسیاری از شخصیتهای دیگر حتی باراک اوباما
نیز برای مرگ وی پیام تسلیت فرستادند. رئیس جمهور آمریکا نوشت:«وی یکی از کسانی
بود که مانند غریبهای به زندگی ما وارد شد ولی وقتی رفت که تمام اجزای روح ما را
لمس کرده بود.» حالا مردی که در حدود 80 فیلم بازی کرده، در اکثر آنها نقش طنز
داشته و جوایز بسیار متعددی از جمله اسکار را از جشنوارههای مختلف غربی دریافت
کرده است، خود را به دار آویخته است.
دلقکهایی که میخندانند و میگریند
ظاهراً موضوع چندان ساده و کوچک و فقط به یکی دو نفر مثل ویلیامز محدود نیست. نشریه مطالعات روانپزشکی انگلیس اعلام کرد نرخ افسردگی در میان طنزپردازان بالاتر از نرخ عمومی است. اخیراً در یکی از باشگاههای طنز در لسآنجلس، کمدینها با روانشناسان دیدار کرده و در جریان یک برنامه درمان قرار گرفتند. بنابر این بد نیست چند تن دیگر از طنزپردازان افسرده را به شما معرفی کنیم که برخی از آنها به سرنوشت رابین ویلیامز گرفتار شدند:
· گروچو مارکس (Groucho Marx)
مارکس شاید با «برادران مارکسِ» خود، یکی از برترین طنزپردازان غرب شمرده شود اما زمانی که فرانک مور برای مصاحبه با وی به آمریکا رفت، با وی مصاحبه نکرد. وی شادابی خود را از دست داده بود و به قول مور «هیچ انگیزهای برای صحبت در مورد برادران مارکس یا اصلاً در مورد طنز نداشت.» او حتی گفت دارد به این فکر میکند که آیا میتواند با تولید کتهای بارانی پولی بدست آورد یا نه.
· ریچارد پرایور (Richard Pryor)
وی طنزپردازی است که در سال 1980 کوکائین و الکلی با خلوص 151 را مصرف کرد و پس از اینکه نجات یافت، اعلام کرد قصد خودکشی داشته است.
· تونی هَنکوک (Tony Hancock)
هنکوک که برجستهترین کمدین انگلیسی در دهه 1960 و 1970 بوده است، متأسفانه دچار افسردگی و اضطراب بود به گونهای که نهایتاً به اعتیاد شدید به الکل روی آورد. اما این هم نتیجه نداد و در حالی که تنها 44 سال داشت، در استرالیا خودکشی کرد و هنرش را با خود مدفون کرد. جیمی پری در مورد وی میگوید: «وی دائماً کتب روانشناسی میخواند و هر چیزی را بارها بررسی میکرد به گونهای که اعتماد به نفسش را از داست داده بود.»
· پیتر سِلِرز (Peter Sellers)
سلرز یا همان کارآگاه گجت معروف هم از همکاران میلیگان نیز دچار افسردگی متناوب بود به گونهای که ناگهان دچار نوسان روانی میشد. پسرش میگوید«وقتی خشمش فرو مینشست، انگار لذت میبرد که همه را ناراحت کند؛ مثل قلدری که تنها هنرش در وسط میدان، به گریهانداختن شماست.» سلرز خودش یکبار گفت:«من نمیدانم چی یا کی هستم. بنابر این نمیتوانم به شما کمک کنم.»
· اریک مورکَمبِل (Eric Morecambe)
مورکمبل به شدت نگران تداوم موفقیتهایش بود. وی که در دفتر یادداشت روزانهاش نوشته بود «بیهودگی همه زندگی و کارهایم را – از هر نوعی و در هر عرصهای- فرا گرفته است» یکبار توضیح داد که «من یکی از کسانی هستم که همیشه از نظر روانی در فشارند. آرامشداشتن خیلی سخت است. من هر روز صبح که از خواب بلند میشوم از خودم میپرسم این موفقیت تا کی ادامه دارد؟ من همیشه با خودم تصور میکنم که تلفن دارد زنگ میزند و یک صدا از دور میگوید «میشه همشو پس بدین؟» همسر اریک گفته بود حتی نمیتواند شوهرش را به اندازه خوردن یک شام بر صندلی بنشاند.
