در ادامه ماحصل گفتوگو با مجید جعفرآبادی را از نظر میگذرانید.
تخریب از اواسط سال ۶۲ شکل گرفت، ولی سازماندهی شده و منسجم نبود. تخریب با آزادسازی بستان و پس از آن در عملیات فتحالمبین سازماندهی شد. ابتدا گروه تخریب در قرارگاهها بودند، ولی به سرعت تیپ و لشکرها گروه تخریب تشکیل دادند. این گروههای تخریب تا آخر جنگ در تیپ و لشکر ماندند و به مرور زمان مأموریتهایشان گستردهتر شد.
در سالهای نخست، گروههای تخریب وظیفه پاکسازی میادین مین را بر عهده داشتند و بعد از گذشت مدتی وظیفه انفجار پل، جاده و جلوگیری از پیشروی عراق در پاتکها را نیز بر عهده گرفت.
از تیرماه ۶۲ به خاطر شخصیت برجسته علی عاصمی جذب گردان تخریب شدم و تا آخر جنگ هم در این گروه ماندم. دوره آموزشی را در میدانهای مین طراحیشده در اردوگاه شهدای تخریب نزد مربیهای حاذق گذراندم که برخی از آنان نیز در قید حیات هستند. پس از آموزش به قرارگاه کربلا رفتم و در عملیاتها، گردانها را یاری میکردیم.
گمنامی شهدای مهندسی
گردان تخریب شهدای زیادی را در دوران دفاع مقدس به اسلام تقدیم کرد. برخی شهدا همچون شهدای مهندسی و رزمی مانند راننده بلدوزر گمنام ماندند. فعالیت این افراد در ارتفاعات و در تیررس دشمن بود و متأسفانه از این شهدا کمتر نام برده شده است.
علت حضورم در گردان تخریب
اگر در ابتدا با علی عاصمی آشنا نشده و جذب گردان تخریب نمیشدم به واحد مهندسی و رزمی میرفتم.
علی عاصمی یک فرمانده مقتدر و محبوب بود. با وجود سن کمی که داشت گردان را به خوبی فرماندهی میکرد. با گذشت ۲۹ سال از شهادت ایشان، همچنان یاد و خاطره ایشان برایم زنده است و همچنین رزمندگانی که با وی همراه بودند او را مردی دلیر و مجرب توصیف میکنند.
هنگام شهادت شهید عاصمی در جنوب بودم و قرار بود که خود را برای کربلای۵ به گردان برساند که خبر شهادت او را آوردند. وی در سیزدهم دیماه سال ۱۳۶۵ در ساعت ۳ بعدازظهر به هنگام تخریب بمبی در چالهای در خارج از شهر باختران در سن ۲۴ سالگی به همراه سه تن از یارانش به شهادت رسید.
حضور در میدان نبرد
ما در عملیات بدر و خیبر مأموریتمان این بود که جاده پشتیبانی عراق را با موادگذاری برش دهیم. شبیه همین کار نیز باید در عملیات کربلای۵ انجام میدادیم. البته در آن عملیات کاشت مین نیز داشتیم. عملیات بدر و خیبر به فرماندهی شهید علی عاصمی انجام شد.
تخریب دشواریهای زیادی را با خود به همراه داشت. یکی از این مشکلات حمل مواد منفجره با ماشین به خط مقدم بود. این مواد با ماشینی که رزمندگان به خط مقدم میرفتند حمل میشد. اگر خمپارهای به ماشین برخورد میکرد، موج انفجار چیزی از پیکر شهدا باقی نمیماند.
جمعآوری مینهای خنثیشده از مشکلات دیگری بود که با آن مواجه بودیم. مینهای خنثیشده در یک مکان جمع میشدند و در صورت انفجار، شعاع وسیعی را تحت تأثیر قرار میداد. البته اینها اتفاق نادری بود و کمتر در دوران دفاع مقدس پیش آمد.
شاهد مجروحیت یک تخریبچی بودم
در سال ۶۲ نوجوانی محجوب به نام «ناصر پژوهنده» به اردوگاه وارد شد. دیماه همان سال برای پاکسازی میادین دارخوین رفت که در حین پاکسازی درحالیکه با سرنیزه به چاشنی مین گوجه ای ضربه میزد دچار حادثه شد که با عنایت الهی آسیب جدی ندید. اثری که بر روی صورت او در عکسها دیده میشود حکایت از همان حادثه دارد. من شاهد مجروحیت ناصر بودم.
او پس از مدتی به گردان مالک در لشکر ۲۷ رفت و سرانجام در نهم اسفندماه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
خاطرهای از عملیات کربلای۵
در عملیات کربلای ۵، حدود ۶۰ متر جلوتر از خاکریز در محور انتهای کانال ماهی، مأمور شدیم با لشکر عاشورا منطقه را مینگذاری کنیم.
در دل شب با لشکر عاشورا برای مینگذاری به سمت خط مقدم رفتیم. عملیات با افرادی که زبان یکدیگر را نمیفهمیدیم و کاشت مینهای حساس کاری دشوار ولی شیرین بود. در هنگام بازگشت به خاکریز، نیروهای خودی به تصور اینکه ما دشمن هستیم شروع به تیراندازی به سمت ما کردند. همراهی با رزمندگان لشکر عاشورا خاطرات شیرینی را برایمان به ارمغان آورد.
یکی از رزمندگان لشکر عاشورا از ناحیه پا مجروح شد و ۵۰ دقیقه طول کشید تا او را بهعقب برسانیم. برایم جالب بود که با شدت مجروحیت هیچ نالهای نمیکرد.