گروه بینالملل مشرق - منطقه خاورمیانه از هم اکنون از مسیر یمن در یک مرحله استراتژیک وارد شده است که ممکن است چند سال طول بکشد تا بحران های آن بعد از دردهای سخت زایمان فروکش کند. مرحلهای که برخی آن را گذرگاه اجباری برای ترسیم فضای راهبردی منطقه می دانند.
اشتباه است اگر تصور کنیم که اوضاع تحولات یمن منحصر به داخل مرزهای این کشور است، واقعیت این است که یمن به عرصهای برای تغییر تبدیل شده، اما این عرصه با این تغییرات به پایان نمیرسد. جنبش مردمی یمن که به براندازی دولت و ایجاد مشارکت ملی در حاکمیت منجر شد، یک جنبش با سه محور بود که بخشی از آن داخلی و بخش دیگر منطقهای و بین المللی و بخش سوم نیز اسلامی و دینی است.
امین حطیط، تحلیلگر مسایل راهبردی منطقه در مقالهای در روزنامه لبنانی "البناء" نوشت که در بعد داخلی می توان گفت که انصارالله این جنبش اصلاحی را فرماندهی کردند، این اقدام با هدف براندازی روش مستبدانه و فساد حاکم در دولت این کشور بود و میخواست حکومت مردمی و مشارکتی را روی کار آورد که منافع ملت اولویت اساسی آن باشد. انصارالله در این عرصه ابتکار خوبی به خرج داد، چرا که از موفقیتهای میدانی خود تنها به نفع خود استفاده نکرده و دست خود را بر مناطق حساس دولت نگذاشت، بلکه اصرار داشت که همه کسانی که مشارکت در روند سیاسی را قبول میکنند و تحمل بار مسئولیت پذیری در حاکمیت را دارند، به این عرصه وارد شوند؛ چه آنهایی که در جنبش مردمی با این جریان حضور داشتند یا آنهایی که مانند حزب الاصلاح خارج از این ائتلاف بودند یا با آنها جنگیدند. امروز اوضاع کشور در دست یمنی هاست و آن ها باید دولت را برای خود تعیین کنند و وارد منافع ملی واقعی خود شوند یا اینکه ورود در این شیوه را رد کرده و در بی ثباتی باقی بمانند.
در بعد اسلامی مقامات حوثی نمونه ای نادر از اسلام در تعامل با دیگران ارائه کردهاند. این رویکرد بر خلاف دیدگاه های تکفیری و وهابی به دنبال مشارک ملی است و از انزوا قرار دادن دیگران خودداری میکند، این در حالی است که وهابی ها و تکفیریها، دیگران را رد می کنند و شیعیان را نیز که حوثیها بخشی از آن هستند، رافضی میخوانند. حوثیها دیدگاه های تکفیریها را قبول ندارند و جنایتها و قتل و کشتار را محکوم کرده و به دنبال حفظ دولت و موسسات دولتی هستند تا آن را در روند اصلاحات در کشور به کار گیرند، این بر خلاف رفتار تکفیریهاست که همه چیز را ویران میکند، این روی باز، سیلی محکمی به چهره وهابیت سعودی به سردمداری آمریکا زد.
در بعد خارجی که به نظر ما مهمتر از ابعاد دیگر است، نوعی از اقدامات زلزلهای و راهبردی در منطقه ایجاد شد که از یمن شکل گرفته بود. یمن در طول دهههای گذشته حیات خلوت خاندان حاکم آل سعود در ریاض بود و این کشور کنترل تقریبا کاملی بر تصمیمات صنعا داشت. آنها یمن را به مرکزی برای ایجاد فضای استراتژی خود در سه سطح خلیج فارس و عربی و اسلامی قرار داده بودند.
اما امروز با سقوط حکومت سعودیها در یمن و آغاز تشکیل دولت مشارکت ملی در این کشور که گزینههای خود را خودش دنبال می کند، این نقش از بین رفته است و سعودیها نمی توانند تصمیمات خود را به دولت یمن تحمیل کنند، بویژه اینکه وزنه ای به نام حوثی ها در این دولت وجود دارد. امروزه دیگر مسایل تغییر زیادی کردهاند و این تغییر حتی مستقیما سعودیها را تحت تاثیر قرار داده و شامل منطقه نیز میشود. جالبتر اینکه نگرانیهای ریاض الان در این است که دولت جدید یمن بخواهد همکاریها و هماهنگی آینده خود را با تهران گسترش دهد.
بر این اساس خروج یمن از قبضه قدرت سعودیها تاثیرات سیاسی و راهبردی خود را در ابعاد مختلف به جای گذاشته است، اولین مرحله از این سطح اوضاع داخلی سعودی است. عربستان با طعم تلخ شکست در منطقه تحت نفوذ خود این اوضاع را دنبال می کند، این کشور میبیند که در مرزهای جنوبی اش دولتی تشکیل میشود که در راهبردهای سیاسی خود با ریاض همخوانی ندارد و در برخی مسایل دینی با آن حتی اختلافات اساسی دارند. در هر حال ریاض توان لازم نظامی برای بازدارندگی یا تسلیم کردن این دولت را ندارد و این نگرانیها در آینده تاثیرات خود را بر گزینههای سعودی در سیاستهای عام منطقهای خواهد داشت.
از سوی دیگر خروج حیاط خلوت عربستان از سلطه این کشور، دولتهای دیگری در خلیج فارس را نیز به تلاش وا خواهد داشت تا این اقدامات را دنبال کنند و به دنبال کاستن از سطح تسلط سعودیها بر خود باشند. امارات متحده عربی یکی از این دولتهاست که اوضاع یمن را فرصت مناسبی برای فرار از چتر تاثیر تصمیم سازی های سیاسی ریاض برای خود می داند. این رویکرد می تواند عوامل تجزیه بیشتر شورای همکاری خلیج فارس را مهیا کند و عربستان دیگر میبیند که حداکثر بر دو یا سه کشور مسلط است.
در ابعاد منطقهای و عربی می بینیم که خشم سعودیها در مورد تنگه باب المندب است، چرا که ارتباط این کشور با تنگه هرمز بسیار ضعیف است و مناسبات آن با کانال سوئز نیز در ابهام قرار دارد.
چون دولت مصر که به دنبال گرفتن کرسی راهبردی متناسب با جغرافیای سیاسی خود است، وارد رقابت با سعودیها شده است، عبدالفتاح السیسی وابستگی به سعودی ها را قبول نخواهد کرد و نمیپذیرد که سعودیها بخواهند خاستگاه اصلی اعتقادی اسلام باشند و مصر را تنها مسئول دعوت به این اعتقادات بدانند. این مسایل از سوی دولت مصر بویژه شخص السیسی قابل پذیرش نیست و وی حتی اگر به دنبال رهبری برخی از کشورها نباشد، میخواهد مناسبات برابری با دولتهای منطقه داشته باشد. قاهره حتی با وجود کمکهای اقتصادی ریاض نیز نمیخواهد وابسته به این کشور باشد.
عربستان سعودی مدتها با برگه عراق بازی کرد و مانع از تشکیل دولت این کشور شد و مدعی بود که هر دولتی که از ریاض حرف شنوی نداشته باشد، قطعا تحت سیطره ایرانیها خواهد بود، این کشور به بحرین لشگرکشی نظامی کرد تا مانع از انجام اصلاحات مسالمت آمیز سیاسی در این کشور شود، چرا که این اصلاحات میتوانست شیعیان و در نتیجه ایران را به شریکی در تصمیمات دولتی تبدیل کند.
این کشور همچنین تمام تلاش خود را کرد تا دولت بشار اسد در سوریه را ساقط کند. علت آن تنها این بود که دولت سوریه در راستای محور مقاومت قدم بر میداشت و به دنبال دریافت حقوق ملی و قومی خود بود و برای این کار با ایران ائتلاف استراتژیک بسته بود. ریاض همچنین پرونده های سیاسی را در لبنان در بن بست نگه داشته است، تنها به این علت که کنترل اوضاع از دست آن خارج شده و از سوی دیگر به دنبال از بین بردن محور مقاومت در این کشور است، ریاض میخواهد تصمیم گیری در لبنان منحصرا در اختیار این کشور باشد.
در سایه این تلاشها می بینیم که تحولات یمن مانند صاعقه ای بر سر سعودیها بود و تمام خواب و رویاهای سعودیها را در محافظت از فضای استراتژیکش به باد داد. به همین بود که می بینیم عربستان سعودی با سخاوتمندی زیادی به مبارزه موجود در لبنان که در آستانه انفجار قرار داشت، کمک مالی می کرد. چرا که نمیخواست این کشور به یمنی دیگر تبدیل شود.
خطر زیادی که در افق منطقه وجود دارد، نتیجه برخورد منافع عربستان با منافع آمریکا در منطقه است، غرب برای ممانعت از این برخورد ائتلاف منطقهای و غربی را به رهبری آمریکا تاسیس کرد تا نیروهای خود را برای مبارزه با داعش تقویت کند. البته این مبارزه هدف پنهانی داشت که اساس تحولات منطقه ای است و آن ممانعت از ساماندهی و بهبود مناسبات سه کشور عربی عراق، سوریه و لبنان با ایران و ممانعت از تشکیل محوری قوی است که در برابر استعمار آمریکایی و سلطهطلبی سعودیها بازدارنده باشد.
به همین علت است که میبینیم زلزله یمن انفجار منطقهای را به جلو انداخت، انفجاری که غرب میخواهد تحت کنترل باشد و همچنین مانع از خاموش شدن شعلههای آن و بازگشت ثبات به منطقه میشود.
این همان چیزی که ما قبلا نیز به آن پردختهایم و جنگ آن را جنگ فرسایشی نام ندیدهایم، جنگی که اعضای جدید در آن وارد خواهد شد و مناطق و دولتهای زیادی را در بر خواهد گرفت، در اینجاست که باید به سخنان سید حسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان اشاره کردیم که در سخنرانی اخیر خود از این جنگ سخن گفت و آمادگی خود برای مقابله با خطرات پیش روی لبنان و اطمینان از پیروزی در این جنگ را تاکید کرد.
اشتباه است اگر تصور کنیم که اوضاع تحولات یمن منحصر به داخل مرزهای این کشور است، واقعیت این است که یمن به عرصهای برای تغییر تبدیل شده، اما این عرصه با این تغییرات به پایان نمیرسد. جنبش مردمی یمن که به براندازی دولت و ایجاد مشارکت ملی در حاکمیت منجر شد، یک جنبش با سه محور بود که بخشی از آن داخلی و بخش دیگر منطقهای و بین المللی و بخش سوم نیز اسلامی و دینی است.
امین حطیط، تحلیلگر مسایل راهبردی منطقه در مقالهای در روزنامه لبنانی "البناء" نوشت که در بعد داخلی می توان گفت که انصارالله این جنبش اصلاحی را فرماندهی کردند، این اقدام با هدف براندازی روش مستبدانه و فساد حاکم در دولت این کشور بود و میخواست حکومت مردمی و مشارکتی را روی کار آورد که منافع ملت اولویت اساسی آن باشد. انصارالله در این عرصه ابتکار خوبی به خرج داد، چرا که از موفقیتهای میدانی خود تنها به نفع خود استفاده نکرده و دست خود را بر مناطق حساس دولت نگذاشت، بلکه اصرار داشت که همه کسانی که مشارکت در روند سیاسی را قبول میکنند و تحمل بار مسئولیت پذیری در حاکمیت را دارند، به این عرصه وارد شوند؛ چه آنهایی که در جنبش مردمی با این جریان حضور داشتند یا آنهایی که مانند حزب الاصلاح خارج از این ائتلاف بودند یا با آنها جنگیدند. امروز اوضاع کشور در دست یمنی هاست و آن ها باید دولت را برای خود تعیین کنند و وارد منافع ملی واقعی خود شوند یا اینکه ورود در این شیوه را رد کرده و در بی ثباتی باقی بمانند.
در بعد خارجی که به نظر ما مهمتر از ابعاد دیگر است، نوعی از اقدامات زلزلهای و راهبردی در منطقه ایجاد شد که از یمن شکل گرفته بود. یمن در طول دهههای گذشته حیات خلوت خاندان حاکم آل سعود در ریاض بود و این کشور کنترل تقریبا کاملی بر تصمیمات صنعا داشت. آنها یمن را به مرکزی برای ایجاد فضای استراتژی خود در سه سطح خلیج فارس و عربی و اسلامی قرار داده بودند.
اما امروز با سقوط حکومت سعودیها در یمن و آغاز تشکیل دولت مشارکت ملی در این کشور که گزینههای خود را خودش دنبال می کند، این نقش از بین رفته است و سعودیها نمی توانند تصمیمات خود را به دولت یمن تحمیل کنند، بویژه اینکه وزنه ای به نام حوثی ها در این دولت وجود دارد. امروزه دیگر مسایل تغییر زیادی کردهاند و این تغییر حتی مستقیما سعودیها را تحت تاثیر قرار داده و شامل منطقه نیز میشود. جالبتر اینکه نگرانیهای ریاض الان در این است که دولت جدید یمن بخواهد همکاریها و هماهنگی آینده خود را با تهران گسترش دهد.
از سوی دیگر خروج حیاط خلوت عربستان از سلطه این کشور، دولتهای دیگری در خلیج فارس را نیز به تلاش وا خواهد داشت تا این اقدامات را دنبال کنند و به دنبال کاستن از سطح تسلط سعودیها بر خود باشند. امارات متحده عربی یکی از این دولتهاست که اوضاع یمن را فرصت مناسبی برای فرار از چتر تاثیر تصمیم سازی های سیاسی ریاض برای خود می داند. این رویکرد می تواند عوامل تجزیه بیشتر شورای همکاری خلیج فارس را مهیا کند و عربستان دیگر میبیند که حداکثر بر دو یا سه کشور مسلط است.
در ابعاد منطقهای و عربی می بینیم که خشم سعودیها در مورد تنگه باب المندب است، چرا که ارتباط این کشور با تنگه هرمز بسیار ضعیف است و مناسبات آن با کانال سوئز نیز در ابهام قرار دارد.
عربستان سعودی مدتها با برگه عراق بازی کرد و مانع از تشکیل دولت این کشور شد و مدعی بود که هر دولتی که از ریاض حرف شنوی نداشته باشد، قطعا تحت سیطره ایرانیها خواهد بود، این کشور به بحرین لشگرکشی نظامی کرد تا مانع از انجام اصلاحات مسالمت آمیز سیاسی در این کشور شود، چرا که این اصلاحات میتوانست شیعیان و در نتیجه ایران را به شریکی در تصمیمات دولتی تبدیل کند.
در سایه این تلاشها می بینیم که تحولات یمن مانند صاعقه ای بر سر سعودیها بود و تمام خواب و رویاهای سعودیها را در محافظت از فضای استراتژیکش به باد داد. به همین بود که می بینیم عربستان سعودی با سخاوتمندی زیادی به مبارزه موجود در لبنان که در آستانه انفجار قرار داشت، کمک مالی می کرد. چرا که نمیخواست این کشور به یمنی دیگر تبدیل شود.
خطر زیادی که در افق منطقه وجود دارد، نتیجه برخورد منافع عربستان با منافع آمریکا در منطقه است، غرب برای ممانعت از این برخورد ائتلاف منطقهای و غربی را به رهبری آمریکا تاسیس کرد تا نیروهای خود را برای مبارزه با داعش تقویت کند. البته این مبارزه هدف پنهانی داشت که اساس تحولات منطقه ای است و آن ممانعت از ساماندهی و بهبود مناسبات سه کشور عربی عراق، سوریه و لبنان با ایران و ممانعت از تشکیل محوری قوی است که در برابر استعمار آمریکایی و سلطهطلبی سعودیها بازدارنده باشد.
این همان چیزی که ما قبلا نیز به آن پردختهایم و جنگ آن را جنگ فرسایشی نام ندیدهایم، جنگی که اعضای جدید در آن وارد خواهد شد و مناطق و دولتهای زیادی را در بر خواهد گرفت، در اینجاست که باید به سخنان سید حسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان اشاره کردیم که در سخنرانی اخیر خود از این جنگ سخن گفت و آمادگی خود برای مقابله با خطرات پیش روی لبنان و اطمینان از پیروزی در این جنگ را تاکید کرد.