ﻣﺤﻤﺪ در 10 ﺳﺎﻟﮕﻰ پدرش را از دﺳﺖ داد و از آن ﭘﺲ ﻣﺎدر ﭘﻴﺮش ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﺧﺎﻧﻮاده ﺷﺪ. او در اﻳﺎم ﻣﺪرﺳﻪ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و در اﻳﺎم ﺗﻌﻄﻴﻞ ﻛﺎرﮔﺮی ﻣﻰﻛﺮد ﺗﺎ ﻛﻤﻚ ﺧﺮج ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺎﺷﺪ. ﮔﺎﻫﻰﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﻰﭼﺮاﻧﺪ و ﮔﺎﻫﻰﻣﺰارع ﻣﺮدم را آﺑﻴﺎری ﻣﻰﻛﺮد. اﻣﺎ درس ﺧﻮاﻧﺪن را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳﻚ ﻫﺪف اﺻﻠﻰ در ﻧﻈﺮ داﺷﺖ. دوره اﺑﺘﺪاﻳﻰ را در ﻣﺪرﺳﻪ «اﺑﻮاﻟﻌﺒﺎس» اﺳﻔﺮاﻳﻦ ﺑﻪ پایان رساند. ﻣﺎدرش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «ﭘﺸﺘﻜﺎر ﺧﻮﺑﻰ داﺷﺖ. ﺗﻜﺎﻟﻴﻔﺶ را اﻧﺠﺎم ﻣﻰداد و ﻧﻴﺎزی ﺑﻪ اﺟﺒﺎر ﻧﺪاﺷﺖ. ﻛﻤﺘﺮ ﺑﺎزی ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻴﺸﺘﺮ درس ﻣﻰﺧﻮاﻧﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮاﻧﺪن ﻛﺘﺎب ﻋﻼﻗﻪ داﺷﺖ. در ﻛﺎرﻫﺎی ﻣﻨﺰل ﻛﻤﻚ ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ ﻧﺎن ﻣﻰﭘﺨﺘﻢ، ﻫﻴﺰم ﺟﻤﻊ ﻣﻰﻛﺮد و ﺗﻨﻮر را داغ ﻣﻰﻛﺮد.»
دوره ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ را در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن «اﺑﻮﺳﻌﻴﺪ»همین شهر ﺑﺎ اﺧﺬ دﻳﭙﻠﻢ در ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1355 تمام کرد. ﺳﭙﺲ ﮔﺮاﻳشهای ﺿﺪ رژﻳﻢ در او ﺑﻪ وﺟﻮد آﻣﺪ. ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎی ﻣﺨﻔﻰ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ و ﺳﺎﻳﺮ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎ داﺷﺖ. ﻛﺘﺎﺑﻬﺎی ﻣﻤﻨﻮع را ﻫﻢ ﺧﻮدش ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﻫﻢ ﺑﻴﻦ ﺟﻮاﻧﺎن ﺗﻮزﻳﻊ ﻣﻰﻛﺮد. روز بیست و ﭼﻬﺎرم ﺑﻬﻤﻦﻣﺎه ﺳﺎل 1355 ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎزی رﻓﺖ. ﺳﻪ ﻣﺎه اول ﺧﺪﻣﺖ را در ﭘﺎدﮔﺎن «ﻟﺸﻜﺮک» ﺗﻬﺮان و ﺳﻪ ﻣﺎه دوم را در ﭘﺎدﮔﺎن «ﻣﺰداوﻧﺪ» ﻣﺸﻬﺪ ﮔﺬراﻧﺪ و ﺑﻌﺪ از ﺷﺶ ﻣﺎه ﺑﻪ درﺟﻪ ﮔﺮوﻫﺒﺎن ﺳﻮﻣﻰ وﻇﻴﻔﻪ ﻧﺎئﻞ ﺷﺪ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن آﻣﻮزﺷﻰ «ﭼﻬﻞ دﺧﺘﺮ» که به ﻣﺮﻛﺰ آﻣﻮزش «04» معروف است، اﻋﺰام ﺷﺪ. از ﺟﻮ ﺣﺎﻛﻢﺑﺮ ارﺗﺶ در دوران رژیم ستمشاهی رﻧﺞ ﻣﻰﺑﺮد و در اﻧﺘﻈﺎر ﭘﺎﻳﺎن ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻮد. اﻋﻼمیههایاﻣﺎم(ره) را از اﺳﻔﺮاﻳﻦﻣﻰﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن ﻣﻰﺑﺮد و ﺷﺒﺎﻧﻪ در آﻧﺠﺎ ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﺳﺮﺑﺎزان ﺗﻜﺜﻴﺮ و ﻧﻴﺰ ﭘﺨﺶ ﻣﻰﻛﺮد.
ﭘﺲ از ﭘﻴﺎم اﻣﺎم (ره) ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﻓﺮار سربازان از ﭘﺎدﮔﺎﻧﻬﺎ و ﭘﻴﻮﺳﺘﻦ ﺑﻪ ﺻﻔﻮف ﻣﺮدم ﺑﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ ﻣﺎه از ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد از ﭘﺎدﮔﺎن ﻓﺮار ﻛﺮد و ﺑﺎ درﻳﺎﻓﺖ ﻣﺮﺧﺼﻰ48 ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﻪ اﺳﻔﺮاﻳﻦ رﻓﺖ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ آﻣﺪ و در ﺗﻈﺎﻫﺮات و ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎی اﻧﻘﻼﺑﻰ ﻣﺸﻬﺪ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. ﭘﺲ از ﭘﻴﺮوزی اﻧﻘﻼب و ﺑﺎ ﭘﻴﺎم اﻣﺎم(ره) ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن ﺑﺮﮔﺸﺖ و ﻛﺎرت ﭘﺎﻳﺎن ﺧﺪﻣﺖ درﻳﺎﻓﺖ ﻛﺮد. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ اﺳﻔﺮاﻳﻦ رﻓﺖ و ﮔﺮوهﻫﺎی ﻣﺮدم را ﺑﺎ ورزش و ﺗﻤﺮﻳﻨﻬﺎی ﻧﻈﺎﻣﻰ در داﺧﻞ ﺷﻬﺮ ﺳﺎزﻣﺎن داد. ﺷﺒﻬﺎ در ژاﻧﺪارﻣﺮی و ﺷﻬﺮﺑﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﭘﺎﺳﺒﺨﺶﻧﮕﻬﺒﺎﻧﻰ ﻣﻰداد و روزﻫﺎ در ﻛﻤﻴﺘﻪ اﻧﻘﻼب ﻋﻠﻴﻪ ﺿﺪ انقلابیون فعالیت ﻣﻰﻛﺮد.
در ﺳﺎل 1358 ﺑﺎ ﺗﺸﻜﻴﻞﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار ﻋﻀﻮ ﺳﭙﺎه ﺷﺪ. و در اوﻟﻴﻦ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺘﺶ ﻋﺎزم ﻛﺮدﺳﺘﺎن ﺷﺪ. ﭘﺲ از ﺑﺎزﮔﺸﺖ، ﻣﺠﺪد در ﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ و در دوره ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻛﻪ از ﻃﺮف ﻣﺮﻛﺰ آﻣﻮزش ﺳﭙﺎه ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪه ﺑﻮد ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. ﻣﺪت ﭼﻬﺎر ﻣﺎه در «ﺳﻌﺪآﺑﺎد» ﺗﻬﺮان آﻣﻮزﺷﻬﺎیﺗﺨصصی را ﮔﺬراﻧﺪ و ﭘﺲ از ﭘﺎﻳﺎن دوره ﺑﻪ ﺳﺒﺰوار ﺑﺎزﮔﺸﺖ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان «ﻣﺴﺌﻮل ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺳﭙﺎه ﺳﺒﺰوار»، «ﻣﺴﺌﻮل ﺑﺴﻴج ﺳﺒﺰوار» و «آﻣﻮزش ﺳﭙﺎه» ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﻣﺮدم را ﺑﻪ ﺻﻮرت ﮔﺮوهﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺟﻤﻌﻪﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﻴﺮون ﺷﻬﺮ ﻣﻰﺑﺮد و آﻣﻮزﺷﻬﺎی ﻧﻈﺎﻣﻰ ﻣﻰداد.
شهید محمد فرومندی در کنار محمدباقر قالیباف
یکی ازﻫﻤﺮزﻣان محمد ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺘﺶ را ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﻼوت ﻗﺮآن ﻣﻰﮔﺬراﻧﺪ و ﻧﻤﺎز ﺷﺒﺶ ﺗﺮک ﻧﻤﻰﺷﺪ. ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺎﺑﺮﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ ﺣﺮﺑﻪ ﺻﺒﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﻣﺸﻜﻼت ﻣﻰرﻓﺖ. رﻓﺘﺎرش رو ﺑﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ ﺑﻮد و ﻣﻰﮔﻔﺖ که اﻧﻘﻼب ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻜﺎﻣﻞ دارد و در راﺳﺘﺎی اﻳﻦ ﺗﻜﺎﻣﻞ، ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﺎﻳﺪ اﻳﻦ راه را ﺑﭙﻴﻤﺎﻳﻨﺪ. در ﺑﺎﻻ ﺑﺮدن ﺳﻄﺢ ﻋﻠﻤﻰ، ﻓﺮﻫﻨﮕﻰ ﺧﻮد و اﻃﺮاﻓﻴﺎﻧﺶ ﺗﻼش ﻣﻰﻛﺮد. در ﺷﺒﺎﻧﻪ روز 17ﺳﺎﻋﺖ ﻛﺎر ﻣﻔﻴﺪ داﺷﺖ و ﺑﻴﺸﺘﺮ اوﻗﺎت ﺧﻮاب و اﺳﺘﺮاﺣﺘﺶ داﺧﻞ ﻣﺎﺷﻴﻦ و در ﺣﺎل ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻮد. در ﻧﻤﺎزﻫﺎی ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺳﺨﻨﺮان ﻗﺒﻞ از ﺧﻄﺒﻪﻫﺎ ﺑﻮد. دﻋﺎی «ﻛﻤﻴﻞ» ﺑﻪ اﺑﺘﻜﺎر او و دوﺳﺘﺶ ﺷﻬﻴﺪ «ﺻﺎﺑﺮﻳﺎن» در ﺳﺒﺰوار ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ.
ﻣﺤﻤﺪ، ﻣﺎﻧﻌﻰ ﺑﺮای ﺑﻪﻫﺪف رﺳﻴﺪن ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ ﺑﻮد و از آﻧﻬﺎ ﺗﻨﻔّﺮ داﺷﺖ و ﺑﺎ ﺷﺪت ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺑﺮﺧﻮرد ﻣﻰﻛﺮد. در اﻳﻦ ﺑﺎره ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﻰ ﻃﺎﻟﺒﻰ از ﻫﻤﺮزﻣانش توضیح میدهد: او ﺟﺰو ﻓﻬﺮﺳﺖ ﺗﺮور ﻣﻨﺎﻓﻘﻴﻦ در ﺳﺒﺰوار ﺑﻮد. ﻳﻜﻰ دوﺑﺎر ﻫﻢﺣﻤﻼﺗﻰ ﺑﻪ او ﺷﺪ، وﻟﻰ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻛﻮﭼﻚﺗﺮﻳﻦ ﻧﮕﺮاﻧﻰ ﺑﺮاﻳﺶ اﻳﺠﺎد ﻧﻤﻰﻛﺮد. ﻣﺜﻼً ﻳﻚ ﺑﺎر ﻧﺎرﻧﺠﻜﻰ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﭘﺮﺗﺎب ﺷﺪ، وﻟﻰ ﻋﻤﻞ ﻧﻜﺮد. وﻗﺘﻰ ﻛﺎدر ﺳﭙﺎه ﭘﺎﺳﺪاران ﻛﺎﺷﻤﺮ و اﺳﻔﺮاﻳﻦ را در ﻛﻮهﻫﺎی «ﺳﻨﮓ ﺳﻔﻴﺪ» آﻣﻮزش ﻣﻰداد،
ﺑﻤﺐ دﺳﺖﺳﺎزی در دﺳﺘﺶ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﻛﻪﻣﻨﺠﺮﺑﻪ ﻗﻄﻊ اﻧﮕﺸﺖ ﺳﺒﺎﺑﻪ دﺳﺖ راﺳﺖ او ﺷﺪ و دﺳﺖ راﺳﺘﺶ ﻗﻮت و ﻗﺪرﺗﺶ ﻛﻢ ﺷﺪ.
