گروه بین الملل مشرق - «ما در جهنم زندگی می کنیم. پلیس برق شهر را قطع می کند تا رسانه ها تصاویر را مخابره نکنند. دست از اعتراض برنمی داریم. می گویند از ابزارهای کُشنده هم علیه ما استفاده خواهند کرد... فرگوسن به یک منطقه جنگی تبدیل شده است.» (خبرنگار سیاه پوست مقیم فرگوسن)
اتفاقاتی که در چند ماه اخیر در «فرگوسن» و برخی مناطق مجاور آن در ایالات متحده آمریکا رخ داد، برای ما دارای نکات آموزنده ای است که خوب است به آنها توجه نماییم. آنچه که بیشتر در رسانه های تصویری و مطبوعات و رسانه های الکترونیکیِ مجازی در خصوص حوادث فرگوسن عنوان گردید، عمدتاً جنبه خبری داشت و احیاناً گزارش ها و بعضاً مواردی را از خشونت و وحشی گری پلیس و ابعاد مختلف فاجعه بیان می کرد.
آنچه در فرگوسن به مدت چند هفته رخ داد، اعتراض گسترده و انفجار خشم گروه ها و اقشاری از جامعه آمریکا بود که جرقه آن به مناسبت خشونت بی رحمانه پلیس در به قتل رساندن یک جوان سیاه پوست زده شد و به چند هفته اعتراض و فراتر از آن شورش مردمی در میان سیاهان و اقشار فرودست منطقه انجامید. مطابق معمولِ اینگونه حوادث در آمریکا، پلیسِ مستبد و جنایتکار سعی کردتا رفتار زشت خود را پنهان نماید و همین امر بر خشم عمومی افزود و مجموعه گسترده ای از اعتراضات تحت لوای نارضایی از رفتار نژادپرستانه پلیس و بخشی از جامعه آمریکا، شورش و اعتراض های گسترده ای را به دنبال داشت و متقابلاً پلیس و گارد ملی ایالات متحده نیز با سرکوب خشن وارد عمل شدند و برخی دولتمردان و رسانه ها نیز با مانورهای روانی-تبلیغاتی کوشیدند با کاستن از عمق خشمِ اعتراضی اوضاع را کنترل نمایند.
مجموعه آنچه در فرگوسن رخ داد نکات قابل تأملی دارد که درس آموز است:
1- یک نکته مهم که باید به آن توجه کرد این است که اعتراضاتی که در فرگوسن رخ داد، اگرچه در روزهای آغازین (به ویژه در نوع پوشش خبری که رسانه های استکباری ارائه می کردند) یک اعتراض علیه تبعیض نژادی و رفتار نژادپرستانه پلیس آمریکا (که در این کشور ریشه دار است) بود، اما آنچه اعتراضات فرگوسن را فراگیر و تا حدودی غیرقابل کنترل (برای پلیس و دولت ایالتی) نمود، این بود که جرقه خشم ناشی از رفتار زشت و تبعیض آمیز و خشن پلیس آمریکا، به سرعت انبار باروتِ اعتراضاتِ فرودستان شهری را شعله ور ساخت. گویی فعال شدنِ آتشِ خشم از تبعیض نژادپرستانه، گُسَلِ بی عدالتی اقتصادی - اجتماعی را فعال کرد و حرکتِ زلزله وار این شکاف بود که اینگونه رژیم آمریکا را نگران و متزلزل نمود و ناگزیر ساخت که ماسک بشردوستی و حقوق بشر و پرهیز از خشونت و تمامی ژست هایی از این دست را کنار گذاشته و با خشونت و وحشی گری و قتل و بازداشت و تمدید و تبدیل فرگوسن به منطقه جنگی اقدام به کنترل اوضاع و فرونشاندنِ بحران نماید.
2- چرا گسل بی عدالتی اقتصادی - اجتماعی و شکاف و فاصله طبقاتی در ایالات متحده آمریکا در وضعیتی تحریک پذیر قرار گرفته است که امواجِ اعتراضی علیه تبعیض نژادی، به ناگهان اینگونه آن را به حرکت در می آورد؟ قرار گرفتنِ شکاف های ناشی از بی عدالتی در موقعیت های تحریک پذیر و آماده فعالیت، گویای تعادل ناپایدار و بی ثباتی در سیستم و ساختارِ اقتصادی است. وقتی یک اتفاق نژادپرستانه (که علیرغم همه زشتی و ناپسندی اش به هر حال در جامعه آمریکا و نزد پلیسِ مخوف آن امری تقریباً عادی و پرتکرار است) اینگونه انبار خشمِ حاشیه نشین ها و تُهی دستانِ شهری را آتش می زند و به انفجار می کشاند، به روشنی می توان دریافت که نئولیبرال - سرمایه داری آمریکایی (که بیش از یک دهه است چاشنی رکود فراگیر را نیز همراه خود دارد) با تشدید فشار اقتصادی - اجتماعی و افزون بر ضریبِ بی عدالتی، فضای بی ثباتِ اقتصادی را در اعصاب و روانِ اکثریت تهی دستانِ شهری به خشم و بغض فروخورده ای بَدَل کرده است که در یک شرایط به لحاظ روانی مهیّا می شکند و محیط اجتماعی و سیاسیِ این کشور امپریالیستی را از طنین امواج حضور خود دچار بی ثباتی سیاسی - اجتماعی می کند و موجب دستپاچگی و خشونت بیش از پیش دولتمردانِ ادوکلن زده و مدعی احترام به «حقوق بشر» شیطان بزرگ می گردد.
3- در سال های پایانی دهه 1970 میلادی، زمانی که سیاستمداران و اقتصاددانان نئولیبرالیست در اروپا و آمریکا به قدرت رسیدند، سر و صدای زیادی به راه انداخته و وعده ها دادند. نئولیبرال ها مدعی بودند که با سیاست هایی چون: «مقررات زدایی» و «کاستن از خدمات و بیمه های اجتماعی و عمومی» و «کاهش هزینه های دولت» و «گسترش دامنه سرمایه و مالکیت خصوصی» و «بازی ها و مانورهای پولی و مالی» خواهند توانست، بحران رکودی – تورمی ای را که اقتصادهای سرمایه داری لیبرال-سوسیال دموکرات آمریکایی و اروپایی بدان گرفتار شده بودند، را علاج نمایند.
اکنون پس از سه دهه و اندی نه فقط اقتصادهای سرمایه داریِ متروپُلی به رونق وعده داده شده نئولیبرال ها نرسیده است، بلکه شوک های گاه و بی گاهِ ناشی از ترکیدن حباب های مالی و فشارهای مستمر ناشی از سیاست های ظالمانه نئولیبرال ها، اقتصادهای سرمایه داریِ کشورهایی چون: آلمان، آمریکا، فرانسه، انگلستان، سوئد، ایتالیا و کانادا را به شرایط متزلزلی رسانده است، که نسیم هر تکانِ اجتماعی آنها را دچار تزلزل و بی ثباتی می کند.
پیش از سیطره نئولیبرال ها، اقتصادهای کشورهای استکباری همچنان ظالمانه و استثماری بودند، اما این اقتصادها در دهه های 1950 تا 1970 در موقعیت هایی قرار داشتند که اقتصاددانان امروز غربی از آن با عنوانِ «عصر رونق» یاد می کنند. اما اکنون چه شده است که از حدود سال های 2004 و 2005 به بعد به طور پیوسته و مستمر شهر های مونیخ و پاریس و لندن و مادرید و استکهلم و نیویورک شاهد زنجیره ای از شورش ها و اعتراضاتِ اجتماعی-سیاسی اند که ریشه در فعال شدنِ گسلِ بی عدالتی اقتصادی-اجتماعی در این کشورها دارد.
زنجیره رویدادهای اعتراضیِ برآمده از شرایط ظالمانه اقتصادی-اجتماعی در کشورهای اصلیِ استکباری، به روشنی حکایت از آن دارد که بیش از سه دهه سیاست های نئولیبرالی، کِشتی به گِل نشسته اقتصادهای سرمایه داری سکولار را بیش از پیش زمینگیر کرده و این کشورها را موقعیتی قرار داده است که کمترین حرکت نامتعارف و فشار بیش از اندازه اجتماعی-روانی-فرهنگی می تواند موجب فعال شدنِ گسلِ بنیادین بیعدالتی اقتصادی-اجتماعی گردیده و زمینه را برای دورخیز انفجار عمومی مهیا نماید.
آنچه تا امروز رژیم های نئولیبرالیستِ آمریکا و انگلستان و آلمان و سوئد را از قرار گرفتن در آستانه موقعیت های انقلابی در کشورهای شان در امان نگه داشته است، تداوم نسبیِ رفاهِ لایه هایی از طبقه متوسط و بخشی از گروه های کارگری و خرده مالکی است که هنوز دارند از مازادِ انباشتِ ناشی از غارت و استثمارِ «جهان جنوب» تغذیه می کنند. حال آنکه تداوم ناکارآمدیِ سیاست های نئولیبرالی در مدت زمانی شاید کمتر از دو دهه، این اقشار و گروه ها را نیز زیر آوارِ فشار ظالمانه خود به نقطه آمادگی برای انفجار خواهد رساند و آن زمان است که دیگر تراکم پرفشار سرکوب و خشونت و فاصله انداختن میان لایه ها و گروه های اجتماعی نیز نخواهد توانست مانع بروز انفجار فراگیر انقلابی گردد.
4- آنچه در اقتصادهای کشورهای بلوک مرکزی سرمایه داری می گذرد و ناکارآمدی و بحران زاییِ سیاست های برآمده از مدل اقتصاد نئولیبرالی و نسخه های پیشنهادیِ نئوکلاسیک ها و «فون میزس»ها و «فون هایک»ها و «فریدمن»ها و امثال آنها (و انبوهِ بحران های اجتماعی را در یک دهه اخیر در مونیخ و پاریس و لندن و نیویورک و استکهلم و آتن و رم و اخیراً فرگوسن پدید آورده است) خوب است که برای برخی سیاستمدارانِ وطنی و اقتصاددانان نئولیبرالِ داخلی، درس آموز باشد و ببینند که تدبیرهای نئولیبرالی حتی در اقتصادهای غارتگرِ دارای جریانِ گسترده سرمایه در غرب مدرن نیز جز تشدید فلاکت و فقر و بی عدالتی ره آوردی نداشته است، و امید ایشان برای وقوع معجزه ای در اقتصادِ شبه مدرنِ فعلیِ ما همانا از مصادیق تکیه زدن به باد است.
5- در حوادث فرگوسن یک نکته آموزنده دیگر هم وجود دارد و آن، این که سردمدارانِ مستکبرِ رژیم امپریالیست آمریکا که علی الدوام به این و آن کشور درباره به اصطلاح «حقوق بشر» تذکر می دهند و با پررویی و وقاحت در امور هر کشوری (آنگاه که اجرای قانونی، مثلاً اعدامِ یک مجرم و یا حبسِ یک خائن و یا... مطلوب آنها نباشد) دخالت می کنند، وقتی امنیت رژیم ظالمشان با خطر می افتد، به خشن ترین شیوه دست به سرکوب مخالفین و معترضین می زنند و هنگامی که کشوری دیگر، در خصوص رفتار جنایت کارانه پلیس و دولت آمریکا با مردمش و زیر پا گذاشته شدن موازین حقوق بشر مدعایی شان، تذکر می دهد با پررویی خواهانِ «عدم دخالت در امور داخلی» کشورشان می شوند. خوب است که برخی دست اندر کاران دیپلماسی کشور ما و روزنامه نگاران و قلم به دستانی که هنوز در خصوص ماهیتِ ورّاجی های سران کاخ سفید و شعارهای حقوق بشری شان دچار تردید و احیاناً خوش باوری و یا انفعال هستند، بیاموزند و عبرت بگیرند و شجاعانه و قاطعانه و با صلابت از اجرای قانون و مجازاتِ مجرم و برخورد با فتنه گران و دفاع از حریم انقلاب و نظام و استقلال کشور حمایت نمایند و سخن بگویند.
6- حوادث فرگوسن به ما نشان می دهد که ایالات متحده آمریکا آن «سرزمین فرصت ها» و «دنیای رنگارنگ رفاه» که تبلیغاتچی ها و تئوریسین های استکبار ادعا می کنند و روشنفکران مقلّد نئولیبرالیستِ داخلی از آن سخن می گویند نیست.
حوادث فرگوسن برای چندمین بار به ما آموخت و نشان داد (البته اگر اهل دیدن و آموختن باشیم) که این جمهوری ماسون ها و سرمایه داران که نئولیبرال ها و روشنفکران (به قول خودشان) «عاقل و خِرَدگرا و معتدل» وطنی وقتی از آن حرف می زنند آن را «نظام کارآمد دموکراتیک» و «مبتنی بر عقلانیت» و «فلسفه حقوق دموکراتیک» و «توسعه یافته» می نامند، وقتی در مقابل شورش گرسنگان و تحقیر شدگان و به حاشیه رانده شده ها قرار می گیرد، چقدر بی رحم و خشن و ظالم و سرکوبگر است و چطور بیدادگرانه و نژاد پرستانه رفتار می کند.
در پایتخت انقلاب اسلامی ایران، در تهران نزدیک به 8 ماه جناحی از سرمایه داران نئولیبرال با همکاری برخی مذبذبین و فرصت طلبان و قدرت طلبان سیاسی که گمان می کردند «بوی کباب» در هوا پیچیده است، از میان برخی جوانان هواخواه بی بند و باری و در سودای علنی کردنِ «پارتی های شبانه»، هسته های کم شمار اما پرمدعا و پرسر و صدای تخریب سازماندهی کردند و گردنه بندی و قداره کشی در برخی خیابان های شهر پرداختند، اما در تهران وضعیت جنگی ایجاد نشد و آب و برق به روی مردم قطع نشد و اگرچه در خیابان ها نیروهای امنیتی با کمک گروه هایی از مردم می کوشیدند تا جلوی سوزاندنِ سطل های زباله و سنگ پرانی به نمازگزارانِ ظهر عاشورا و آتش زدنِ مساجد را بگیرند، اما اساسِ حرکت نظام مبتنی بر روشنگری و آگاهی بخشی بود تا زمانی که در 9 دی حضور میلیونی مردم بساط فتنه را تماماً جمع کرد.
اما در آمریکای «دموکراتیک مدافع حقوق بشر» در آمریکای «توماس جفرسون» و «آبراهام لینکلن» و «تامس پین» (که خیلی از نئولیبرال های وطنی و تئوریسین های «تعامل با دنیا» و طرفدارانِ به اصطلاح «عقلانیت» در خفا و گاه آشکار سودا و آرزوی حاکم کردن نظام حقوقی و مدل سیاسی مدنظر آنها را دارند) در حالی که پلیس آشکارا در انجام یک جنایت نژادپرستانه مستقیماً دخیل و محققاً مقصّر بوده است، مقامات ایالتی و فدرال تا جایی که می توانستند از پذیرش حقیقت طفره رفتند و آنگاه که فریادِ محرومانِ خانه خراب و قربانیان تبعیض، اوباما و اطرافیانش را وادار به عقب نشینی در حرف کرد، حتی یک هفته هم تحمل نکردند و به خشن ترین روش ها روی آوردند و گارد ملی را به صحنه آوردند و حکومت نظامی برپا کردند و نشان دادند که به راستی چقدر اهل مدارا و تحمل و تسامح اند.
7- در این میان واکنش رسانه های اپوزیسیون و «صدای آمریکا» و «رادیو فردا» و «بی.بی.سی» و مطبوعات جریان نئولیبرالیستِ تجدید نظر طلب داخلی بسیار دیدنی و آموزنده بود. در حالی که تمام نظام خبری بین المللی برای قتل مشکوک «ندا آقاسلطان» به صحنه آمدند و اشک تمساح ریختند، در خصوص حوادث فرگوسن، اخبار جنایات دولت آمریکا در فرگوسن را در هیاهوی ریز و درشت «بمباران اطلاعات» به حاشیه راندند و روشنفکران و نئولیبرالیست های داعیه دار «جهانی شدن» و «تعامل عاقلانه با دنیا» فقط در موقع اضطرار و به منظور خالی نبودن عریضه، به اظهار نظر کلیشه ای در خصوص این جنگ خیابانیِ ستمدیدگان و گرسنگان با دولت سرمایه داران نئولیبرال در فرگوسن بسنده کردند.
بدینسان می آموزیم که روشنفکران نئولیبرالیستی که به منظور هضم کردن ما در نظام جهانی سلطه و کم رنگ کردنِ آرمان گرایی انقلابی و تضعیف هویت دینی مبارزِ ضد استکباری مردم ما، شعارِ قانونگرایی و عقلانیت و تعامل عاقلانه با دنیا و اعتدال سر می دهند، به روشنی و با وقاحت، دارند دروغ می گویند و غرضی جز مشاطّه گری برای نظام جهانی سلطه و تحمیق ما ندارند.
اتفاقاتی که در چند ماه اخیر در «فرگوسن» و برخی مناطق مجاور آن در ایالات متحده آمریکا رخ داد، برای ما دارای نکات آموزنده ای است که خوب است به آنها توجه نماییم. آنچه که بیشتر در رسانه های تصویری و مطبوعات و رسانه های الکترونیکیِ مجازی در خصوص حوادث فرگوسن عنوان گردید، عمدتاً جنبه خبری داشت و احیاناً گزارش ها و بعضاً مواردی را از خشونت و وحشی گری پلیس و ابعاد مختلف فاجعه بیان می کرد.
آنچه در فرگوسن به مدت چند هفته رخ داد، اعتراض گسترده و انفجار خشم گروه ها و اقشاری از جامعه آمریکا بود که جرقه آن به مناسبت خشونت بی رحمانه پلیس در به قتل رساندن یک جوان سیاه پوست زده شد و به چند هفته اعتراض و فراتر از آن شورش مردمی در میان سیاهان و اقشار فرودست منطقه انجامید. مطابق معمولِ اینگونه حوادث در آمریکا، پلیسِ مستبد و جنایتکار سعی کردتا رفتار زشت خود را پنهان نماید و همین امر بر خشم عمومی افزود و مجموعه گسترده ای از اعتراضات تحت لوای نارضایی از رفتار نژادپرستانه پلیس و بخشی از جامعه آمریکا، شورش و اعتراض های گسترده ای را به دنبال داشت و متقابلاً پلیس و گارد ملی ایالات متحده نیز با سرکوب خشن وارد عمل شدند و برخی دولتمردان و رسانه ها نیز با مانورهای روانی-تبلیغاتی کوشیدند با کاستن از عمق خشمِ اعتراضی اوضاع را کنترل نمایند.
مجموعه آنچه در فرگوسن رخ داد نکات قابل تأملی دارد که درس آموز است:
1- یک نکته مهم که باید به آن توجه کرد این است که اعتراضاتی که در فرگوسن رخ داد، اگرچه در روزهای آغازین (به ویژه در نوع پوشش خبری که رسانه های استکباری ارائه می کردند) یک اعتراض علیه تبعیض نژادی و رفتار نژادپرستانه پلیس آمریکا (که در این کشور ریشه دار است) بود، اما آنچه اعتراضات فرگوسن را فراگیر و تا حدودی غیرقابل کنترل (برای پلیس و دولت ایالتی) نمود، این بود که جرقه خشم ناشی از رفتار زشت و تبعیض آمیز و خشن پلیس آمریکا، به سرعت انبار باروتِ اعتراضاتِ فرودستان شهری را شعله ور ساخت. گویی فعال شدنِ آتشِ خشم از تبعیض نژادپرستانه، گُسَلِ بی عدالتی اقتصادی - اجتماعی را فعال کرد و حرکتِ زلزله وار این شکاف بود که اینگونه رژیم آمریکا را نگران و متزلزل نمود و ناگزیر ساخت که ماسک بشردوستی و حقوق بشر و پرهیز از خشونت و تمامی ژست هایی از این دست را کنار گذاشته و با خشونت و وحشی گری و قتل و بازداشت و تمدید و تبدیل فرگوسن به منطقه جنگی اقدام به کنترل اوضاع و فرونشاندنِ بحران نماید.
2- چرا گسل بی عدالتی اقتصادی - اجتماعی و شکاف و فاصله طبقاتی در ایالات متحده آمریکا در وضعیتی تحریک پذیر قرار گرفته است که امواجِ اعتراضی علیه تبعیض نژادی، به ناگهان اینگونه آن را به حرکت در می آورد؟ قرار گرفتنِ شکاف های ناشی از بی عدالتی در موقعیت های تحریک پذیر و آماده فعالیت، گویای تعادل ناپایدار و بی ثباتی در سیستم و ساختارِ اقتصادی است. وقتی یک اتفاق نژادپرستانه (که علیرغم همه زشتی و ناپسندی اش به هر حال در جامعه آمریکا و نزد پلیسِ مخوف آن امری تقریباً عادی و پرتکرار است) اینگونه انبار خشمِ حاشیه نشین ها و تُهی دستانِ شهری را آتش می زند و به انفجار می کشاند، به روشنی می توان دریافت که نئولیبرال - سرمایه داری آمریکایی (که بیش از یک دهه است چاشنی رکود فراگیر را نیز همراه خود دارد) با تشدید فشار اقتصادی - اجتماعی و افزون بر ضریبِ بی عدالتی، فضای بی ثباتِ اقتصادی را در اعصاب و روانِ اکثریت تهی دستانِ شهری به خشم و بغض فروخورده ای بَدَل کرده است که در یک شرایط به لحاظ روانی مهیّا می شکند و محیط اجتماعی و سیاسیِ این کشور امپریالیستی را از طنین امواج حضور خود دچار بی ثباتی سیاسی - اجتماعی می کند و موجب دستپاچگی و خشونت بیش از پیش دولتمردانِ ادوکلن زده و مدعی احترام به «حقوق بشر» شیطان بزرگ می گردد.
3- در سال های پایانی دهه 1970 میلادی، زمانی که سیاستمداران و اقتصاددانان نئولیبرالیست در اروپا و آمریکا به قدرت رسیدند، سر و صدای زیادی به راه انداخته و وعده ها دادند. نئولیبرال ها مدعی بودند که با سیاست هایی چون: «مقررات زدایی» و «کاستن از خدمات و بیمه های اجتماعی و عمومی» و «کاهش هزینه های دولت» و «گسترش دامنه سرمایه و مالکیت خصوصی» و «بازی ها و مانورهای پولی و مالی» خواهند توانست، بحران رکودی – تورمی ای را که اقتصادهای سرمایه داری لیبرال-سوسیال دموکرات آمریکایی و اروپایی بدان گرفتار شده بودند، را علاج نمایند.
اکنون پس از سه دهه و اندی نه فقط اقتصادهای سرمایه داریِ متروپُلی به رونق وعده داده شده نئولیبرال ها نرسیده است، بلکه شوک های گاه و بی گاهِ ناشی از ترکیدن حباب های مالی و فشارهای مستمر ناشی از سیاست های ظالمانه نئولیبرال ها، اقتصادهای سرمایه داریِ کشورهایی چون: آلمان، آمریکا، فرانسه، انگلستان، سوئد، ایتالیا و کانادا را به شرایط متزلزلی رسانده است، که نسیم هر تکانِ اجتماعی آنها را دچار تزلزل و بی ثباتی می کند.
پیش از سیطره نئولیبرال ها، اقتصادهای کشورهای استکباری همچنان ظالمانه و استثماری بودند، اما این اقتصادها در دهه های 1950 تا 1970 در موقعیت هایی قرار داشتند که اقتصاددانان امروز غربی از آن با عنوانِ «عصر رونق» یاد می کنند. اما اکنون چه شده است که از حدود سال های 2004 و 2005 به بعد به طور پیوسته و مستمر شهر های مونیخ و پاریس و لندن و مادرید و استکهلم و نیویورک شاهد زنجیره ای از شورش ها و اعتراضاتِ اجتماعی-سیاسی اند که ریشه در فعال شدنِ گسلِ بی عدالتی اقتصادی-اجتماعی در این کشورها دارد.
زنجیره رویدادهای اعتراضیِ برآمده از شرایط ظالمانه اقتصادی-اجتماعی در کشورهای اصلیِ استکباری، به روشنی حکایت از آن دارد که بیش از سه دهه سیاست های نئولیبرالی، کِشتی به گِل نشسته اقتصادهای سرمایه داری سکولار را بیش از پیش زمینگیر کرده و این کشورها را موقعیتی قرار داده است که کمترین حرکت نامتعارف و فشار بیش از اندازه اجتماعی-روانی-فرهنگی می تواند موجب فعال شدنِ گسلِ بنیادین بیعدالتی اقتصادی-اجتماعی گردیده و زمینه را برای دورخیز انفجار عمومی مهیا نماید.
آنچه تا امروز رژیم های نئولیبرالیستِ آمریکا و انگلستان و آلمان و سوئد را از قرار گرفتن در آستانه موقعیت های انقلابی در کشورهای شان در امان نگه داشته است، تداوم نسبیِ رفاهِ لایه هایی از طبقه متوسط و بخشی از گروه های کارگری و خرده مالکی است که هنوز دارند از مازادِ انباشتِ ناشی از غارت و استثمارِ «جهان جنوب» تغذیه می کنند. حال آنکه تداوم ناکارآمدیِ سیاست های نئولیبرالی در مدت زمانی شاید کمتر از دو دهه، این اقشار و گروه ها را نیز زیر آوارِ فشار ظالمانه خود به نقطه آمادگی برای انفجار خواهد رساند و آن زمان است که دیگر تراکم پرفشار سرکوب و خشونت و فاصله انداختن میان لایه ها و گروه های اجتماعی نیز نخواهد توانست مانع بروز انفجار فراگیر انقلابی گردد.
4- آنچه در اقتصادهای کشورهای بلوک مرکزی سرمایه داری می گذرد و ناکارآمدی و بحران زاییِ سیاست های برآمده از مدل اقتصاد نئولیبرالی و نسخه های پیشنهادیِ نئوکلاسیک ها و «فون میزس»ها و «فون هایک»ها و «فریدمن»ها و امثال آنها (و انبوهِ بحران های اجتماعی را در یک دهه اخیر در مونیخ و پاریس و لندن و نیویورک و استکهلم و آتن و رم و اخیراً فرگوسن پدید آورده است) خوب است که برای برخی سیاستمدارانِ وطنی و اقتصاددانان نئولیبرالِ داخلی، درس آموز باشد و ببینند که تدبیرهای نئولیبرالی حتی در اقتصادهای غارتگرِ دارای جریانِ گسترده سرمایه در غرب مدرن نیز جز تشدید فلاکت و فقر و بی عدالتی ره آوردی نداشته است، و امید ایشان برای وقوع معجزه ای در اقتصادِ شبه مدرنِ فعلیِ ما همانا از مصادیق تکیه زدن به باد است.
5- در حوادث فرگوسن یک نکته آموزنده دیگر هم وجود دارد و آن، این که سردمدارانِ مستکبرِ رژیم امپریالیست آمریکا که علی الدوام به این و آن کشور درباره به اصطلاح «حقوق بشر» تذکر می دهند و با پررویی و وقاحت در امور هر کشوری (آنگاه که اجرای قانونی، مثلاً اعدامِ یک مجرم و یا حبسِ یک خائن و یا... مطلوب آنها نباشد) دخالت می کنند، وقتی امنیت رژیم ظالمشان با خطر می افتد، به خشن ترین شیوه دست به سرکوب مخالفین و معترضین می زنند و هنگامی که کشوری دیگر، در خصوص رفتار جنایت کارانه پلیس و دولت آمریکا با مردمش و زیر پا گذاشته شدن موازین حقوق بشر مدعایی شان، تذکر می دهد با پررویی خواهانِ «عدم دخالت در امور داخلی» کشورشان می شوند. خوب است که برخی دست اندر کاران دیپلماسی کشور ما و روزنامه نگاران و قلم به دستانی که هنوز در خصوص ماهیتِ ورّاجی های سران کاخ سفید و شعارهای حقوق بشری شان دچار تردید و احیاناً خوش باوری و یا انفعال هستند، بیاموزند و عبرت بگیرند و شجاعانه و قاطعانه و با صلابت از اجرای قانون و مجازاتِ مجرم و برخورد با فتنه گران و دفاع از حریم انقلاب و نظام و استقلال کشور حمایت نمایند و سخن بگویند.
6- حوادث فرگوسن به ما نشان می دهد که ایالات متحده آمریکا آن «سرزمین فرصت ها» و «دنیای رنگارنگ رفاه» که تبلیغاتچی ها و تئوریسین های استکبار ادعا می کنند و روشنفکران مقلّد نئولیبرالیستِ داخلی از آن سخن می گویند نیست.
حوادث فرگوسن برای چندمین بار به ما آموخت و نشان داد (البته اگر اهل دیدن و آموختن باشیم) که این جمهوری ماسون ها و سرمایه داران که نئولیبرال ها و روشنفکران (به قول خودشان) «عاقل و خِرَدگرا و معتدل» وطنی وقتی از آن حرف می زنند آن را «نظام کارآمد دموکراتیک» و «مبتنی بر عقلانیت» و «فلسفه حقوق دموکراتیک» و «توسعه یافته» می نامند، وقتی در مقابل شورش گرسنگان و تحقیر شدگان و به حاشیه رانده شده ها قرار می گیرد، چقدر بی رحم و خشن و ظالم و سرکوبگر است و چطور بیدادگرانه و نژاد پرستانه رفتار می کند.
در پایتخت انقلاب اسلامی ایران، در تهران نزدیک به 8 ماه جناحی از سرمایه داران نئولیبرال با همکاری برخی مذبذبین و فرصت طلبان و قدرت طلبان سیاسی که گمان می کردند «بوی کباب» در هوا پیچیده است، از میان برخی جوانان هواخواه بی بند و باری و در سودای علنی کردنِ «پارتی های شبانه»، هسته های کم شمار اما پرمدعا و پرسر و صدای تخریب سازماندهی کردند و گردنه بندی و قداره کشی در برخی خیابان های شهر پرداختند، اما در تهران وضعیت جنگی ایجاد نشد و آب و برق به روی مردم قطع نشد و اگرچه در خیابان ها نیروهای امنیتی با کمک گروه هایی از مردم می کوشیدند تا جلوی سوزاندنِ سطل های زباله و سنگ پرانی به نمازگزارانِ ظهر عاشورا و آتش زدنِ مساجد را بگیرند، اما اساسِ حرکت نظام مبتنی بر روشنگری و آگاهی بخشی بود تا زمانی که در 9 دی حضور میلیونی مردم بساط فتنه را تماماً جمع کرد.
اما در آمریکای «دموکراتیک مدافع حقوق بشر» در آمریکای «توماس جفرسون» و «آبراهام لینکلن» و «تامس پین» (که خیلی از نئولیبرال های وطنی و تئوریسین های «تعامل با دنیا» و طرفدارانِ به اصطلاح «عقلانیت» در خفا و گاه آشکار سودا و آرزوی حاکم کردن نظام حقوقی و مدل سیاسی مدنظر آنها را دارند) در حالی که پلیس آشکارا در انجام یک جنایت نژادپرستانه مستقیماً دخیل و محققاً مقصّر بوده است، مقامات ایالتی و فدرال تا جایی که می توانستند از پذیرش حقیقت طفره رفتند و آنگاه که فریادِ محرومانِ خانه خراب و قربانیان تبعیض، اوباما و اطرافیانش را وادار به عقب نشینی در حرف کرد، حتی یک هفته هم تحمل نکردند و به خشن ترین روش ها روی آوردند و گارد ملی را به صحنه آوردند و حکومت نظامی برپا کردند و نشان دادند که به راستی چقدر اهل مدارا و تحمل و تسامح اند.
7- در این میان واکنش رسانه های اپوزیسیون و «صدای آمریکا» و «رادیو فردا» و «بی.بی.سی» و مطبوعات جریان نئولیبرالیستِ تجدید نظر طلب داخلی بسیار دیدنی و آموزنده بود. در حالی که تمام نظام خبری بین المللی برای قتل مشکوک «ندا آقاسلطان» به صحنه آمدند و اشک تمساح ریختند، در خصوص حوادث فرگوسن، اخبار جنایات دولت آمریکا در فرگوسن را در هیاهوی ریز و درشت «بمباران اطلاعات» به حاشیه راندند و روشنفکران و نئولیبرالیست های داعیه دار «جهانی شدن» و «تعامل عاقلانه با دنیا» فقط در موقع اضطرار و به منظور خالی نبودن عریضه، به اظهار نظر کلیشه ای در خصوص این جنگ خیابانیِ ستمدیدگان و گرسنگان با دولت سرمایه داران نئولیبرال در فرگوسن بسنده کردند.
بدینسان می آموزیم که روشنفکران نئولیبرالیستی که به منظور هضم کردن ما در نظام جهانی سلطه و کم رنگ کردنِ آرمان گرایی انقلابی و تضعیف هویت دینی مبارزِ ضد استکباری مردم ما، شعارِ قانونگرایی و عقلانیت و تعامل عاقلانه با دنیا و اعتدال سر می دهند، به روشنی و با وقاحت، دارند دروغ می گویند و غرضی جز مشاطّه گری برای نظام جهانی سلطه و تحمیق ما ندارند.
شهریار زرشناس