یاد میثم مرادی افتادم. همان دوست 32سال قبل که در جبهۀ قصرشیرین افتخار همسنگری اش را داشتم. ارتباطمان قطع شده بود. نشانی منزل او را گرفتم. در کمال تعجب شنیدم؛ بهمن 64 در جبهۀ فاو شهید شده... اول به مزارش رفتم و پس از سالیان سال نه او را که سنگ مزارش را بوسیدم و سپس به زیارت مادرش رفتم... ننه میثم از دیدن من خیلی خوشحال شد. اولش کمی گریه کرد ولی تا آخر با من و خانواده ام گفت و خندید. من از میثم خودم گفتم و او نیز از میثم خودش! از آن روز به بعد من و ننه میثم هر هفته چندین بار تلفنی احوال هم را می گیریم.
_ کاکو حالت خوبه؟ ماشاالله ماشاالله به پسرات. من همیشه دعاشون میکنم!
او نام نوه ی پسری اش را به عشق فرزند مجاهدش، میثم گذاشته.
میثم بی اندازه شبیه میثم است!
* علی رستمی (نویسنده و ناشر دفاع مقدس)