به گزارش مشرق، وحید جلیلوند چهره آشنایی است، او را بیشتر بامستندهایش و البته صدای خاصش می شناسم. اولین ساخته بلند سینمایی او درباره مسایل اجتماعی است که هر کسی در اطرافش آن را حس می کند به همین دلیل مخاطب خود را در فیلم میبیند. او در سه اپیزود فیلمش را روایت می کند اما در این میان این دردها را به زبان سینما تصویر می کند. در فیلم از روایت متقاطع،تکرار موقعیت و تغییر زوایه دید بهره برده تا داستان را با جذابیتهای بصری به مخاطب ارایه دهد . اگر به دقت به فیلم نگاه کنیم هیچ کاراکتر منفی در فیلم دیده نمیشود همین امر از امتیازات فیلم به شمار می آید. برای اولین اکران فیلم در سینمای رسانه ها گفت وگویی محتوایی و فارغ از ساختار با کارگردان «چهارشنبه 19 اردیبهشت» ترتیب دادیم که از نظرتان می گذرد:
*قصدم ساخت فیلم داستانی با جذابیتهای سینمای کنشمند بود
فیلم با روایت مستندگونه آغاز می شود و افرادی که با کارهای شما آشنا هستند دغدغهمندی را از سکانس اولیه احساس میکنند . لحن فیلم در ادامه مستندگونگی را ندارد و در اپیزود دوم این لحن کمرنگ میشود.
قصد ما به عنوان سازندگان اثر، ساخت یک فیلم داستانی با جذابیتهای سینمای کنشمند بود. اما برای اینکه بتوانیم بر باورپذیری مخاطب تاثیرعمیقتری بگذاریم فیلم را با یک شبه مستند آغاز کردیم. تماشاگر ناخودآگاه و مستندگونه، درجهان داستان قرار میگیرد. به سیاق بسیاری از فیلمها که در تجربه سینمای باورپذیر موفق بودند.
*فیلم را بدون آرتیست شروع کردیم/ مخاطب در داستان استحاله میشود
با این اوصاف به عمد این لحن مستند را برای آغاز را انتخاب کردید.
بله . مقصود ما از ساخت فیلم این نبود که مستندی را از ابتدا تا انتها روایت کنیم به همین دلیل شکل فیلمنامه، دکوپاژ، میزانسنها، بازیها همه براساس سینمای رئالیستی است اما نمیتوان گفت لزوماً سینمای رئالیستی، سینمای مستند است. به عنوان نمونه این نکته را بازگو میکنم: ما تعمداً فیلم را بدون آرتیست شروع کردیم. بعد از سپری شدن دقایق اولیه، مخاطب با آرتیست اول فیلم مواجه میشود و اورا - نیکی کریمی – را در میان جمعیتی که در خیابان تجمع کردند، مشاهده میکند و با همین تمهید افتتاحیه حضور بازیگر ذر فیلم حس نمیشود. به یکباره مخاطب متوجه حضور نیکی کریمی در بین جمعیتی میشود که به اقتضای مشکلات مختلف در خیابان جمع شدند. به عقیده من این نوع روایت به شدت به باورپذیری مخاطب و نزدیک شدنش به شخصیت داستان کمک میکند.
ناخودآگاه مخاطب در دقیقه 40 یا 50 مثل تمام فیلمهای دیگر تمام عناصر سینمای داستانی از جمله: بازیگران ، گریمها و... را میبیند اما با این تفاوت؛ مخاطب در داستان استحاله و پرتاب شده است بدون این که حس کند و بداند. این نکته حایزاهمیتی است؛ من دلم میخواست فیلمم به فضای سینمای رئالیستی نزدیک شود اما سینمای رئالیستی با سینمای مستند تفاوت جدی دارد.
*تماشاگر با ناخودآگاهش فضای واقعی فیلم را درک می کند
المانهای این تفاوت را به وضوح می بینیم
بله همین طور است . ما در شیوه دکوپاژ، حرکتهای دوربین و...تفاوت سینمای رئالیستی و مستند را میبینیم. استفاده از یک فضای مستند گونه در ابتدای فیلم تنها یک تمهید بود که با ناخودآگاه مخاطب ارتباط بیشتری برقرار کنیم و تماشاگر با ناخودآگاهش، فضای واقعی و باورپذیر فیلم را درک کند.
شغل خانم کریمی و نمایش کشتارگاه بدون اگزجره صورت میگیرد که جای تشکر دارد. به نظرمیرسد اپیزود اول بسیار خوب محکم است اما در اپیزود دوم با داستانی روبرو میشویم که بیشتر دیده و استفاده شده ،دختری که ازدواج کرده و ازدواجش را از دید خانواده مخفی نگه میدارد.
حال من این سوال را از شما میپرسم. آنچه که ما به عنوان درگیری، مشکل و گرفتاری از آن یاد می کنیم چه چیزی است ؟
*جامعه به دختری که ناگزیر به ازدواج و فرار از خانه است حق نمی دهد
از نگاه شما همانقدر مشکل «لیلا» حایز اهمیت است که مشکل «ستاره» در اپیزود دوم؟
حتی به نظر من علاوه بر حایز اهمیت بودن، پیچیدهتر است. معضل «ستاره» در اپیزود دوم به مراتب وحشتناکتر و سنگین تر از معضل «لیلا» است. افراد جامعه در مواجهه با کاراکتراپیزود اول – لیلا- بدون هیچ قضاوت و پیشداوری به او حق میدهند زیرا او را مستمند، گرفتار و دردمند میدانند اما درباره کاراکتر «ستاره» در اپیزود دوم همه نسبت به او پیشداوری و قضاوت دارند. این قضاوتها اجازه نمیدهد به فضای روحی و روانی «ستاره» نزدیک شوند. به نظر من در شرایط «ستاره» مشکل پیچیدهتر و عمیقتر است. رجوع کنیم به دقایق ابتدایی فیلم، آدمهای مختلف دیده میشوند که دردمند هستند همه به عنوان گرفتار به آن ها حق میدهیم و ترحم ما را برمیانگیزند اما به دختری که ناگزیر از خروج خانه است، یا دختری که ناگزیر به ازدواج است، حق نمیدهیم. من موقعیت کاراکتر «ستاره» همراه با درگیریها، وضعیت نابهنجار، فقر و دردمندیاش را با قضاوت بیرونی مردم همراه کردم.
