نخستین نتیجهای که حاصل شد درگیری با پلیس و تهدیدهای مبارک بود.
علیرغم حملههای پلیس، میدان التحریر توسط مردم اشغال شد و همه یکصدا شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» سرمیدادند. جوانانی که از سر از زیر خاکستر 30 سال ظلم سربرآورده بودند و یکدیگر را در میدان التحریر ملاقات کردند آنقدر به هم وابسته شده بودند که ناگهان زندگی بدون هم را غیرممکن دیدند.
جوانان مصری آنقدر پافشاری کردند تا اینکه خبر برفتن حسنی مبارک در رسانهها منتشر شد و قدرت به ارتش رسید.
شور و عشق و شادی بود که در میدان التحریر به آسمان پر میکشید. جوانان مسیحی و مسلمان، با عقاید سیاسی اخوانی و لیبرال و غیره دور هم جمع شده بودند و با وحدت خود به پیروزی رسیده بودند اما اختلافاتی هم میانشان بود.
از سوی دیگر ارتش هم با رایزنی و فشار سعی داشت مردم را از میدان متفرق کند، که در نهایت مردمی که بخشی از مطالبات خود را که همان کنار رفتن مبارک بود گرفته بودند راضی شدند که میدان را ترک کنند؛ در نتیجه حکومت به دست ارتش افتاد.
ارتش برای رساندن مردم به خواستههایش قسم یاد کرد اما هیچ اتفاقی نیفتاد. نه قاتلان محاکمه شدند نه حکومت عوض شد و نه قانون اساسی عوض شد و نه پلیس مخفی کنار رفت. لذا مردم در بهار سال 2011 دوباره به خیابانها و میدان التحریر بازگشتند.
و حمله ارتش به معترضین میدان التحریر آغاز شد و میدان را پاکسازی کرد.
ارتش موفق شده بود تا حدودی جلوی حرکت مردم را بگیرد اما جوانان مصری با هر تفکری که بودند تلاش کردند تا در مقابل اسلحه ارتش، سلاح رسانه را به دست بگیرند و از شبکههای اجتماعی حداکثر استفاده را ببرند تا صدای خود را به گوش مردم برسانند.
در مقابل، ارتش هم که قدرت را در دست داشت برای آرام کردن مردم اقدام به چمن کردن زمین میدان کرد اما مردم این کار را توهین به خود پنداشتند.
با گذشت شش ماه از انقلاب و قول ارتش که گفته که ششماهه قدرت را تحویل میدهد، هیچ اتفاقی نیفتاد و ارتش شروع کرد به بازداشت پنهانی تمام کسانی که در میدان التحریر حضور یافته بودند. بنابراین معترضان که خواهان قوانین مدنی بودند به میدان التحریر بازگشتند. با همه اینها چیزی بسیار قابل تامل است اختلاف فکری و عقیدتیای است که میان خود معترضان وجود دارد و خودشان هم به آن معترفند.
شش ماه پس از آغاز انقلاب، جماعت اخوانالمسلمین به میدان آمدند و تقریبا درصد بیشتر معترضان را به خود اختصاص دادند. این درحالی بود که بسیاری از جوانان مصری نگاه خوبی به اخوان نداشتند و از این موضوع به دلایلی ناراحت بودند:
یکی از نظرات اخوانیها این بود که به خاطر ضربه خوردن به اقتصاد کشور مردم نباید به میدان التحریر بروند و این موضعگیری عجیب باعث شد تا مردم دست اخوان را در دست حکومت ارتشی مصر بدانند. در همین زمان بود که ارتش دوباره به میدان ریخت و تمام تظاهرات کنندگان به بدترین شکل ممکن جمع کرد. و معترضان به نظام مصر به اوج عصبانیت و البته تاحدودی به ناامیدی رسیدند. اخوانالمسلمین، سلفیها، سوسیالیستها و لیبرالها، همگی به معترضان خیانت کرده بودند.
در پاییز سال 2011، تجمع معترضان در برابر ساختمان رادیو و تلویزیون مصر، به چنان اشتباه بزرگی ختم شد که حتی فکرش را هم نمیکردند. کشتار معترضان به حدی فجیع بود که رسانهها برای نشان دادن تصاویرش از عبارت +18 استفاده کردند.
در میان کشتهشدگان هم مسیحی بود و هم مسلمان. بیمارستانها از امضای حکم کالبدشکافی اجساد سرباز میزدند و خانواده معترضان کشتهشده عصبانیتر میشدند. باز هم در این میان آنچه که از همه عذابآورتر بود تفرقه میان عموم مردم مصر بود که گاهی حتی خودشان هم نمیدانستند که چه میخواهند.
پس از تشییع جنازه کشتهشدگان حادثه، دوباره مردم به میدان بازگشتند و باز هم درگیری روی داد. روزهای متمادی کشتار مردم ادامه داشت.
در زمستان سال 2012، اخوانالمسلمین در مجلس به قدرت رسید و رقابت برای ریاست جمهوری را شروع کرد و در نهایت با نزدیک به 52 درصد آرا به ریاست جمهوری رسید. مسلما انتخاب شکنندهای بود و خیلی باید مراقب رفتارهایش میبود زیرا مخالفان زیادی داشت. به هر حال دلایل زیادی بود برای ناراضی ماندن مردم از مرسی.
دو سال پس از آغاز انقلاب، مردمی که از مرسی و سیاستهایش ناراضی بودند، دوباره شروع به اعتراض کردند و به میدان بازگشتند و درگیریها مجددا آغاز شد تا اینکه حکومت مرسی هم به زیر کشیده شد و قدرت برتر مجددا به دست ارتش افتاد و انقلاب مصر اکنون در خاموشی به سر میبرد.
مردمی که از شدت فقر فرهنگی در تشتت رای و نظر غرق باشند و برخلاف تمام مصائبی که بر سرشان میآید نتوانند حول محور «یک نفر» جمع شوند، سزایی جز آنچه که بر سر مصر رفت ندارند.