10 یا 15 روز در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮی ﺑﻮد و دوﺑﺎره ﺑﺎ ﻫﻤﺎن ﺟﺮاﺣﺎت ﺑﻪ ﺳﺮﻛﺎرش ﺑﺎزﮔﺸﺖ. اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ ﮔﺮوﻫﻰ از ﺑﺮادران ﭘﺎﺳﺪار ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﺳﭙﺎه ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﻮب ﻋﺎزم ﺷﺪ. آن ﻣﻮﻗﻊ دﺷﻤﻦ در 15 ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮی اﻫﻮاز ﻗﺮار داﺷﺖ. و ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﻬﺎی آﺑﺎدان، ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ، اﻳﻼم، ﺳﻮﻣﺎر، ﻧﻔﺖﺷﻬﺮ، ﺧﺴﺮوی، ﻗﺼﺮﺷﻴﺮﻳﻦ وﺳﺮﭘﻞذﻫﺎب را ﻣﺤﺎﺻﺮه ﻛﺮده ﺑﻮد.
در اﻳﻦ ﻣﺪت ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ ﺟﺮاﺣﺖ دﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان «ﻣﺴﺌﻮل اﻃّﻼﻋﺎت ﻧﻈﺎﻣﻰ» ﻣﺤﻮرﻫﺎی اﺳﺘﻘﺮار ﻧﻴﺮوﻫﺎی ﺧﺮاﺳﺎن ﻛﺎر ﻣﻰﻛﺮد ﻛﻪ اﻃّﻼﻋﺎت و فعاﻟﻴﺖ دﺷﻤﻦ را ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮل اﻃّﻼﻋﺎت «ﮔُﻠﻒ» (ﻣﺮﻛﺰ اﻃّﻼﻋﺎت وﻋﻤﻠﻴﺎت ﺟﻨﻮب) که «ﺷﻬﻴﺪﺣﺴﻦ ﺑﺎﻗﺮی» بود ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻰﻛﺮد. ﺑﻌﺪ از دو ﻣﺎه ﺑﻪ ﺳﺒﺰوار ﺑﺎزﮔﺸﺖ. در ﻫﻤﻴﻦ زﻣﺎن ﻣﻘﺪﻣﺎت ازدواﺟﺶ ﻓﺮاﻫﻢ ﺷﺪ و ﻃﻰ ﻣﺮاﺳﻤﻰ ﺑﺴﻴﺎر ﺳﺎده ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ «ﺷﺮاﻓﺖ درودیﻧﻴﺎ» ازدواج ﻛﺮد. محمد درﺑﺎره ازدواﺟﺶ نوشته است: «
در ﻳﻚ ﺟﻤﻠﻪ، زﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ، ﺑﺎ ﺻﻔﺎﺗﺮﻳﻦ و ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪه زﻧﺪﮔﻰام، ﻣﺴﺌﻠﻪ ازدواﺟﻢ ﺑﻮد
ﻛﻪ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ و ﺧﻮاﺳﺖ خدا در ﻧﻴﻤﻪ اول ﺳﺎل 1360 ﺗﺤﻘّﻖ ﭘﻴﺪا ﻛﺮد. در ﺳﻨﮕﺮ ﻣﺒﺎرزه از ﺗﻨﻬﺎﻳﻰ درآﻣﺪم و ﻳﻚ ﻫﻤﺴﻨﮕﺮ رﺷﻴﺪ، ﺷﺠﺎع و ﺻﺒﻮر ﻛﻪ ﻗﺒﻞ از اﻳﻦﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ ﺑﻪ ﺧﺪا و ﻗﺒﻞ از اﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ ﺑﻪ وﻇﻴﻔﻪ اﻟﻬﻰاش ﻣﻰاﻧﺪﻳﺸﻴﺪ ﻧﺼﻴﺒﻢ ﺷﺪ.»
