اگر به سیر سینمای سلطه جو هالیوود در چند دهه پیش نگاهی بی اندازیم، رد پای نمادهای مشترک این سه قطب را در فیلم ها و انیمیشن های غربی به وفور می بینیم که حاکی از قدرت آن ها و تلاششان برای دست یافتن به اهداف شیطانیشان است. آن ها به کودکان دنیا که آینده نسل بشر در فردای موعود آن ها به شمار می روند، توجه خاصی دارند و پیشبرد عقاید و معرفی نمادهایشان در انیمیشن ها از مهمترین استراتژی آن ها به حساب می آید. می توان به طور خلاصه اهداف مشترک کابالیست ها ، فراماسونری ها و شیطان پرست ها را در این موارد دانست. اهدافی که بذر فکری آن را در سینما و انیمیشن به عنوان قدرتمند ترین رسانه های دنیا کاشته اند.
۱- نابودی تمام مظاهر توحید و یکتاپرستی در جهان.
۲-به دست گرفتن حکومت و قدرت در تمام کشورهای جهان از طریق شبکه ی گسترده ی ماسونی در تمام ممالک دنیا.
۳-تخریب مسجد الاقصی و کشف معبد سلیمان و بازسازی آن در ابتدای قرن ۲۱
۴-پرکردن معبد سلیمان از بت ها و نمادهای ماسونی به عنوان اصلی ترین پرستشگاه ماسونی.
۵-برقراری حکومت جهانی شیطانی به پایتختی معبد سلیمان در اورشلیم (بیت المقدس)
۶-به حکومت رساندن قدرتمندترین فراماسون با عنوان نمادیین ضد مسیح( = (Antichrist(دجال) در ابتدای قرن ۲۱
هدف تشکیلات فراماسونری این است که تمام دولت های جهان را باید تحت سیطره خود در آورد و دولتهایی بر پایه انکار خدا و جمهوری هایی بر مبنای « لا مذهب جهانی » تاسیس کند. آن ها دین را یگانه دشمن بشریت می دانند به همین خاطر ایده آزادی از مذهب را تبلیغ و ترویج می کنند و معتقدند «ماسونیسم» یگانه حزبی است که با ادیان، عقاید و مقدّسات دینی به شدّت مبارزه میکند.
در دنیای انیمیشن اگرچه به دلیل حاکم بودن عنصر ایجاز و تخیل نمی توان توقع داشت که فیلمسازان بسته به واقعیت های موجود فکر کرده و داستان سرایی کنند؛ اما با کمی کنکاش می توان به سیری صعودی در انیمیشن های غربی رسید که در آن حضور مستمر و هدفمند هیولاهای آبی رنگ در برابر دیدگان کودکان و نسل نوپای جوامع مختلف دنیا امری غیرقابل انکار است.
«جن آبی» به عنوان هفتمین راز از فرامین شیطانی فراماسون ها، عنصری است که به اعتقاد آن ها باید در افکار عموم جهان نقش ببندد؛ اما به صورت القایی نرم و ظریف، تا جن به عنوان یکی از بهترین دوست های بشر معرفی گردند. دوستانی قابل اطمینان از جنس آتش و شخصیت هایی که فیلمساز آگاهانه باقبح زدایی از آنها به ترویج قدرت و برتری شان در رسانه های جهان پرداخته است.
بر همین اساس به هیولاهای آبی رنگ کارتون های غربی نگاهی داشته ایم تا با این استراتژی مخرب ولی جذاب بیشتر آشنا شویم؛ استراتژی که از سوی اربابان یهودی هالیوود، در ساختار فیلم ها به کار رفته، آرام آرام بدل به یک سنت هالیوودی می شود:
اسمورف ها از تولد تا کنون
در سال ۱۹۵۸کاراکترهای بامزه ای توسط یک طراح بلژیکی در داستان های کمیک استریپ خلق شدند که نامشان را اسمورف گذاشتند. پس از درگذشت خالق این کوتوله ها پسر او داستانک های مصور آنها را ادامه داد تا اکنون که با گذشت بیش از نیم قرن، این کوتوله های آبی رنگ به نام اسمورف ها در تمام جهان شناخته شده اند و خیل عظیمی از کودکان دیروز و امروز (به واسطه ی سری سه بعدی آنها) جزو طرفداران آنها هستند و تولیدات مختلفی اعم از انیمیشن دو بعدی و سه بعدی، فیلم سینمایی در دو نسخه که به زودی سری سوم آن هم ساخته می شود، تولید و پخش شده اند.
اما حقیقت امر این است که از همان ابتدا استراتژی طراح فراماسون بلژیکی بر این اساس بوده است تا قبح زدایی از جن هایی را آغاز گر باشد، که چه در فرهنگ یهودی پیشینۀ خوبی ندارند و چه در فرهنگ مسیحی اروپایی. شخصیت های اسمورف که مشخصا(به دلایلی که در انجیل و فرهنگ عامیانه غرب، از آن یاد شده) همان جن هستند، از اولین شخصیت های آبی رنگ هالیوود هستند که خود آغازگر سیر تولد شخصیت های کارتونی از این دست بوده اند و از این جهت مهم و قابل بررسی هستند. اسمورف ها به صورت گروهی و در جنگل زندگی می کنند(دور از تمدن بشری). آنها کوچک اندام اند و مدام در جنب و جوش هستند و همچنین از قدرت فوق العادهای بهره مندند که نمایندۀ انسان ها(جادوگر) به دنبال آن هاست. اما در این داستان و شخصیت پردازی، گروهی که شخصیت های خوب داستان را تشکیل می دهند اسمورف های کوچک هستند و شخصیت بد داستان که مدام اسمورف ها را در خطر می اندازد و آزار می دهد جادوگری است که جزو معدود انسان های داستان به شمار می رود. هدف اصلی در این انیمیشن و کمیک استریپ، نشان دادن چهره ای دوست داشتنی و بامزه از جن ها است که بیشتر از بعضی انسان ها قابل اعتماد هستند. مهم تر آن که کودکان بیش از بقیه امکان تماس و رابطه با این موجودات کوچک را دارند. این اولین قدم است که غرب، در راه استراتژی کارتون سازی برداشته است.
جنی(غول چراغ جادو)
یکی از شخصیت های بسیار محبوب در دنیای انیمیشن های دیزینی، «جنی» غول آبی چراغ جادو است که گویی تفاوت هایی با سایر غول های چراغ جادو در سینما دارد، او نه ترسناک است، نه خطرساز، نه سختگیر و نه حتی آنقدرها اهل جادو! (حداقل آنطور که به نظر می رسد) جنی که نام و جوهره اش وظیفه او را به دوش می کشد، در این انیمیشن موجودی بسیار شادزی و سرخوش است، و مهم تر آنکه صادق ترین فردی است که با علائدین در تعامل است و از همین رو، نه به عنوان یک غول حلقه به گوش، بلکه به عنوان یک دوست از نوع رفاقت های آمریکایی اش حکم یک مشاور و استراتژیست را برای علاءالدین دارد.
او نه تنها راه بد را برای احتمال انتخاب هم پیش پای اربابش نمی گذارد بلکه با بیان صریح عواقب آن، دوست خود را منع کرده و بهترین انتخاب ها را در سبد او قرار می دهد. جنی شخصیتی است که بسیار کمک دهنده و دلسوز است و می داند که نباید دست جعفر(جادوگر بیوفتد). او از جعفر گریزان است حال آنکه حداقل در منابع اصلی این داستان اینگونه نیست. جنی که یک غول همه کاره است از بسیاری جهات با جعفر همنشین و برابر است پس چرا و چگونه از دست او فراری است؟ این همان استراتژی و فلسفه ای است که سازندگان و اندیشمندان اندیشه هالیوودی به دنبال آن هستند، بازهم یک قبح زدایی از صورت و سیرت جن، و این بار در ساحت نام، اندیشه و رفتار خودش. در دنیای واقعی و بسیار بی رحم علائدین، هیچ کس بیش تر از جنی به فکر علاالدین نیست و او را به سمت نیک نامی و حتی عشقش به پرنسس سوق نمی دهد. جنی یک دوست تراز است. کسی که به شدت قابل اعتماد است و حتی در بدترین حالت(گرفتاریش به دست جعفر) رفاقت خود را زیر پا نمی گذارد. پس چه کسی بهتر از جن برای دوستی با آدم ها!!
جیمز سالیوان(هیولای آبی شرکت هیولاها)
بی شک شرکت هیولاها تا به امروز یکی از جذاب ترین و خلاقانه ترین تولیدات پیکسار و در کل دنیای انیمیشن بوده است. شرکت هیولاهای پیکسار همان اندازه که لذت بخش و جذاب است همان اندازه نیز هدف مند و با استراتژی ساخته شده. نظام ساختاری که در کوچکترین انتخاب ها در فیلم نقش داشته است. از یک چشم بودن شریک و دوست شخصیت اصلی، که در واقع مغز متفکر سالیوان است تا خود سالی که رنگ بندی مشهود آن به رنگ آبی شخصیت های زیادی را در ذهن زنده می کند.
