کد خبر 34598
تاریخ انتشار: ۲۲ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۸:۵۹

گزارش يک جشن از آن دست فيلم‌هايي است که به قول سينمايي‌ها "درنيامده" است. چه در فرم و چه در محتوا. آخرين ساخته‌ي ابراهيم حاتمي‌کيا را بايد در رديف ضعيف‌ترين آثارش قرار داد.

به گزارش وبلاگستان مشرق، نويسنده وبلاگ "زمانه" در جديدترين مطلب اين وبلاگ با اشاره به فيلم جديد حاتمي کيا نوشت:
"گزارش يک جشن" را روز آخر جشنواره در پرديس ملت ديدم. بعد از شش ساعت ايستادن در صف! راستش ابتدا نمي‌خواستم فيلم را در جشنواره ببينم و به خودم مي‌گفتم تا زمان اکران صبر مي‌کنم اما با تعريف‌هاي متفاوتي که از افرادي که فيلم را ديده بودند شنيدم نتوانستم طاقت بياورم. يکي مي‌گفت خوب بود و يکي مي‌گفت راضي کننده نبوده. يکي مي‌گفت حاتمي‌کيا به روزهاي اوجش بازگشته و ديگري مي‌گفت از دعوت هم ضعيف‌تر بود! خلاصه اين روايت‌هاي متناقض باعث شد طاقت نياورم و روز آخر خودم را به تنها سينماي نمايش دهنده‌ي گزارش يک جشن برسانم.

...اما نظر من؛ فيلم را دوست نداشتم و خيلي پايين‌تر از حد انتظارم بود. گزارش يک جشن از آن دست فيلم‌هايي است که به قول سينمايي‌ها "درنيامده" است. چه در فرم و چه در محتوا. آخرين ساخته‌ي ابراهيم حاتمي‌کيا را بايد در رديف ضعيف‌ترين آثارش قرار داد. (چه‌قدر واژه‌ي ضعيف در کنار نام آثار حاتمي‌کيا غريبه است اما انگار بايد کم‌کم به همنشيني اين‌ها هم در کنار يکديگر عادت کنيم.) فيلم جديد حاتمي‌کيا باز هم براي ما به عنوان کساني که پيگيرانه سينماي او را دنبال مي‌کنيم يک مشکل بزرگ دارد: گزارش يک جشن شبيه آثار حاتمي‌کيايي که مي‌شناسيم نيست! کل حضور حاتمي‌کيا در اين فيلم به پنج دقيقه هم نمي‌رسد. فيلم مي‌خواهد حرف‌هاي بزرگي بزند اما نمي‌تواند. ديالوگ‌ها بيش از حد شعارزده هستند. سکانس‌ها برخلاف هميشه پر تعليق و معناگرا نيستند و جاي آن‌ها را فضاهاي فانتزي و فاقد عمق گرفته‌اند. حاتمي‌کيايي که ما مي‌شناختيم هميشه تکه‌اي از وجودش را در قهرمان‌هاي فيلم‌هايش مي‌گذاشت اما اين بار از شخصيت‌هاي قصه دور افتاده. برايم اصلا قابل پذيرش نيست حاتمي‌کيايي که جزو معدود کارگردان‌هاي سينماي ايران است که توانايي خلق قهرمان را دارد اين بار اين طور زبانش در معرفي شخصيت‌هاي فيلمش الکن باشد. سکانس‌هاي فيلم اصلا پيوستگي ندارند و انگار حاتمي‌کيا تصاوير متفاوتي که در ذهنش بوده است را به هم چسبانده. فيلم مي‌خواهد در مدت صد دقيقه براي همه‌چيز نسخه بپيچد. هم مي‌خواهد از فرهنگ بگويد، هم از اجتماع حرفي زده باشد و هم به سياست اداي دين کرده باشد. اما در نهايت در گفتن هيچ‌کدام هم موفق نيست. مثلا در سکناس مربوط به پلمپ شدن درب موسسه، ديالوگ‌هايي که اصغر نقي‌زاده به رضا کيانيان مي‌گويد هيچ ربطي به موقعيتي که در آن قرار دارند ندارد اما انگار کارگردان دوست دارد به هر ترتيب اين حرف‌ها زده شود و جاي مناسب‌تري هم براي گفتن آن‌ها پيدا نمي‌کند. يا در سکانس ديگري که شباهت زيادي هم به يکي از سکانس‌هاي آژانس شيشه‌اي دارد، سرگرد همايون به روي جوانان داخل موسسه اسلحه مي‌کشد و هرکدام از جوان‌ها هم شروع مي‌کنند به اعتراض کردن به سرگرد. مشابه صحنه‌اي که حاج کاظم يک طرف ايستاده و مسافرهاي آژانس به او با گفتن جمله‌اي اعتراض مي‌کنند. با اين تفاوت که از متلک‌هاي مسافران آژانس به حاج کاظم مي‌شود يک دنيا معني استخراج کرد اما ديالوگ‌هايي که اين‌جا گفته مي‌شود پهلو به شعار مي‌زنند. مثلا يکي از جوان‌ها به سرگرد مي‌گويد: "آقاي محترم! مردم رو به حال خودشون رها کنيد. اون‌ها بهتر از هرکسي مي‌تونن حافظ آيين خودشون باشن!"

مشکل ديگر گزارش يک جشن افتادن در دام نمادگرايي است. حاتمي‌کيا بارها ثابت کرده استاد استفاده از نماد در دل فيلم‌هايش است اما اين بار نمادها کمکي به پيشبرد داستان نمي‌کنند و حتي اغراق‌آميز مي‌شوند. شخصيت بانو، چسباندن روزنامه‌هاي زمان انقلاب به در و ديوار موسسه، بالا رفتن از دودکش و ماجراي فانوس دريايي، بوستان پايداري و عروسي گرفتن در آن، تمرد سرگرد از سرهنگ و بانوي جديد از بانوي قديم و لي‌لي بيرون رفتن جوانان از ساختمان موسسه و تداعي شدن صداي رژه و... که يا خيلي گل‌درشت از آن‌ها استفاده مي‌شود و يا نمي‌توان براي‌شان توجيهي پيدا کرد. اين‌ها را بگذاريد کنار به دنيا آمدن نوزاد در ارتفاع پست، نيايش کردن سعيد در کليسا در از کرخه تا راين، فرستادن پلاک براي حاج کاظم توسط همسرش در آژانس، عمل نکردن خمپاره در ديده‌بان و چندين و چند نمونه‌ي معنادار ديگر در فيلم‌هاي ابراهيم حاتمي‌کيا. نمادها در گزارش يک جشن بيش‌تر آدرس غلط مي‌دهند و باعث سردرگمي مخاطب مي‌شوند.

گزارش يک جشن فيلم چندپاره‌اي است و موضوع فيلم دائما تغيير مي‌کند. يک‌جا بانو مسئله مي‌شود. در ادامه ماجراي سرهنگ و دخترش مطرح مي‌شود. به يکباره سر و کله‌ي شوهر بانو پيدا مي‌شود و ماجراي سرگرد و لادن هم پيش مي‌آيد. قرار است مجلس عروسي هم برپا شود و در تمام اين مدت درب موسسه هم بايد پلمپ شود. تکليف فيلم مشخص نيست و درست نمي‌دانيم بايد چه چيز را پيگيري کنيم؟ وقتي شوهر بانو به فيلم وارد شد به خودم نويد دادم که قهرمان به داستان تزريق شد اما در ادامه چنين اتفاقي نيفتاد و هنوز فلسفه‌ي سکانس‌هاي مربوط به بانو و شوهرش را درک نمي‌کنم. اين هم از موضوعاتي است که به نظرم به زور در داستان گنجانده شده است. به نظرم حاتمي‌کيا بايد توانش را مي‌گذاشت روي همين موضوع شکاف نسل‌ها و تم اصلي داستان هم مي‌شد ماجراي سرهنگ و دخترش. سرهنگ قرار است درب موسسه‌اي را پلمپ کند که دخترش هم به آن موسسه پناه آورده. اين اتفاق در به نام پدر هم به گونه‌اي تکرار شده است. پاي دختر روي ميني مي‌رود که توسط پدرش کار گذاشته شده است. با اين تفاوت که در به نام پدر، حاتمي‌کيا همين موضوع را دنبال مي‌کند و از آن جهت نشان دادن شکاف بين نسلي بهره‌برداري مي‌کند. مثل ديالوگي که گلشيفته‌ي فراهاني از پرويز پرستويي مي‌پرسد: "شما تا کي قراره جاي ما امضا کنيد؟" و کشمکش‌هايي که بين پدر و دختر به وجود مي‌آيد و تفاوت ميان نسل ديروز و امروز و تغيير آرمان‌ها و جهان‌بيني ميان آن‌ها را نشان مي‌دهد.

اين‌که حاتمي‌کيا در کشاکش عقل و دلش فيلم مي‌سازد مسئله‌ي جديدي نيست. در همه‌ي فيلم‌هاي حاتمي‌کيا يک عقل حسابگر وجود دارد و يک دل که بي‌پروا سخن مي‌گويد. اما هميشه حاتمي‌کيا انتخابش را کرده است. او با دلش همراه مي‌شود. براي نمونه در آژانس، حاج کاظم نماينده‌ي دلي است که بي‌پروا سخن مي‌گويد و سلحشور نماينده‌ي عقل حسابگر است. انصافا هر دو هم حرف حساب مي‌زنند اما کارگردان محبوب ما آشکارا با حاج کاظم و عباس همدلي مي‌کند. يا مثلا در از کرخه تا راين، سعيد مي‌شود نماينده‌ي دل و خواهرش مي‌شود عقل حسابگر. اما اتفاقي که در چند کار اخير حاتمي‌کيا افتاده اين است که باورش سخت است اين حرف‌ها و اين آدم‌ها و دردهاي‌شان، از تبار خود حاتمي‌کيايي که ما مي‌شناسيم باشد. اين حاتمي‌کياي جديد، خودش هم در انتخاب مردد است. با شخصيت‌هاي داستانش همراه نمي‌شود و به نظر نمي‌آيد درد آن‌ها درد خود او هم باشد. انگار اين دردها را به خودش تحميل کرده باشد و الا از قديم گفته‌اند حرفي که از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. به هر حال حاتمي‌کيا تصميمش را گرفته. شيوه‌اش را عوض کرده و در حال آزمون و خطاست. حاتمي‌کياي جديد را اگرچه ما دوست نداريم اما خودش به آن اصرار دارد، حرجي هم نيست. اين حق هر فيلمسازي است هر جور که دوست دارد فيلم بسازد. در مصاحبه‌هايش هم اصرار مي‌کند که از خودش -خودي که ما دل در گرو آن داريم- فاصله نگرفته است. چيزي که مسلم است اين است که هم ما و هم خودش دوست داريم که فيلم خوب بسازد و دوباره همه به احترامش قيام کنيم.

