به گزارش مشرق، شکی نیست که امروزه جریان تکفیری، به عنوان سرنیزهی اصلی مقابله با جریان
اسلام اصیل (چه شیعی و چه سنی) به کار گرفته شده است. شناخت منطقی و به دور
از افراط و تفریط این دشمن باعث میشود که برای مقابله با آن هم بتوان به
راههای منطقیتری مجهز شد. در این بین، جریان سلفی تکفیری در لبنان از
اهمیت خاصی بر خوردار است چرا که این جریان با عملکرد خود در حال ضربه زدن
به مجاهدینی است که از قضا دقیقا در خط مقدم جبههی نبرد با صهیونیستها
فعالاند.
در پژوهش پیشرو (که چندی قبل توسط مرکز پژوهشهای العربیه منتشر شده است) استاد دکتر سعود المولی، استاد جامعهشناسی سیاسی در دانشگاه لبنان به اجمال به بررسی پدیدهی سلفیگری معاصر در لبنان میپردازد. پدیدهای که در طرابلس متولد شد و سپس به دیگر شهرهای لبنان هم انتقال یافت.
ما در راستای آشنایی مخاطبین با پدیدههای مهم سیاسی روز، ترجمهی این پژوهش را طی دو قسمت تقدیم میکند. ذکر این نکته ضروری است که عبارات به کار رفته در متن (جهت حفظ امانت علمی) عینا عبارات نویسنده است و ذکر آن لزوما به معنای تأیید آن نیست. با هم قسمت اول را میخوانیم:
طرابلس؛ ظرف پدید آمدن سلفیها
شهر شمالی طرابلس، اولین شهری بود که تفکر سلفی در لبنان را در خود دید. از همین شهر بود که تفکر سلفی به دیگر مناطق کشور گسترش یافت. باید طرابلس را به حق، اولین پایگاه سلفیگری در لبنان خواند. در این شهر حدود بیست گروه سلفی حضور دارند. ولی دقیقا چرا طرابلس خاستگاه جنبش سلفیگری و پایگاه آن شد؟ درست مثل آنکه پیش از این هم خاستگاه «جماعت اسلامی» و «حزب التحریر» و «جنبش توحید» و دیگر جنبشهای اسلامی هم شده بود.
در پژوهش پیشرو (که چندی قبل توسط مرکز پژوهشهای العربیه منتشر شده است) استاد دکتر سعود المولی، استاد جامعهشناسی سیاسی در دانشگاه لبنان به اجمال به بررسی پدیدهی سلفیگری معاصر در لبنان میپردازد. پدیدهای که در طرابلس متولد شد و سپس به دیگر شهرهای لبنان هم انتقال یافت.
ما در راستای آشنایی مخاطبین با پدیدههای مهم سیاسی روز، ترجمهی این پژوهش را طی دو قسمت تقدیم میکند. ذکر این نکته ضروری است که عبارات به کار رفته در متن (جهت حفظ امانت علمی) عینا عبارات نویسنده است و ذکر آن لزوما به معنای تأیید آن نیست. با هم قسمت اول را میخوانیم:
طرابلس؛ ظرف پدید آمدن سلفیها
شهر شمالی طرابلس، اولین شهری بود که تفکر سلفی در لبنان را در خود دید. از همین شهر بود که تفکر سلفی به دیگر مناطق کشور گسترش یافت. باید طرابلس را به حق، اولین پایگاه سلفیگری در لبنان خواند. در این شهر حدود بیست گروه سلفی حضور دارند. ولی دقیقا چرا طرابلس خاستگاه جنبش سلفیگری و پایگاه آن شد؟ درست مثل آنکه پیش از این هم خاستگاه «جماعت اسلامی» و «حزب التحریر» و «جنبش توحید» و دیگر جنبشهای اسلامی هم شده بود.
تصویری از طرابلس و مسجد المنصوری در دهه 50 میلادی
به نظر ما، این مسئله بر میگردد به ویژگیهای تاریخی و جامعهشناختی طرابلس: طبقهی متوسط طرابلس از نظر اقتصادی و تجاری با شهرهای سوری ارتباط دارد و هرگز مسئلهی جدایی سوریه از لبنان برایشان جا نیفتاده است. این مسئله را چه به صورت پنهان و چه به صورت آشکار میتوان در بسیاری از امور دید، مثل وجود سندیکاهای کارگری مستقل در طرابلس که از بقیهی سندیکاهای لبنان- که در یک سندیکای کلی یکپارچه شدهاند و مرکزشان در بیروت است- به صورت جداگانه عمل میکنند.
طرابلس همچنین مرکز جنبشهای دههی بیست و دههی سی میلادی بود که خواستار وحدت سوریه و لبنان بودند. این موضع طرابلسیها ادامه داشت تا آنکه طبقهی متوسط بیروتی پس از سال ۱۹۳۶ میلادی به این نتیجه رسید که لبنان باید از سوریه مستقل باشد. هرچند طرابلس از نظر وجدانی و سیاسی هیچ وقت استقلال لبنان را تا چندی پیش نپذیرفته بود. بدین ترتیب بود که نحوه ی تعامل طرابلس با اوضاع داخلی سوریه و با جهان عرب شکل گرفت.
طرابلس همواره وضعیت خود به عنوان یک شهر اسلامی سنتی را حفظ کرده است که پایگاههای اجتماعی اساسی آن را صاحبان مشاغل خرد تشکیل میدهند که دلیل آن هم «به حاشیه راندهشدگی»ای است که طرابلس به آن دچار شده است. درست به همین دلیل، طرابلس همچنین کماکان شاهد حضور قوی و مشخص صوفیها ست که در خاندانهای اصلی شهر حضور دارند. این مسئله میتواند توضیح دهد که چرا جریان سلفی دیر در این شهر شکل گرفت و منتشر شد.
به نظر من میتوان اولین نشانهی حضور فعالیتهای سلفی دعوتگرا [گروههایی که اقدام به ارشاد و دعوت مردم از طریق فعالیتهای فرهنگی میکنند] در طرابلس را در سال ۱۹۳۲ دید؛ یعنی همزمان با تشکیل پادشاهی سعودی در عربستان و همچنین پیوستن جماعت المنار (رشید رضا) و الفتح (محب الدین الخطیب) به دعوت وهابیت در این تاریخ.
طبق گزارشهای فراوانی که در دست است، در سال ۱۹۴۶ در طرابلس گروهی تشکیل شد به نام جماعت «شباب محمد»[جوانان محمد] که البته بعدها اسمش به جماعت «مسلمون» تغییر یافت و «امیر» آنها هم فردی بود به نام شیخ سالم الشهال.
این جمعیت حتی المقدور در تلاش برای اثرگذاری بر روی اهل سنت بود. اعضای این گروه ریشهایشان را بلند میکردند و این را خوب میدانستند که افراد ریشهایشان را با حنای قرمز رنگ کنند (این کاری بود که امیرشان شیخ سالم الشهال در انجام آن مداومت داشت). این افراد روی سرشان عمامه میگذاشتند (دستاری سفید که آن را دور سرشان می پیچیدند و روی آن هم پارچه ای سفید بود که انتهای آن را روی کمرشان میانداختند). اعضای گروه با امیر جماعت به عنوان «امیر المؤمنین» بیعت کرده بودند چون معتقد بودند طبق حدیثی که میگوید «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتة الجاهلیة» [هر کس بمیرد و با کسی بیعت نکرده باشد، به مرگ جاهلیت مرده است] بیعت در اسلام واجب است.
بدین ترتیب باید جماعت «مسلمون» را به حق اولین جنبش اسلامی مردمی در طرابلس خواند که خود را ملتزم کرده بود به دعوت به سوی خدا، امر به معروف و نهی از منکر. منتها این گروه تنها به امر و نهی زبانی اکتفا نمیکردند بلکه تلاش داشتند طبق نظر خودشان در عمل هم منکر را از بین ببرند. حتی بعضی از اعضای این گروه به سراغ زنانی میرفتند که بدون روسری در خیابان ظاهر شده و بخشی از ساعدها و ساق پاهایشان پیدا بود و برای ترساندن آنها (و البته بدون آسیب رساندن) آب نقرهی داغ روی لباس آنها میریختند. این مسئله سر و صدای زیادی در کشور به راه انداخت.
افراد این گروه حملاتی ضد سینماها و تابلوهای تبلیغاتی آن به راه انداختند که در مقابل کاخ عثمانی در طرابلس قرار داشتند. این تابلوهای تبلیغاتی توسط اعضای گروه شکسته شدند در حالیکه شخص شیخ سالم الشهال و شیخ عثمان صافی (از فارغ التحصیلان الأزهر شریف) هم در این جریان حضور داشتند. از دیگر فعالیتهای گستردهی این گروه، به راه انداختن جنبشی گسترده ضد کانون وکلا بود که خواستار قانونی مدنی برای مسائل شخصی شده بود.
اما این جنبش ابتدایی سلفی به مرور رو به خاموشی رفت و در نیمهی دوم دههی پنجاه میلادی [دههی سی شمسی] و با انتشار موج ناسیونالیسم عربی در طرابلس (که خواهان یافتن هویتی عربی اسلامی در مقابل ایدئولوژی ساختار جدید لبنان بود) تقریبا از بین رفت. در کنار این عامل، عامل دیگری هم در مرگ این جریان مؤثر بود آن هم؛ پدیدار شدن و رشد جریان اسلامگرای پویای مرتبط با اخوان المسلمین بود که خود را در دو شکل نشان میداد:
اولا با جماعت عباد الرحمن و ثانیا از خلال «جماعت اسلامی» که انشعابی طرابلسی بود از جماعت عباد الرحمن.
تأسیس «جنبش سلفی» در لبنان
باید گفت که جنبش سلفی در لبنان توسط شیخ سالم الشهال تأسیس شد که «سلفیگریاش را از طریق دانشگاه یا مؤسسهی خاصی نگرفته بود» بلکه با سلفیگری «از طریق مجلهی المنار که توسط محمد رشید رضا منتشر میشد و سپس از طریق مطالعهی کتب شیخ ناصر الدین الآلبانی و مرحوم ابن عثیمین و مرحوم ابن باز (از علمای بزرگ عربستان) و سفرهای متعددش به عربستان» آشنا شده بود.
شیخ سالم الشهال
(الدعوة السلفية في لبنان، نوشته ی علی عبدالعال، سایت الاسلامیون دات نت) عبدالعال اطلاعاتش را از خود شیخ الشهال گرفته است که همه او را رأس جنبش سلفی میدانستند. به گفتهی عبدالعال، این حرکت سلفی مانند
مابقی جنبشهای سلفی در کشورهای غربی [در آن زمان] فقط به بخشهای دعوت و آموزش و کارهای خیریه مشغول بود و تقریبا از همهی اشکال درگیریهای داخلی یا فعالیتهای سیاسی مستقیم دور بود. (همان منبع)
شیخ سالم الشهال هر سه فرزندش (داعای الاسلام الشهال، راضی الشهال و ابوبکر الشهال) را برای یادگیری علوم شرعی به دانشگاه اسلامی مدینهی منوره فرستاد و هر سه آنها از آن دانشگاه فارغ التحصیل شدند.
با بالا رفتن سن شیخ سالم الشهال و کنارهگیریاش از فعالیتها، زمام امور جنبش سلفی به فرزندش داعی الاسلام الشهال رسید که میتوان او را نمایانگر دورهی دوم فعالیتهای سلفی خواند. همو بود که برای اولین بار بین فعالیتهای دعوتگرایانه و کارهای سیاسی را با یکدیگر جمع کرد. او در دههی هفتاد میلادی [دههی پنجاه شمسی] «هستههای ارتش اسلامی» را تأسیس کرد. این شاخهی نظامی پس از آغاز جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۷۵ و پخش شدن سلاح و حمایت گروههای فلسطینی از تشکیلات نظامی مختلف در طرابلس و درگرفتن جنگهای گاه آشکار و گاه مخفی بین اهل سنت طرابلس و علویهای جبل محسن (که تحت حمایت ارتش سوریه بودند) تأسیس میشد.
داعی الاسلام الشهال
در خلال جنگ داخلی لبنان، و خصوصا بعد از سیطره یافتن جنبش اسلامی التوحید بر طرابلس در سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵، «هستههای ارتش اسلامی» مشغول فعالیت نظامی بود.
در همین راستا بد نیست اشاره کنیم که شیخ سعید شعبان موسس جنبش اسلامی التوحید یکی از اعضای گروهی بود که در سال ۱۹۴۶ جریان سلفی را تأسیس کردند. او همچنین در تأسیس جماعت عباد الرحمن مابین سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ هم نقش داشت و پس از آن به عضویت «جماعت اسلامی» درآمد که در اصل شاخهی اخوان المسلمین در لبنان محسوب میشد.
شیخ سعید شعبان در پایگاههای فعالیت جماعت به مرور رشد کرد تا آنگاه در سال ۱۹۷۶ به عنوان مسئول طرابلس و شمال در این گروه منصوب شد و سپس به عنوان عضو شورای این جماعت انتخاب گردید تا آنکه در سال ۱۹۸۰ به سبب اختلافاتی که درباره روش فعالیت اسلامی با آنان پیدا کرده بود از این جماعت جدا شد و جنبش التوحید را تأسیس کرد. (اطلاعات ذکر شده دربارهی جنبش التوحید وشیخ سعید شعبان مستند است به مصاحبههای اختصاصی نویسنده با رهبران جنبش در طرابلس در زمانهای متفاوت).
شکست جنبش التوحید در برابر ارتش سوریه و احزاب لبنانی-فلسطینی همپیمان آنان موجب شد که مسئولین ارتش اسلامی، در سال ۱۹۸۵ این ارتش را منحل کنند. چرا که شیخ سعید شعبان حامی سلفیها بود «خصوصا داعی الاسلام الشهال که بینشان روابط شخصی خوبی برقرار بود.» (علی عبدالعال، منبع پیشگفته)
داعی الاسلام الشهال
چندی بعد، بسیاری از رهبران این تجربهی طرابلس به مناطق دیگری در داخل و خارج لبنان گریختند. داعی الاسلام الشهال هم ابتدا به بیروت رفت ولی به راه افتادن «جنگ اردوگاهها» [بین امل و فلسطینیها] و سیطره یافتن امل و حزب الله شیعی همپیمان سوریه بر بیروت موجب شد که داعی السلام الشهال به اقلیم الخروب در منطقهی الشوف نقل مکان کند و از آنجا هم به صیدا که ارتش سوریه طبق توافقی ضمنی با ارتش اسرائیل نمیتوانست وارد آنجا شود.
در صیدا شیخ داعی الاسلام الشهال با جنبشی که به عنوان «جماعة الدعوة السلفیة» به راه انداخته بود شناخته میشد. شاید بتوان این جنبش را اولین گامهای ورود تفکر سلفی به صیدا و اردوگاه آوارگان فلسطینی عین الحلوة شمرد.
در سال ۱۹۸۸ الشهال «جمعیت لهدایة والاحسان» را تأسیس کرد که ساختاری رسمی برای جنبش سلفی بود و فعالیتهایش از طرفی شامل فعالیتهای دعوتگرایانه و تربیتی بود و از طرف دیگر فعالیتهای اجتماعی را شامل میشد تا بتواند «احتیاجات اهل سنت و جماعت را در این دو زمینه رفع کند».
با حمایت واضح و گستردهی سعودیها شیخ داعی الاسلام الشهال مشغول فعالیتهای دعوتگرایانهی سلفی از طریق مدارس دینی و نوارهای اسلامی و سرپرستی ایتام و بنای مساجد و تأسیس رادیو قرآن کریم و فعالیتهایی دیگر شد. فعالیتهای این جمعیت حالا از شمال تا جنوب لبنان را پوشش میداد تا آنکه حکومت لبنان در سال ۱۹۹۶ دستور انحلال آن را صادر کرد. حکومت لبنان دلیل این تصمیمش را «برانگیختن نعرههای درگیری مذهبی در برخی از کتبی که این گروه در مراکز آموزش دینیاش استفاده میکند» خوانده بود.
دلیل حکومت لبنان در این ادعا این بود که یکی از کتب آموزشی مؤسسه، بخشی داشت دربارهی فرقهی نُصَیریه [علویان] و آنان را به دلیل آنچه «اعتقادات توهین آمیزشان به اسلام» خوانده بود، فرقهای گمراه و خارج از دین تلقی نموده بود.
باید تاریخ انحلال جمعیت الهدایة و الاحسان در سال ۱۹۹۶ را یک نقطهی عطف در چند دسته شدن فعالیتهای هرمی سلفی دانست چرا که پس از انحلال این گروه، جمعیتها و گروههای متعددی در صحنه پدیدار شدند که توسط شاگردان شیخ الشهال به وجود آمده بودند و هر کدامشان در تلاش بودند تا نظر افکار عمومی مسلمانان را به خود جلب کنند. چیزی که این تحول را تقویت میکرد آن بود که جمعیتها و هیئتها و شخصیت های اهل خلیج فارس که این گروهها و دستههای لبنانی را از نظر مالی و عقیدتی حمایت می کردند خودشان متعدد بودند.
سلفی گری در لبنان؛ سعودی و کویتی
نهایتا از سال ۲۰۰۳ در طرابلس نسلی از سلفیها در عرصه پدیدار شدند که جوانی ۳۵ ساله به اسم صفوان الزعبی در رأسشان قرار داشت. نقش بارز الزعبی وقتی پدیدار شد؛ که اختلافی شخصی بین شیخ داعی الاسلام الشهال و همسر خواهرش و پسر عمویش حسن الشهال در گرفت، خصوصا وقتی که حسن الشهال به صورت منفرد وارد گفتگو با حزب الله شد و این کار او عکسالعمل شدید و خشمگینانهای از طرف سلفیها در پی داشت.
دکتر حسن الشهال رئیس «جمعیت دعوة العدل و الاحسان» است و روابط خوبی با برخی گروههای کویتی دارد و این شایعه مطرح است که همین گروهها از او حمایت مالی میکنند.
این اختلاف بین دو طرف موجب شد که برخی پژوهشگران سلفیگری طرابلس را به دو مکتب سلفی تقسیمبندی کنند:
۱-مکتب سلفیگری سعودی: این همان مکتبی است که آل الشهال از آن برخاستند.
۲-مکتب کویتی: و این همان مکتبی است که نمایندهی آن آل الزعبی به رهبری شیخ صفوان الزعبی قرار دارند. شیخ صفوان الزعبی یکی از بارزترین شخصیتهای «مجمع آموزشگاهها و مؤسسات سلفی» است و رئیس هیئت امنای جمعیت «وقف میراث اسلامی» که شاخهای از جمعیت «احیای میراث سلفی» کویتی به حساب میآید و توسط آن هم حمایت مالی و ... میشود.
ولی در هر حال، سلفی گری منحصر به این دو مکتب در طرابلس نیست، چرا که حالا به کل لبنان گسترش یافته بود که ذیلا به برخی مناطق اشاره میکنیم:
بقاع غربی (به عنوان نمونه، منطقهی مجدل عنجر)
شهر
مجدل عنجر مرکز اصلی و اولیه جنبش سلفی در منطقهی بقاع به شمار میرود و
دومین مرکز این جنبش در سراسر لبنان (پس از شهر طرابلس در شمال). سلفیها
میگویند که شیخ زهیر الشاویش از طریق مکتوباتی که توسط المکتب الاسلامی
(که متعلق به خود اوست) منتشر میکرد نقش بارز و مهمی در گسترش تفکرات این
جنبش داشته است. اما ظهور این جنبش در منطقهی بقاع غربی برمیگردد به زمان
بازگشت تعدادی از فارغالتحصیلان بقاعی از دانشگاه اسلامی مدینهی منوره
در سال ۱۹۸۶ و در رأسشان شیخ دکتر عدنان محمد امامة و شیخ حسن عبد الرحمن.
شیخ عدنان امامة
سلفیهای بقاع در حیات سیاسی لبنان مشارکتی نداشتهاند و اهتمام اصلیشان معطوف بوده است به دعوت و تعلیم. در همین راستا اقدام به تأسیس مدارس و بنای مساجدی کرده و شروع کردند به ایراد سخنرانی و ارئهی دروس و توزیع نوشتهجات و نوارهای صوتیای که به گفته ی آنان مردم را با امور دینیشان آشنا میکرد.
از جمله مدارس تأسیس شدهی این گروه میتوان به مدرسهی مخصوص اشاره کرد که در آن هم علوم نوین تدریس میشود و هم علوم شرعی. همچنین مدرسی عبد الرحمن بن عوف که در آن هم فعالیتها و دورههای مختلف اسلامی برگزار میگردد.
تأثیر این جنبش جدید به روستاهای بقاع غربی و مرکزی هم کشیده شد، خصوصا تعلبایا و سعد نایل و کامد اللوز و المرج و القرعون و المنارة و همچنین شهر بعلبک و مناطق اطرافش در بقاع شمالی (خصوصا شهر عرسال).
در آن دوره، انتشار تفکرات سلفی دعوتگرایانه معطوف بود به ردّ برخی عادات دینی در مدل عنجر و روستاهای بقاع غربی و بقاع مرکزی که توسط پیروان عبدالله الحبشی (مؤسس جمعیت «کارهای خیرخواهانهی اسلامی) معروف به احباش صورت میگرفت.
در سال ۲۰۰۳ و در پی صدور جواز تکفیر افراد حاضر در نیروهای نظامی و امنیتی لبنان، شکاف بزرگی در جنبش سلفی در بقاع به وجود آمد. در پی این شکاف، شیخ امامة و شیخ عبدالرحمن کماکان به تفکر سلفی دعوتگرا پایبند ماندند ولی در مقابل، تفکر «سلفیگری جهادی» به رهبری محمد یاسین ملقب به ابی حذیفة شروع به خودنمایی کرد و با برقرار کردن ارتباطی مستحکم با سازمان القاعده، به جریان نبرد در عراق هم مرتبط شد.
سلفیگری در صیدا
سلفیگری در صیدا در اواخر دههی هشتاد میلادی [دههی شصت شمسی] و از طریق برخی افراد کمشمار در عرصه پدیدار شد. ولی به سرعت و از آغاز دههی نود میلادی و از طریق کارهای خیرخواهانه و دعوتگرایانهای که از طریق برخی افراد سلفی انجام میشد رو به گسترش گذاشت. این افراد از بیروت و شمال به صیدا آمده بودند که میتوان در بین آنها به عبد الهادی وهبی و داعی الاسلام الشهال اشاره کرد.
از مظاهر انتشار تفکر سلفی در صیدا میتوان به وجود برخی جمعیتهای دارای گرایشهای سلفی اشاره کرد، از جمله:
جمعیت الاستجابة: این جمعیت جمعیتی قانونی است و شیخ ندیم حجازی بر آن نظارت دارد و روش آن سلفیگری علمی است. این جمعیت اهتمامش در انتشار تفکر سلفی بدون دست بردن به سلاح است. این جمعیت مسجدی در محلهی الزهور و نمازخانهای در طلعة الاسکندرانی در اختیار دارد و علاوه بر آن اقدام به کارهای امداد رسانی از طریق ماشینهای آمبولانس وابسته به جمعیت هم میکند.
مدسهی کتاب صحابی، عبد الله بن مسعود: این مؤسسه در محلهی الصباغ قرار دارد و مؤسسهی علمی و سلفی مستقلی است که به عنوان یک مرکز آموزش دینی خصوصی عمل میکند و در آن تفکرات سلفی و علوم دینی به صورت مستقل منتشر میشود و مدیر آن شیخ ابو زکریا هدوی است که به مدرسهی ندیم حجازی نزدیکی دارد.
جریان جدید، جریان أحمد الاسیر: در رأس این جریان، شیخ احمد الاسیر امام مسجد بلال بن رباح قرار داشت و دوست او، هنرمند سابق فضل شاکر [که از فعالیتهایش «توبه» کرد و به الاسیر پیوست].برخی اطلاعات حاکی از آن است که این جریان، کمکهایی مالی از شخصیتهای قطری غیر دولتی دریافت می کرده است.
فضل شاکر در کنار شیخ احمد الاسیر
سلفیگری در منطقهی العرقوب
اولین نشانههای سلفیگری از طریق یکی از اهالی شیعا به این شهر رسید: شیخ قاسم عبدالله که پیشتر به عربستان سعودی مهاجرت کرده بود و در زمان زندگیاش در عربستان هم به شهر خود سر میزد تا به نیازمندان کمک کند و دعوت میکرد تا همگان به اصول اسلامی متمسک شوند و بدین ترتیب اولین هستههای سلفیگری در منطقه را پایه گذاشت.
در سال ۲۰۰۰ و بعد از آزادسازی جنوب لبنان، برخی افراد و عناصر سلفی وارد روستاهای منطقهی عرقوب شده و از طریق فعالیتهای مختلفی از خلال مؤسسات اجتماعی و دینی و فرهنگی و بهداشتی و تربیتی مختلف وارد تعامل با مردم شدند.
جریان سلفی در این منطقه از اهمال مزمنی که از طرف حکومت نسبت به این منطقه صورت میگرفت و فقط از منازل و مساجدی که ویران شده و بازسازی نشده بود و نیز از وجود جوانان بدون شغل و عدم وجود زیرساختها و راههای مناسب در منطقه استفاده کرد [و با رفع این نیازهای مردم، زمینههای جذب به خود را مهیا نمود.]