جوان هستیم و درگیریم با انواع خوشگلها
«الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها»
چه شرح و وصف و توضیحی بگو میخواهد آخر این،
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها»؟
و در طوفان مشکلها، عجب نبود اگر زایم
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟»
دماغ و چشم و ابرویش کنار اصلاً خودت دیدی
«ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها»
بپرس از عمّهات ساقی! دلیل حال زارم را
«که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها»!
نیازی نیست بیش از این بخوانم روضهی مکشوف
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها»
و در پایان برای کاهش سوزش، بگویم که:
«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»
::
فقط این مصرع از آن شعر حافظ داشت جا میماند:«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»