به گزارش مشرق، چندي پيش جهت ديدن نمايش غول گندم به تالار
نمايش موزه استاد انتظامي دعوت شديم، و چون وقت داشتيم، از موزه استاد
انتظامي ديدن کرديم. ساختماني تنگ و تودرتو و تاريک که به همه چيز مي ماند
جز موزه! در بخشي از آن، سه فيلم مستند کوتاه از طريق چشمي هايي که مثلاً شبيه به شهر فرنگ است نشانمان دادند. اين چشمي ها به گونه اي تعبيه شده که نمي توانيد از هر دو چشمي نگاه کنيد.
در ضمن حتماً گردن درد خواهيد گرفت. يک چيز ناقص و غير قابل استفاده. ما که با يک چشم از دو چشمي نگاه کرديم، آن هم با اعمال شاقه! بگذريم... يکي از اين فيلم ها مراحل ساخت بناي موزه استاد انتظامي را نشان مي داد .البته بهتر بگويم مراحل تخريب وساخت بنايي جديد. در واقع شاهکاري که دوستان خلق کرده بودند و اي کاش دست به اين کار نمي زدند.
خانه استاد انتظامي موقعي ارزشمند است که به همان شکل قديمي اش بماند و حفظ شود. نه اينکه آن ساختمان قبلي که جاي جاي آن پر از خاطرات و حضور استاد بوده، خراب شود و يک بناي جديد در زمينش بسازند. اين بناي جديد ديگر ارزشي ندارد. اگر اروپاييان وغربيان منازل بزرگان ادب و فرهنگ و هنر خود را موزه کرده و حفظ مي کنند، ابتدا آن بنا را به همان شکل اوليه نگه مي دارند، از لباس ها گرفته تا وسايل شخصي و... نه اينکه آن را خراب کنند و ساختمان جديدي جاي آن بسازند. کجاي دنيا به اين مي گويند حفظ آثار و ابنيه بزرگان؟
آن منزل موقعي ارزشمند و قابل ديدن بود که به همان شکل حفظ مي شد و در جاي جاي آن مي توانستي حضور استاد را حس کني؛ در اتاق هايش، در باغچه اش، در لا به لاي درختا نش و... از سويي تنديس هايي به شيوه بسيار دم دستي از استاد انتظامي و ديگر اساتيدي که در خانه ايشان رفت و آمد داشته اند ساخته شده که کلاً شبيه به آنان نيست حتي شبيه به دوران جواني شان؛ در حد کارهاي کلاسي هنرستان. مثلاً يک کت را گرفته اند و رويش گچ ريخته اند، کاملا سفيد يه شيوه باند گچي. خب از کجا معلوم که اولاً اين کت، کت استاد انتظامي باشد.
ثانياً با اين کار که آن کت ديگر اصالتش را از دست داده است. مي توان هر لباسي را برداشت و با اين شيوه ثابتش کرد و گفت اين کت استاد است و... از اينها گذشته تمام سقف و ديوارها در حال خراب شدن است. گچ ها تبله کرده، سقف نم داده، آيينه ها شل شده و... بر روي پشت بام ساختمان موزه، يک کافي شاپ تابستاني ساخته اند که حفاظ هاي دورش با يک باد مي افتد. در واقع آن روز که ما رفته بوديم کمي باد مي وزيد.
نگهبان گفت از زير سقف کنار بياييد، چرا که اين حفاظ هاي ام.دي.اف امکان دارد بيفتد! ظاهراً قبلاً چنين اتفاقي افتاده بود. ناگفته نماند زمستان ها روي سقف آن پلاستيک مي کشند! قيمت هاي آن کافي شاپ هم سرسام آور بود، به طوري که ما چند نفر حتي از خوردن چاي هم منصرف شديم. تالار نمايش هم که سرد بود و... چه کسي مسئول اين پروژه بوده است؟ که تا اين حد از حفظ يک بنايي که مربوط به شخصيتي اين چنين والا و بزرگ و جزء مفاخر معاصر هنر و فرهنگ اين سرزمين است، بي خبر بوده و ايده هاي خود را در ساخت يک به اصطلاح موزه پياده کرده، حال به هزينه اي که در اين ميان صورت پذيرفته و در واقع به دور ريخته شده است کاري نداريم و در موردش حرفي نمي زنيم. هر کسي که مسئول اين خرابکاري است بايد پاسخگو باشد.
