به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در یک مرداد 61 همت نشست توجیهی با چهل تن از نیروهای معترض گروهان سوم گردان حبیب بن مظاهر در چادری که این نیروها مستقر بودند، پس از پایان مرحله سوم عملیات رمضان برگزار کرد.
دراین نشست موضوعاتی چون بازگویی تجارب تلخ کادرهای تیپ 27 از دوران حضورشان در سوریه، باز روانی رخدادهای مرحله سوم عملیات رمضان، از آغاز تا پایان عقب نشینی و تذکر رهنمود کلیدی حضرت امام (ره) نسبت به ضرورت ادای تکلیف در جنگ مطرح شد.
این موضوعات در کتاب به روایت همت اینگونه بیان شده است:
***
همت: اصولاً سیستم «جنگ چریکی» بر این مبنا است که یک ارتش منظم، با استفاده از متدهای جنگ چریکی متلاشی میشوند. به این معنا که در حال حاضر، ما شب برویم و به لشکر منظم 3 زرهی و لشکر منظم 9 زرهی سپاه سوم عراق به صورت چریکی ضربه بزنیم و صبح هوا روشن نشده، به عقب برگردیم! اصلاً دیگر اینها دیوانه میشوند و میگویند این دیگر چه جور جنگی است؟! شب میآیند و منهدم میکنند و اسیر میگیرند، صبح دیگر توی منطقه احدی از اینها را نمیشود پیدا کرد! پس برادرهای عزیز، شما بدانید که ما اگر میتوانستیم آن شب در منطقه خاکریز بزنیم، آنجا میماندیم و مستقر میشدیم، ولی چون نتوانستیم خاکریز بزنیم، باید برمیگشتیم!
یعنی ما نمیتوانستیم بعد از آن بسیج را توجیه کنیم که تو بیا و توی صحرا مستقر شو! خب، کجای این دشت فاقد عارضه و جانپناه میتواند بایستد؟ تو وقتی عارضهای در مقابلات نباشد، کجا میتوانی مستقر بشوی؟!
یکی از حضار: همانطور که شما فرمودید، ما در هر دو مرحله اخیر عملیات، یعنی هم در مرحله دوم و هم در مرحله سوم رمضان، در شمال منطقه عملیاتی، با ضعف روبهرو شدیم.
همت: بله، در هر دو مرحله همین ضربه را خوردیم.
همان فرد: آیا بهتر نبود در مرحله سوم عملیات که تیپ ما هم در آن وارد عمل شد، این منطقه را تقویت میکردند؟!
همت: حالا دیگر در جلسه دیشب قرارگاه مرکزی کربلا (شامگاه پنجشنبه سیو یکم تیر 1361) برادر (محسن) رضایی و سرهنگ صیاد شیرازی در اینباره تصمیم نهایی را اتخاذ کردند! حالا این مطلب محرمانه است که من میخواهم به شما بگویم، دیگر پیش خودتان باشد؛ از دیشب، به یاری خدا، «لشکر ضربت» تشکیل شد. این لشکر ضربت مرکب است از: تیپ 27 محمد رسول الله (ص)، تیپ 14 امام حسین (ع) تیپ 8 نجف اشرف، تیپ 25 کربلا و احتمالاً تیپ 31 عاشورا. یعنی پنج تا از قویترین تیپهای سپاه، که از نظر عملیاتی در سطح بالایی قرار داشتند، منسجم شدند در قالب لشکر فتح؛ لشکر حمله یا همان لشکر ضربتی!
به این ترتیب، لشکر فجر، لشکر قدس و لشکر نصر تبدیل شدند به لشکرهای پدافندی و لشکر آفندی ما، همین لشکر فتح است. یعنی به یاری خدا قرار شد نیروهای ما را آزاد کنند، ما خودمان را بازسازی کنیم و بچهها بیایند توی منطقه عملیات کنند، چهل و هشت ساعت را نگه دارند و بعد، منطقه را تحویل قرارگاهی بدهند که میخواهد پدافند کند.