· کِنِت ویلیامز (Kenneth Williams)
ویلیامز از مشهورترین اعضای گروه «ادامه بده» بود، اما در زندگی شخصی خود بسیار عصبی و افسرده بود. وی حتی وسواس در نظافت داشت. کنت در یک مصاحبه گفت: «قطعاً من خودم را آدم خوشبختی نمیدانم. همه طنزپردازانی که من میشناسم، دچار افسردگی عمیق و جنونآمیز هستند.». وی در سال 1966 در دفترچه یادداشت روزانه خود نوشت: «هیچ واژهای نمیتواند افسردگی عمیقی که مرا فرا گرفته است، شرح دهد. من اصلاً در خیابان نمیتوانم برای خودم راحت باشم. یا یک سبکمغز با دستش به من اشاره میکند یا یک دیوانه به من چشمک میزند. در نتیجه من همیشه باعجله از همه دور میشوم و به جایی برمیگردم که هیچکس در آن نیست.»
آخرین جملهای که وی در آوریل 1988 میلادی در دفتر یادداشت روزانهاش نوشت، این بود:«آه! چه لحظه خونآلودی!». ویلیامز سپس با مصرف بیش از حد باربیتورات (نوعی نمک اسیدی) خودش را کشت.
· پیتر کوک (Peter Cook)
وی که از هنرمندان دهه 1960 بود، طوفانی در طنز به پا کرد اما نهایتاً معتاد به الکل شد. وی پیش از هر نمایش، مقدار بسیار زیادی مشروبات الکلی مصرف میکرد.
· دودلی مور (Dudley Moore)
مور که از همکاران کوک بود، دچار
افسردگی شدید شد و همه ثروتش را صرف رواندرمانی کرد.
· سَم کینیسون (Samuel Kinison)
وی که متولد واشنگتن بود و قرار بود کشیش شود، همزمان با طلاق از همسرش به طنزپردازی روی آورد. اگر چه مخاطبانش وی را با فریادهای بلند، لباسهای رنگارنگ و کلمات بعضاً رکیکش میشناختند، اما وی در زندگی شخصیاش به الکل و کوکائین معتاد بود و تلاش زیادی کرد تا بتواند از دست آنها خلاص شود. وی که دو بار ازدواج کرده بود و طلاق گرفته بود، شش روز پس از ازدواج سومش با یک رقاصه در آوریل 1992 میلادی بر اثر تصادف درگذشت.
· اسپایک میلیگان (Spike Milligan)
اسپایک از اعضای اصلی گروه کمدی «آدمکشهای بیعرضه» بود و ابتکارهای زیادی در طنز به خرج میداد، اما افسردگی وی گاهی آنچنان به حد جنون میرسید که تا مدتی دست از کار میکشید. میلیگان که به سختی با اضطراب در جنگ بود و گویی موجی شده بود، خودش یکبار گفته بود ببینید «چقدر پست شدهام که مرا به خاطر خوابآلودگی عمیق، بستری میکنند. آخر من نمیتوانم بیدار بمانم. این خیلی درد دارد.»
· رودنی دَنجِرفیلد (Rodney Dangerfield)
رودنی که برای دههها به ویژه دهه 1980 میلادی به عنوان یک طنزپرداز برجسته آمریکایی شناخته میشد و جایزه «دستاورد خلاقانه» را نیز در سال 1995 از آن خود کرد، به قول همسرش از استرس و افسردگی رنج میبرد. وی آنچنان به ماریجوانا معتاد بود که بر زندگینامه خودنوشتش چنین نام نهاد: «من بودن راحت نیست: عمری بدون احترام ولی پر از ........ و مواد مخدر».
· کارولین آرن (Caroline Aherne)
زندگی کارولین مصائبی برای وی به همراه آورد که مشکل افسردگی وی را تشدید کرد تا جایی که یک خودکشی نافرجام داشت. وی که از کمدینهای حال حاضر غرب است و برنامه معروف «خانواده سلطنتی» را نوشته و خود نیز بازیگر آن بوده است.
· ریچارد جنی (Richard Jeni)
جنی کمدین برجسته در سال 2007 میلادی گلولهای را در دهان خود شلیک کرد و به زندگیاش خاتمه داد.
· جیرالدو (Greg Giraldo)
وی در سال 2010 میلادی خود را با مصرف بیش از حد مواد مخدر از پا درآورد.
· پال رودریگِز (Paul Rodriguez)
این آمریکایی مکزیکیتبار، متولد 1955 است و علاوه بر بازیگری و طنزپردازی، یک اسکیتباز حرفهای هم محسوب میشود. وی نیز یکیدوسالی است افسرده شده و خود نیز اعلام کرده که این مسأله بر کار وی اثر منفی داشته است.
· مارس مارون (Marc Maron)
مارون با افسردگی پنجه نرم میکند و در سال 2012 میلادی بار دیگر اعلام کرد نتوانسته خود را درمان کند.
· جان کَمبِل (John Campbell)
کمبل نویسنده و طنزپرداز آمریکایی است که در سال 2007 با طراحی سایت «تصاویر غمانگیز برای کودکان» شناخته شد. وی با شخصیتپردازیهای متنوع، داستانهایی را با تصاویر ساده و پیاپی خلق میکرد. وی در سال 2012 میلادی با نگارش یک پست ادعا کرد که تنها «وانمود» میکرده که افسرده است زیرا مانند بسیاری از هنرمندان دیگر، این تظاهر به وی در برقراری روابط دوستانه با سایر هنرمندان افسرده و از طرفی دورکردن مزاحمانی که وقت وی را میگیرند کمک میکند، اما پس از چندی دوباره نوشت که «وانمود کرده که وانمود میکرده» که افسرده است! وی داستانهای خود را به شکل کتاب هم فروخته است.
· دیوید ویلیامز (David Walliams)
ویلیامز از ستارههای حال حاضر انگلیس بارها در مورد مبارزهاش با افسردگی سخن گفته است؛ از آن جمله در سال 2011 میلادی در یک مصاحبه فاش ساخت که هر از چندی به شدت از خود «بیزار» میشود و گاهی به سرش میزند خودکشی کند: «تمایل به مرگ، همیشه در ذهن من است.»
· کِوین بریل (Kevin Breel)
وی که از طنزپردازان بسیار جوان است و تنها 20 سال دارد، از داشتن انگیزههایی برای خودکشی خبر داده است. وی در سال 2013 میلادی فیلمی با عنوان «اعترافات یک طنزپرداز افسرده» را تصویربرداری کرد. جالب اینجاست که وی یک دانشجو و ورزشکار برجسته نیز هست. وی گفته است:«افسردگی چیزی است که شما با آن زندگی میکنید. چیزی است که شما در آن زندگی میکنید. همخانهای است که نمیتوانید بیرونش کنید. صدایی است که نمیتوانید به آن بیاعتنا باشید و احساسی است که نمیتوانید از آن فرار کنید. مرموزترین بخش قضیه این است که به تدریج نسبت به آن بیحس میشوید.»
· استفان فرای (Stephen Fry)
وی که مجری بازی کمیک تلویزیونی به نام QI است، از چالش خود با «سگ سیاه» افسردگی پرده برداشت. وی در سال 2012 میلادی فاش کرد «خیلی وقتها هست که دارم QI را اجرا میکنم و دائماً ها ها... میخندم اما در همان حین، حسی درونم میگوید: من میخواهم بمیرم... من میخواهم بمیرم»
· میراندا هارت (Miranda Hart)
هارت کسی است که با دلقکبازی دِموده
و جذابیت احمقانه خود میلیونها انگلیسی را خندانده است، اما اکنون در مورد
افسردگی خود میگوید:«فکر کنم از یکسال پیش شروع شد، زمانی که ... کاملاً تنها
شدم و با آن مبارزه میکردم.». ظاهراً شهرت برای این هنرمند، همانقدر که سود
داشته ضرر هم داشته است.