«سالی» بهترین است. بله بهترین هیولا در ترساندن انسان ها به خصوص بچه ها. سالیوان کسی است که همیشه رکورد دار این کار است و به قول آقای آب دماغ، امید و پشت گرمی شرکت هیولاها و نسل آینده است. نسلی که باید سالی را به عنوان یک شاخص الگوی خود قرار دهد و این حرفی است که چندین بار در فیلم تکرار می شود. اما سالی آنقدر ها هم که به نظر می رسد ترسناک نیست یا لااقل وقتی که پای انتخاب در میان باشد او دوستی، محبت و امنیت را انتخاب می کند. آن هم برای چه کسی؟ کسی که به ظاهر در موضع دشمن سرسخت اوست و بیش از هرچیزی اول امنیت خود او و هم نوعانش را به مخاطره می اندازد. سالی به دنبال صلح است. به دنبال دوستی و نشاط. او نمی تواند اصالت خود را که یک هیولا است تغییر دهد، اما در رفتار خود تغییر ایجاد می کند. آنجایی که سالیوان خود را در مقابل آینه کردار و اعمالش می بیند، شرمگین می شود و احساس گناه او تا صحنه های تبعید و پشیمانی او رهایش نمی کند. سالیوان بهترین دوست برای دختر بچه است. دختر بچه ای که ترسش از آن مارمولک نشان می دهد او ترس را به عنوان یک غریزه در وجود خود دارد. اما چه چیزی است که در این بین تنها موضع دوستی و امنیت را در مقابل سالیوان دارد؟ سالیوانی که علی رغم بهترین بودن در ترساندن و اصل رسالتش، بهترین دوست برای او محسوب می شود. کسی که بیش از پدر و مادر بچه حافظ امنیت اوست.
سالیوان نیز در ادامه قبح زدایی از هیولاهای آبی و ایجاد حس دوستی و قرابت بین ابنا بشر و جن به وجود آمده است. این احساس و تلقین توسط سازندگان به بهترین شکل خود در فیلم درآمده و باید گفت، سالیوان برای کودکان و حتی بزرگسالان به یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت های دوران سینما بدل گشته است.
هیولاهای آبی در مردان ایکس
سری فیلم های مردان ایکس از جمله معروف ترین فیلم های ابر قهرمانی است که توسط هالیوود تولید شده است. بسیاری از مجلات معتبر دنیا نیز این فیلم را بهترین فیلم ابرقهرمانی سینما دانسته اند. شخصیت های مردان ایکس برگرفته از سری مجلات مصور شرکت مارول هستند که از سال ۱۹۶۳ در ایالات متحده آمریکا به چاپ می رسند. داستان مردان ایکس داستان تسلط انسان های جهش یافته بر نسل بشر است که در مقابل آن ها گروه مردان ایکس، قصد دارند با شکست آن ها، زندگی مسالمت آمیز جهش یافته ها با انسان ها را رقم بزنند. هر دو گروه نماد قدرت هستند و قدرت برتر که نزد مردان ایکس است.
در مجموعه مصور و فیلم مردان ایکس، شخصیت هایی وجود دارند که تماما به رنگ آبی هستند و از قدرت زیادی نیز برخوردارند. یکی از آن ها که زنی جهش یافته و با قدرت تغییر شکل است در گروه منفی جهش یافته ها قرار دارد و دیگری مرد پرقدرتی است که بدنی پر مو به شکل گوریل دارد و از قدرت بدنی بالایی برخوردار است. نکته ای که در هر دو این شخصیت ها یکی است قدرت مافوق بشری آن هاست و نیل تسلط آن ها بر نوع بشر. پرفسور ایکس در هدفی مهم تصمیم دارد که از این قدرت برای ایجاد صلحی بزرگ و بادوام میان انسان ها و فرا انسان ها استفاده کند. در این جا است که حس اعتماد میان انسان و هیولای آبی دوباره شکل می گیرد و انسان کمک هیولای آبی را برای نجات از دست موجودات شرور می پذیرد. پذیرشی که بشر ناگزیر از قبول آن است. چراکه در هر دو سوی او هیولاهای آبی رنگ قرار دارند و انسان را در منگنه ای به نام قدرت تسلط قرار داده اند. انسان که در این فیلم اصالت بر نجات اوست، چاره ای جز پذیرش قدرت و تسلط هیولای آبی را ندارد.
آواتار
در فیلم پرفروش و موفق آواتار به کارگردانی جیمز کامرون، نمادها و مضامین مختلفی نهفته است که از آیین هندو، خدایان چین و عرفان شرقی تا اهداف ماسونی اربابان یهودی هالیوود در آن وجود دارد ؛ اما در اینجا نکته ای که ما قصد داریم در بررسی آن به نتیجه ای مشترک در جریانی هالیوودی برسیم، تحلیلی بر شخصیت های آواتار فیلم است که به رنگ آبی در فیلم نشان داده شده اند.
فیلمساز در استفاده از نماد( بلو جن، جن آبی) در فیلم، بسیار آگاهانه سود جسته . چراکه آن را در تار و پودی گسست ناپذیر در ساختار شخصیت آواتار طراحی کرده است. آواتار مدیومی است که انسان ها( سربازان آمریکایی) با تسلط بر او می توانند بر موجودات فرا زمینی تسلط و آگاهی یابند. آواتاری که در فیلم شخصیت اصلی است در واقع همان سرباز معلول آمریکایی است که می تواند بر نوع مونث موجودات آبی تسلط یابد. تسلطی که به مثابه تسلط بر سرزمین و عقیده آن ها است. چراکه زن در نماد شناسی شرق و غرب نشانه سرزمین و عقیده است.(در انجیل به عنوان کشتزار و سرزمین معرفی می شود)
فیلمساز، آواتار را راهرویی مدنظر قرار داده که انسان برتر(نژاد برتر در فیلم همان ارتش آمریکا معرفی می شود که در واقع ادامه حیات نسل بشر در گرو موفقیت آن هاست) با عبور از آن می تواند به انرژی برتر دست یابد. انرژی برتر که در فیلم همان سنگ به خصوص دارای انرژی است، در واقع همان راز تسلط بر جهان است که توسط اربابان فراماسونی از زمان بعد از یهود طراحی شده است. رازی که برای رسیدن به آن، تسلط بر چند راز و قدرت لازم است و تسلط بر جن آبی در جایگاه هفتمین راز در این میان قرار دارد. ساختار فیلم و طراحی شحصیت ها به خوبی توانسته این تسلط را دراماتیزه کند تا بیننده با احساس همزاد پنداری خود را با جریان موجود در فیلم یکی بداند.
تسلط بر آواتار ها در واقع در انتهای فیلم باعث نتیجه مطلوب می شود. چراکه موجود آبی رنگ مونث حتی پس از آگاهی از واقعیت و شناخت سرباز آمریکایی، آن را می پذیرد و از قالب آواتاری او گذر می کند تا خود او را بدست آورد. اما این نکته که تمام آن موجودات به واسطه حضور آواتار آبی رنگ در میان آن ها و زندگیشان، آن را پذیرفته اند و در انتها فرماندهی او را قبول می کنند، نکته ای است که فیلمساز در آن از مفهوم جن آبی بیشترین و بهترین استفاده را برده است.
هیولاها علیه بیگانگان( بی.او.بی)
انیمیشن هیولاها علیه بیگانگان نیز فیلم دیگری است که در آن برای قبح زدایی از جن آبی از فرمول های داستان گویی کودک استفاده شده تا این موجود را نه تنها دوستی برای انسان ها و بچه ها معرفی کند، بلکه او را موجودی برای نجات انسان ها و جهان از شر بیگانه ها معرفی می کند، تا بلو جن این بار به عنوان یک قهرمان و ناجی معرفی شود. قهرمانی که علی رغم قدرت های خاصش، چهره و شخصیتی دوست داشتنی دارد و در روابطش با انسان ها نشان می دهد که مهربان تر از چیزی است که راجع به او فکر می کنند.
بی. او .بی که در یک آزمایش از گوجه فرنگی تبدیل به یک هیولای ژله ای آبی رنگ شده در واقع یکی از نمادهای اصلی ماسونی دیگر را در خود دارد و آن چشم دجال است. البته دجال در روایات متعددی از اسلام و مسیحیت نیز آمده اما فراماسون ها از آن(تک چشم) به عنوان یک نماد در ترویج عقاید خود سود می برند. نمادی که در فیلم های بسیاری همچون هری پاتر، ارباب حلقه ها و ... از آن استفاده شده است و حتی بر روی دلار نیز نشانه ای از آن دیده می شود. در انیمیشن هیولاها علیه بیگانگان شخصیت دیگری که علیه انسان ها قیام کرده و قصد نابودی آن ها را دارد یک روبات عظیم الجثه است که او نیز چهره ای همچون مشخصات دجال دارد. شخصیت بی .او. بی که خنگ و در واقع بی مغز طراحی شده است در دیالوگی طنز، روبات غول پیکر را خویشاوند خود می خواند که در متن اصلی دیالوگ فیلم نیز تعبیری همانند استفاده شده است.
منبع: سینما پرس