انشاءالله بعد از این، ما به این شکل عملیات خواهیم داشت؛ طوری که دیگر بدانیم در چپ و راست ما چه یگانهایی مستقر شدهاند. دیگر ظرف این مدت، در منطقه خوزستان، یگانهایی مثل تیپ 14 امام حسین (ع)،تیپ 8 نجف اشرف و تیپ 27 محمد رسولالله (ص) شناخته شدهاند. گوش میکنید؟! یعنی دیگر برای همه مشخص است که یگانها، واحدهایی قدرتمند و جاندار هستند و یعنی هرگز امکان ندارد در حملهای شرکت کنند و جناحین راست یا چپ تیپی را خالی بگذارند. در جریان مرحله اول عملیات رمضان، تیپ 14 امام حسین (ع) تا کانال پرورش ماهی جلو رفت. خیلی جلو رفته رفته بودها! فقط هشت کیلومتر تا بصره فاصله داشت. سایر تیپها توی این قسمتی که آمدند، به میدان مین برخوردند و تا صبح نتوانستند میدان مین را خنثی کنند. در صورتی که شبهای قبل، قرار بود که عناصر تخریب بروند و مینهای این میدان را خنثی کنند، ولی تیپهایشان کشش نداشت. یعنی تا صبح، نیروهای این تیپها پشت میدان مین کپ کرد!
نمیشد هم از آنها بیش از این انتظار داشت؛ چه این که خدا هم میگوید از هر کس باید به اندازه وسع او انتظار داشت. وسع آنها بیشتر از این نیست. اینها هم دیگر کشش بیشتر از این را ندارند. حالا، پس از این حمله پریشب، فرماندههان قرارگاه مرکزی کربلا دیدند تنها پنج تیپ با کشش در این حمله کار کردند و محشر هم عمل کردند.
پس برادرها دیگر این تصور به ذهنشان خطور نکند که خدای ناخواسته ما ضعف داشتیم. این حرکت ما در عملیات، جنبه عقبنشینی متعارف که از آن بوی شکست به مشام برسد را نداشت. کاری که صورت گرفت، در حکم یک حمله چریکی بود، رفتیم و دشمن منهدم شد و شما برگشتید.
حالا هم، شاید به چهل و هشت ساعت آینده نکشد، ما آماده میشویم که شاید عملیات داشته باشیم. (لبخند میزند و میگوید)... ما که ضربه نمیخوریم. اتفاقاً روحیه ما خیلی بالا است؛ به خاطر این که اگر رفته بودیم و چیزی را از دست میدادیم باز یک چیزی. من الان که از گردانها آمار گرفتم، خدا را صد هزار مرتبه شکر، ما تلفاتی نداشتیم.
یکی از حضار: صبح روز عقبنشینی ما، یک عدهای آن جلو ماندند!
همت: این مسأله دیگر ناشی از بیانضباطی خودمان است. این را دیگر باید بیائیم و توی خودمان حل کنیم. خدا گواه است که من دیگر صدایم گرفته بود، ولی یک ساعت پشت بیسیم میگفتم: «عجله نکنید، تا صبح وقت دارید، بچهها را جمع کنید، بچهها را جمع کنید!» این دیگر مسؤلیتاش با مسئول دستهها است که نفرات خودش را از دست ندهد و همه را جمع کند. این که ما اینقدر روی «انضباط» در صحبتهایمان برای شما تأکید میکردیم، به علت دغدغه خاطری بود که نسبت به احتمال وقوع چنین حوادثی داشتیم. خود گروهان باید نفراتش را جمع کند. نفر متفرق نشود. نفرات گروهان با هم عقب بیایند. انسجام داشته باشند. خب، این وسط، وقتی سستی به خرج داده میشود، میبینید که چهار نفر متفرقه از گردان جا میمانند. ولی با تمام این اوصاف، آمار از این لحاظ خیلی کم بود.
ما هم دیگر قسمتهایمان روی پیشانیمان نوشته میشود. مثلاً برادرمان اسماعیل قهرمانی، مثل این که میدانست (باید برود). صبح زود بود که دیدم مدام میگفت: «این (گردان) حبیب قتلعام میشود. من باید بروم. باید بروم بچههای گردان حبیب را بیاورم.»
در نتیجه، ما همگی به این قضیه اعتقاد داردیم که سرنوشت همه، به دست خداست. از روز اول هم که به دنیا آمدیم، سرنوشتمان روی پیشانی ما ثبت شده. حالا یا باید برویم آنطرف اسیر بشویم، یا آنطرف شهید بشویم و حتی جنازمان هم به عقب نیاید، یا دستگیر بشویم، یا زخمی بشویم، اینها دیگر دست خداوند است. فقط به تعبیر حضرت امام؛ باید فکر و تدبیرمان را به کار بگیریم. چه این که در این مرحله اخیر عملیات، فکر و تدبیر به صورت خیلی عالی به کار برده شد. اگر عقبنشینی به روز کشیده میشد، که واویلا بود! آن طرف کانالی که شما به آنجا رفتید، دشمن سرتاسرش را تانک چیده. آن دست کانال هم، نسبت به طرفی که شما مستقر بودید، سرکوب است و دشمن به منطقه شما اشراف دید و تیر خیلی خوبی داشت. اگر به صبح میکشید، جیپ 106 میفرستادیم، با تانک آن را میزد. آمبولانس میفرستادیم آن را میزد. خودرو تدارکات میفرستادیم، میزد و میفرستاد روی هوا. بعد آن جلو،این نفر پیاده ما پشت کانال میماند؛ نه میتوانستیم با وانت برایش مهمات بفرستیم، نه میتوانستیم برای تخلیه مجروحاش آمبولانس بفرستیم. آن وقت باید چه کار میکردیم؟!
پس نتیجه میگیریم که گرفتن تصمیم عقب کشیدن نیروها در آن لحظات، از لحاظ میزان حسن تدبیر، محشر بود! حالا چرا کار به این جا کشید؟ اگر خوب توی عمق قضایا دقت کنی، میبینی که فقط یک علت داشت؛ نقص عملکرد مهندسی رزمی! یعنی نرسیدن ماشینآلات مهندسی در موعد مقرر به جلو و علت این امر هم در محور اصلی، ناشی از ضعف عمل کردن قرارگاه سمت راست بود.
این است که به شما میگویم از بابت این قضیه دلخور نباشید. روحیههای ما قوی است. اتفاقا خداوند الان به ملت ما قدرت داده. دشمنی که زمانی ما را خوار کرده بود و در خرمشهر اشغالی، با نوامیس زنان ما چنان میکرد. آن زمان را به خاطر بیاورد. یک زمانی دشمن آنقدر ما را خوار کرده بود که ما از روی ناتوانی، ناچار شدیم در دارخوین، منطقه مقابل دشمن را آب بیندازیم تا مانع از پیشروی او بشویم. حالا خدا کمک کرده و الان قضیه برعکس شده؛ این دشمن آنقدر خوار شده که دارد به روی نیروهای ما آب باز میکند، که ما داخل خاک کشور نشویم!
الحق اینجا، جای گفتن «فسبح بحمده ربک» را دارد. جای حمد و ستایش خدا را دارد. روزی او داخل خاک ما بود؛ از جنوب و سایر نقاط او را بیرون کردیم و الان داریم میرویم داخل خاک او. این قضیه در طول تاریخ جنگهای دنیا- اگر نگوییم بیسابقه- کم سابقه بود. دیدید چگونه دشمن را از خرمشهر، با وجود آن دژهای شمالی، جنوبی و خاکریزهای دور شهر، با خواری بیرون کردیم؟ علت تمام این توفیقات ما، موهبت «صبر» بوده است. خدا الان به ملت ما قدرت داده. ما خیلی قدرت داریم؛ ولی در ازای قدرتی که خدا به ما داده، تکلیف هم به گردن ما بار میشود. به قول آن ضربالمثل معروف؛ هر که بامش بیش، برفش بیشتر!
هر چه قدرت بیشتر، تکلیف هم به همان نسبت سنگینتر، هر چه تکلیف سنگینتر، به همان نسبت احساس مسئولیت بیشتر! امام عزیزمان میگویند: «این باید از بین برود، من توی گوش صدام سیلی میزنم.» خب مائیم که دست و بازوی امام هستیم. وقتی بعد از پایان عملیات الی بیتالمقدس برادر محسن رضایی به محضر امام رفته بود، ضمن تشریح عملیات گفته بود: «این عملیات معجزه بود.» در جواب او، امام فقط یک جمله گفته بودند: «یدالله فوق ایدیهم»! دست خدا، بالای دست همه است. یعنی که همه این نیروهای بسیج و سپاه و ارتش شدند دست خدا؛ «یدالله» شدند و دست بالا را به دشمن پیدا کردند و به این ترتیب بود که خرمشهر سقوط کرد و بچهها پیروز شدند. حالا هم در این زمان قدرتمندی، ما مدام داریم آزمایش میشویم و کار خودمان را، تکلیف خودمان میدانیم. ما شرعاً داریم کار خودمان را انجام دهیم؛ عملیاتمان را اجرا میکنیم، در عین حال، پیروزی و شکست، دست خدا است. چون ما به نقطهای اتکاء داریم که دشمن به آن متکی نیست. ما اتکاء به عظمت یک بارگاه و درگاهی داریم، که دشمن ما،راهی به آن ندارد. تنها تفاوت ما و او، در همین قضیه است.
حالا اگر من خودم بخواهم برای شما درددل کنم، باید بگویم خدا گواه است که ما دو سال متمادی در غرب و کردستان آنقدر مظلومیت متحمل شدیم، طوری که برای جنگیدن با مزدور «دموکرات» در کوههای دو هزار و هشتصد متری، حتی فشنگ ژ-3 هم نداشتیم. چهار ساعت از آن کوههای نوسود و شمشی و ارتفاعات تخت مریوان به زحمت خودمان را بالا میکشیدیم، وقتی آن بالا میرسیدیم، فشنگمان تمام میشد.
بر اثر تمام مهمات، بچههای ما آن بالا گرفتار میشدند و مزدوران دموکرات سرشان را میبریدند؛ به خاطر نداشتن فشنگ! ما آن مظلومیتها را تحمل کردیم. حالا، خدا را صد هزار مرتبه شکر، میبینی خدا این قدر به ما کمک کرده، طوری که توی جبهه پر است از گلوله آر. پی.جی، گلوله کلاشینکف و نفربر، درباره همین نفربر، بگذارید خاطرهای برایتان تعریف کنم.
شب بیست و یکم خرداد، وقتی وارد سوریه شدیم، مردم از ما انتظار داشتند وارد عملیات بشویم. ما هم یک گردان نیرو را آماده کردیم تا با آنها علیه ارتش اسرائیل در دره بقاع وارد عملیات بشویم. وقتی این گردان را برای وارد شدن به عملیات آماده کردیم،- این خیلی درد است!- حتی یک دستگاه آمبولانس نداشتیم. نیروهای ما در آنجا به استعداد سه گردان بودند و تنها خودرویی که به ما داده شد، یک دستگاه پژو 504 سواری بود که آن هم تحویل من و حاج احمد متوسلیان؛ فرمانده قوای محمد رسولالله) بود؛ همین! آمبولانس نداشتیم، خودرو نداشتیم، حتی مهمات هم نداشتیم. دولت سوریه هم به ما فشار میآورد حاج احمد و من در جوابشان گفتیم: ما بچههایمان را میفرستیم روی کوههای شما، تا سنگ بردارند و از آن بالا، توی سر اسرائیل بکوبند! بچههایمان این شهامت را دارند. اگر از این میترسید که بچههای ما روحیه عملیات را ندارند، بروید از صنف نجارهای بازارتان سؤال کنید! ما به نجارهای دمشق سفارش تهیه هزار عدد تابوت را داده بودیم. دستور داده بودیم هزار تا تابوت آماده کنند و آنها را هم آماده کردند. به تعداد کل نیروهایمان تابوت آماده کردیم. گفتیم: شما بروید از نجارهای خودتان سؤال کنید! ما به تعداد نیروهای خودمان، تابوت آماده کردهایم برای شهدایمان. ما را از جنگ نترسانید! به ما نگوئید که شما هم مثل ارتش عراق که در جنگ 1937 به سوریه آمد و کاری نکرد، فقط آمادهاید شعار جنگیدن بدهید، نه! ما آمادهایم بجنگیم! منتها، مهمات ما از ایران نرسیده، آمبولانس نداریم که زخمیهای خودمان را به عقب تخلیه کنیم شما چه دارید؟
یعد دیدیم سوریها در چارت سازمانی ارتش خودشان اینطور پیشبینی کرده بودند که در صورت درگیری با ارتش اسرائیل، هر گردانشان شانزده کشته میداد و سی نفر زخمی. بعد به همین اندازه برایشان آمبولانس فراهم میکردند. بگذریم که اصلا اهل جنگ نیستند! خب، حالا ما آنجا در سوریه، آن بدبختیها را به خاطر نداشتن یک آمبولانس میکشیدیم، اینجا میبینیم هلیکوپتر آماده است تا سریع زخمیها را به عقب تخلیه کند. واحدهایی برای تخلیه مجروحین و شهدا داریم. کلی تشکیلات برای پشتیبانی بچهها فراهم است. مهمات آر.پی.جی و کلاشینکف آماده است؛ طوری که اصلاً آدم کمبود مهمات ندارد. جیره جنگی نیرو آماده است. صبح روز عملیات، شما میبینید ملت حزبالله، همین جور مواد خوراکی است که خودشان به خط آوردهاند و داد میزنند که؛ «آهای، شربت! کمپوت و آبمیوه خنک آوردیم، آقا، بیائید بخورید»!
اصلاً اگر در این باره آدم شکر خدا را به جا نیاورد، به نظر من کفران نعمت کرده و در نتیجه، خدا این قدرت را که به ما عنایت فرموده، از ما خواهد گرفت. قدرت آقا امام زمان (عج) بالاخره باید در ملتی تجلی کرده باشد؟ خب، فعلاً قدرت ایشان در این ملت حلول کرده، حالا اگر ما در حق ایت نعمت کفران کنیم، خداوند این قدرت را از ما خواهد گرفت و دیگر آنوقت به جای لطف خدا،غضب خدا بر ما نازل خواهد شد. شما این را ناشی از قدرت و لطف خدا بدانید که هر چه را در جبهه میبینید، از این ملت رسیده؛ هندوانه میآورند و پشت جبهه،آنها را ماشین، ماشی برای بچهها خالی میکنند. در حالی که میبینید توی شهر، همین هندوانه را کیلویی دو تومان دارند میفروشند. زیر باران توپ و خمپاره، میبینی شربت تگری به خط میآورند و سراغت میآیند میگویند: «برادر، بیا شربت بگیر بخور، تا جگرت خنک کند.»
آدم وقتی چنین خصلتهایی را میبیند، از این ملت خجالت میکشد. ما اگر برای جلب رضای خدا زیر پای این ملت له بشویم، شخصا باز معتقدم کم کاری کردهایم. وقتی برادر محسن رضایی و همراهان او در جریان حمله اسرائیل، به سوریه رفتند و به ایران برگشتند، در ملاقات با امام گزارش سفرشان را دادند. آنجا برادر محسن به حضرت امام گفت: آقا! مردم لبنان از ما انتظار دارند آنجا وارد عمل بشویم. امام در جواب فرمود: «شما در آنجا ملتی مثل ملت ایران را به عنوان پشتیبان نیروهایتان ندارید. ملت ایران، یک ملت استثنایی است!»
ما الان دچار یک ملت استثنایی هستیم؛ ملتی که خودش دارد به جبهه میآید، خودش دارد میجنگد و خودش هم از رزمندگانش پشتیبانی میکند. خودش با کمبودهای مملکت میسازد. خودش تلفات میدهد؛ مجروح و اسیر و شهید میدهد، مفقودالاثر میدهد، همه کارها را این ملت میدهد. خب، دیگر جایی برای فقدان روحیه باقی نمیماند. یعنی الان فرمانده کل سپاه؛ محسن رضایی، از ما جدا نیست. فرماندهی کل قوا هم،از ما جدا نیست. امام فرمانده کل قوا هستند و سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی هم، منتخب امام هستند و اینها هم از ما جدا نیستند. به خدا، آنقدر گریه میکنند، برای این که چه شد یک قطره خون از رزمندهای به زمین ریخت. حتی بیش از یک بسیجی ساده ما، دل میسوزانند.
ما الان در مملکتمان، عنصر خائنی نداریم. آن کس که دارد میجنگد، میداند صدر و ذیل حکومت و فرماندهانش در چه وضعی قرار دارند. این مساله در تاریخ دنیا بی سابقه است. حالا چنین رزمندهای، دیگر چرا باید دچار عدم روحیه باشد؟ نه آقا! خیلی عالی، خودتان رفتید و دیدید که یک لشکر مجهز دشمن متلاشی شده، بعد هم با کمترین تلفات، به عقب برگشتید. تازه هیچ تجهیزاتی هم از دست ندادیم، فقط یک دستگاه آمبولانس و یک وانت تویوتا از دست دادیم. خب، این چیزی نبوده که شما حالا به خاطرش باید ناراحت باشید، ولی از این که از سر احساس مسئولیت در قبال تکلیف تان ناراحت باشید؛ که چرا عقب نشینی شد و آن جا نماندیم. این را میتوانم درک کنم. این هم دیگر اسمش «احساس مسئولیت» است، نه «عدم روحیه»!
تازه! اسم حرکتی را که شما انجام دادهاید، نمیشود عقب نشینی گذاشت.
کد خبر 437211
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۰
- ۰ نظر
- چاپ
حاج احمد و من گفتیم: ما بچههایمان را میفرستیم روی کوههای شما، تا سنگ بردارند و از آن بالا، توی سر اسرائیل بکوبند! اگر از این میترسید که بچههای ما روحیه عملیات را ندارند، بروید از صنف نجارهای بازارتان سؤال کنید!
منبع: فارس