· جیمی پِری (Jimmy Perry)
وی که اکنون حدود 90 سال سن دارد،
طولانیترین مجموعه طنز انگلیس را در کارنامه خود دارد یعنی «ارتشِ بابا». پِری
معتقد است «کمدی میتواند خیلی هولناک باشد. شما به عنوان یک طنزپرداز، به تنهایی
روی سن قرار میگیرید و نورافکنها بر شما خیره میشوند. شما یک لطیفه تعریف میکنید
و از آن استقبال نمیشود. اگر دومی هم همینطور شود، شما دچار اضطراب میشوید.
کمدین چیزی شبیه به ماتادور است [یعنی غول مرحله آخر را شما باید بکشید. اگر موفق
شوید قهرمان میشوید وگر نه به طرز فجیعی کشته میشوید]. طنز دنیای شگفتانگیزی
دارد اما در عین حال بسیار خطرناک است و میتواند روح شما را داغان کند.»
نفر سمت چپ تصویر
خودکشی در رشتههای دیگر هنری هم بوده و هست
به نظر میرسد باید افسردگی و خودکشی هنرمندان را در یک دایره وسیعتر، یعنی در کل هنرمندان غربی بررسی کرد. فهرست زیر نشان میدهد کم نیستند هنرمندان برجستهای که خودکشی کردهاند. در اینجا تعدادی از آنها را از سه رشته هنری محبوب یعنی نویسندگی، هنرپیشگی و موسیقی معرفی میکنیم:
1. نویسندگان و شاعران
· ژرار لابرونی شاعر و نویسنده فرانسوی که دچار حملات روانی میشد، نهایتاً در سال 1855 میلادی خود را به دار آویخت.
· ریونوسوکه آکاتاگاوا داستان نویس ژاپنی که از پارانویا رنج میبرد، در 35 سالگی خودکشی کرد.
· ولادیمیر مایاکوفسکی شاعر روسی و متولد گرجستان که از انقلاب شوروی تا زمان خودکشیاش در 1930 میلادی، یک شاعر فوتوریست انقلابی بود که در بسیج مردم شوروی در جنگ بسیار فعال بود. برخی علت خودکشی وی را سرخوردگی از اوضاع اجتماعی میدانند.
· ایوانا ماژورانیچ، نویسنده کروات که عمدتاً برای کودکان مینوشت، پس از یکدوره افسردگی در 1939 میلادی خودکشی کرد.
· کارین بوی شاعر و نویسنده سوئدی که در 41 سالگی (1941 میلادی) با مصرف بیش از حد قرص خواب، خودش را کشت.
· ویرجینیا ولف، نویسنده بریتانیایی با اثر معروف «به سوی فانوس دریایی» که در 1941 خود را غرق کرد.
· استفان تسوایک نویسنده اتریشی که در 1942 خودکشی کرد.
· استیگ داگرمن نویسنده سوئدی نیز در 1954 میلادی به زندگیاش خاتمه داد.
· ارنست همینگوی، نویسنده و روزنامهنگار معروف، خالق «پیرمرد و دریا» و برنده جایزه نوبل، در 1961 میلادی دومین تلاش موفق شد خودش را بکشد.
· سیلوسا پلات، شاعر آمریکایی که در 1963 خودش را کشت.
· جان کندی تول نویسنده آمریکایی بود که کتابش «اتحادیه ابلهان» 11 سال پس از خودکشی وی در سال 1969 میلادی منتشر شد و جایزه پولیتزر را از آن خود کرد.
· یوکیو میشیما، نویسنده، شاعر و بازیگر ژاپنی که در 1970 میلادی با گروگانگرفتن یکی از مقامات نظامی ژاپن خواستار بازگرداندن قدرت ژاپن به امپراتور این کشور شد و با عدم پذیرش درخواستش، به شکل سامورایی خودکشی کرد.
· جان بریمن که یک شاعر آمریکایی بود، در 1972 میلادی با پریدن از روی پل به زندگیاش خاتمه داد.
· هانری دومنوترلان نویسنده فرانسوی که در 1972 میلادی پس از نابینایی، خودکشی کرد.
· آن سکستن، شاعر آمریکایی و خالق «عشق بورز یا بمیر» که در 1974 میلادی با دود اگزوز اتومبیلش خودکشی کرد.
· رومن گاری نویسنده، کارگردان و دیپلمات فرانسوی و لیتوانیالاصل که در 1980 میلادی خودکشی کرد و علت آن را اینگونه نوشت: «دیگر کاری نداشتم.»
· آرتور کوستلر نویسنده مجاری و ضدکمونیسم که از پارکینسون رنج میبرد، طرفدار اوتانازی (مرگ خوب یا داوطلبانه) بود. بنابر این خود و همسر سومش داوطلبانه در 1983 میلادی خودکشی کردند.
· ریچارد براتیگان نویسنده و شاعر آمریکایی که از اسکیزوفرنی رنج میبرد، در 1984 میلادی مانند همینگوی با شلیک گلوله خودش را از پای درآورد.
· یرزی کوزینسکی، نویسنده لهستانیالاصل آمریکا که در 1991 میلادی پس از تحمل یک دوره بیماری قلبی، خودکشی کرد.
· هانتر استامپسن نویسنده آمریکاییِ «ترس و نفرت در لاسوگاس» که در 67 سالگی (2005 میلادی) پس از دورهای بیماری روانی خودکشی کرد.
2. بازیگران و سینماگران
از این پس برای رعایت اختصار، تنها نام، ملیت و سال خودکشی را ذکر میکنیم. ناگفته پیداست که برخی از این بازیگران و سایر هنرمندانی که خواهد آمد، از برجستهترین هنرمندان زمان خود بودند و بسیاری از بازیگرانی که ذکر میگردد از برندگان اسکار هستند، اما در اینجا جای بحث پیرامون فعالیت آنها نیست:
· سوزان پیترز،آمریکا ، 1952
· اونا مانسن، آمریکا، 1955
· مریلین مونرو، آمریکا، 1962
· دوروتی داندریچ، آمریکا، 1965
· جورج سندرز، اسپانیا، 1972
· شارل بوایه، فرانسه، 1977
· مگی مکنامارا، 1978
· جیگ یانگ، آمریکا، 1978
· گی دبور، فرانسه، 1994
· جین سیبرگ، آمریکا، 1979
· راشل رابرتز، انگلیس، 1980
· کاپوسین، فرانسه، 1990
· برایان کیت، انگلیس، 1997
· ریچارد فارنفورث، آمریکا، 2000
· ریچارد فرانسورث، آمریکا، 2000
· کریس داتی، کانادا، 2006
· تونی، اسکات، ، 2012
· مالیک بنجلول، سوئد، 2014
3.
ترانهخوانها، نوازندگان و یا آهنگسازها
· مایکل هالیدِی، انگلیس، 1963
· جیمی دانلی، آمریکا، 1963
· آلبرت آیلر، آمریکا، 1970
· جیمی هندریکس، آمریکا، 1970
· لیبی هُلمَن، آمریکا، 1971
· پال ویلیامز، آمریکا، 1973
· نیکولاس دِرِیک، انگلیس، 1974
· مایک برانت، اسرائیل، 1975
· الویس پریسلی، آمریکا، 1977
· دونی هاثاوی، آمریکا، 1979
· جان بونام، انگلیس، 1980
· پیتر بالامی، انگلیس، 1991
· کرت کوبین، ، 1994
· مایکل هاتچنس، استرالیا، 1997
· وِندی ویلیامز، آمریکا، 1998
· وارِن ویبل، آمریکا، 1998
· کِوین ویلکینسون، انگلیس، 1999
· کوین کورتیس، انگلیس، 1980
· ایوان مککاسکی، آمریکا، 1989
· دَنی گاتون، آمریکا، 1994
· کورت کوبین، آمریکا، 1994
· سوزانا مککارکل، آمریکا، 2001
· استیون پال الیوت اسمیت، آمریکا، 2003
· رابرت کوئین، آمریکا، 2004
· پاملا وِستون، انگلیس، 2009
· مارک لینکوس، آمریکا، 2010
· کپیتال استیز، آمریکا، 2012
· تامی مارث، آمریکا، 2012
در اینجا فقط از سه رشته هنری نام بردیم. برای مثال به نقاشهای برجستهای که خودکشی کردهاند نپرداختیم. علاوه بر این، اگر مدلهای زن را نیز هنرمند بدانیم، آمار خودکشی هنرمندان غربی سر به فلک میکشد.
آیا رابطه میان هنر و طنز با افسردگی، یک رابطه طبیعی است؟
یکی از بهترین بررسیهای جامعهشناختی در مورد خودکشی، اثر معروف امیل دورکهایم است. وی چهار علت خودکشی را از هم متمایز میسازد: مالیخولیا، افسردگی، وسوسه بزهکارانه و تصمیم آنی مثلاً ناشی از دیدن چاقو. گر چه خودکشی هنرمندان ممکن است ناشی از تمام یا هر یک از این عوامل باشد، گزارش حاضر نشان داد عمدتاً بر اثر افسردگی دست به این عمل زدهاند. دورکهایم خود تأکید میکند که اولاً خودکشی برخلاف نظر اولیه، عمدتاً علت اجتماعی دارد نه روانی؛ ثانیاً تحصیلکردگان و طبقات نخبه (از جمله هنرمندان) بیش از طبقات دیگر خود را میکشند.
اگر بخواهیم در چارچوب علم روانشناسی نگاهی کلی به علت خودکشی هنرمندان داشته باشیم، احتمالاً به تحلیلهای زیر میرسیم:
1. شاید همزمانی هنر و افسردگی به این دلیل باشد که هر دو معلول امر دیگری هستند، نه اینکه یکی معلول دیگری باشد. برای مثال، شاید هر دو ناشی از احساس کمبود محبت باشد، چیزی که برخی در مورد رابین ویلیامز گفتهاند.
2. شاید چگونگی شغل هنرمندان موجب افسردگی آنها میشود. برای مثال یک نویسنده باید ساعتها در گوشهای نشسته و در خود فرو رود تا با زیر و رو کردن زوایای روحی و ذهنی خود، شخصیتها و سیر داستان را طراحی کند.
3. شاید جنس هنر یعنی زیباییآفرینی موجب افسردگی میشود. به بیان دیگر، هنرمندان در کار خود کمالگرا و جزئینگر هستند یعنی سعی میکنند همه جزئیات را به بهترین شکل ممکن طراحی کنند. پس احتمالا دوست دارند دنیا نیز مانند تصاویری که میآفرینند، همه جزئیاتیش زیبا و سر جایش باشد. وقتی با این تصور با مشکلات دنیا برخورد میکنند، آشفته شده و از زندگی در این دنیای پیچ در پیچ خسته میشوند.
4. شاید طنزپردازان، مرگ را نیز شوخی میپندارند و هنرمندان آن را همطراز تخیلات قرار میدهند. برخی روانشناسان معتقدند بسیاری اوقات، این افرادِ دارای اختلال دوقطبی هستند که از افکار جنونآمیز خود برای ساختن طنزهای خلاقانه بهره میگیرند؛ نه به عکس.
اما همه اینها سر جای خود؛ باز هم یک پرسشِ منطقی باقی میماند: چرا پیش از شکلگیری تمدن غرب، هنرمندان تا این حد درگیر افسردگی و خودکشی نبودند؟ به عبارت دیگر هنر چیز جدیدی نیست و در اعصار گذشته نیز هنرمند کم نبوده است. پس چرا تنها در یکی دو قرن اخیر با این مشکل مواجه هستیم؟
برای این پرسش دو پاسخ وجود دارد:
1. هنر در تمدن غرب، ماهیت جدیدی پیدا کرده است یعنی علاوه بر اثر هنری، خودِ هنرمند هم به شهرت رسیده و زندگیاش، حتی خصوصیترین زوایای زندگیاش دائماً توسط مردم رصد میشود. وی اگر چه مشهور میشود اما همین شهرت موجب تنهایی وی می شود، زیرا همه به چشم یک هنرمند برجسته به وی مینگرند نه یک دوست، همزبان و کسی که مانند دیگران در خیلی از اوقات نیاز به کمک و همدلی دارد. این «ستارهشدن» همچنین موجب میشود به محض افول اقبال مردم به وی بر اثر پیری، ورود هنرمندان جدید یا مسائلی مانند آن، وی دچار شوک عاطفی شود. حتی وقتی هنرمندی با وجود همه تلاشش نمیتواند به پای ستارههای مشهور برسد، احساس ناکامی میکند.
در واقع شهرت یا عدم شهرت، هر دو هنرمند را در یک دوراهی قرار میدهد که هر دو راهِ آن برای وی تلخ است. روانشناسان به این وضعیت، تناقض اجتناب-اجتناب میگویند که بدترین نوع تناقض است.
2. پاسخ دوم این است که هوای تمدن غرب وقتی با مشام احساس، استشمام شود، بسیار کشنده است. به عبارت دیگر، سبک زندگی و ساختارهای اجتماعی در تمدن غرب، فاصله زیادی از احساسات انسانی دارد و عمدتاً یا بر مبنای عقل خشک معاش یا بر اساس طمع زیادهطلبی در دنیا بنا نهاده شده است.
به بیان دیگر، هنرمندان روح لطیفی دارند و شاخکهای احساسی آنها زودتر از سایر مردم متوجه امواج منفی در فضای تمدنی میشود. در نتیجه وقتی بیاعتنایی به احساسات انسانی را در بوروکراسی خشک اداری، اقتصاد طماع سرمایهداری، گروههای فاسد و بزهکار از جوانان شهرنشین، احزاب قدرتطلب و باندباز سیاسی و مانند آن میبینند، از زندگی دلزده میشوند. البته ما انکار نمیکنیم که روحیات اخلاقی و ایمان شخصی در میان بسیاری از مردم در کشورهای غربی وجود دارد، اما آنچه برشمردیم نیز وجود دارد و روح هنرمندان را آزرده میکند.
جمعبندی
داستان آن مرد را شنیدهاید که به خاطر افسردگیاش به پزشک مراجعه کرد؟ لابد میگویید کدام مرد؟ خب ادامهاش این است پزشک به وی گفت:«برو سیرک و دلقک چیرهدست شهرمان را ببین. او حتماً تو را میخنداند و حالت بهتر میشود.». فکر میکنید آن مرد چه گفت؟ «دکتر من همان دلقک هستم!»
بله آنچه خواندید، داستان طنزپردازانی بود که میخندانند ولی خود میگریند، و داستان هنرمندانی که نسیم زیبایی را در میان جامعه خود پخش میکنند اما سرنوشت زشت و خشنی را برای خود رقم میزنند. اگر عواملی که برای خودکشی و افسردگی آنان برشمردیم (که حتماً برخی عوامل را از قلم انداختهایم)، همچنان در جوامع غربی تداوم یابد، بدیهی است این افراد آخرین حلقه از زنجیره خودکشی هنرمندان غربی نخواهند بود. پس باید منتظر اسامی جدیدی باشیم که گور خود را در این گورستان خریدهاند.
نکته مهم دیگر، هشداری است که این گزارش بر سر جوامع غربزده فریاد میزند. طبیعتاً آنچه موجب پیشرفت کشورهای توسعهیافته شده است، آفاتی را با خود به همراه داشته است که موجب دلزدگی این هنرمندان و طنزپردازان از زندگی شده است. عدم توجه به این آفات و عدم تدوین یک مسیر سالم و بومی برای پیشرفت ممکن است هر کشوری را در دامان این آفات، رها سازد.
منابع و مآخذ:
· دورکهایم، امیل. (1378). خودکشی (ترجمه نادر سالارزاده). تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
· http://archive.jahanesanat.com/pdf/1393/5/22/08.html
· http://news.discovery.com/human/psychology/are-comedians-prone-to-depression-and-suicide-14081.htm
· http://www.ghatreh.com/news/nn21399360/
· http://www.waymarking.com/waymarks/WMFHW_Samuel_Burl_Sam_Kinison
· https://www.kickstarter.com/projects/73258510/sad-pictures-for-children/posts/311890