به گزارش وبلاگستان مشرق، محمدرضا باقري در مطلبي که پيش از تحويل سال 90 در وبلاگ "بيا تا برويم" نوشت، آورده است:
يامقلب القلوب و الابصار
يامدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الي احسن الحال
لحظه سال تحويل را هميشه در ذهنم اينطور تصور مي کردم که لحظه ايست که هر کاري در آن انجام بدهي، به کل سال تسري دارد و در همه سال مشغول همان کار هستي.
بچه تر که بودم لحظه سال تحويل مصادف بود با دور يک سفره بزرگ نشستن. سفره اي که فقط عيدها از بغچه مادر مي آمد بيرون و سراسر آن با تصاوير هفت سين و آينه و جمله نوروزتان پيروز هر روزتان نوروز پر شده بود.
بعد هم تعارف شيريني و ميوه و عيدي گرفتن از پدر. من با سه خواهرم در کنار سفره هميشه سر جاي بهتر نشستن رقابت مي کرديم. اين تمام عيدهاي کودکي من است که بياد مي آورم.
ابتداي دوره نوجواني ام اما نوروز مصادف شده بود با دهه اول محرم:
اين عيد، محرم است و دل خون شده است ساقي است حسين و شيعه مجنون شده است
امسال بهار ما حسين است همه عيد از نفس حسين درگون شده است
شب سال تحويل مي شد شب ششم محرم. شب عزاي قاسم ابن الحسن(سلام الله عليهم). يکي از بهترين سال تحويل هاي عمرم که هنوز مزه اش زير زبان است همان سال بود. اشک زير سياهي پرچم هيات اباعبدالله چنان حلاوتي داشت که هنوز هم در يادم هست.
نوروز سال بعد هم باز محرم و صفر بود و لحظه سال تحويل هم موقع نماز صبح. به مسجد رفتيم و در حال نماز بوديم که سال تحويل شد.
چند سال بعدتر هم جمکران رفتيم. لحظه سال تحويل و مراسم در حياط انجام مي شد و سکوت و دعا و نماز در خود مسجد. ازدحام جمعيت هم که قابل تصور هست و نياز به توضيح ندارد. با اين همه به صحن رفتم و آنقدر که توانستم به محراب نزديک شدم. بين نماز امام زمان(عج) بودم که سال تحويل شده بود.
يک سال هم سال تحويل و نوروز مصادف شده بود با اربعين حسيني. طبق عهد چندين ساله ام اربعين ها به مشهد مي رفتم و اين بار بهانه اي شد تا سال تحويل رضوي را هم مز مزه کنم. حکايت رفتنم تا مشهد در وضعيتي که قطار و اتوبوسي پيدا نمي شد خود شرحي مي طلبد که چگونه از تهران تا سبزوار روي صندلي هاي کنار آبسردکن اتوبوس نشستم و از سرما لرزيدم و چطور به موقع به مشهد رسيدم.
خودم هم باورم نمي شد که دوساعت مانده به سال تحويل تازه به مشهد برسم! از فلکه برق جمعيت را شکافتم و خودم را وارد صحن کردم. دوست داشتم نزديک تر شوم اما همه درها را بسته بودند. به هر صورت که بود وارد شدم و در نهايت سال تحويل را در دارالزهد بودم. يادش بخير سخنران مراسم حرم آقاي نقويان بود و هرچند چيزي از سخنراني اش يادم نيست اما شعر زيبايي که از هوشنگ ابتهاج خواند و تفسير کرد خوب يادم است: مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا.
لحظه سال تحويل 1387 را هم در حرم حضرت معصومه بوديم. از لحظه خوب سال تحويل در کنار آن مضجع شريف که بگذريم بي تدبيري مسئولين حرم در بستن دربهاي خروجي آن سال چند زخمي و يکي دو کشته به جا گذاشت و مادرم نيز در بين زخمي ها بود و سال نوي پر استرسي آغاز شده بود.
يکي دوسال اخير هم باز مانند کودکي ام در خانه بوديم. کنار هفت سين. و اين دو سال بيشتر جاي خالي خواهرانم را سر سفره احساس مي کردم و مي فهميدم که کودکي چه زود تمام شده است.
اما نوروز و سال تحويل 1390 يک فرق بزرگ براي من دارد. نمي دانم کجا سال را تحويل خواهم کرد اما امسال ديگر من تنها و عذب نيستم. همسرم نيز در کنار من است. حول حالناي 1390 و آغاز سال براي من اين بار دعا براي سلامتي ايمان و روح و جسم خانواده است و طلب توفيق الهي براي انجام درست وظايف خودم در خانواده جديد.
نوروز امسال دوست دارم آخرين نوروزي باشد که در انتظار يار غايبيم و سال بعد ان شاالله در دولت کريمه حضرتش نوروز را آغاز کنيم. ان شالله
اللهم إنّا نرغب إليک في دولةٍ کريمةٍ تعزّ بها الإسلام و أهله و تذلّ بها النفاق و أهله