از طرف دیگر با جملهای که گفتید موضوع دختری که ازدواج کرده و با خانواده دچار مشکل شده، زیاد استفاده شده است موافق نیستم. «سلام» هم زیاد استفاده می شود ما نباید آن را به کار ببریم؟ آیا موضوعی که زیاد مطرح و استفاده شده موضوعیت خود را از دست داده است؟ مسئله «ازدواج زیر پوست شهری» که به دلایل مختلف - آبرو ، احترام ، ادب، عرف و...- تعداد آن افزایش یافته است، مسئله جدی است. هر هنرمندی که احساس می کند این مسئله موضوعیت دارد ممکن است دربارهاش صحبت کند، من هم از زاویه دید خودم به این مسئله پرداختم.
*ازدواج ستاره حماقت است
در ایپزود دوم دختر برگه فوت پدرش را ارائه داده وازدواج کرده است از این دختر با این همه جسارت، تا این حد ضعف در مقابل خانوادهاش بعید به نظر میرسد.
ستاره جسارت ندارد، حماقت دارد. ستاره پیش زمینهای دارد که در فیلم دیده میشود: دختری 19 ساله که پدر و مادرش را در زلزله بم از دست داده و با عمهاش زندگی می کند. این دختر در خانه مشکلی ندارد، بدرفتاریهای متداول در فیلمها برای او پیش نیامده و زندگی سلامتی داشته است اما او عاشق شده، وقتی بدون اجازه عمهاش - که به نوعی سرپرست اوست - تن به ازدواج با پسری میدهد که بارها به خواستگاریاش آمده، نشانگر عشق اوست. پسر تافته جدابافتهای نیست و موقعیت اجتماعی خاصی ندارد، تنها عشق است که باعث میشود ستاره به چنین حماقتی دست بزند. این عشق را به عمه و خانواده عمهاش نتوانست ابراز کند، پس حماقت کرده و لزوماً جسارت نکرده است.
چرا این عشق را که در تعریف شما بسیار شنیدنی است را نمیبینیم؟
به این دلیل که ما در لحظه اکنون فیلم زندگی میکنیم. ما در یک سکانس، بخش کوچکی از عشق این دو را میبینیم. در موقعیت این لحظه که ما در آن قرار داریم این زوج یک بحران دارند؛ ستاره باردار است و نمی دانند با این وضعیت چه کنند .آرام آرام مشکلات دیگر پیش میآید، پسرعمه و در نهایت عمه فهمیده و ستاره شرایط زندگی در خانه عمه را ندارد در این شرایط دیگر جایی برای بروز عشق این زن و شوهر باقی نمیماند.
هیچ نیازی به اشاره به این علاقه که ما به یکباره و متوجه آن می شویم و به تعبیر من ستاره جسارت به خرج داده است و به تعبیر شما حماقت کرده است، ندیدید.
به عقیده من هیچ نیازی نیست، کاراکترها واقعی هستند و در اطراف ما وجود دارند.این افراد در خانواده و اطرافیان ما قابل لمس هستند و نیازی به توضیح اضافه نیست.
اگر ما فضای کوچکی از نوع ارتباط این دختر و پسر را میدیدیم، غیرت پسرعمه برای ما قابل لمس بود و اینگونه آزار دهنده نمود پیدا نمی کرد؟
سینمای امروز این قابلیت را دارد که با یکی دو اشاره، پیشینه و پسینه افراد را به مخاطب ارائه بدهد و من از این خصیصه استفاده و به همین اکتفا میکنم.
*بارداری ستاره ساده مطرح میشود
در قسمتی از فیلم در اپیزود دوم متوجه می شویم که ستاره باردار است، اگر بخشهای پایانی فیلم اعلام میشد، بهتر نبود؟
اعلام این خبر در بخشهای پایانی به مخاطب شوک میدهد که به عقیده من غلط است. وقتی در لحظه دراماتیک قصه و یا در یک نقطه عطف دختر اعلام بارداری کند، فیلم با سریالهایی که از ماهواره پخش میشود چه تفاوتی خواهد داشت؟ ما دو کاشت در اپیزود دوم در نظر گرفتیم جایی که شوهر از ستاره میپرسد : «قصه را نفهمید که؟ »مخاطب نمیداند قصد ما از طرح این سوال چیست؟ و حدس مخاطب را به سمت دیگری سوق میدهد، کاشت دوم در شرایطی که در برج کار می کند درآینه یک دست ملایم به شکم میزند و در نهایت در زندان مساله بارداری، ساده مطرح میشود.
به شخصه به عنوان مخاطب دوست نداشتم ستاره باردار باشد زیرا از فیلمی که این قدرت آغاز شد و ادامه یافت بارداری ستاره کار رابه سمت کارهای تلویزیونی سوق می دهد البته نوع روایت این بارداری به مراتب با کارهای دیگر متفاوت است.
گاهی اوقات جهان زیستی ما با جهان تصویریمان مختلط میشود. چه بسا این بارداری که احساس می کنید مندرس ودیده شده است را در جهان زیستی تجربه کردید و در اطرافیان نمونه آن را دیده باشید. برخلاف آنچه در فیلمها و سریالها می بینیم، موضوع بارداری ستاره را تحت هیچ شرایطی بزرگنمایی نکردیم، اگر در یک عطف دراماتیک بارداری را اعلام میکردیم شاید به شدت سطحی میشد اما من با موضوع بارداری ستاره به شدت ساده برخورد کردم. از طرف دیگر آیا موضوعاتی که بارها گفته شده است اگر زیبا گفته شود اشکالی ایجاد میکند؟ من سعی کردم با ظرافت به بارداری ستاره اشاره کنم چراکه عقیده دارم بارداری در شرایط ستاره یک معضل است. تلاش کردم شریفتر به این مساله نگاه کنم نه متفاوت تر .
در اپیزود سوم ما به شخصیت جلال آشتیانی نزدیک می شویم او می خواهد عدالت را جاری کند اما نمی داند چگونه و راه غلط را انتخاب می کند و به نیروی انتظامی جمله کلیدی می گوید: «من خراب کردم تو خراب ترش نکن».
جلال آشتیانی قصد برقراری عدالت را ندارد. جلال در پیشینیهاش گرفتاری و رنجی داشته، در آن شرایط دست دراز کرده اما به او کمک نشده است، امروز قصد دارد بدون اینکه کسی دست دراز کند، به نیازمندی، یاری برساند اما راه غلطی را انتخاب کرده است.
«جلال» را تطهیر نمیکنیم
جلال به عنوان یک فرد فرهنگی به مخاطب معرفی می شود.
جلال را یک دبیر انتخاب کردیم، به این مفهوم که صاحب فکر و اندیشه است. جلال آشتیانی با این فکر که روزگاری که نیازمند بود، کسی به او کمک نکرد، امروز قصد یاری به نیازمند دارد، اما راهش را بلد نیست. نکته ظریف اینجاست که در کمک کردن او به دیگران خشمی نهفته است. شاید اگر جلال 11 سال پیش ضربه نمیخورد ممکن بود عاقلانه رفتار کند. جلال آشتیانی مصداق «کباب قناری بر آتش سوسن ویاس» است. او دو فعل کاملا پارادوکسیکال انجام میدهد. قصد دستگیری دارد اما دستگیری را با خشم انجام می دهد.
به همین دلیل مرتکب اشتباه می شود.
بله اشتباه می کند و ما در هیچ کجای فیلم به او حق نمیدهیم.
در انتهای فیلم که با پیغام لیلا روی پیغامگیر فیلم تمام می شود اشتباه جلال پررنگ تر دیده میشود.
بله ما در انتها هم می گوییم جلال اشتباه کرد و او را طاهر نمی کنیم .
*فیلم کاراکتر منفی ندارد
در فیلم کاراکتر منفی به مفهومی که ما در سینما شاهد آن هستیم دیده نمی شود.
به عمد من هیچ کاراکتر منفی در فیلم ندارم و جلال آشتیانی هم مثل همه افراد جامعه است، پیامبرگونه زندگی نمی کند. دارای آزمون و خطاهای انسانی است و اشتباه می کند. خشمش را نسبت به هر صاحب مکنتی این گونه مطرح میکند . خشمش را نسبت به این بیتوجهی، این گونه بروز میدهد. یک بخشی در فیلمنامه فیلم بود که حذف کردیم. صفحه ای در نیازمندی روزنامه ها است که مربوط به نزولخواران رسمی است. در این بخش از نیازمندیهای روزنامه، درج میشود که وام میدهند با بهره و... اینها نه ارگان دولتی هستند، نه شرکت نه بانک و... کاملاً شخصی است اما در روزنامه رسمی گاهی اوقات صفحه دارند. نزول خوارانی که از خیابان خیام پایشان به روزنامههای رسمی کشور باز شد. جلال آشتیانی در همان صفحات آگهی میدهد که 30 میلیون بلا عوض میبخشد . این خشم از نزول خوار، صاحب مکنت، ربای اجتماعی است که به غلط بروز میکند. خشمی است از تعطیل شدن گلریزان ها ، خشمی است از له شدن مردانگی، جوانمردی، لوطی گری و پهلوانی . جلال قصد دارد با این خشم پهلوانی کند این دو در کنتراست با یکدیگر قرار میگیرد و یک عمل اشتباه از او سر میزند.
«علی» با شرافت و غیرتش حق دارد
در سه اپیزود فیلم «غیرت» بی جای شخصیت ها علامت سوال برای مخاطب ایجاد می کند. غیرت اول، غیرت علی به لیلا که باعث میشود پول از دست میرود، در اپیزود دوم غیرت پسرعمه آزار دهنده است و در اپیزود سوم جلال غیرت می کند که هبه کند و میترا او را زیر سوال می برد.
من به این سوال شما نقد دارم. در اپیزود اول نه تنها غیرت منفور نیست که در انتهای اپیزود به «علی» حق میدهیم. یک دوراهی اتفاق می افتد که تماشاگر به غیرت علی و دردمندی لیلا هر دوحق میدهد. یکی ازدوستان پیشنهاد داد پلانی که علی خود را از زنش مخفی وگریه می کند برای خوش ریتمتر شدن این سکانس برداشته شود، اما من به عمد برنداشتم تنها به همین دلیل. اگر آن سکانس به مخاطب ارایه نمیشد علی منفور میشد و اگر علی منفور شود، غیرت و تعصبش زیرا سوال می رود. دراپیزود اول ما یک تراژدی داریم و سر این دوراهی قرار میگیریم، لیلا با دردمندی و نیازش حق دارد، علی با شرافت وغیرتش حق دارد .
در اپیزود دوم اسماعیل کاراکتر محوری نیست. پایه ای است برای این که ما داستان را با شخصیت دیگری جلو ببریم . غیرت اسماعیل منفور نیست. هر آدمی در جای اسماعیل قرار بگیرد و سالها به دختر عمهاش دل بسته باشد این واکنش از او طبیعی است. ستاره حماقت می کند زیرا بدون اجازه خانواده - اگرچه حکم شرعی دارد- به خاطر عشقش ازدواج کرده است. هر عقل سلیمی در مواجهه با این حماقت گارد می گیرد و واکنش نشان میدهد، علی الخصوص اگر عاشق باشد. به همین دلیل غیرت سرکوب نمیشود. ممکن است مخاطب با «ستاره» همذات پنداری کند چون کاراکتر اصلی قصه است اما اسماعیل از شرافتش، عشقش و غیرتش دفاع می کند پس مذموم نیست. کاراکتر اسماعیل را منفی نکردیم. من همانقدر به اسماعیل حق می دهم که به ستاره.
حتی در زمانی که از ستاره با وضعیتی که دارد خواستار دیه می شود؟
بله دیه می خواهد. و اما در اپیزود سوم با تعمیم کلمه غیرت به رابطه جلال و میترا موافق نیستم. در دو مورد اول می توانیم غیرت را به کار ببریم.
جلال فردی است که در جامعه امروز با شرایطی که در فیلم شاهد آن هستیم غیرت می کند و قصد دارد هبه کند.
درست است اما قاطبه مردم کلمه غیرت را بیشتر به تعصبات ناموسی میشناسند. نکته اینجاست ما در هر اپیزود «دو راهی» داریم که یکنفر پاهایش روی زمین است و عقلانی تصمیم می گیرد و فردی را داریم که پایش روی زمین نیست. در اپیزود اول لیلا منطقی صحبت می کند و می گوید وقتی درد می کشیم اهمیتی ندارد چه کسی پول رادر اختیار ما قرار می دهد اما علی پایش روی زمین نیست، حاضر است بمیرد اما از جلال که گذشتهای با لیلا داشته، پول نگیرد. هر دو حق دارند.
در اپیزود دوم اسماعیل اعتراضش به عملکرد ستاره منطقی است زیرا عاشقش بوده، او حق دارد. ستاره هم حق دارد چون عاشق است و عشق اجازه تفکر و منطق به فرد نمی دهد. هر دو حق دارند.
در اپیزود سوم زن جلال حق دارد چون می گوید از بضاعت خانواده کم میکنی و به دیگران میبخشی. حرفش کاملا منطقی است اما جلال قصد دارد پهلوانی کند - اگرچه بسیار کار ستودنی است - اما حرکتش عقلانی نیست. هر دو حق دارند.
*کاراکترها را روبهروی هم ندیدم و قضاوت نکردم
درباره هیچ یک از کاراکترها قضاوت نکردید.
اگرچه کاراکترها روبهروی هم هستند من قضاوتی درباره آنها نکردم و آنها را روبهروی هم ندیدم . من به همان اندازه به علی حق میدهم که به لیلا، به همان اندازه به اسماعیل حق می دهم که به ستاره، به همان اندازه به میترا حق می دهم که به جلال. این افراد تنها به دلیل منتالیتیهای ذهنیشان روبهروی هم قرار میگیرند.
*روح فیلم ادای دین به «گذشت» است
معمولاً فیلمسازها برای ساخت فیلم اول کاری آپارتمانی و کم شخصیت را انتخاب میکنند اما شما قصهای پیچیده و کاری به لحاظ کارگردانی سخت را انتخاب کردید.
ما فیلمنامه دیگری پیش از این با همین تیم نویسنده یعنی علی زرنگار، من و حسین مهکام به نام «چند سال و یک شب» داشتیم که کار سختی بود، پروانه ساخت گرفتیم و کارهای مقدماتی آن انجام شد. درمرحله بازنویسی بودیم که یک شب دوستی (محمدحسین اسکندری زاده) به من زنگ زد او متمول و خیر است به من گفت امشب موضوعی مرا به سختی به فکر فرو برد و تعریف کرد. گفت: «جایی رفتم، کمکی انجام دادم در حین بازگشت به منزل با خودم فکر کردم اگر متمول نبودم و داراییام همین ماشین بود آیا باز هم میبخشیدم؟ فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بازهم هبه می کردم.» خیلی منقلب بود. موضوع را با علی و حسین در میان گذاشتم همگی به اتفاق گفتیم حاضر نبودیم تنها سرمایه مان را ببخشیم. حقیقتش شرمنده شدیم . نمیخواهم بگویم تم فیلمنامه یا کانسپت فیلمنامه (چون وارد فضای تکنیکال سینما می شویم) می گویم روح این فیلمنامه ادای دین به «گذشت» است. آنقدر آن شب برای ما شب طلایی بود که فیلمنامه را با بازنویسی نهایی اش کنار گذاشتیم و این فیلمنامه را کار کردیم.
*روح این فیلم شرمندگی من از این است که هستم
آن شب ایده اولیه قصه شکل گرفت؟
نه، آن شب تنها دردش را احساس کردیم . من تا امروز این درد را حس میکنم و از خودم میپرسم چرا این قدر در وجودم سخاوت نیست که تنها سرمایهام را ببخشم و از این مساله متاثر می شوم. آن درد تا امروز هم با من هست. من درباره ناتوانی و ضعف خودم و عدم گذشتم و عدم درکم از کلمه ایثار شرمنده ام. این فیلم جبران مافاتی بود به این همه حال بد.
یادم می آید با علی زرنگار به ماهشهر رفتیم برای ساخت مستندی ، در این سفر با خانواده های دردمند زیادی مواجه شدیم یک روز من به دختر بچهای گفتم «چه چیزی تو را در این لحظه می تواند خوشحال کند» گفت «یک کامپیوتر«. ما کار را ضبط کردیم، تمام شد من دیدم «علی »حالش خوب نیست همان شب هم قرار بود به تهران بازگردیم. اواسط ضبط گفت «من باید برم کاری دارم » پرس و جو کردم بالاخره فهمیدم او آن شب پول قرض کرد که به این بچه کامپیوتر برساند و رساند. من از دختر سوال کردم اما علی شنید . این من را شرمنده می کند. روح این فیلم شرمندگی من از این است که هستم. سالهاست دلم می خواهد شبیه کاراکتر جلال باشم اما هیچ وقت نبودم .
خداوند رحمت کند زنده یاد انوشیروان ارجمند را همیشه به او می گفتند چرا این قدر کاراکتر منفی بازی میکنی می گفت «هرکسی هرچیزی را بازی می کند که نیست. من فیلمی را ساختم که نیستم. »
*قصدم ساخت فیلم داستانی با جذابیتهای سینمای کنشمند بود
فیلم با روایت مستندگونه آغاز می شود و افرادی که با کارهای شما آشنا هستند دغدغهمندی را از سکانس اولیه احساس میکنند . لحن فیلم در ادامه مستندگونگی را ندارد و در اپیزود دوم این لحن کمرنگ میشود.
قصد ما به عنوان سازندگان اثر، ساخت یک فیلم داستانی با جذابیتهای سینمای کنشمند بود. اما برای اینکه بتوانیم بر باورپذیری مخاطب تاثیرعمیقتری بگذاریم فیلم را با یک شبه مستند آغاز کردیم. تماشاگر ناخودآگاه و مستندگونه، درجهان داستان قرار میگیرد. به سیاق بسیاری از فیلمها که در تجربه سینمای باورپذیر موفق بودند.
*فیلم را بدون آرتیست شروع کردیم/ مخاطب در داستان استحاله میشود
با این اوصاف به عمد این لحن مستند را برای آغاز را انتخاب کردید.
بله . مقصود ما از ساخت فیلم این نبود که مستندی را از ابتدا تا انتها روایت کنیم به همین دلیل شکل فیلمنامه، دکوپاژ، میزانسنها، بازیها همه براساس سینمای رئالیستی است اما نمیتوان گفت لزوماً سینمای رئالیستی، سینمای مستند است. به عنوان نمونه این نکته را بازگو میکنم: ما تعمداً فیلم را بدون آرتیست شروع کردیم. بعد از سپری شدن دقایق اولیه، مخاطب با آرتیست اول فیلم مواجه میشود و اورا - نیکی کریمی – را در میان جمعیتی که در خیابان تجمع کردند، مشاهده میکند و با همین تمهید افتتاحیه حضور بازیگر ذر فیلم حس نمیشود. به یکباره مخاطب متوجه حضور نیکی کریمی در بین جمعیتی میشود که به اقتضای مشکلات مختلف در خیابان جمع شدند. به عقیده من این نوع روایت به شدت به باورپذیری مخاطب و نزدیک شدنش به شخصیت داستان کمک میکند.
ناخودآگاه مخاطب در دقیقه 40 یا 50 مثل تمام فیلمهای دیگر تمام عناصر سینمای داستانی از جمله: بازیگران ، گریمها و... را میبیند اما با این تفاوت؛ مخاطب در داستان استحاله و پرتاب شده است بدون این که حس کند و بداند. این نکته حایزاهمیتی است؛ من دلم میخواست فیلمم به فضای سینمای رئالیستی نزدیک شود اما سینمای رئالیستی با سینمای مستند تفاوت جدی دارد.
*تماشاگر با ناخودآگاهش فضای واقعی فیلم را درک می کند
المانهای این تفاوت را به وضوح می بینیم
بله همین طور است . ما در شیوه دکوپاژ، حرکتهای دوربین و...تفاوت سینمای رئالیستی و مستند را میبینیم. استفاده از یک فضای مستند گونه در ابتدای فیلم تنها یک تمهید بود که با ناخودآگاه مخاطب ارتباط بیشتری برقرار کنیم و تماشاگر با ناخودآگاهش، فضای واقعی و باورپذیر فیلم را درک کند.
شغل خانم کریمی و نمایش کشتارگاه بدون اگزجره صورت میگیرد که جای تشکر دارد. به نظرمیرسد اپیزود اول بسیار خوب محکم است اما در اپیزود دوم با داستانی روبرو میشویم که بیشتر دیده و استفاده شده ،دختری که ازدواج کرده و ازدواجش را از دید خانواده مخفی نگه میدارد.
حال من این سوال را از شما میپرسم. آنچه که ما به عنوان درگیری، مشکل و گرفتاری از آن یاد می کنیم چه چیزی است ؟
*جامعه به دختری که ناگزیر به ازدواج و فرار از خانه است حق نمی دهد
از نگاه شما همانقدر مشکل «لیلا» حایز اهمیت است که مشکل «ستاره» در اپیزود دوم؟
حتی به نظر من علاوه بر حایز اهمیت بودن، پیچیدهتر است. معضل «ستاره» در اپیزود دوم به مراتب وحشتناکتر و سنگین تر از معضل «لیلا» است. افراد جامعه در مواجهه با کاراکتراپیزود اول – لیلا- بدون هیچ قضاوت و پیشداوری به او حق میدهند زیرا او را مستمند، گرفتار و دردمند میدانند اما درباره کاراکتر «ستاره» در اپیزود دوم همه نسبت به او پیشداوری و قضاوت دارند. این قضاوتها اجازه نمیدهد به فضای روحی و روانی «ستاره» نزدیک شوند. به نظر من در شرایط «ستاره» مشکل پیچیدهتر و عمیقتر است. رجوع کنیم به دقایق ابتدایی فیلم، آدمهای مختلف دیده میشوند که دردمند هستند همه به عنوان گرفتار به آن ها حق میدهیم و ترحم ما را برمیانگیزند اما به دختری که ناگزیر از خروج خانه است، یا دختری که ناگزیر به ازدواج است، حق نمیدهیم. من موقعیت کاراکتر «ستاره» همراه با درگیریها، وضعیت نابهنجار، فقر و دردمندیاش را با قضاوت بیرونی مردم همراه کردم.
از طرف دیگر با جملهای که گفتید موضوع دختری که ازدواج کرده و با خانواده دچار مشکل شده، زیاد استفاده شده است موافق نیستم. «سلام» هم زیاد استفاده می شود ما نباید آن را به کار ببریم؟ آیا موضوعی که زیاد مطرح و استفاده شده موضوعیت خود را از دست داده است؟ مسئله «ازدواج زیر پوست شهری» که به دلایل مختلف - آبرو ، احترام ، ادب، عرف و...- تعداد آن افزایش یافته است، مسئله جدی است. هر هنرمندی که احساس می کند این مسئله موضوعیت دارد ممکن است دربارهاش صحبت کند، من هم از زاویه دید خودم به این مسئله پرداختم.
*ازدواج ستاره حماقت است
در ایپزود دوم دختر برگه فوت پدرش را ارائه داده وازدواج کرده است از این دختر با این همه جسارت، تا این حد ضعف در مقابل خانوادهاش بعید به نظر میرسد.
ستاره جسارت ندارد، حماقت دارد. ستاره پیش زمینهای دارد که در فیلم دیده میشود: دختری 19 ساله که پدر و مادرش را در زلزله بم از دست داده و با عمهاش زندگی می کند. این دختر در خانه مشکلی ندارد، بدرفتاریهای متداول در فیلمها برای او پیش نیامده و زندگی سلامتی داشته است اما او عاشق شده، وقتی بدون اجازه عمهاش - که به نوعی سرپرست اوست - تن به ازدواج با پسری میدهد که بارها به خواستگاریاش آمده، نشانگر عشق اوست. پسر تافته جدابافتهای نیست و موقعیت اجتماعی خاصی ندارد، تنها عشق است که باعث میشود ستاره به چنین حماقتی دست بزند. این عشق را به عمه و خانواده عمهاش نتوانست ابراز کند، پس حماقت کرده و لزوماً جسارت نکرده است.
چرا این عشق را که در تعریف شما بسیار شنیدنی است را نمیبینیم؟
به این دلیل که ما در لحظه اکنون فیلم زندگی میکنیم. ما در یک سکانس، بخش کوچکی از عشق این دو را میبینیم. در موقعیت این لحظه که ما در آن قرار داریم این زوج یک بحران دارند؛ ستاره باردار است و نمی دانند با این وضعیت چه کنند .آرام آرام مشکلات دیگر پیش میآید، پسرعمه و در نهایت عمه فهمیده و ستاره شرایط زندگی در خانه عمه را ندارد در این شرایط دیگر جایی برای بروز عشق این زن و شوهر باقی نمیماند.
هیچ نیازی به اشاره به این علاقه که ما به یکباره و متوجه آن می شویم و به تعبیر من ستاره جسارت به خرج داده است و به تعبیر شما حماقت کرده است، ندیدید.
به عقیده من هیچ نیازی نیست، کاراکترها واقعی هستند و در اطراف ما وجود دارند.این افراد در خانواده و اطرافیان ما قابل لمس هستند و نیازی به توضیح اضافه نیست.
اگر ما فضای کوچکی از نوع ارتباط این دختر و پسر را میدیدیم، غیرت پسرعمه برای ما قابل لمس بود و اینگونه آزار دهنده نمود پیدا نمی کرد؟
سینمای امروز این قابلیت را دارد که با یکی دو اشاره، پیشینه و پسینه افراد را به مخاطب ارائه بدهد و من از این خصیصه استفاده و به همین اکتفا میکنم.
*بارداری ستاره ساده مطرح میشود
در قسمتی از فیلم در اپیزود دوم متوجه می شویم که ستاره باردار است، اگر بخشهای پایانی فیلم اعلام میشد، بهتر نبود؟
اعلام این خبر در بخشهای پایانی به مخاطب شوک میدهد که به عقیده من غلط است. وقتی در لحظه دراماتیک قصه و یا در یک نقطه عطف دختر اعلام بارداری کند، فیلم با سریالهایی که از ماهواره پخش میشود چه تفاوتی خواهد داشت؟ ما دو کاشت در اپیزود دوم در نظر گرفتیم جایی که شوهر از ستاره میپرسد : «قصه را نفهمید که؟ »مخاطب نمیداند قصد ما از طرح این سوال چیست؟ و حدس مخاطب را به سمت دیگری سوق میدهد، کاشت دوم در شرایطی که در برج کار می کند درآینه یک دست ملایم به شکم میزند و در نهایت در زندان مساله بارداری، ساده مطرح میشود.
به شخصه به عنوان مخاطب دوست نداشتم ستاره باردار باشد زیرا از فیلمی که این قدرت آغاز شد و ادامه یافت بارداری ستاره کار رابه سمت کارهای تلویزیونی سوق می دهد البته نوع روایت این بارداری به مراتب با کارهای دیگر متفاوت است.
گاهی اوقات جهان زیستی ما با جهان تصویریمان مختلط میشود. چه بسا این بارداری که احساس می کنید مندرس ودیده شده است را در جهان زیستی تجربه کردید و در اطرافیان نمونه آن را دیده باشید. برخلاف آنچه در فیلمها و سریالها می بینیم، موضوع بارداری ستاره را تحت هیچ شرایطی بزرگنمایی نکردیم، اگر در یک عطف دراماتیک بارداری را اعلام میکردیم شاید به شدت سطحی میشد اما من با موضوع بارداری ستاره به شدت ساده برخورد کردم. از طرف دیگر آیا موضوعاتی که بارها گفته شده است اگر زیبا گفته شود اشکالی ایجاد میکند؟ من سعی کردم با ظرافت به بارداری ستاره اشاره کنم چراکه عقیده دارم بارداری در شرایط ستاره یک معضل است. تلاش کردم شریفتر به این مساله نگاه کنم نه متفاوت تر .
در اپیزود سوم ما به شخصیت جلال آشتیانی نزدیک می شویم او می خواهد عدالت را جاری کند اما نمی داند چگونه و راه غلط را انتخاب می کند و به نیروی انتظامی جمله کلیدی می گوید: «من خراب کردم تو خراب ترش نکن».
جلال آشتیانی قصد برقراری عدالت را ندارد. جلال در پیشینیهاش گرفتاری و رنجی داشته، در آن شرایط دست دراز کرده اما به او کمک نشده است، امروز قصد دارد بدون اینکه کسی دست دراز کند، به نیازمندی، یاری برساند اما راه غلطی را انتخاب کرده است.
«جلال» را تطهیر نمیکنیم
جلال به عنوان یک فرد فرهنگی به مخاطب معرفی می شود.
جلال را یک دبیر انتخاب کردیم، به این مفهوم که صاحب فکر و اندیشه است. جلال آشتیانی با این فکر که روزگاری که نیازمند بود، کسی به او کمک نکرد، امروز قصد یاری به نیازمند دارد، اما راهش را بلد نیست. نکته ظریف اینجاست که در کمک کردن او به دیگران خشمی نهفته است. شاید اگر جلال 11 سال پیش ضربه نمیخورد ممکن بود عاقلانه رفتار کند. جلال آشتیانی مصداق «کباب قناری بر آتش سوسن ویاس» است. او دو فعل کاملا پارادوکسیکال انجام میدهد. قصد دستگیری دارد اما دستگیری را با خشم انجام می دهد.
به همین دلیل مرتکب اشتباه می شود.
بله اشتباه می کند و ما در هیچ کجای فیلم به او حق نمیدهیم.
در انتهای فیلم که با پیغام لیلا روی پیغامگیر فیلم تمام می شود اشتباه جلال پررنگ تر دیده میشود.
بله ما در انتها هم می گوییم جلال اشتباه کرد و او را طاهر نمی کنیم .
*فیلم کاراکتر منفی ندارد
در فیلم کاراکتر منفی به مفهومی که ما در سینما شاهد آن هستیم دیده نمی شود.
به عمد من هیچ کاراکتر منفی در فیلم ندارم و جلال آشتیانی هم مثل همه افراد جامعه است، پیامبرگونه زندگی نمی کند. دارای آزمون و خطاهای انسانی است و اشتباه می کند. خشمش را نسبت به هر صاحب مکنتی این گونه مطرح میکند . خشمش را نسبت به این بیتوجهی، این گونه بروز میدهد. یک بخشی در فیلمنامه فیلم بود که حذف کردیم. صفحه ای در نیازمندی روزنامه ها است که مربوط به نزولخواران رسمی است. در این بخش از نیازمندیهای روزنامه، درج میشود که وام میدهند با بهره و... اینها نه ارگان دولتی هستند، نه شرکت نه بانک و... کاملاً شخصی است اما در روزنامه رسمی گاهی اوقات صفحه دارند. نزول خوارانی که از خیابان خیام پایشان به روزنامههای رسمی کشور باز شد. جلال آشتیانی در همان صفحات آگهی میدهد که 30 میلیون بلا عوض میبخشد . این خشم از نزول خوار، صاحب مکنت، ربای اجتماعی است که به غلط بروز میکند. خشمی است از تعطیل شدن گلریزان ها ، خشمی است از له شدن مردانگی، جوانمردی، لوطی گری و پهلوانی . جلال قصد دارد با این خشم پهلوانی کند این دو در کنتراست با یکدیگر قرار میگیرد و یک عمل اشتباه از او سر میزند.
«علی» با شرافت و غیرتش حق دارد
در سه اپیزود فیلم «غیرت» بی جای شخصیت ها علامت سوال برای مخاطب ایجاد می کند. غیرت اول، غیرت علی به لیلا که باعث میشود پول از دست میرود، در اپیزود دوم غیرت پسرعمه آزار دهنده است و در اپیزود سوم جلال غیرت می کند که هبه کند و میترا او را زیر سوال می برد.
من به این سوال شما نقد دارم. در اپیزود اول نه تنها غیرت منفور نیست که در انتهای اپیزود به «علی» حق میدهیم. یک دوراهی اتفاق می افتد که تماشاگر به غیرت علی و دردمندی لیلا هر دوحق میدهد. یکی ازدوستان پیشنهاد داد پلانی که علی خود را از زنش مخفی وگریه می کند برای خوش ریتمتر شدن این سکانس برداشته شود، اما من به عمد برنداشتم تنها به همین دلیل. اگر آن سکانس به مخاطب ارایه نمیشد علی منفور میشد و اگر علی منفور شود، غیرت و تعصبش زیرا سوال می رود. دراپیزود اول ما یک تراژدی داریم و سر این دوراهی قرار میگیریم، لیلا با دردمندی و نیازش حق دارد، علی با شرافت وغیرتش حق دارد .
در اپیزود دوم اسماعیل کاراکتر محوری نیست. پایه ای است برای این که ما داستان را با شخصیت دیگری جلو ببریم . غیرت اسماعیل منفور نیست. هر آدمی در جای اسماعیل قرار بگیرد و سالها به دختر عمهاش دل بسته باشد این واکنش از او طبیعی است. ستاره حماقت می کند زیرا بدون اجازه خانواده - اگرچه حکم شرعی دارد- به خاطر عشقش ازدواج کرده است. هر عقل سلیمی در مواجهه با این حماقت گارد می گیرد و واکنش نشان میدهد، علی الخصوص اگر عاشق باشد. به همین دلیل غیرت سرکوب نمیشود. ممکن است مخاطب با «ستاره» همذات پنداری کند چون کاراکتر اصلی قصه است اما اسماعیل از شرافتش، عشقش و غیرتش دفاع می کند پس مذموم نیست. کاراکتر اسماعیل را منفی نکردیم. من همانقدر به اسماعیل حق می دهم که به ستاره.
حتی در زمانی که از ستاره با وضعیتی که دارد خواستار دیه می شود؟
بله دیه می خواهد. و اما در اپیزود سوم با تعمیم کلمه غیرت به رابطه جلال و میترا موافق نیستم. در دو مورد اول می توانیم غیرت را به کار ببریم.
جلال فردی است که در جامعه امروز با شرایطی که در فیلم شاهد آن هستیم غیرت می کند و قصد دارد هبه کند.
درست است اما قاطبه مردم کلمه غیرت را بیشتر به تعصبات ناموسی میشناسند. نکته اینجاست ما در هر اپیزود «دو راهی» داریم که یکنفر پاهایش روی زمین است و عقلانی تصمیم می گیرد و فردی را داریم که پایش روی زمین نیست. در اپیزود اول لیلا منطقی صحبت می کند و می گوید وقتی درد می کشیم اهمیتی ندارد چه کسی پول رادر اختیار ما قرار می دهد اما علی پایش روی زمین نیست، حاضر است بمیرد اما از جلال که گذشتهای با لیلا داشته، پول نگیرد. هر دو حق دارند.
در اپیزود دوم اسماعیل اعتراضش به عملکرد ستاره منطقی است زیرا عاشقش بوده، او حق دارد. ستاره هم حق دارد چون عاشق است و عشق اجازه تفکر و منطق به فرد نمی دهد. هر دو حق دارند.
در اپیزود سوم زن جلال حق دارد چون می گوید از بضاعت خانواده کم میکنی و به دیگران میبخشی. حرفش کاملا منطقی است اما جلال قصد دارد پهلوانی کند - اگرچه بسیار کار ستودنی است - اما حرکتش عقلانی نیست. هر دو حق دارند.
*کاراکترها را روبهروی هم ندیدم و قضاوت نکردم
درباره هیچ یک از کاراکترها قضاوت نکردید.
اگرچه کاراکترها روبهروی هم هستند من قضاوتی درباره آنها نکردم و آنها را روبهروی هم ندیدم . من به همان اندازه به علی حق میدهم که به لیلا، به همان اندازه به اسماعیل حق می دهم که به ستاره، به همان اندازه به میترا حق می دهم که به جلال. این افراد تنها به دلیل منتالیتیهای ذهنیشان روبهروی هم قرار میگیرند.
*روح فیلم ادای دین به «گذشت» است
معمولاً فیلمسازها برای ساخت فیلم اول کاری آپارتمانی و کم شخصیت را انتخاب میکنند اما شما قصهای پیچیده و کاری به لحاظ کارگردانی سخت را انتخاب کردید.
ما فیلمنامه دیگری پیش از این با همین تیم نویسنده یعنی علی زرنگار، من و حسین مهکام به نام «چند سال و یک شب» داشتیم که کار سختی بود، پروانه ساخت گرفتیم و کارهای مقدماتی آن انجام شد. درمرحله بازنویسی بودیم که یک شب دوستی (محمدحسین اسکندری زاده) به من زنگ زد او متمول و خیر است به من گفت امشب موضوعی مرا به سختی به فکر فرو برد و تعریف کرد. گفت: «جایی رفتم، کمکی انجام دادم در حین بازگشت به منزل با خودم فکر کردم اگر متمول نبودم و داراییام همین ماشین بود آیا باز هم میبخشیدم؟ فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بازهم هبه می کردم.» خیلی منقلب بود. موضوع را با علی و حسین در میان گذاشتم همگی به اتفاق گفتیم حاضر نبودیم تنها سرمایه مان را ببخشیم. حقیقتش شرمنده شدیم . نمیخواهم بگویم تم فیلمنامه یا کانسپت فیلمنامه (چون وارد فضای تکنیکال سینما می شویم) می گویم روح این فیلمنامه ادای دین به «گذشت» است. آنقدر آن شب برای ما شب طلایی بود که فیلمنامه را با بازنویسی نهایی اش کنار گذاشتیم و این فیلمنامه را کار کردیم.
*روح این فیلم شرمندگی من از این است که هستم
آن شب ایده اولیه قصه شکل گرفت؟
نه، آن شب تنها دردش را احساس کردیم . من تا امروز این درد را حس میکنم و از خودم میپرسم چرا این قدر در وجودم سخاوت نیست که تنها سرمایهام را ببخشم و از این مساله متاثر می شوم. آن درد تا امروز هم با من هست. من درباره ناتوانی و ضعف خودم و عدم گذشتم و عدم درکم از کلمه ایثار شرمنده ام. این فیلم جبران مافاتی بود به این همه حال بد.
یادم می آید با علی زرنگار به ماهشهر رفتیم برای ساخت مستندی ، در این سفر با خانواده های دردمند زیادی مواجه شدیم یک روز من به دختر بچهای گفتم «چه چیزی تو را در این لحظه می تواند خوشحال کند» گفت «یک کامپیوتر«. ما کار را ضبط کردیم، تمام شد من دیدم «علی »حالش خوب نیست همان شب هم قرار بود به تهران بازگردیم. اواسط ضبط گفت «من باید برم کاری دارم » پرس و جو کردم بالاخره فهمیدم او آن شب پول قرض کرد که به این بچه کامپیوتر برساند و رساند. من از دختر سوال کردم اما علی شنید . این من را شرمنده می کند. روح این فیلم شرمندگی من از این است که هستم. سالهاست دلم می خواهد شبیه کاراکتر جلال باشم اما هیچ وقت نبودم .
خداوند رحمت کند زنده یاد انوشیروان ارجمند را همیشه به او می گفتند چرا این قدر کاراکتر منفی بازی میکنی می گفت «هرکسی هرچیزی را بازی می کند که نیست. من فیلمی را ساختم که نیستم. »