برادران عزیز همانطور که می‌دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری، از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که به سر قبرم حاضر می‌شوید فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید. ان شاءالله

گروه جهاد و مقاومت مشرق - چند وقت پیش به حسب اتفاق به وصیت‌نامه‌ای از یک نوجوان افغانستانی که در جنگ هشت ساله ایران به شهادت رسیده بود برخوردم؛ وصیتی که صفای باطن و روشنی ضمیرِ شهید در تک تک واژه‌های آن متبلور بود. برای برخی شاید این معادلات به هیچوجه حل شدنی نباشد... کسانی که در خط‌خطی‌های نقشه جغرافیا گیر کرده‌اند و در میان حصارهایی که نام آن را مرزهای جغرافیایی نهاده‌اند محصور گشته‌اند، به هیچ روی قادر نیستند درک کنند که چگونه یک نوجوان حاضر است جان شیرینش را برای دفاع از سرزمینی که آنان «کشور بیگانه» میخوانندش فدا کند و در وصیت خویش بخواهد که تمام دارایی‌ش یعنی موتورش را وقف جبهه‌ها کنند. آیا آنها می‌توانند این معادله را درک کنند؟

وصیت یک شهید افغانی برای تنها دارایی‌اش

شبه هنرمندانی که در سریالی به اصطلاح طنز، افغانستان و مردمان سختکوش آن را به بدترین شکل ممکن به سخره می‌گیرند و آنها را افرادی بدسگال و سوءاستفاده‌گر و نمک‌خور و نمکدان شکن معرفی می‌کنند؛ چه؟ آیا می‌فهمند اینها را؟ کسانی که اکنون خود را به صورتی تهوع‌آور "وطن پرست" می‌نامند و می‌نمایانند، و در هنگامه‌ای که "وطن"شان 8 سال گرفتار سخت‌ترین اوضاع و شرایط ناشی از جنگ خارجی بود هر یک به دنبال سوراخ موشی مانند موش می‌گریختند، چه اندازه از دفاع یک نوجوان افغانستانی از کشوری که آنها بیگانه می‎‌نامندش و او در وصیتش آن را «دفاع از مملکت اسلامی» خوانده است، را می‌توانند فهم کنند؟ تا چه حد؟

آنانی که روی زمینِ خدا خط‌کش می‌گذارند و خاکها را بر اساس خط‌کشیها به «وطن» و «غیروطن»، به «مقدس» و «غیرمقدس»، به «ما» و «آنها»، به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم می‌کنند به هیچ میزان قادر به درک این معادلات نیستند! اینها وقتی وصیتنامه شهدا را میخوانند واژه‌ها و تعابیر برایشان گنگ و نامفهوم است. چون فراتر از یک مشت خاک و فراتر از چند غریزه که در میان تمام حیوانات مشترک است، تیر اندیشه و فکرشان رها نمی‌گردد و معانیِ دیگر برایشان معنا و مفهوم خاصی را تداعی نمی‌کند. همه چیز را در مشتی خاک محصور کرده‌اند؛ کسانی که در خطوط کج و معوج نقشه، حیرانِ این بازی‌اند و عمری‌ست در پیچ و تاب آن گم کرده‌اند راه را، هرگز نمی‌فهمند و نخواهد فهمید که آرمان‌های یک ملت در میان حصارهای مجعول انگلیسی محدود نخواهد شد؛ این آرمانها جهانی‌ست و متعلق به هر کسی است که دلش برای تحقق آنها می‌تپد. مستضعفین و فرزندان غیور اسلام در هیچ حصاری نمی‌گنجند و حیطه جهاد مقدس آنان در هیچ حد و مرزی محصور نخواهد گشت...

بر این وصیتنامه و بر شهدای افغانستانی که علی‌رغم دیدن بی‌مهری‌ها و بدرفتاریها از اغلب مردمان ایران، به دفاع از کشور آنان برخاستند باید ساعتها گریست. باید گریست به درازای مثنوی تلخ آن شاعر افغان، که درد و رنج و مرارت بی‌حدِ هجرت و مهاجران را از عمق جان به تصویر کشیده بود... مهاجرانی که پیاده آمده بودند؛ و سفره‌های پر از گرسنگی‌شان و سکوت شب سردشان گواه غربت بی‌حدِ آنان بود...2

متن وصیتنامه شهید رجب غلامی را با هم میخوانیم:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»
بعضی از مؤمنان بزرگانی هستند که به عهدی که با خدا بسته‌اند کاملاً وفادارند، پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا براه خدا شهید شدند.


سپاس و ستایش حی سبحان را که بر بندگان گنهکار خود منت نهاد و صراط مستقیم الهی را برایش رهنمون شد.

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یا ثارالله، سلام بر تو ای امام که چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختی و سلام بر شهیدان عزیز که با حرکت خود درس آزادگی را به ما آموختند.

این جانب رجب غلامی افغانی بر حسب وظیفه شرعی که بر گردن خود احساس می‌کنم و عشق سوزانی که در اثر ارادت به حسین(ع) تمام وجودم را می‌سوزاند، اینک به یاری خدا و همت شما ملت شهید پرور بجستان لباس رزم به تن می‌کنم و بر آنم که تا نابودی کامل استکبار از پای ننشینم. جرأت جسارت سخن گفتن در برابر شما سروران عزیز را ندارم ولی بعنوان برادری کوچک لازم می‌دانم نکاتی را متذکر شوم، سزاوار نیست که پس از گذشت چهار سال از جنگی که به مملکت اسلامی ایران تحمیل کرده‌اند همچنان بی تفاوت بمانیم.

اگر در خانه ماندن را به جهاد کردن ترجیح دهیم و به این منوال حرکت کنیم اعوذبالله که سخت در خسرانیم.

پدران و مادران عزیزی که در تشییع جنازه‌ام شرکت کرده‌اید برایم افسوس نخورید بلکه بجای این افسوس خوردن خواسته فرزندانتان را جواب مثبت دهید و آنها را روانه جبهه کنید که امروز خط سرخ حسینی خون می‌طلبد.

اگر جسدم به دست دوستان افتاد در کنار دیگر برادران و عزیزان شهید بجستان به خاک بسپارید.

برادران عزیز همانطور که می‌دانید من غریبم و پدر و مادر ندارم و همچنین برادر و خواهری، از شما عزیزان تقاضا دارم گاه گاهی که به سر قبرم حاضر می‌شوید فاتحه‌ای بخوانید و اگر ممکن بود یک شب جمعه دعای کمیل بر سر مزارم برگزار کنید. ان شاءالله

ضمناً موتورم را هم بفروشید و پولش را به جبهه واریز کنید.

در پایان از کلیه برادران و خواهران بجستان امید عفو و بخشش دارم و اگر خطایی از من مشاهده کرده‌اند خواهند بخشید.

از برادران عزیزم احمد باغبان و علی ‌پور اسماعیل می‌خواهم که بجای برادرم جنازه‌ام را بخاک بسپارند.

والسلام علیکم- العبدالحقیر: رجب غلامی افغانستانی

*منبع: وبلاگ «و سلاحه القلم»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس