یک. عقربهها اندکی از ۱۵ گذشتهاند اما به رسم مالوف، برنامه قرار است با تاخیر آغاز شود. میآیم جلوی در حوزه به انتظار، برای تحویل گرفتن امانتی که پیک کردهاند و هنوز نرسیده. چند لحظهای نگذشته که یک تاکسی جلوی پایم ترمز میکند. راننده خودش را دراز میکند و در حالی که چشمش به کاغذی است که آدرس رویش نوشته شده میپرسد: «تالار سوره همینجاست؟» سری به علامت تایید تکان میدهم. پیرمری که جلو نشسته، دست میبرد توی جیب بغل کت و از لابلای پولهایی که با کش مرتب کرده، کرایه را میدهد و بعد هم به همراه پیرزن چادری که عقب نشسته، پیاده میشوند. نگاهی به اطراف میکند و بعد در حالی که لبخندی روی لبش نشسته میگوید: «منتظر بچههاییم که بیایند با هم برویم!» لهجه جاری در کلامش، بیتکلفی و خلوص و سادگیاش را دوچندان کرده. عاقبت پیک میرسد و امانتیها را تحویلم میدهد. متوجه نشدم پیرمرد کی رفت داخل.
دو. صدای قرآن حکم میکند که مراسم آغاز شده. چند اتاق آن طرفتر از سالن برگزاری اما چند نفری مشغولند به آمادهسازی جوایز برگزیدگان. لوحهای تقدیر قبلا مهمور شده به اثر انگشت چهار خانواده شهدا. الان هم مشغول چسباندن سکههای بهار آزادی هستند به لوحها. یکی هم دارد کتاب جلد میکند برای که کنار لوح تقدیر و سکه، اهدا شوند به برگزیدگان. «من او» ی رضا امیرخانیست. جهانگیر خسروشاهی هم که قرار است به عنوان چهره سال تقدیر شود هنوز نرسیده. یعنی فیالواقع آمده بود. چرخی زد و سلام و علیکی هم کردیم. یواشکی درآمد که ۱۰ دقیقهای میروم طبقه سوم پیش مرتضی سرهنگی و بر میگردم. دیر که نمیشود!؟ خندیدم که هممحضری با سرهنگی قطعا بیشتر از ۱۰ دقیقه طول میکشد! چشم ریز کرد و گفت نه! میروم و ۱۰ دقیقهای بر میگردم. هنوز برنگشته. سرهنگیِ خوشمحضر رهایش نکرده!
سه. از اتاق بیرون میآیم و چرخی میزنم. یاد پیرمردِ جلوی در میافتم. کلنجار ذهنیام شده و ولکن نیست. مشغول محاسبه و حساب و کتابم که یحتمل باید یکی از خانوادههای شهدایی باشد که اثر انگشتشان پای تقدیرنامهها خورده! شاید هم از دوستان و آشنایان و همشهریهای خودِ مخدومی باشد که از ورامین راهی شده و آمده. به قرینه لهجهای که البته تشخیصش هم ندادم، فرضیه دوم را محتملتر میدانم. از بعد از ناپدیدشدن دیگر ندیدمش. دوربینِ باشگاه خبرنگاران جوان مشغول مصاحبه با مجتبی رحماندوست است. از کنارشان میگذرم و وارد سالن محل برگزاری شده و جایی جاگیر میشوم در همان ردیفهای آخر. دوربین چرخی روی چهرههای ردیف اول میزند و تصویر محمد سرشار و محسن مومنی و جهانگیر خسروشاهی و محمدعلی گودینی و گلعلی بابایی و علیرضا قزوه میرود روی مانیتورهای بزرگ سالن.
چهار. رحیم مخدومی پشت تریبون است: «جشنواره در دوره اول خودش خیلی غریب برگزار شد. تمام بُرد و قدرت رسانهای ما یک خط ایرانسل بود. همه دعوتها و کارها را با آن انجام کردیم. خودمان کارمان را کوچک میدیدیم اما عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. سایت عطاالله مهاجرانی کار ما را بسیار بزرگ دید و علیه ما مطلب رفت.» بعد هم اشارهای میکند به خروجیهای همان دوره و سه کتابی که از دلش بیرون آمد و منتشر شد و در ادامه هم تماسی که از بیت رهبری گرفتهاند و ابلاغ پیام معظمله که جشنواره و خروجیهایش را دیدهاند و سپردهاند که از قولشان خداقوت بگویند و تشکر کنند. آخر صحبتش هم در میآید که همین یک قلم عنایت ما را بس است و کفایتمان میکند. سرِ بعضی مسئولین و مدیران فرهنگی سلامت!
پنج. شعرخوانی قزوه که تمام میشود، خسروشاهی میرود پشت تریبون به عنوان چهره و برگزیده سال جشنواره. آنچه از دل برآید لاجرم هم بر دل نشیند: «اینجا جای تقدیر از امثال من نیست. وقتی شهید تقوی در سامراء به شهادت میرسد طبعا وقت این جلسه را باید اختصاص داد برای قرائت فاتحهای به روح این شهید!» در ادامه هم گریز میزند به موضوعات جشنواره و شعار آن و جلوههای اسلام آمریکایی و اینکه بعضی در داخل مشغولند به تزریق آنچه را که بیگانه میگوید در قالب رمان و داستان به ذهن ملت: «اینها در رمان و داستان و اثر ادبیشان، گناه کبیره را در قالب تکنیکهای ادبی و داستانی تخفیف میدهند و حواله جامعه میکنند و بعد هم طلبکار این مردمی میشوند که میخواهند به سیره و در مدار انبیا و اولیای الهی زندگی کنند! همین الان تعدادی زیادی این نمونهها در ذهن من است. اجازه بدهید اسم نبرم!»
شش. دقایقی مانده به اذان مغرب. مجری مشغول توضیح جزئیات پرده آخر مراسم است. اینکه ترجیح دادهاند لوحهای تقدیر جشنواره به جای امضای مسئولینی که شاید چند صباحی بعد از امضا دیگر مسئولیت و اعتباری ندارند، منقش به امضا و اثر انگشت خانواده شهدا باشند که دائمالاعتبارند. اینکه چهار خانواده شهید انتخاب شدهاند برای این کار و اینکه انتخاب این چهار خانواده شهید بیتناسب با شعار جشنواره هم نبوده است: شهید طهرانیمقدم، شهید شاطری، شهید احمدی روشن و شهید ذوالعلی که در حوادث خیابانی فتنه ۸۸ به شهادت رسید. مجری از خانوادهها این چهار شهید دعوت میکند برای اهدای جوایز به برگزیدگان روی سن بروند.
کلنجار ذهنیام عاقبت باز میشود. پیرمرد ساده و بیتکلفی که با لهجه حرف میزد، با آن محاسن کوتاه و چهره سرد و گرم روزگار کشیدهاش حالا روی سن است. مجری، لحظاتی قبل چند سطری از شهیدشان برای حضار قرائت کرده بود: «معاونت مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع)، معاونت مهندسی سپاه اصفهان، معاونت فنی و مهندسی قرارگاه خاتمالانبیاء(ص) و ... شهید حسن شاطری بعد از جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان، مسئولیت نماینده جمهوری اسلامی ایران در ستاد بازسازی لبنان را بر عهده داشت. وی سهم عمدهای در بازسازی مناطق جنگزده و راهها و پلهای مواصلاتی در جنوب لبنان داشت و عاقبت در بهمنماه ۱۳۹۱ در مسیر دمشق - بیروت توسط تروریستهای تکفیری و عوامل رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.»