بدن های نحیف و سرهای تیغ زده مسلما عکس ها راجالب و رویایی می کرد، بعدها فهمیدیم که این عکس ها برای نصب در پرونده ی اسرا می باشد. بی اختیار به یاد عکس زندانیانی می افتادم که در روزنامه هابه چاپ می رسید، در این زمینه آن روز با بچه ها خیلی شوخی کردیم.
وقتی کار گرفتن عکس تمام شد ماشین حامل اجناس فروشگاه وارد اردوگاه شد. ما هم هنوز نماز نخوانده بودیم. به حمام ۱۲ رفتم تا وضو بگیرم که ناگهان کسی وارد حمام شد و گفت: «سربازها، سربازها، آمدند!» و من با وضوی نصفه و نیمه به همراه دیگران بیرون دویدم.
جمعیت مرا با خود به درون آسایشگاه ۱۲ برد و سربازها کابل به دست وارد شدند و شروع به زدن کردند. ما نمی دانستیم جریان چیست؟ از این سو به آن سو می دویدیم، کابل می خوردیم بدون اینکه بدانیم جرم و گناه مان چیست! وقتی که از این حالت خسته شدند و تمام وسایل بچه ها زیر پا لگدمال شد سربازها دم در ایستادند و گفتند: «یک ،یک بیاید!» و همان قصه ی همیشگی !!
ما به سرعت به طرف در می دویدیم و آنها می زدند. جایش مهم نبود، سر تیغ زده، صورت آسیب پذیر، دست، پا، کمر و... با هر دردسری بود با میل کردن چندین ضربه کابل وارد محوطه ی اردوگاه شدیم و از آن مهلکه نجات یافتیم.
سربازعراقی گفت: «فکر نکنید رمضان است و ما شما را نمی زنیم. اینجا همیشه کتک هست، رمضان و غیر رمضان فرقی ندارد!»
من در دل خودم گفتم: «ما که هرگز از این فکرها نکرده و نمی کنیم که شما انسان شوید و بدون کابل سخن بگویید!» اما جریان این کتک کاری چه بود.
بچه ها گفتند موقعی که ماشین ارزاق وارد شد اکثر بچه ها مشغول نماز بودند و یا وضو می گرفتند و تعداد کمی برای خالی کردن ماشین رفتند و این کار خشم سربازان را برانگیخت.
گفتم خوب چرا ۱۲ را برای زدن برگزیدند؟
گفت: سربازان به طرف آسایشگاه ۱۲ نگاه می کردند و فریاد می زدند و چون تعداد دلخواه آن ها نرفتند به سراغ ۱۲ آمدند.
ما هم بی خبر از همه جا چند ضربه ی جانانه نوش جان کردیم خوب چه می شود کرد این هم از بخت است، به شوخی به یکی از بچه ها گفتم علت واقعی این کار حضور من در حمام ۱۲ بود. باور کنید اگر من در حمام ۱۱ یا ۹ بودم آنها کتک می خوردند!! بچه ها به شوخی گفتند پس فوری از اینجا برو که ممکن است ما هم به آتش تو بسوزیم این شوخی ها برای فراموشی کابل ها بعضی مواقع لازم بود.
این هم نمونه ای از آن عکس های معروف:
حاج بهروز ساختمانی
حاج حسین سخنور
* سایت جامع آزادگان