کد خبر 387755
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۲۷

یکی از افسران عراقی که دید وضع دارد خراب می شود، خبرنگاران را به درب خروجی پادگان هل داد و گفت: «وقت شما تمام شده. باید بروید.»

گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده علیرضا بُستاک است:

از نظر جا شدیداً مشکل داشتیم؛ طوری که به نوبت روی زمین می نشستیم و بقیه اوقات باید سرپا می ایستادیم. بعد از سه روز، ما را سوار اتوبوس کردند و چند ساعت در شهر بصره چرخاندند. شیشه های اتوبوس کاملاً بسته بود و ما از شدت گرما کلافه شده بودیم، اما چاره ای نداشتیم؛ باید می سوختیم و می ساختیم.

بعد از چند ساعت، ما را به پادگان برگرداندند. روز پنجم اسارت بود که همه ما را آوردند بیرون و بلافاصله دو متر از هم روی زمین نشاندند. نیم ساعت بعد، چند نفر خبرنگار خارجی با دروبین عکاسی و فیلمبرداری وارد پادگان شدند. عراقی ها عمداً چند نفر از اسرا را که از نظر ایمان سست بودند، اول صف نشانده بودند تا خبرنگارها با آنها مصاحبه کنند. آنها هم پرت و پلا می گفتند. می گفتند: «پاسدارها ما را به زور به جبهه آورده اند...»

در همین حین، برادر «گتوندی» که آخر صف نشسته بود، با حرکات دست، از خبرنگارها خواست تا با او مصاحبه کنند. خبرنگارها هم با فرمانده پادگان رفتند پیش او. محمود گتوندی، با حرکات دست و پا شکسته عربی، به آنها فهماند که خودمان آمده ایم جبهه، عراقی ها ما را می زنند، پنچ روز است که به ما غذا نداده اند و...

یکی از افسران عراقی که دید وضع دارد خراب می شود، خبرنگاران را به درب خروجی پادگان هل داد و گفت: «وقت شما تمام شده. باید بروید.»

خبرنگاران خارجی راکه از پادگان بیرون انداختند، آمدند و محمود را یردند اتاق شکنجه و ما را هم فرستادند داخل زندان. نیم تا یک ساعت بعد، پیکر مجروح وبی رمق محمود را آوردند و انداختند توی اتاق ما. صورت و دهانش پراز خون بود و معلوم بود حسابی کتک خورده. گفتیم: «محمود چه کارت کردند؟»

گفت: «خب زدند دیگر، برای نوازش که نبردندم.»
*سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس