آقای جوزانی، به محض دیدن «ایران برگر» اولین تصوری که به ذهن میآید رابطه ذهنی خاص فیلم با وقایع تلخ انتخابات سال 88 است. این سوال در جشنواره هم از شما پرسیده شد و گفتید که فیلمنامه فیلم سالها قبل از آن سال کذایی نوشته شده است. اما باز هم من نمیتوانم تصور کنم که آن وقایع تاثیری روی «ایران برگر» نداشته است.
وارد جزئیات نمیشوم، اما به صورت کلان می گویم. وقتی شما حقیقتی را بیان کنید، هرکسی میتواند برداشت خودش را داشته باشد. اگر قرار باشد من ریز به ریز اجزای فیلم را توضیح بدهم، این فیلم دیگر به درد نمی خورد. اگر قرار باشد کارگردان قدم به قدم توضیح دهد که منظورش چه بوده است مخاطب احساس می کند به شعورش احترام گذاشته نشده است. من از این فیلم ها بدم می آید، من در همان اول انقلاب شعارم را داده ام، فیلم مستند «به سوی آزادی» را ساختم که همان اول فیلم می گوییم "چه فیلمی سیاسی نیست، چه فیلمی شعار نمی دهد پس مرگ بر سینمای هالیوود، مرگ بر سینما برای سینما، هنر برای هنر" خیلی راحت درهمان اول انقلاب شعارهایم را گفته ام و آن را هم تا به امروز تغییر نداده ام. ما اگر فیلم می سازیم برای مردم است. اینکه بگوییم فیلم من فقط وجه هنری و فرهنگی داشته است را من نمیفهم. من فرزند این کشور هستم و افتخارم این است که برای مردم فیلم می سازم.
اما در پاسخ به سوال کمی کمکتان میکنم. مگر می شود انسان در جامعه ای که به آن عشق می ورزد زندگی کند و تحت تاثیر جریانات سیاسی آن نباشد. «ایران برگر» قطعا تحت تاثیر جریانات روز جامعه است. و طبیعی است که این اتفاقات در ناخودآگاه من وجود داشته است. ماجرا فقط محدود به روستای «شید» نمیشود. شید به معنای نور است و اصالت چند هزارساله دارد.
من به عنوان یک فیلمساز داستانی گفته ام که آن داستان در ذهنم شکل گرفته است و وقتی شکل گرفت من هم مانند شما می نشینم و آن را نگاه می کنم و می بینم که یک سری از مسائل در آن است که روی من تاثیر گذاشته است. من فیلمسازی بودهام که این مسائل مقدمه ای در ذهن من ایجاد کرده است. برای دکتر هادی کریمی آن را مطرح کردم، با هم نشستیم و نوشتیم و شاید ده بار فیلمنامه آن را بازنویسی کردیم و تازه وقتی به صحنه رفتیم باز هم با پیشنهادات دیگری روبرو شدیم و بازهم آن را تغییر دادیم.
خب قابلحدس بود این پاسخ، در سینمای ایران نمونه های کمی از فیلم های اجتماعی به روز و معاصر که پیوند مستقیمی با جریان سیاسی روز خورده است وجود دارد. اما معمولا این فیلمها، تبدیل به بیانیههایی سیاسی در له یا علیه یکی از طرفین میشود. اما در «ایران برگر» سینما کنار می ایستد ونگاه می کند که چه اتفاقی دارد می افتد. به هرحال «ایران برگر» دارای جنبه های سیاسی است؛ کسی نمیتواند این را منکر شود، اما هیچ کس نمی تواند بگوید که وابسته به کدام جناح است. چه بلایی بر سر این سینما آمده است که این اصل بدیهی را هم نمیتواند رعایت کند؟
وقتی ما از روح ملی حرف می زنیم، حرف از پیوند و ایجاد پیوند میزنیم. خداوند هم در کتب آسمانی میفرماید من به مردمی که متحد باشند کمک می کنم. خداوند آنقدر به اراده انسان احترام می گذارد که گاهی به خاطر قدرت آنها از سر راهشان کنار می رود.
انسانها اعتقادات مختلفی دارند، یکی به خانه، یکی به محله، یکی به شهر و دیگری هم به قوم و قبیله خود اعتقاد دارد اما همه ما عاشقانه کشور خود را دوست داریم. ما یکی از برترین ملت های دنیا را داریم البته ضعف های زیادی هم داریم اما مهم این است که ما اتحاد داریم و دراین فیلم به اتحاد کشورمان تاکید کرده ایم. جناح ها روزمره هستند، میآیند و می روند. من قبول ندارم که هیچ هنرمندی وارد حزب و دسته بشود چون هر حزب و دسته ای یک روز ممکن است منافعش ایجاب کند که منفعتی را انتخاب کند، اما هنرمند انتخاب نمیکند. خداوند خلاقیت ، استعداد و اندیشه را به گروهی از بشر داده است که حقیقت را آشکار کنند و شغل ما آشکار کردن حقیقت است. در صورتی که شغل یک حزب می تواند پنهان کردن باشد چون ممکن است منافعش در خطر باشد. اگر هنر می خواهد کارش متعلق به زادگاه و ریشه های فرهنگی و اعتقاداتش باشد باید عضو هیچ گروه و حزبی نباشد، باید جرات این را داشته باشد که حقیقت را آشکار کند و جلوی ملت بگذارد و این ملت است که درست یا غلط بودن ان را تششخیص میدهد.
ما از این تعصبات گروهی و جناحی بارها ضربه خورده ایم و هزینه داده ایم. به نظر من بخشی از این مسئله هم به مسئولین بازمی گردد که پول میدهند و می گویند این نوع فیلمها را بسازید، اگر من این پول را پذیرفتم مطمئنا در آینده از خود شرم خواهم کرد .
البته ما حزب به آن معنا در ایران نداریم و بیشتر محفل هستند تا حزب،حزب حداقل یک برنامه ریزی دارد و ما حزبی در ایران نمی شناسیم که یک برنامه اقتصادی و مدیریتی ارائه کرده باشد. بلکه بیشتر پای منافع اقتصادی مطرح است و این منافع اقتصادی متاسفانه وارد سینما و انتخابات هم شدهاند.
اتفاقا ما هم این فیلم را ساختیم که این آدم ها را نشان بدهیم تا تنشان بلرزد و جبهه بگیرند و اتفاقا من خوشحال می شوم که از ما خوششان نیاید. من معتقدم کسی که مسئولیت الهی خود را انجام بدهد و حقیقت را آشکار کند هرگز بازنده نیست. من اگر دوباره به ابتدا باز می گشتم هرچند که دوست ندارم این اتفاق بیافتد اما دوباره همین راه را ادامه می دادم.
انتقاد بزرگی به «ایران برگر» وجود دارد. آقای جوزانی، مساله اصلی فیلم، این اختلافات و دودستگیها در جامعه معاصر ایرانی به شدت تلخ و غمبار و وحشتناک است. اما در فیلم خیلی شیرین و ملایم تصویر میشود. فکر نمیکنید این نوع نحوه روایت باعث شود که عمق فاجعه این اتفاق و تبعات آن اصلا در ذهن مخاطب به وجود نیاید و طبیعتا ماجرا اصلا برایش مساله نشود و فیلم بیکارکرد باقی بماند؟
من اصلا اینطور فکر نمیکنم. ما به جوهر تاریخ رسیدیم. جوهر تاریخ نشان میدهد ملت ما انقلاب کرد، مشروطه را راه انداخت و بعد مردم به خانه های خود رفتند و عده ای دیگر آمدند و مشروطه را مصادره به مطلوب کردند و انقلاب را از دست ملت بیرون آوردند. من دلم می خواست باغ امیر اتابک را بسازم که در یک طرف ستار خان می جنگد و دلش نمی آید تیراندازی کند و غصه می خورد و همانجا هم پایش تیر می خورد و می میرد و باقرخان بالای سرش می آید. مردم در خانه ها نشسته و مشروطه خواهان، مشروطه را تحویل دادند، من ترسم این است که ما یکبار دیگر انقلاب 57 را دو دستی تحویل بدهیم. ما انقلاب کردیم که اتفاقا بلای جان کسانی باشیم که با پول های مفت و باد اورده حق ملت را می خوردند. این اتفاق بارها در تاریخ اتفاق افتاده است، من عکس های زیادی از مشروطه دارم که در باغ سفره انداختهاند و مردم آمده اند و خوردهاند و بعد رای داده اند و با این رایها، آدمهایی بالا آمدهاند که تاریخ را منحرف کردهاند.
من برای انقلاب سال 57 هم میترسم همین اتفاق رخ دهد. من دیدم که مردم را سوار وانت کردهاند، شناسنامه هایشان را گرفتهاند، آنها را در حیاط نشانده و سفره برایشان پهن کردند و بعد هم یکی بالای سرشان ایستاده تا بگوید به چه شخصی رای بدهند.
باز هم متوجه نمیشوم. اینها همه فاجعهای تلخ و تاسفبار است، اما در فیلم اینریالدر با شوخی و خنده همراه میشود که کسی متوجه این فاجعه بودنش نمیشود.
درست است، این یک تراژدی برای یک ملت است، اما در تاریخ بارها ثابت شده است که وقتی تراژدی از حد بگذرد تبدیل به کمدی می شود.
آقای جوزانی، ما شنیده بودیم که اتفاقات تاریخی دو بار رخ میدهند، یک بار تراژدی و یک بار کمدی... اما این را نشنیده بودیم
«در انتظار گودو» را ندیدهاید؟ دقیقا یک تراژدی است که از حد میگذرد و در پایان کمدی میشود. یعنی همه جهان یک طرف و در همه جابحران اما او نگران کفشش است که اندازه پایش نیست و در انتظار گودو است. این یک تراژدی – کمدی است با ظاهر کمدی. «ایران برگر» هم همین است. اتفاقی که در کشور ما در این 112 سال افتاده، یک کمدی است. ما در سال 1380 این سناریو را نوشتیم و در سال 1381 که «در چشم باد» خوابید پروانه ساخت آن را گرفتیم و تصمیم داشتیم که این فیلم را در سال 1382 به عنوان صدمین سالگرد انقلاب مشروطه بسازیم و نشان بدهیم که نشد و به نظرم این بخشی از سرنوشتش بود و چه قدر هم خوب شد که این اتفاق نیافتاد تا امروز به نمایش در بیاید. این ملت دیگر خودشان هم خندهشان میگیرد.
علاوه بر اینکه ملت ما ملت خنده رویی است و خوب می خندد، شما در مورد عجیب ترین اتفاقات سیاسی ایران به فاصله چند ساعت با حجم زیادی از لطیفه روبه رو می شوید، همین ها هستند که ما را زنده نگاه می دارد حتی در زمان جنگ هم این اتفاق می افتاد . چه قدر جوک در مورد اتفاقات جنگ ساخته شد.
ملت ما ملتی نیست که بنشیند و گریه کند. ما ملت خنده هستیم ما جایی گریه می کنیم که شهامتمان را از دست بدهیم. ما اگر برای امام حسین (ع) گریه می کنیم برای این است که شهامتمان را دوباره به دست بیاوریم، ما گریه می کنیم که یاد بگیریم و یادآوری کنیم که از کجا آمدیم و به کجا می خواهیم برویم. بنابراین این اتفاق عجیبی نیست. این فیلم برای تمام ملت ساخته شده است، من فیلمی را که همه مردم آن را بپسندند بیشتر دوست دارم و آرزوی من این است که مردم دو بار این فیلم را ببینند چون دفعه اول می خندند و حواسشان نیست که حرف فیلم چیست اما برای بار دوم با خود فکر می کنند که کارگردان چه می خواسته بگوید و چرا باید در سن شصت سالگی فیلم طنز بسازد. ما قسم خورده این ملت هستیم، یکی از دوستان به من می گفت که این دلقک بازی ها کار شما نیست و من گفتم اتفاقا کار من است و اگر این ملت احتیاج داشته باشد ما دلقک هم خواهیم شد. این یک افتخار است که مانند چارلی چاپلی باشیم و مردم را بخندانیم و اگر ملت بخواهد و ما بدانیم که در جهت رشد و توسعه فکری اش است ما هم هرکاری خواهیم کرد.
حداقل دستاورد «ایران برگر» این است که رای را گران کردیم. آنهایی که گرسنه هستند ممکن است رای خود را بفروشند ولی این رای یک روز آنقدر گران می شود که دیگر آن مفت خورهایی که با تظاهر آمده و صندلی اشغال می کنند نمی توانند بهای رای را پرداخت بکنند.
پشنهاد من در این فیلم به دو طرف است. به شخصی مانند عمو صمد که اسمش به معنای بی نیازی است و سنگ بزرگ این مملکت روی دوشش است و بچه هایش گرسنه هستند میگویم که اگر شام و ناهار دادند برای انتخابات، حتما برود بخورد زیرا از بیت المال آمده، برود بخورد و پای صندوق به این آدم ها رای ندهد. پای صندوق های رای روح ملی به کمک ما می آید و این روح ملی به مردم می گوید که شام و ناهارشان را بخوریم ولی پای صندوق های رای به آنها رای ندهیم بلکه به شخصی رای بدهیم که این کشور را راه بیاندازد.
«ایران برگر» میخواهد بگوید یک سری خواسته های مشروع داریم اما بلد نیستیم آن را به دست بیاوریم، یک عده هم همیشه مانع ما هستند باید به سراغ روح ملی برویم تا نجات پیدا کنیم. دلم می خواهد این فیلم حتی به صورت مجانی در زمان انتخابات از تلویزیون پخش شود و مردم آن را ببینند .دوست دارم مردم قبل از اینکه رای بدهند یکبار بنشینند و آن را ببینند.
یکی از ویژگیهای به زعم من مثبت «ایران برگر»، وفاداری فیلم به اصول و قواعد کلاسیک داستانگویی است.خبری از پایان باز و شروع باز و تداخل روایتها و ... نیست و داستان خیلی کلاسیک و سنتی روایت میشود.
یک دلیل ورشکستگی سینما اروپا این است که این ادها را در می آورد. الان حرف اول اقتصاد و کارهای فرهنگی و هنری را متاسفانه هالیوود می زند و سینمای مستقل هم در هالیوود در کنارش رشد می کند. واقعیت این است که این نوع بازیها مسائل نویی هم نیست، این ها در دهه 60 میلادی به آن طرف خط رفته است و کارهایی تکراری است که در جهان موفق نبوده است و در ایران هم حتی تازگی ندارد و دارد تکرار می شود. من معتقدم اگر سینما بخواهد در کشور و در میان مردم موفق شود باید این قواعد را رعایت کند، داستانی که محکم باشد خود به خود به وجود می آید. این فیلم بیشتر با لانگ شات ساخته می شود و روی آدم ها تمرکز نمی کند چون آدم ها در جمع هستند که معنا پیدا می کنند و آدم به خودی خود هیچ کس نیست. اصلا هیچ آدمی به معنای اخص کلمه نمی توانید پیدا کنید. آدم ایرانی یا آمریکایی با مردم و فرهنگ خود پیوند دارند هرچند زبان صامت آن ها با هم فرق دارد. از لحاظ فرهنگی هر کدام از ادم ها ریشه ای دارند که ریشه ها جذبشان میکند. من معتقدم سینمای ایران جهانی نمی شود مگر اینکه ریشه در فرهنگ اصیل و جوهر ایرانی خود داشته باشد. این مسائل گول زننده است و ارزشی ندارد بلکه کارهای ژورنالیستی هستند که ماندگار نیستند.
من زمانی که درس میخواندم کسی مثل ماریو پوزو، فیلمنامهنویس مشهور آمریکایی در مدرسه برای ما سمینار گذاشته بود که حرف های زیبایی میزد، وی در این سمینار پرسید که چه کسانی داستان «هزار و یک شب» را خواندهاند. من و یک دختر در میان آن جمعیت دستمان را بالا بردیم. آن دختر هم گفت تا یک قسمت هایی را خوانده اما من گفتم سه بار خودم آن را خوانده و بارها هم مادرم آن را برایم تعریف کرده است و ماریو پوز گفت کسی که می خواهد نویسنده بشود اگر یکبار درست از ابتدا تا آخر «هزار و یک شب» را نخوانده باشد نمی تواند نویسنده بشود اول این کتاب را بخوانید و بعد به کلاس من بیایید. وقتی ما هزار و یک شب را می خوانیم نمی توانیم ان را کنار بگذاریم چون قصه در قصه است و این در ذات انسان است و دوست دارد که دنبال کند و بداند که داستان به کجا می رسد. اینکه پایان را باز بگذاریم یا بازیهای دیگر، حداقل من علاقه ای ندارم. من 16 سال در ایران و دو سال هم در خارج از کشور این درس را داده ام اما حتی یک عدد از این فیلم ها را دوست نداشتم چن دهان خوشمزه نمی شود و حس می کنیم که سرمان کلاه گذاشته اند.