با اين حال باز هم بايد اميدوار بود. وصل نيکان هم بعد از ديده‌بان و مهاجر ساخته شد که در مقام مقايسه با آن‌ها يک عقبگرد کامل بود. اما فيلم‌هاي درخشان حاتمي‌کيا بعد از همين عقبگرد ساخته شدند. از کرخه تا راين بلافاصله بعد از وصل نيکان ساخته شد و خاکستر سبز و بوي پيراهن يوسف و آژانس شيشه‌اي هم در ادامه. اصلا شايد انتظار بي‌جايي است اين‌که يک کارگردان در همه‌ي آثارش در اوج باشد و همه‌ي کارگردان‌هاي بزرگ هم داراي فراز و فرود هستند. ولي به نظرم حاتمي‌کيا هرجا بر اساس تجربه و غريزه‌اش فيلم ساخته، درخشيده است اما هرجا خواسته با تحقيق و تفحص در باب موضوعي که نسبت به آن علم ندارد فيلمي بسازد شکست خورده. در واقع، هرجا پا روي دلش گذاشته، شکست خورده. در همين گزارش يک جشن سکانس‌هاي خياباني خوب از کار درآمده و با يک ايده‌ي بي‌نظير و حاتمي‌کيايي همراه شده. فيلم از جايي که درب موسسه کاملا پلمپ مي‌شود و جمعيت به خيابان مي‌روند -تا قبل از ورود به پارک- قابل تامل مي‌شود. ايده‌ي فيلمبرداري با موبايل واقعا فوق‌العاده است و از آن دست چيزهايي است که از حاتمي‌کيا انتظار مي‌رود. اگرچه قسمت‌هايي از اجراي آن ناموفق بود ولي با اين حال بارقه‌هايي از اميد را در دل‌مان زنده کرد.

در پايان بايد بگويم حرف‌هايي که زده شد، حرف‌هاي من است. به عنوان کسي که ادعا مي‌کند با فيلم‌هاي حاتمي‌کيا بزرگ شده. که اگر علاقه‌اي هم به سينما دارم از صدقه سري همين فيلم‌هاي استاد است. حاتمي‌کيا براي من فراتر از يک کارگردان سينماست و بيش‌تر حکم استاد را دارد. استادي که با تک‌‌تک فيلم‌هايش زندگي کرده‌ام و احساس کرده‌ام پاي يک کلاس درس نشسته‌ام. هر مجله‌اي که عکس حاتمي‌کيا را روي جلدش انداخته با اشتياق خريده‌ام و هر برنامه‌ي تلويزيوني را که در آن حضور پيدا کرده است ديده‌ام و اگر احتمالا يکي هم از دستم در رفته بعدها غصه‌اش را خورده‌ام. حساب تعداد دفعاتي که آژانس شيشه‌اي را ديده‌ام از دستم در رفته. براي تماشاي فيلم‌هايش توي صف ايستاده‌ام و پشيمان هم نيستم. به نظرم نقاط مثبت کارنامه‌اش آن‌قدر زياد است که با يکي دو کار ضعيف نمي‌توان او را زير سوال برد. هرچه باشد هنوز کفه‌ي آثار خوب ابراهيم حاتمي‌کيا سنگين‌تر است. اين‌ها را نمي‌گويم که خودم را لوس کنم. در اين مدت حرف‌هايي زده شد که احساس مي‌کنم روا نيستند. اين‌که بعضي‌ها اجتهاد کردند حاتمي‌کيا هم قدم در راه مخملباف گذاشته يا به انقلاب پشت کرده و به ضد انقلاب چراغ سبز نشان داده. بعضي‌ها هم برايش کف و سوت زدند که دست از ارزش‌هايش برداشته. نخير عزيز من! از اين خبرها نيست. ابراهيم جايش در دل ما محفوظ است و به زعم من فقط کمي دلش گرفته. ختم کلام اين‌که، با همه‌ي انتقاداتي که نسبت به حاتمي‌کياي ورژن جديد و کارهاي اخيرش دارم اما هنوز پاي او ايستاده‌ام.

پ.ن: اعتراف مي‌کنم يادداشت منفي نوشتن درباره‌ي حاتمي‌کيا کار سختي بود. از يک طرف به خودش ارادت ويژه‌اي دارم و از طرفي فيلم جديدش را دوست نداشتم. رسما پدرم درآمد! اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس