آقای گل فوتبال ملی جهان در شرایطی تنها پس از هفت مسابقه از کارش برکنار شد که به نظر میرسید نایبقهرمانی فصل گذشته او با سرخپوشان برایش حاشیه امنیتی قابل توجه ساخته باشد. علی دایی را بعد از هفت مسابقه و کسب 8 امتیاز به جرم کسب نتایج ضعیف برکنار کردند، در حالی که سپاهان اصفهان، قهرمان لیگ دهم حرفهای تا هفته هفتم همان فصل تنها 9 امتیاز به دست آورده بود! این مسائل نشان میدهد برخورد حذفی با علی دایی، دلایلی فراتر از بحث فنی و تاکتیکی داشته است؛ بهویژه از این جهت که عامل اصلی اخراج او، پیشینه چندانی در حوزه مدیریت ورزشی نداشته و روشن نیست بر اساس کدام صلاحیت زمام اداره امور یکی از پرهوادارترین باشگاههای کشورمان را بر عهده گرفته است.
اشک و آه، فصل مشترک ستارهها
علی دایی با چشمانی اشکبار نیمکت پرسپولیس را ترک کرد. او که باور نمیکرد حکم اخراجش با سرعتی خیرهکننده صادر شده باشد، همزمان با حضور کادر فنی جدید در ورزشگاه درفشیفر، خودش را به محل تمرینات سرخپوشان رساند تا با شاگردانش وداع کند. همین مساله، صحنههایی بهتآور و مملو از غم و اندوه را به وجود آورد که در نهایت علاوه بر خیس کردن چشم برخی از شاگردان شهریار، اشک خود او را هم درآورد. خیلیها میگویند این برای اولین بار بود که اسطوره فوتبال ایران بهخاطر حرفهاش گریه میکرد. او که پیش از این فراز و فرودهای زیادی را در مستطیل سبز تجربه کرده بود، به ندرت مغلوب احساساتش میشد. این بار اما انگار غیر از تر شدن گونهها، راه دیگری پیش پای ستاره سابق هرتابرلین و بایرنمونیخ باقی نمانده بود. او اشک ریخت و حس همدردی بسیاری از ایرانیان را در فضاهای مجازی جلب کرد، اما علی دایی نخستین ستارهای نبوده است که بهخاطر سیستم معیوب فوتبال دولتی در کشورمان به چنین سرنوشتی دچار شد. پیش از او، مهدی مهدویکیا نیز درآخرین برنامه نود در سال 91 موفق به کنترل احساساتش نشد و با چشمان اشکبارش، موجی از ماتم را میهمان خانه میلیونها ایرانی کرد. در کنار این دو ستاره تاریخی فوتبال ایران، علی کریمی هم در شرایطی ناچار به خداحافظی از میادین شد که به مراد دلش، یعنی وداع با پیراهن سرخ پرسپولیس نرسید. پیش ازاین سه نفر، حتی اشک حمید استیلی هم روی نیمکت سرخپوشان درآمده بود. ستاره سابق تیم ملی فوتبال کشورمان در حالی بهخاطر کسب نتایج ضعیف و تحمل فشارها در لیگ یازدهم ناچار به اشک ریختن شد که مردم ایران گریه او را قبلا فقط بهخاطر گل زدن به آمریکا و از سر شوق دیده بودند. این همه فاصله از کجا میآید؟ اعتبار قهرمانان ما چطور خرج آمد و شد مدیران موقت دولتی میشود؟ چوب حراج را چه کسی و کدام سیستم بر خاطرات شیرین ایرانیان میزند؟
میآیند، هزینه میسازند، میروند
دستکم تا امروز سیستم مدیریت کاملا دولتی بر فوتبال ایران حاکم بوده است. بر این اساس، مدیران منصوب از طرف نهادهای دولتی به راحتی در فوتبال رفتوآمد میکردند، بیآنکه التزام چندانی به بر جای گذاشتن کارنامهای موفق داشته باشند. یک روز مدیرعاملی سر کار میآید که گمان میکند دوران استفاده از مربی خارجی به پایان رسیده و باید در تیمی مثل پرسپولیس به نیروهای داخلی بها داد. او راسا و شخصا تصمیم میگیرد یکی مثل زلاتکو کرانچار را بدون هیچ دلیل فنی موجهی کنار بگذارد و علی دایی را جانشینش کند. روز دیگر هم همان مدیرعامل به بدترین شکل ممکن خود دایی را کنار میزند تا این بار حمید استیلی را روی نیمکت بنشاند. او به پشتوانه مجوزی که از دولت دارد، بیاعتنا به همه اصول فوتبال حرفهای جهان کارش را انجام میدهد، بیآنکه برایش مهم باشد کرانچار بعد از خروج از پرسپولیس روی نیمکت تیم ملی مونتهنگرو به موفقیتی در خور تامل دست یافت یا علی دایی پس از بلایی که بر سرش آمد، برای بازگشت به پرسپولیس انعقاد قراردادی سه ساله به ارزش هفت میلیارد تومان را شرط کرد. مدیران دولتی یک به یک میآیند، هزینههای رنگارنگ را به بدنه باشگاه تحمیل میکنند و سپس بیهیچ واهمهای میروند تا شانسشان را برای ادامه مدیریت در حوزهای دیگر امتحان کنند؛ گاهی ستاد سوخت و راهنمایی و رانندگی، گاهی هم شورای شهر! آنچه اما بر جای میماند، غالبا بخش بزرگی از زیانهاست که گاهی مثل حراج اعتبار سوپراستارها، غیرقابل جبران به نظر میرسد.
اگر فوتبال خصوصی بود
خصوصیسازی واقعی فوتبال علاوه بر آنکه مدیران و مالکان باشگاهها را در سود و زیان مجموعه شریک میکند، ثبات و آرامش را هم به همراه میآورد و البته کیست که نداند هر پیشرفتی، در سایه چنین فضایی میتواند فراهم شود؟ مدیرعامل یک باشگاه خصوصی میداند که برای ادامه کارش ناچار است نظر مثبت منتقدان و هواداران را جلب کند. بنابراین همیشه سنجیده و دقیق تصمیم میگیرد و از رفتارهای شتابزده پرهیز میکند. در چنین شرایطی، هیچگاه یک مدیرعامل در طول چند هفته، سه بار کادر فنی را تغییر نمیدهد و اسباب از بین رفتن حیثیت تیم، طرفداران و ستارهها را فراهم نمیکند. کسی که در یک ساختار خصوصی اقتصادی و به شکل اصولی به قدرت رسیده، اطمینان دارد که برای چند سال خواهد توانست بر مسند کار باقی بماند و پروژههایش را دنبال کند، بنابراین از فرط نتیجهگرایی افراطی ناچار نمیشود چوب حراج به آبروی مربیانش بزند و چپ و راست اخراجشان کند. تفاوتها همینجا است. مدیران کنونی پرسپولیس در ابتدای فصل بیشتر مهرههای کلیدی این تیم را فروختند و دست سرمربی را خالی گذاشتند و تازه وقتی عرصه به تنگ آمد، کل کادر فنی را بیرون کردند، در حالی که وقتی در اسپانیا فلورنتینو پرس به تصمیم خودش دیماریا و ژابی آلونسو را میفروشد، هواداران رئال پس از باخت در دربی مادرید علیه این مدیرعامل شعار میدهند و او را مقصر میشناسند. پرس درک میکند که چند سال دیگر برای تمدید دوران مدیریتش بر رئال مادرید ناچار است رای مثبت همین هواداران را جذب کند و بنابراین قطعا با این اعتراضها خودش را اصلاح خواهد کرد، اما در فوتبال دولتی ایران مجالی برای خوردن سر مدیران به سنگ ندامت وجود ندارد. آنها را کسان دیگری عزل و نصب میکنند؛ کسانی که شاید خودشان هم تخصص چندانی در حوزه ورزش نداشته باشند! تا وقتی اوضاع از این قرار است، اشکریزان مردم و ستارههای محبوبشان هم ادامه خواهد یافت و اعتبار و احساسات آنها همچنان هزینه زورآزمایی مدیران دولتی خواهد شد.
اشک و آه، فصل مشترک ستارهها
علی دایی با چشمانی اشکبار نیمکت پرسپولیس را ترک کرد. او که باور نمیکرد حکم اخراجش با سرعتی خیرهکننده صادر شده باشد، همزمان با حضور کادر فنی جدید در ورزشگاه درفشیفر، خودش را به محل تمرینات سرخپوشان رساند تا با شاگردانش وداع کند. همین مساله، صحنههایی بهتآور و مملو از غم و اندوه را به وجود آورد که در نهایت علاوه بر خیس کردن چشم برخی از شاگردان شهریار، اشک خود او را هم درآورد. خیلیها میگویند این برای اولین بار بود که اسطوره فوتبال ایران بهخاطر حرفهاش گریه میکرد. او که پیش از این فراز و فرودهای زیادی را در مستطیل سبز تجربه کرده بود، به ندرت مغلوب احساساتش میشد. این بار اما انگار غیر از تر شدن گونهها، راه دیگری پیش پای ستاره سابق هرتابرلین و بایرنمونیخ باقی نمانده بود. او اشک ریخت و حس همدردی بسیاری از ایرانیان را در فضاهای مجازی جلب کرد، اما علی دایی نخستین ستارهای نبوده است که بهخاطر سیستم معیوب فوتبال دولتی در کشورمان به چنین سرنوشتی دچار شد. پیش از او، مهدی مهدویکیا نیز درآخرین برنامه نود در سال 91 موفق به کنترل احساساتش نشد و با چشمان اشکبارش، موجی از ماتم را میهمان خانه میلیونها ایرانی کرد. در کنار این دو ستاره تاریخی فوتبال ایران، علی کریمی هم در شرایطی ناچار به خداحافظی از میادین شد که به مراد دلش، یعنی وداع با پیراهن سرخ پرسپولیس نرسید. پیش ازاین سه نفر، حتی اشک حمید استیلی هم روی نیمکت سرخپوشان درآمده بود. ستاره سابق تیم ملی فوتبال کشورمان در حالی بهخاطر کسب نتایج ضعیف و تحمل فشارها در لیگ یازدهم ناچار به اشک ریختن شد که مردم ایران گریه او را قبلا فقط بهخاطر گل زدن به آمریکا و از سر شوق دیده بودند. این همه فاصله از کجا میآید؟ اعتبار قهرمانان ما چطور خرج آمد و شد مدیران موقت دولتی میشود؟ چوب حراج را چه کسی و کدام سیستم بر خاطرات شیرین ایرانیان میزند؟
میآیند، هزینه میسازند، میروند
دستکم تا امروز سیستم مدیریت کاملا دولتی بر فوتبال ایران حاکم بوده است. بر این اساس، مدیران منصوب از طرف نهادهای دولتی به راحتی در فوتبال رفتوآمد میکردند، بیآنکه التزام چندانی به بر جای گذاشتن کارنامهای موفق داشته باشند. یک روز مدیرعاملی سر کار میآید که گمان میکند دوران استفاده از مربی خارجی به پایان رسیده و باید در تیمی مثل پرسپولیس به نیروهای داخلی بها داد. او راسا و شخصا تصمیم میگیرد یکی مثل زلاتکو کرانچار را بدون هیچ دلیل فنی موجهی کنار بگذارد و علی دایی را جانشینش کند. روز دیگر هم همان مدیرعامل به بدترین شکل ممکن خود دایی را کنار میزند تا این بار حمید استیلی را روی نیمکت بنشاند. او به پشتوانه مجوزی که از دولت دارد، بیاعتنا به همه اصول فوتبال حرفهای جهان کارش را انجام میدهد، بیآنکه برایش مهم باشد کرانچار بعد از خروج از پرسپولیس روی نیمکت تیم ملی مونتهنگرو به موفقیتی در خور تامل دست یافت یا علی دایی پس از بلایی که بر سرش آمد، برای بازگشت به پرسپولیس انعقاد قراردادی سه ساله به ارزش هفت میلیارد تومان را شرط کرد. مدیران دولتی یک به یک میآیند، هزینههای رنگارنگ را به بدنه باشگاه تحمیل میکنند و سپس بیهیچ واهمهای میروند تا شانسشان را برای ادامه مدیریت در حوزهای دیگر امتحان کنند؛ گاهی ستاد سوخت و راهنمایی و رانندگی، گاهی هم شورای شهر! آنچه اما بر جای میماند، غالبا بخش بزرگی از زیانهاست که گاهی مثل حراج اعتبار سوپراستارها، غیرقابل جبران به نظر میرسد.
اگر فوتبال خصوصی بود
خصوصیسازی واقعی فوتبال علاوه بر آنکه مدیران و مالکان باشگاهها را در سود و زیان مجموعه شریک میکند، ثبات و آرامش را هم به همراه میآورد و البته کیست که نداند هر پیشرفتی، در سایه چنین فضایی میتواند فراهم شود؟ مدیرعامل یک باشگاه خصوصی میداند که برای ادامه کارش ناچار است نظر مثبت منتقدان و هواداران را جلب کند. بنابراین همیشه سنجیده و دقیق تصمیم میگیرد و از رفتارهای شتابزده پرهیز میکند. در چنین شرایطی، هیچگاه یک مدیرعامل در طول چند هفته، سه بار کادر فنی را تغییر نمیدهد و اسباب از بین رفتن حیثیت تیم، طرفداران و ستارهها را فراهم نمیکند. کسی که در یک ساختار خصوصی اقتصادی و به شکل اصولی به قدرت رسیده، اطمینان دارد که برای چند سال خواهد توانست بر مسند کار باقی بماند و پروژههایش را دنبال کند، بنابراین از فرط نتیجهگرایی افراطی ناچار نمیشود چوب حراج به آبروی مربیانش بزند و چپ و راست اخراجشان کند. تفاوتها همینجا است. مدیران کنونی پرسپولیس در ابتدای فصل بیشتر مهرههای کلیدی این تیم را فروختند و دست سرمربی را خالی گذاشتند و تازه وقتی عرصه به تنگ آمد، کل کادر فنی را بیرون کردند، در حالی که وقتی در اسپانیا فلورنتینو پرس به تصمیم خودش دیماریا و ژابی آلونسو را میفروشد، هواداران رئال پس از باخت در دربی مادرید علیه این مدیرعامل شعار میدهند و او را مقصر میشناسند. پرس درک میکند که چند سال دیگر برای تمدید دوران مدیریتش بر رئال مادرید ناچار است رای مثبت همین هواداران را جذب کند و بنابراین قطعا با این اعتراضها خودش را اصلاح خواهد کرد، اما در فوتبال دولتی ایران مجالی برای خوردن سر مدیران به سنگ ندامت وجود ندارد. آنها را کسان دیگری عزل و نصب میکنند؛ کسانی که شاید خودشان هم تخصص چندانی در حوزه ورزش نداشته باشند! تا وقتی اوضاع از این قرار است، اشکریزان مردم و ستارههای محبوبشان هم ادامه خواهد یافت و اعتبار و احساسات آنها همچنان هزینه زورآزمایی مدیران دولتی خواهد شد.