اين موزه هيچ ارزشي ندارد، چرا که خانه استاد انتظامي نيست و هيچ شباهتي هم به آن ندارد. يک بناي جديدالتأسيس است مانند ديگر بناها، اما نه خانه استاد انتظامي که بايد به همان گونه سابق حفظ مي گرديد و تبديل به موزه مي شد.
مي توان به طور قطع گفت که حتي استاد انتظامي هم خودشان از اين موضوع ناراحت هستند و از اين موزه راضي نمي باشند. چرا که همه خاطراتشان که در جاي جاي آن خانه قديمي حفظ شده بود، از بين رفته است . خب اصلاً يک زميني را مي گرفتيد و به اسم موزه استاد انتظامي و يا موزه هنرمندان، بنايي در آن مي ساختيد و بخشي از آن را هم به استاد انتظامي اختصاص مي داديد و آثار و لوازم شخصي ايشان را در آن مي گذاشتيد. چرا خانه استاد را خراب کرديد؟ چه کسي جوابگوست؟ اين دسته گل را چه کسي به آب داده است؟ اگر مسئول اين پروژه آقاي بهروز غريب پور بوده، پس اين چه حفظ و مرمت آثاري است؟ ايشان که خودشان هنرمند هستند. اگر دوستان مسئول در شهرداري اين خرابکاري را کرده اند بايد جوابگو باشند. اين بنا هيچ سنخيتي با استاد انتظامي و خاطراتشان در منزلشان ندارد.
مگر متخصص مرمت آثار و حفظ ابنيه و متخصص ساخت موزه در اين مملکت نداريم؟ چرا کار را به يک متخصص کاربلد و استاد در اين رشته نسپردند؟ مگر قحط الرجال است؟ بايد اين کار مهم را به متخصصي مي سپرديد که بداند چگونه بايد يک بناي تاريخي و آثارش را که به واسطه صاحب آن ارزشمند است به همان شکل مرمت و حفظ کند. به همان شکل اول.
در هر حال اين بنا يک ساختمان جديد است و متعلق به استاد انتظامي و خاطراتشان نيست. در واقع شما همه آن خاطرات با ارزش را از بين برديد. دستتان درد نکند!
در ضمن حتماً گردن درد خواهيد گرفت. يک چيز ناقص و غير قابل استفاده. ما که با يک چشم از دو چشمي نگاه کرديم، آن هم با اعمال شاقه! بگذريم... يکي از اين فيلم ها مراحل ساخت بناي موزه استاد انتظامي را نشان مي داد .البته بهتر بگويم مراحل تخريب وساخت بنايي جديد. در واقع شاهکاري که دوستان خلق کرده بودند و اي کاش دست به اين کار نمي زدند.
خانه استاد انتظامي موقعي ارزشمند است که به همان شکل قديمي اش بماند و حفظ شود. نه اينکه آن ساختمان قبلي که جاي جاي آن پر از خاطرات و حضور استاد بوده، خراب شود و يک بناي جديد در زمينش بسازند. اين بناي جديد ديگر ارزشي ندارد. اگر اروپاييان وغربيان منازل بزرگان ادب و فرهنگ و هنر خود را موزه کرده و حفظ مي کنند، ابتدا آن بنا را به همان شکل اوليه نگه مي دارند، از لباس ها گرفته تا وسايل شخصي و... نه اينکه آن را خراب کنند و ساختمان جديدي جاي آن بسازند. کجاي دنيا به اين مي گويند حفظ آثار و ابنيه بزرگان؟
آن منزل موقعي ارزشمند و قابل ديدن بود که به همان شکل حفظ مي شد و در جاي جاي آن مي توانستي حضور استاد را حس کني؛ در اتاق هايش، در باغچه اش، در لا به لاي درختا نش و... از سويي تنديس هايي به شيوه بسيار دم دستي از استاد انتظامي و ديگر اساتيدي که در خانه ايشان رفت و آمد داشته اند ساخته شده که کلاً شبيه به آنان نيست حتي شبيه به دوران جواني شان؛ در حد کارهاي کلاسي هنرستان. مثلاً يک کت را گرفته اند و رويش گچ ريخته اند، کاملا سفيد يه شيوه باند گچي. خب از کجا معلوم که اولاً اين کت، کت استاد انتظامي باشد.
ثانياً با اين کار که آن کت ديگر اصالتش را از دست داده است. مي توان هر لباسي را برداشت و با اين شيوه ثابتش کرد و گفت اين کت استاد است و... از اينها گذشته تمام سقف و ديوارها در حال خراب شدن است. گچ ها تبله کرده، سقف نم داده، آيينه ها شل شده و... بر روي پشت بام ساختمان موزه، يک کافي شاپ تابستاني ساخته اند که حفاظ هاي دورش با يک باد مي افتد. در واقع آن روز که ما رفته بوديم کمي باد مي وزيد.
نگهبان گفت از زير سقف کنار بياييد، چرا که اين حفاظ هاي ام.دي.اف امکان دارد بيفتد! ظاهراً قبلاً چنين اتفاقي افتاده بود. ناگفته نماند زمستان ها روي سقف آن پلاستيک مي کشند! قيمت هاي آن کافي شاپ هم سرسام آور بود، به طوري که ما چند نفر حتي از خوردن چاي هم منصرف شديم. تالار نمايش هم که سرد بود و... چه کسي مسئول اين پروژه بوده است؟ که تا اين حد از حفظ يک بنايي که مربوط به شخصيتي اين چنين والا و بزرگ و جزء مفاخر معاصر هنر و فرهنگ اين سرزمين است، بي خبر بوده و ايده هاي خود را در ساخت يک به اصطلاح موزه پياده کرده، حال به هزينه اي که در اين ميان صورت پذيرفته و در واقع به دور ريخته شده است کاري نداريم و در موردش حرفي نمي زنيم. هر کسي که مسئول اين خرابکاري است بايد پاسخگو باشد.
اين موزه هيچ ارزشي ندارد، چرا که خانه استاد انتظامي نيست و هيچ شباهتي هم به آن ندارد. يک بناي جديدالتأسيس است مانند ديگر بناها، اما نه خانه استاد انتظامي که بايد به همان گونه سابق حفظ مي گرديد و تبديل به موزه مي شد.
مي توان به طور قطع گفت که حتي استاد انتظامي هم خودشان از اين موضوع ناراحت هستند و از اين موزه راضي نمي باشند. چرا که همه خاطراتشان که در جاي جاي آن خانه قديمي حفظ شده بود، از بين رفته است . خب اصلاً يک زميني را مي گرفتيد و به اسم موزه استاد انتظامي و يا موزه هنرمندان، بنايي در آن مي ساختيد و بخشي از آن را هم به استاد انتظامي اختصاص مي داديد و آثار و لوازم شخصي ايشان را در آن مي گذاشتيد. چرا خانه استاد را خراب کرديد؟ چه کسي جوابگوست؟ اين دسته گل را چه کسي به آب داده است؟ اگر مسئول اين پروژه آقاي بهروز غريب پور بوده، پس اين چه حفظ و مرمت آثاري است؟ ايشان که خودشان هنرمند هستند. اگر دوستان مسئول در شهرداري اين خرابکاري را کرده اند بايد جوابگو باشند. اين بنا هيچ سنخيتي با استاد انتظامي و خاطراتشان در منزلشان ندارد.
مگر متخصص مرمت آثار و حفظ ابنيه و متخصص ساخت موزه در اين مملکت نداريم؟ چرا کار را به يک متخصص کاربلد و استاد در اين رشته نسپردند؟ مگر قحط الرجال است؟ بايد اين کار مهم را به متخصصي مي سپرديد که بداند چگونه بايد يک بناي تاريخي و آثارش را که به واسطه صاحب آن ارزشمند است به همان شکل مرمت و حفظ کند. به همان شکل اول.
در هر حال اين بنا يک ساختمان جديد است و متعلق به استاد انتظامي و خاطراتشان نيست. در واقع شما همه آن خاطرات با ارزش را از بين برديد. دستتان درد نکند!
منبع: رسالت