راﺑﻄﻪاش ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش ﺑﺴﻴﺎر ﺧﻮب ﺑﻮد. ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «اﺧﻼق ﺧﻮﺑﻰ داﺷﺖ. ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺘﻬﺎﻳﺶ ﻛﻤﺘﺮ در ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮد. ﻣﺪﺗﻰ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﻳﺾ ﺑﻮدم، ﺗﻤﺎم ﻛﺎرﻫﺎی ﺧﺎﻧﻪ از ﺟﻤﻠﻪ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ و ﻛﺎرﻫﺎی دﻳﮕﺮ را اﻧﺠﺎم ﻣﻰداد. ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺸﻜﻼت و ﻧﺎراﺣﺘﻰﻫﺎی ﺑﻴﺮون را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻧﻤﻰﻛﺮد. اﮔﺮ ﻓﺮدی از ﻓﺎﻣﻴﻞ ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻛﻤﻚ داﺷﺖ ﻛﻤﻜﺶ ﻣﻰﻛﺮد.
ﺳﺎل 1361 در ﻣﺮﺣﻠﻪ دوم ﻋﻤﻠﻴﺎت «ﻣﺴﻠﻢ ﺑﻦ ﻋﻘﻴﻞ» ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺳﻮﻣﺎر اﻋﺰام ﺷﺪ. در اﺑﺘﺪا ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻋﻀﻮ واﺣﺪ ﻃﺮح و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ «ﻇﻔﺮ» ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﭘﺲ از آن ﺑﺮای اﺟﺮای عملیات «واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪ ﻣﺎﺗﻰ» ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ «ﻓﻜّﻪ» اﻋﺰام ﺷﺪ. و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل «ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ» ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ. ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً 20 روز ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻠﻴﺎت، ﺑﺮای ﻓﺮﻳﺐ دادن دﺷﻤﻦ، ﻣﺸﻐﻮل زدن ﻳﻚ ﺧﺎﻛﺮﻳﺰ اﻧﺤﺮاﻓﻰ در ﺟﻨﺎح اﺳﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺷﺪﻧﺪ. در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺳﻪ ﻛﻴﻠﻮﻣﺘﺮی دﺷﻤﻦ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﺎران ﺧﻤﭙﺎره ﺑﺮ ﺳﺮﺷﺎن ﻣﻰﺑﺎرﻳﺪ. ﻣﺤﻤﺪ، ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺮرﺳﻰ دﺳﺘﮕﺎهﻫﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺧﻤﭙﺎرهای در ﻧﺰدﻳﻜﻰاش ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ و ﺗﺮﻛﺶ آن ﺑﻪ ران راﺳﺘﺶ اﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮد. او را اﺑﺘﺪا ﺑﻪ اورژاﻧﺲ و ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از ﺟﺮاﺣﻰ و دو روز اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ از ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎﻧﻬﺎی ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺮای ﺑﺴﺘﺮیﺷﺪن ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ از ﻣﺪﺗﻰ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ.
در ﻋﻤﻠیات «واﻟﻔﺠﺮ1» ﻛﻪ در ﺷﻤﺎل ﻓﻜّﻪ اﻧﺠﺎم ﺷﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان «ﻣﻌﺎوﻧﺖ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ» ﻣﺸﻐﻮل ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ. در ﻋﻤﻠﻴﺎتهای واﻟﻔﺠﺮ 2 و 3 - ﻛﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎن در ﭘﻴﺮاﻧﺸﻬﺮ و ﻣﻬﺮان ﺑﻪ اﻧﺠﺎم رﺳﻴﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺴﺌﻮل واﺣﺪ ﻃﺮح و ﻋﻤﻠﻴات «ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع)» ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮد. در ﻋﻤﻠﻴﺎت واﻟﻔﺠﺮ 2 ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ در 500 ﻣﺘﺮی دﺷﻤﻦﻣﺸﻐﻮل زدن ﺧﺎﻛﺮﻳﺰ ﺑﻮد ﺗﺮﻛﺶ ﺧﻤﭙﺎره ﺑﻪ ﻛﺘﻒ راﺳﺘﺶ ﺑﺮﺧﻮرد ﻛﺮد،اﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻦﻗﺪرت زﻳﺎد ﻓﻘﻂ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺪﻧﺶ را ﺳﻮزاﻧﺪ.در ﺳﺎل 1361 «ﻣﺮﺗضی» نخستین ﻓﺮزﻧﺪش ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻮرد ﻋﻼﻗﻪاش ﺑﻮد. وﻗﺘﻰ از ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎزﻣﻰﮔﺸﺖ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﻓﺮزﻧﺪش در ﺟﻠﺴﺎت ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد و بیان می کرد:«ﭼﻮن ﻓﺮزﻧﺪاﻧﻢ در ﻧﺒﻮد ﻣﻦ ﻛﻤﺒﻮد ﻣﺤﺒﺖ دارﻧﺪ، وﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎز ﻣﻰﮔﺮدم ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻸﻧﺒﻮدﻧﻢ را ﺟﺒﺮان ﻛﻨﻢ. در ﺳﺎل 1362دوﻣﻴﻦ آﻧﻬﺎ «ﻣﻬﺪﻳﻪ» و در ﺳﺎل 3631 ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻓﺮزﻧﺪش «ﻣﺼﻄﻔﻰ» ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪ. ﻫﻤﺴﺮش در اﻳﻦﺑﺎره ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «وﻗﺘﻰﺑﭽﻪﻫﺎ زﻳﺎد ﺷﺪﻧﺪ، در ﻧﮕﻬﺪاری آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﻤﻚ ﻣﻰﻛﺮد. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ اﻳﻨﻜﻪ از ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺮﻣﻰﮔﺸﺖ، دوﺳﺘﺎﻧﺶﺑﻪ ﺳﺮاﻏﺶ ﻣﻰآﻣﺪﻧﺪ و او را ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﻰﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ. اﻳﺸﺎن ﻓﻬﻤﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از اﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﻛﻤﻰﺑﺮای دﻳﺪار ﺑﺎ او دارﻳﻢ ﻧﺎراﺣﺘﻴﻢ. از آن ﭘﺲ وﻗﺘﻰ از ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﺎزﻣﻰﮔﺸﺖ، ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪﻫﺎ را ﺑﺮدارﻳﻢ و ﺑﻴﺮون ﺑﺮوﻳﻢ ﺗﺎ دوﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﺎ آﻣﺪﻧﺸﺎن ﺷﻤﺎ را ﻧﺎراﺣﺖ ﻧﻜﻨﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﻣﺎ را ﺑﻪ ﺑﻴﺮون ﺷﻬﺮ ﻣﻰﺑﺮد. ﻣﺤﻞﻣﻨﺎﺳﺒﻰ را اﻧﺘﺨﺎب و ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﺎزی ﻣﻰﻛﺮد و آﻧﻬﺎ را ﺑﺎ ﺣﺮﻛﺎت ورزﺷﻰ آﺷﻨﺎ ﻣﻰﻛرد .»
ﺷﺎﻳﻖ ﻛﺎرﮔﺮ یکی از ﻫﻤﺮزﻣانﺶ روایت میکند: «ﺷﻬﻴﺪ ﺣﺎﻻت ﻋﺮﻓﺎﻧﻰ ﺧﺎﺻﻰ داﺷﺖ. در ﺣﺎل ﻋﺒﺎدت ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ و ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪاﺷﺖ. ﺑﺴﻴﺎر ﻣﺘﻴﻦ و ﺑﺎوﻗﺎر ﺑﻮد و در ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪﻋﻜﺲاﻟﻌﻤﻞ ﻧﺸﺎن ﻧﻤﻰداد، ﺑﻠﻜﻪ اﺑﺘﺪا ﻣﺴﺎﺋﻞ را رﻳﺸﻪﻳﺎﺑﻰ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺿﻊﮔﻴﺮی ﻣﻰﻛﺮد.»
ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ دﻟﺒﺮی ﻫﻤﺮزم دﻳﮕﺮ محمد فرمندی درﺑﺎره او ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «ﻓﺮدی ﻣﺘﻌﻬﺪ، ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ دﻳﻦ و دﻳﺎﻧﺖ و ﺟﻨﮓ ﺑﻮد. ﺳﺨﻨﺮاﻧﻴﻬﺎی ﺑﻠﻴﻎ و ﺷﻴﻮای او اﻓﺮاد ﺑﺴﻴﺎری را ﻣﺘﺤﻮل ﻛﺮد. ﻓﻌﺎﻟﻴﺘﻬﺎی ﻣﺬﻫﺒﻰ و ﻋﺒﺎدی اوﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮب ﺑﻮد و ﻫﻤﻮاره در اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد. در ﻛﺎرﻫﺎی ﺟﻤﻌﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﻠﻮدار ﺑﻮد و دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻛﺎرﻫﺎﺑﺮاﺻﻞ ﻣﺸﻮرت و ﻧﻈﺮ ﺧﻮاﻫﻰ اﻧﺠﺎم ﮔﻴﺮد. ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻋﻤﻠﻜﺮد از اﺷﺘﺒﺎه ﻛﻤﺘﺮی ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ. ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ آرزوﻳﺶ ﺷﻬﺎدت و ﭘﻴﺮوزی اﺳﻼم ﺑﻮد. ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻗﺎﺋﻢﻣﻘﺎم ﻟﺸﻜﺮ 5ﻧﺼﺮ ﺑﻮد، آن ﻗﺪر ﻣﺘﻮاﺿﻊ و ﻓﺮوﺗﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ اﻓﺮادی ﻛﻪ او را ﻧﻤﻰﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﭘﻰ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻧﻈﺎﻣﻰ او ﻧﻤﻰﺑﺮدﻧﺪ و او را ﻓﺮدی ﻋﺎدی ﻣﻰﭘﻨﺪاﺷﺘﻨﺪ.»
ﻫﻤﺮزم دیگر این فرمانده ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: «ﻳﻚﺑﺎر ﭘﺪر ﻳﻜﻰ از ﺷﻬﺪا ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻰﻛﺮد که در ﻣﻨﻄﻘﻪ در ﺣﺎل ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻳﻢ ﺑﻮدم ﻛﻪ ﺟﻮاﻧﻰ ﺑﻪ ﺳﺮاﻏﻢ آﻣﺪ و ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻳﻢ را ﮔﺮﻓﺖ، ﺷﺴﺖ و ﺧﺸﻚ ﻛﺮد. روز ﺑﻌﺪ وﻗﺘﻰ او را در ﺣﺎل ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰ دﻳﺪم ﺗﻌﺠﺐﻛﺮدم، او ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺮوﻣﻨﺪی ﺑﻮد.»
در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺧﻴﺒﺮ که در اواﺳﻂ ﺳﺎل 1362 در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻫﻮراﻟﻌﻈﻴﻢ انجام شد ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻌﺎون اول ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) و ﺧﻂ ﺷﻜﻦ ﺣﻀﻮر داﺷﺖ و ﺑﻪ ﻋﻠّﺖ اﺻﺎﺑﺖ ﮔﻠﻮﻟﻪای از ﻗﺴﻤﺖ ﺟﻠﻮی ﭘﻬﻠﻮ و ﺧﺮوج آن از ﭘﺸﺘﺶ، او را ﺑﻪ اورژاﻧﺲ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از ﺑﻬﺒﻮدی و ﺑﻌﺪ از دو ﺳﻪ روز آﻣﻮزش زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﮔﺮم ﺧﻮزﺳﺘﺎن آﻣﺎده ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻋﺎﺷﻮرا ﻛﻪ در اواﺧﺮ ﻣﻬﺮﻣﺎه ﺳﺎل 1363 ﺑﻮد انجام شد، ﻣﺴﺌﻮل ﺗﻴﭗ اﻣﺎم ﺻﺎدق(ع) ﺑﻮد.
ﻓﺮوﻣﻨﺪی در ﻣﺪت ﺣﻀﻮر در ﺟﺒﻬﻪ در ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎی ﺧﻴﺒﺮ، ﺑﺪر، ﻓﺎو، واﻟﻔﺠﺮﻫﺎی ﻏﺮورآﻓﺮﻳﻦ و آزادی ﻣﻬﺮان ﺣﻀﻮر داﺷﺖ و ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ او ﻗﺎﺋﻢﻣﻘﺎﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻟﺸﻜﺮ 5 ﻧﺼﺮ ﺑﻮد.
«ﻣﺮﺿﻴﻪ» ﭼﻬﺎرﻣﻴﻦ ﻓﺮزﻧﺪش در ﺳﺎل 1365 ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ. ﺷﻬﻴﺪ در ﻧﺎﻣﻪﻫﺎﻳﻰ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهاش، ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ توصیه کرده بود «ﻫﻮﺷﻴﺎر ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ از ﻫﻤﺎن اول زﻧﺪﮔﻰ، ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺧﻮدﺗﺎن را در ﻳﻚ ﭼﺎرﭼﻮﺑﻰ از ارزﺷﻬﺎی اﻟﻬﻰ و ﺧﺪاﻳﻰ ﻗﺮار دﻫﻴﺪ و ﺗﺎﺑﻊ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ دروﻧﻰ ﺧﻮد وﺟﺪان ﺑﺎﺷﻴﺪ. از ﮔﻨﺎﻫﺎن ﺻﻐﻴﺮه و ﻛﺒﻴﺮه ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﻛﻪ از آﻧﻬﺎ ﺑﻰﻧﻴﺎزﻳﺪ و ﺗﻘﻮا ﭘﻴﺸﻪ ﻛﻨﻴﺪ. در زﻧﺪﮔﻰ و ﻧﺎﻣﻼﻳﻤﺎت آن ﻓﻘﻂ رﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪا را در ﻧﻈﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ وﻟﻮ رﺿﺎﻳﺖ دﻧﻴﺎ ﺣﺎﺻﻞ ﻧﺸﻮد.
در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎ و وﺣﺸﺘﻬﺎ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ اﻣﺎﻧﺘﻬﺎی ﺧﺪا ﺑﺮ زﻣﻴﻦ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﻣﺮگ آﺧﺮﻳﻦ درﺟﻪ ﺗﻬﺪﻳﺪ اﺳﺖ و ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻣﻰﺗﻮان آزاد، ﺷﺮﻳﻒ و ﻓﺪاﻳﻰ زﻧﺪﮔﻰ ﻛﺮد ﻛﻪﻣﺴﺌﻠﻪ ﻣﺮگ ﺣﻞ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ.»
ﻓﺮوﻣﻨﺪی ﺳﺮاﻧﺠﺎم در روز 20 دی ﻣﺎه ﺳﺎل 1365 در ﻋﻤﻠﻴﺎت «ﻛﺮﺑﻼی 5»، در ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﻛﺶ ﺑﻪ ﻓﻴﺾ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎئل ﺷﺪ.
شهید محمد فرهمندی
کتاب «ایوب» در شش فصل شامل خاطرات و عملیّاتهای سردار شهید محمد فرومندی ، قائم مقام لشکر 5 نصر خراسان، تحقیق و تالیف «غلامرضا فسنقری» است که در 527 صفحه و با استفاده از عکسهای تمام رنگی به چاپ رسیده است.