گروه جهاد و مقاومت مشرق به نقل از فارس ، قسمت ابتدايي مصاحبه با سيد عليرضا ميرعلينقي را پيرامون "سيد شهيدان اهل قلم " خوانديد. نحوه آشنايي و همچنين نحوه فعاليت در مجله سوره از نکات بارز آن بخش بود. در ادامه مطالب زيبا و شيريني عنوان شده که مهمترين آن را مي توان نظرات شهيدآويني در مورد موسيقي عنوان کرد:
*فارس: چرا با شهيد آويني اين همه دشمني ميکردند؟
*ميرعلينقي: من در واحد سينما، تلويزيون، مولتيويژن و . . . نبودم. تنها ميتوانم از جاهايي بگويم که در آن حضور داشتم مثل بخش شعر که داودآبادي فراهاني، گلدري و فلاحپور هم بودند. من در واحد شعر رفت و آمد ميکردم اما بيشتر در واحد موسيقي خودم متمرکز بودم. رهبري بخش عمدهاي از جريان توطئه و دشمني ضد آقاي آويني، به طور علني در دستهاي فرد فاضل و البته جاهطلبي بود به نام [. . .] بود. اين مرد فاضل و بسيار بسيار زيرک و باهوش به پست بالايي هم رسيد . . . برداشت من اين بود و هست که کلاً جوّ دشمني عليه سيد مرتضي کار ايشان بود.
*فارس: چرا؟
*ميرعلينقي: نميدانم. هيچوقت نفهيميدم چرا؟ من به آقاي آويني نزديک بودم، نه به ايشان. کساني که در حوزه هنري به ايشان نزديک بودند به [. . .] ميگفتند: "سيّدنا الاستاد " که اين در اصل لقب آقاي فرديد بود بين شاگردانش. ايشان يک لقب ديگري هم داشت که يادم نمي آيد چي بود . . . راستش يک فرهنگ لغات ناخوشايندي را يوسف و برخي ديگر حاکم کردند که ترکيبي از آموزههاي قديم خودشان و کمي هم تاثير پذيرفته از ادبيات بدترين شاگردهاي فرديد بود. اينجا منظورم بعضي آدم هاي به نظر من غير قابل اطمينان هستند که دور و بر فرديد ديده مي شدند، مثل حجت اسديان يا حميدرضا اردلان. به هيچ وجه منظورم شاگردهايي مثل آقايان داوري و جوزي نيستند. اکثر اين آدم هاي به نظر من غير قابل اطمينان، قبل از سال 62- 63 گرايشهاي چپ داشتند و حالا خودشان را فرديدي جا زده بودند. اين افراد در اواخر کار که احساس کردند آقا مرتضي يک گرايشاتي به فرديد دارد به او نزديک شدند؛ در حالي که سيد مرتضي به فرديد گرايش نداشت، صرفا بخشهايي از حرف هاي فرديد را با يافتههاي خودش مطابق ميدانست. شهيد آويني از ميان اين جماعتِ موسوم به فرديدي فقط با دکتر رضا داوري اردکاني رابطه خيلي خوبي داشت و آنهم براي اين بود که داوري مرد سليمي بود و مثلا آقاي داوري با حافظ انس داشت و در ديوان حافظ تفحص و تعمقش خيلي بود. از اين جهت يک ارتباط دلي با مرتضي داشت. اما اينکه آويني به فرديديها سر بسپارد، به هيچ وجه اينطور نبود و به اعتقاد من اگر هم کسي چنين ادعايي را مطرح کند دروغ گفته است.
مرتضي دين خودش را مثل يک آدم آزاده پيدا کرده بود، نه مثل بچهاي که در خط آهن تپ تپ جلو برود. يعني در مسير تکاملش، در جادههاي زيادي، در گردنه هاي تشکيک و نفي و انکار گير کرده بود. شهيد آويني نه ادعاي اسلام شناسي مي کرد و نه دعوي سواد فلسفي بالا داشت. مرتضي در مقالات مختلف تنها چيزي که به خوبي رويش مانور مي کرد و مي شکافت هنر بود. حتي به نظر من در فلسفه و وجوه تئوريکش دچار نقص هم بود اما يک دلآگاهي فوقالعاده روشني داشت. اصلاً من گاهي فکر ميکردم مغز مرتضي به يک مغز جاوداني دودنيايي متصل مي شود که کانکت ميشود و دوباره قطع ميشود و موقعي که آن پرتو اشراقِ فهمِ متعاليتر از وجود مرتضي، او را فراميگرفت، حرف هايي ميزد و کارهايي ميکرد که تکان دهنده و تاثيرگذار بود. من آن موقع مطمئن بودم و حالا هم خيلي مطمئنتر هستم که مرتضي يک وجود معصومي داشت که توسط يک روح قدسي حمايت ميشد. نه صرفاً اين اواخر. شخصا معتقدم حتي آن زمان که به قول بعضيها روشنفکر بود و وسط حيات دانشگاه غش مي کرد، از همان موقع حمايت ميشده تا وقتي که رفت. اين معصوميت او بطني بود.
خيلي جاها با اينکه ظاهرا دانش تئوريکش نسبت به موضوعي کم بود، در همان زمينه حرفهايي ميزد که صدورش از کسي که دانش کامل و پختهاي داشت برنميآمد. چون بسياري از مسائل را صادقانه خودش شهود کرده بود و به قول فرديد تاچ TOUCH کرده بود. در هر راهي که ميرفت صادقانه قدم ميگذاشت. حتي وقتي که روشنفکر بود، صادق بود. وقتي از آن جريان بريد، صادق بود. به هيچ وجه ادا درنميآورد. در هر پستي هم که قرار ميگرفت به دنبال ارتقاي آگاهي خودش و به دنبال تزکيه جان خودش بود، و الّا اگر در موقعيتهايي که ميافتاد هرکس ديگري قرار ميگرفت از لحاظ دنيايي الآن چيزي کم نداشت. شايد تا 50 سال ديگر هم ميتوانست بخورد و بچرخد و بعد سر پيري با هزار مرض قند و پروستات، تازه جزو چهرههاي ماندگار مثل يک فسيل گوشه خانهاش بنشيند.
او بسيار صادق بود و چيزي هم که افراد را جذب ميکرد صداقت اين آدم بود. صداقت چيزي است که الآن زياد دعوياش را دارند ولي اگر واقعا در کسي وجود داشته باشد ، او تابو هست. به هر حال من در اين 2 سالي که آنجا بودم ميديدم همواره عرصه بر او تنگتر ميشود و هرکس به نوعي او را آزار ميدهد. هرکس به شکلي اذيتش ميکرد.
*فارس: آن زمان هم اين مسئله را درک ميکرديد يا الآن به اين نتيجه رسيديد؟
*ميرعلينقي: همان زمان هم درک ميکردم. من يک آدم متفاوت و بدون تظاهر هستم. واقعاً همان چيزي که الآن هستم عيناً آن زمان هم بودم؛ اين را مي توانيد از کساني که آن زمان با من بودند و الآن هم هستند بپرسيد. يک پروسه مشخصي را من براي خودم در سن 16 - 17 سالگي از لحاظ زندگي و کارم کشف کرده بودم که هنوز هم در اين چارچوب ماندم و 25 سال است همين راه را ادامه ميدهم. ضرر زيادي هم نکردم. اگر هم ضرري بوده عمدتا به خاطر برخورد داشتن با آنهايي بوده که دانش و کاري که انجام ميدادم برايشان ارزشي نداشته و به دنبال آدمي بودند که دلال و لمپن باشد و بتواند دور و برش را بفروشد و من نميتوانستم. ولي به هر حال چون متفاوت بودم درگير جوّ نميشدم.
من در تمام فيلمها و عکسهايي که در مراسم هاي شهادت مرتضي دارم اصلا گريه نکردم، چون کاملا شوکه بودم. در آن تصاوير ديگران دارند خودشان را ميکشند، حالا هرکس به يک علتي. غير از آن چند نفري که گفتم، بعضي از دوروبريهاي آويني مثل ميرشکاک و بهداروند هم کاملاً شوکه بودند و گريههاي وحشتناکي ميکردند. به نظر من بخشي از اين ضجّهها بابت عذاب وجدان زياد اين دوستان هم بود چون در جريان کار با سيد مرتضي بدقلقي هاي واقعاً بيرويهاي مي کردند. من مرتکب اين چيزها نبودم و عذاب وجدان هم نداشتم. (اين مطالب را تا حالا نگفته بودم و الآن دارم بعد از 17 سال اينجا ميگويم) تازه 2 الي 3 ماه بعد از شهادت آقا مرتضي گريهام گرفت. يعني ديگر واقعاً باورم شد که اين آدم رفته. تا قبلش در دلم حالي داشتم که انگار آقا مرتضي برميگردد. نميدانم چرا اما رفتنش را نميتوانستم باور کنم. مثل بچهاي شده بودم که قبل از رسيدن به سن تميز و تشخيص، پدر و مادرش را از دست ميدهد. يعني اينقدر اين واقعه بزرگتر از مغز بچه است که نميتواند عکسالعمل خاصي داشته باشد و غصه و افسردگياش بعدها شروع ميشود. همان موقع هم من در مورد آقا مرتضي چيزي ننوشتم، چون مرتضي تا وقتي که بود، جوّ دور و برش بود و اتفاقا وقتي هم که شهيد شد اين جوّ بدتر شد. آدمهاي زيادي پيدا شدند و هرکدام با توجه به خلوصشان راجع به آويني مطلب نوشتند که بايد زمانه خلوص آنها را مشخص کند چون من در جايگاه قاضي نيستم. بعد از آن جريان هم با تنها کساني که دوستيام گرفت و پابرجا ماند آقاي تاج الديني است و بعد هم آقاي جهانگير خسروشاهي که هنوز آن مهر و عشق و مودت بينمان هست. محمد آويني را هم دوست دارم ولي انتظار بيجايي است که او را به مثال مرتضي ببينيم. سيد محمد يک پديده متفاوتي بود.
*فارس: محمد آويني آن موقع در سوره مشغول بود؟
*ميرعلينقي: در آن زماني که من در سوره کار مي کردم، حتي يک بار هم او را نديدم، البته شايد ديگران ديده باشند. آن موقع مي گفتند ايشان با مرتضي ارتباطش را کم کرده. اما بلافاصله بعد از شهادت آقا مرتضي، برادرش آمد سوره و آشنايي من با او بعد از شهادت آويني بود.
البته محمد آويني روش کار را عوض نکرد، مجله سوره همان شکلي بود و به من هم هميشه لطف داشت. حتي مي توانم بگويم سيد محمد با دقت و بذل توجهي مطالب من را ميخواند که آقا مرتضي نميخواند. آقا مرتضي به من اعتماد داشت. از شماره 3 به بعد، قبل از چاپ هيچوقت مطالب من را نخواند. اين خيلي حرف است. چون هيچ سردبيري در زندگيام تا الآن اين کار را با من نکرده است. سيد مرتضي از شماره 3 به بعد در آن جوّ پر از خوف و خطر که مطالب زير ذرهبين گذاشته ميشد و حوزه خط قرمزها و ايرادات بسيار گسترده بود، مطالب من را نخوانده براي چاپ مي فرستاد. اين درجه از اعتماد را کسي در طول زندگيام به من نکرده بود و من هم خوشبختانه گافي ندادم. البته در بخشهاي ديگر گافهايي بوده که کيهان به آن گير ميداد.
*فارس: آقا مرتضي ميدانست شما براي بعضي از نشريات خارج از کشور مطلب هم مينوشتيد؟
*ميرعلينقي: بله. خودم برايش ميبردم. ميخنديد و ميگفت: تو ديوانهاي! اما يک بار مشکلي پيش آمد. قضيهاش هم اين بود که اصلا آقا مرتضي اهل بخشنامه و اين کارهاي اداري نبود! يک بار 2 -3 ماه قبل از شهادتش ديدم يک بخشنامه زده شده به ديوار، گفتم: چرا آقا مرتضي اين کار را کرده؟! بعداً فهميدم "زم " شهيد آويني را زور کرده بود. حتي افرادي بالاتر از زم به خود زم هم فشار آورده بودند. در بخشنامه آمده بود که يکي از دوستان که با ما همکاري ميکنند، فراستي، ميرشکاک، بهداروند، ميرعلينقي، خواهشمنديم که با مجلاتي مثل "آدينه "، "سروش " و "دنياي سخن " همکاري نداشته باشند.
*فارس: در بخشنامه اسم آورده بودند؟!
*ميرعلينقي: بله. من هنوز آن را دارم. اسم هرکداممان را نوشته بودند. من خيلي تابلو بودم که اينکار را ميکردم. مثل کارهايي بود که دوره بچگي انجام ميدادم. بچه شرّي بوديم و خانه طرف را به آتش ميکشيدم و بعد ميگفتم من کردمها. طرف به قيافه مظلوم ما نگاه مي کرد و ميگفت: محال است کار تو باشد و بچه ديگري را کتک ميزد. ميگفتم: بابا من کردم! بعد که ميفهميد، ميگفت: چرا گفتي؟! گفتم: خوب، من کردم ديگه! همين راستگويي نجاتم ميداد. در آن بخشنامه ، نشريه "پر " را هم نام برده بود که در آمريکا چاپ ميشد ولي براي هيچ جناح بهخصوصي از چپ و راست نبود. "پر "به شدت لائيک بود و ضد هرگونه مذهبي مثل اسلام، يهوديت، مسيحيت و حتي چيزي مثل بهائيت عمل مي کرد و عليه کل اعتقادات مطلب داشت.
*فارس: بيشتر نشرياتي که اسم برديد نشريات داخلي روشنفکري بود؟
*ميرعلينقي: داخلي هم بود. از بالا به بچهها ايراد گرفتند، فکر کنم کار نصيري بود. مسعود فراستي در آن جمع اصلاً کاري نميکرد، توّاب بود و آهسته ميرفت، آهسته ميآمد. مسعود خيلي محتاط بود و براي سروش که مجله دولتي بود مطلب مينوشت. در آن بخشنامه تاکيد کرده بودند که ديگر براي هيچجا جز مجله سوره مطلب ننويسيد وگرنه بين سوره و جاي ديگر يکي را انتخاب کنيد. هم من اين بخشنامه را دارم و هم فراستي. البته فشارها به آقا مرتضي زياد شده بود، بعد گفتند صفحات مجله را کم کنيد و دنبالش دستمزدها را هم کم کردند.
*فارس: شما بعد از اين بخشنامه چه کرديد؟
*ميرعلينقي: من آدم مستقلي بودم. نه با جوّ فکر ميکردم و نه عليه جوّ. تفکر مستقل خودم را داشتم و به يک نوعي آدم تکافتادهاي بودم و هنوزم هستم. به همين علت هم در اين 20 سالي که در حوزه هستم نقش يک تماشاچي را بازي ميکردم و دوستان معدودي پيدا کردم. در همه اين سالها که در حوزه حضور دارم اولين آثارم در يک سال اخير چاپ شده، در حالي که برخي افراد که 2ساله آمدند آنجا و کتابها چاپ کردند، فيلمها ساختند، جشنوارهها راه انداختند و بار خودشان را بستند.
من به خاطر روحيات خاصي که دارم متعلق به هيچ گروهي نبودم و در عين حال از کار خيلي از گروهها خبر داشتم. شخصاً احساس کردم زم ميخواهد آويني را تحت فشار قرار دهد که مرتضي برود و درست هم حدس زدم. رفتم و اين موضوع را به شهيد آويني گفتم اما سيد مرتضي گفت: "نه! نه! آقا زم خيلي هم آدم قدرشناسي است. ايشان طرفدار ماست. دوست دارد مجله باشد ". آويني ميگفت خيلي هم بايد براي آقاي زم احترام قائل باشيم.، ايشان نبوغي دارد و حواسش به بچه ها هست. حوزه هنري را آقاي زم نگه داشته و از اينطور صحبتها کرد. شهيد آويني ميخواست اين اخلاق را در حوزه اشاعه دهد.
تا اينکه بعد از شهادت سيد مرتضي، در هرج و مرجي که مجله سوره به آن دچار شده بود و درهم ريختگي دفتر شهيد آويني من نامهاي را از اتاقش کِش رفتم. نامه که خطاب به زم بود توسط آقاي آويني اينگونه نوشته شده بود که: "آقا! (زم) عرصه بر ما تنگ شده. اگر نميتوانيد، مجله را تعطيل کنيد! ". در حالي که مرتضي به من گفته بود زم ميخواهد مجله باشد و نميخواست پشت سر اين آدم بد بگويد.
من نميدانم مجله سوره براي مرتضي چه داشت اما سعي ميکرد آنجا را نگه دارد. روز به روز هم فشار روي سيد مرتضي بيشتر ميشد و حالت کلافگي پيدا کرده بود طوري که انگار دارند از داخل ميترکاندنش. از لحاظ مادي که ميدانم چيزي نداشت چون بخش اعظم دستمزدش را ميبخشيد به بچههايي که محتاج بودند. مثلا به [. . .] که شاعر معتادي بود و با همه گندکاريهايش لخلخ در مجله سوره راه ميرفت هم مرتضي پول ميداد. هرکسي که پولدستي ميخواست مستقيم ميرفت پيش شهيد آويني. يک سندش خود من هستم. خود من هم يک بار از مرتضي پول دستي گرفتم، به اين دليل که ميخواستم بروم مهماني اما پيراهن نداشتم. از شهيد آويني پول گرفتم و پيراهن خريدم.
فارس: در رفتار شهيد آويني تأثيري از اين فشارها ديده بوديد؟
ميرعلينقي: روز به روز ناراحتتر بود و عصبيتر ميشد ولي جواب همه را با خوشرويي ميداد. فقط نمازش طول ميکشيد و دائم طولانيتر هم ميشد. نماز که ميخواند غالباً در اتاق بسته بود و من به خودم اجازه نميدادم در هيچ حالتي در را باز کنم و بروم داخل اما بسياري افراد بودند که همينطور در را باز ميکردند و ميرفتند توي اتاق. يکي دو بار هم ديدم مرتضي خيس اشک شده، حالتش به نظرم چيزي بيشتر از يک استغاثه آمد چون اين اشک براي خلوت کردن يا فشارهايي که در مجله هم بود نميتوانست باشد. احساس ميکردم يکجور فرج و رهايي ميخواهد و ذله شده از همه چيز. يک بار هم فقط ناله او را شنيدم که ميگفت: چرا اين "جواد محبت " درست نميشه؟ چرا اين کارها را ميکنه؟ نمي دانم چهکار کرده بود. يک بار "محمدينجات " سيد مرتضي را چنان ناراحت کرده بود که شهيد آويني با اينکه نمازش را خوانده بود اما ديدم دوباره شروع کرد به نماز خواندن و همينطور هم ميلرزيد. نفهميدم چهکار کرده بود اما محمدينجات بچه خوبي بود، بعدها خيلي خوبتر هم شد و کارهايش هم مهم و باذوق است.
فارس: اصلاً در مورد موسيقي با هم صحبتي ميکرديد؟
ميرعلينقي: نه، صحبتي نميکرديم. من در موسيقي خودمختار بودم. مطالبي که در آن دوره در مجله سوره از من چاپ شده گواه کاري است که کردم. مقالاتي که تحت عنوان "تأملي کوتاه، در فرهنگ شفاهي " کار کردم شايد جزو بهترين کارهاي من باشد که اگر منتشر کنم بخشي از آن را به خاطرات شهيد آويني اختصاص خواهم داد. در موسيقي من تصميم داشتم تابع جريانات روز نباشم و هر تصميمي ميگرفتم سيد مرتضي ميپذيرفت اما هيچوقت قبول نکرد مصاحبهاي در رابطه با موسيقي با من انجام دهد. فکر ميکنم شايد چون معلومات وسيعي در زمينه موسيقي ايراني و سنتي نداشت وارد بحث نميشد. شهيد آويني در جوانياش با موسيقي روشنفکري بزرگ شده بود. آن دوران در بخش غربي موسيقي "لئوناردو کوهِن " مشهور بود. کوهِن موسيقي پيشرفتهاي داشت و اتفاقا او هم آرشيتکت بود. لئوناردو يهودي است و شعرهاي عميق و سطح بالايي دارد. در بخش ايراني کسي که در نسل آقا مرتضي صدايش مد بود "فرهاد " بود. از يکي از دوستانش شنيدم و محمد برادرش هم اشارهاي کرد و بعد اين موضوع را درز گرفت، که آنها در زمان جوانيشان با فرهاد يک دوستيهايي هم داشتند. فرهاد يک چهره منزوي بود. حتي در زمان پهلوي به پارتي و کافه اصلاً نميرفت. فرهاد نصف قرآن را حفظ بود و سواد کاملي داشت. پدرش سفير در بيروت بود و تحصيلات اوليه فرهاد هم زبان عربي بود. فرهاد مانند خيلي از روشنفکرها معتاد هم بود و مطالعات فلسفه داشت و در واقع ورژن ضعيفشده لئوناردو کوهن در ايران بود ولي با يک موروثيت شيعي. آنطور که من فهميدم مرتضي به فرهاد گوشه چشمي داشت اما به روي خودش نميآورد چون پرهيز داشت که متهم شود به وجه روشنفکري. شهيد آويني موسيقي کلاسيک و رمانتيک غرب را خوب ميشناخت و از قطعاتي که دوست داشت و نام ميبرد متوجه شدم روحيه رمانتيک هم داشته. ولي شهيد آويني زماني که با او مراوده پيدا کردم ديگر رفته بود ذيل تفکر ديني و گونهاي عرفان شخصي. چند بار بليط کنسرت برايش بردم اما نيامد. در دفتر مجله مينشست و مينوشت و مينوشت. به نظر من شهيد آويني وقتي مينوشت حتي حال روحانيتري داشت تا وقتي فيلم ميساخت. من احساس ميکردم فيلم را براي اصحابش ميساخت و نوشتن را براي خودش انجام ميداد. درباره موسيقي فيلم بحثهايي پيشش مي کردم ولي هيچ عکسالعملي نشان نداد.
تا اينکه يکي از دوستان گفت: برو کيهان پيش خانمي به نام "ثقفي ". (اين موضوع مربوط است به بعد از شهادت مرتضي) گفتند ايشان با خانم ثقفي حدود بيست دقيقه راجع به موسيقي مصاحبه کرده، البته درباره وجوه فلسفي و عرفاني موسيقي.
فارس: شما از موسيقي روايت فتح خوشتان ميآمد؟
ميرعلينقي: نه، خوشم نميآمد چون به نظرم خيلي ابتدايي انتخاب شده بود. موسيقي انتخابي کار مشکلي است، از آهنگسازي مشکلتر است. چون در آهنگسازي هرچه دلت بخواهد ميتواني بسازي اما در موسيقي انتخابي بايد به سختي انتخاب کرد که تازه معلوم هم نيست چقدر به فيلم بخورد. يکي از شغلهاي بنده انتخاب موسيقي است. چند جايزه هم گرفتم. انتخاب کردن براي من مشکلتر از موسيقي ساختن است.
بعد از شهادت سيد مرتضي، "نادر طالبزاده " من را دعوت کرد دفتر روايت فتح و گفت: بيا اينجا مسئوليت موسيقي را تو بگير. همينجا بساز و يک دستگاه کورت هم خريده بودند که آن زمان پديدهاي شگفتانگيز بود. الآن هم اگر دست دوم آن پيدا شود، آنهايي که اهل موسيقي هستند ميخرند. اين دستگاه غير از سازهاي مختلف، اصوات انتزاعي هم داشت، مثلاً ناله گرگ در نيمهشب بيابان، يا مثلا صداي خوردن باران بر سقف ماشين جيپ، صداهاي عجيبي داشت. نادر به من گفت: ميتواني با اين دستگاه هرکار که بخواهي انجام دهي. آن موقع يک جوّ غضبناکي بود. نادر هم من را آورده بود تا هرکاري مي توانم انجام دهم ولي بعد از شهادت آقا مرتضي افسردگي من به طرز وحشتناکي آغاز شد و وضعيت جسمي من تغيير کرد. حدود 28 کيلو اضافه وزن پيدا کردم و افتادم به پُرخوري. سرگيجه و فراموشي گرفتم و به همين دليل از کار کنارهگيري کردم و 14 جلد کتابم را که در دفتر "مطالعات ديني هنر " قرار داد هم بسته بودم تا همين الآن به تعويق افتاده بود. تازه بعد از 17-18 سال دارم اين کتابها را جمع ميکنم. لطمهاي که رفتن مرتضي به همه ما زد زياد بود و هرکس بيشتر لطمه خورد کمتر حرف زد. خيلي سخت بود، يعني اگر مرتضي زنده بود من يک سرنوشت ديگري داشتم. مرتضي گفته بود: "هماهنگ ميکنم بروي 6 ماه اوکراين يا هرجاي ديگر درس آهنگسازي را به صورت تخصصي بخواني. اگر هم بخواهي ازدواج کني، برايت خانه ميگيرم ". سيد مرتضي يک محبت عميقي به من داشت. سيد مرتضي قولهايي به من داد که عمل هم کرد. ميگفت: يک دفتري تاسيس کنيم جداي از سوره، من از زم بودجه ميگيرم. تو بيا و کارهايت را آنجا انجام بده. دفتري هم تاسيس شد به نام دفتر "مطالعات ديني هنر " و يکي از اولين کساني که به ما پيوست معمم جواني بود که با لباس شخصي ميآمد به نام "اکبر ايراني قمي ". قمي الآن شده رئيس "دفتر ميراث مکتوب " و الآن حسابي کارش گرفته. آن موقع يک طلبه جواني بود. من بعد از مرتضي همه کار کردم و هيچکدام هم جواب نداد.
*فارس: در بحثهايي که با شهيد آويني داشتيد، ديدگاههاي سيد مرتضي راجع به موسيقي چگونه بود؟
*ميرعلينقي: آقاي آويني هيچوقت وارد مصاديق نشد. بيشتر راجع به چيزي که دوست داشت حرف ميزد. وارد مسائل فکري و فلسفي که ميشد فقط يک نکته را ميگفت که موسيقي از کاربردش معلوم ميشود که چه ماهيتي دارد. ماهيت موسيقي چيزي نيست که در ذات يا بهمجرد و انتزاعي معلوم شود که چيست؟ موسيقي در ارتباط با فرد معلوم ميشود که چه تأثيري روي شما دارد. اگر شما را بتواند به يک مرتبه بالاتري از معرفت دروني ارتقا دهد اين موسيقي مطلوب است و به اصطلاح ممدوح است در غير اينصورت مطلوب نيست. موسيقي ميتواند خنثي و بيخاصيت باشد. با تشبيهات آقا مرتضي بود که آقاي مددپور که در زمينه هنر کار کرده بود هم روي اين موضوع متمرکز شد و نظرياتي داد که با آن کتاب "کتاب منور الفکري و تاثيرپذيري از غرب " چاپ شد. کليات حرفهاي سيد مرتضي راجع به موسيقي خيلي جاها درست بود اما وارد مصاديق که ميشد اشتباهاتي مي کرد چون موسيقيدان تخصصي نبود و براي وارد شدن به مصاديق بايد موسيقيدان تخصصي باشيد.
*فارس: اين نظر آقا مرتضي را درباره موسيقي شما قبول داشتيد؟
*ميرعلينقي: کاملاً. هنوزم هم دارم. جالب اينجاست که شهيد آويني راجع به موسيقي که البته نميدانم خودش هم ميدانست يا نه اما ديدگاهش مطابق با ديدگاه امام خميني(ره) بود ولي با الفاظ متفاوت. حکم تاريخياي را که از امام راجع به موسيقي داد من چاپ کردم اما در کمتر جايي ميتوان اين حکم را پيدا کرد. انگار دستي بهعمد آن را از همه مأخذها بيرون کشيده است.
از امام در آن حکم پرسيده بودند: تکليف براي موسيقي چيست؟ امام(ره) فرمودند: "موسيقي مطرب، (مطرب نه کسي که شادي ميپراکند، منظور آدم لوده و آدمهايي که ارزشهايي را به موسيقي ارائه نميدهند) حرام است. و صداهاي مشکوک در موسيقي. " صداهاي "نُويز " و "سُن " که هر دو از صداهاي موسيقي است. البته اين به تعبير بنده است. امام فرمودند: "صداهاي مشکوک گوش دادنش بلامانع است ". از ايشان ميپرسند: تشخيص اينکه فلان موسيقي مطرب هست يا نه با چهکسي است؟ امام ميگويند: "بر عهده شخص مکلّف است و شخص خودش ميفهمد ". از نحوه سؤالها مشخص است کسي که از حضرت امام سؤال ميکرده خيلي رِند بوده و ميخواسته ايشان را يکجوري گير بيندازد، ميپرسد: براساس موازيني که شما فرموديد موسيقي مطرب حرام است و مشکوک مانعي ندارد، حکم شما در رابطه موسيقي با کليات چيست؟ امام خميني(ره) جواب بامزهاي ميدهند، ميگويند: معلوم نشد که چه حکمي بيان شده، حکم همان است که گفته شد. بسيار حکم زيرکانهاي است. اين رندي و هوش امام مربوط است به دنياي هنر روحانيان قديم که الآن در روحانيت نسل جديد آن را کمتر ميبينيم.
*فارس: آنطور که ما به ياد داريم، اين دفتر کتابچههايي هم منتشر کرد.
*ميرعلينقي: 3 کتابچه منتشر کرديم. درباره غنا و موسيقي و . . .، وظيفه ارشاد موسيقايي آقاي قمي را گذاشتند بهعهده بنده و با هم دوست شديم. طلبه خوشذوق و بامزهاي بود. بعد هم ايشان از طرف جامعة الامام الصادق آمده بود براي اينکه بفهمد در دم و دستگاه آقاي آويني چه خبر است؟ اين را بعدها فهميدم که آمده به بهانه موسيقي تا آنجا را از هم بپاشد. قمي خورد به تور سيد شيطان رجيم که بنده باشم و من به طور ناخواسته کاري کردم که اين جذب گروه شد و آمد داخل اين قضايا و کتابهايي تأليف کرد و الآن از مردان مهم فرهنگي است.
من در دفتر مطالعات ديني 8 جلد کتاب گردآوري کردم که وقتي کسي اين کتابها را ميخواند متوجه ميشد موسيقيهاي سنتي، آئيني و موسيقي هايي که وجهه آسماني دارد ريشهاش برميگردد به ايران باستان و از تمدن ماوراءالنهر گرفته شده است و بعد اشاعه پيدا کرده به سنت اورتدکس مسيحي و هندي. جالب اينجاست که در جاهايي که کمتر تاثير گذاشته آيينهاي يهودي است که در ظاهر با اسلام بيشترين شباهت را هم دارد. مسيحيت داراي روحانيت بيشتري در زمينه موسيقي است تا اديان ديگر. البته مسيحيت پروتستان نه، بلکه مسيحيت کاتوليک و بيشتر از آن اورتدکسها، چون آنها تند و تيز هاي مسيحيت هستند. براي همين روسها که خيلي اورتدکس هستند و تندتر هم هستند در موسيقي اينچنيني پختهترند. اين سلسله کتابها قضيه را ميرساند به اين موضوعات و اثبات ميکرد.
ادامه دارد . . . .
*گفتوگو از : حسين جودوي - محمدعلي صمدي
انتهاي پيام/*