به گزارش مشرق، کلیدواژه هایی
مثل جاسوسی هسته ای، خرابکاری و ترور در فیلمهای سینمایی این روزها خیلی ها
را ناخودآگاه به یاد بهروز افخمی و فیلم روباه میاندازد. ولی بهروز افخمی
دغدغه هایش سابقه بیشتری دارد و پیشتر و قریب به ۲۰ سال پیش یکبار دیگر هم
به سراغ موضوع فیلمسازی در رابطه با انرژی هستهای رفته و روز شیطان را
ساخته است. نشریه راه در تازه ترین شماره خود، با او و دغدغه های سینمایی
اش در رابطه با این روزهای انرژی هستهای درکشور به گفت و گو نشسته است که متن کامل آنرا در زیر می خوانیم.
چه شد که بحث ترور و پرداخت معماگونه و جنایی به بحث هستهای را برای فیلمسازی انتخاب کردید؟
من
راجعبه بحثهای دیگر یا خرابکاری اتمی قبلاً یک فیلم ساختهام؛ روز شیطان.
بیست سال پیش یک فیلم جاسوسی ساختم که موضوع آن وارد کردن یک بمب اتمی به
تهران و منفجر کردن آن در نزدیکی تهران بود. به قصد وانمود کردن اینکه خود
ایران این بمب را ساخته یا اشتباه کرده یا این اتفاق در جابهجایی افتاده
است. آن داستان در مورد خرابکاری هستهای از این نوع بود؛ با منفجر کردن
بمبی که خود طرفهای غربی وارد کردهاند، بتوانند در ایران یک وضعیت بحرانی
ایجاد کنند و امیدوار بودند که مثلاً به یک کودتا یا به طور کلی به عوض شدن
نظام منجر شود. داستان روز شیطان این بود که در اصل یک داستان انگلیسی است
و برای یک نویسنده جاسوسینویس معروف به اسم فردریک فورسایت؛ اسم داستان هم
پروتکل چهارم است. در واقع داستان اصلی در انگلیس اتفاق میافتد و درباره
کوشش برای منفجر کردن یک بمب اتمی در نزدیکی لندن است که نقشهاش را روسها
کشیدهاند. من فکر کردم میشود این داستان را وارونه کرد و در ایران اجرا
کرد؛ در واقع احتمالش هست، یعنی برای ایران یک خطر محتمل است. البته بیست
سال پیش هیچ کس فکر نمیکرد بحث مربوط به مسأله هستهای و انرژی هستهای و
اینکه ایران به طرف داشتن انرژی هستهای میرود، این قدر جدی به بحث در مورد
بمب تبدیل شود ولی بعداً معلوم شد که این قضیه روز به روز جدیتر میشود. فکر
میکنم همین گیرایی بوده که باعث شده است از آن موقع تا حالا فیلم روز
شیطان صد دفعه در شبکههای مختلف تلویزیون نمایش داده شده و به صورت دیویدی
هم پخش بشود.
این
دفعه فکر کردم بیست سال است فیلم جاسوسی نساختهام. چون موضوع مذاکرات
هستهای در اوج حساسیت است و مسأله روز به حساب میآید، طبیعتاً آدم فکر
میکند که داستان امروز چه میتواند باشد. این که اسرائیل سعی میکند به هر
قیمتی که شده این مذاکرات را متوقف کند؛ در واقع داستان ما هم درباره همین
است.
صحبت
کردن از بمب اتم امروز راحت شده است ولی فیلم ساختن در این موضوع آنهم ۲۰
سال پیش و ارتباط برقرار کردن مخاطب با این فیلم چگونه میسر شده است؟
این
موضوعی که میخواهم بگویم این قدر واضح است که موضوع خیلی از داستانها هم
شده است. همه این نکته را میدانند که ساختن بمب اتمی کار بسیار سادهای است.
یعنی تکنولوژی هفتاد سال پیش این امکان را میدهد که شما بمب اتمی را
بسازید. در واقع انفجار اتمی یا تشعشع شدید اورانیوم قبل از جنگ جهانی دوم،
یک چیزی در حدود شش سال قبل از جنگ جهانی دوم به وسیله فرمی در ایتالیا در
یک آزمایشگاه سادهای که هیچ وسیله خاصی هم نداشت اتفاق افتاد. انفجارهای
محدود و معدود، خیلی پیش از انفجار اولیه بمب اتمی، در آمریکا به وسیله
دانشمندانی که وسایل لازم را میساختند درهمان سالنها و زیرزمینهایی که
آزمایش میکردند اتفاق افتاده بود؛ یعنی بحث ساختن بمب اتمی اصلاً چیز
پیچیدهای نیست.
شاید
این حکایت را نشنیده باشید؛ بمب اتمی یک بار در دهه هفتاد میلادی به طور
اتفاقی ساخته شد، یک دانشجوی فیزیک پیش استادش میرود و یک جعبه چوبی را
جلویش میگذارد. میگوید: من فکر میکنم این چیزهایی که داخل این جعبه هست یک
بمب اتمی است، خودم درست کردهام. اما فکر میکنم فقط اورانیوم غنیشده لازم
دارد؛ شما نگاه کنید که من درست میگویم یا نه. استاد فیزیک نگاه میکند،
فیزیک اتمی میدانسته لذا نگاه میکند و وحشت میکند. میرود تلفن میکند،
میآیند این دانشجو را میگیرند. میگویند شما چجوری این کار را کردی؟ میگوید:
من چند واحد فیزیک هستهای داشتم. با خودم فکر کردم این چیزهایی که استاد
میگوید، بسیاری از وسائلش در دسترس است.
آن
موقع این قضیه به مطبوعات کشیده شد و خیلی جنجال درست کرد که در واقع
تکنولوژی ساخت بمب این قدر ساده شده و این قدر کهنه شده که حالا در دسترس
است. احتمالاً در همه وسائل الکترونیک امکاناتی پیدا میشود که اگر بازش
کنید میتواند پرتابکننده پروتون باشد که یکی از بخشهای اصلی بمب اتمی است.
ده،
دوازده سال بعد از این جنجال مربوط به ساخته شدن بمب اتمی به طور اتفاقی
به وسیله یک دانشجو، فورسایت داستان پروتکل چهارم را نوشت. موضوعش این است
که یک بمب اتمی چمدانی قرار است به صورت قطعه قطعه شده، جدا و مونتاژ نشده
وارد خاک انگلیس شود.
فورسایت
از آن نویسندگانی است که خیلی مستند مینویسد، یعنی حرف الکی نمیزند. هر
وقت میخواهد یک چیزی را بنویسد، باید از تمام جزئیاتش سر در بیاورد. اصلاً
هم برایش اهمیت ندارد که داستانش متوقف میشود، برای این که میخواهد یک
مسأله فنی را برای مخاطب توضیح بدهد. یعنی شما پروتکل چهارم را بخوانید،
میبینید یکجا داستان ناگهان متوقف شده و درباره بمبهای چمدانی و قطعات
مختلف یک بمب اتمی صحبت میکند و توضیح میدهد. شاید بیست، سی صفحه درباره
این که بمب اتمی چطور کار میکند و قطعات اصلیاش کدامها هستند توضیح داده
است.
در فیلم این را نشان دادید که ساختن بمب اتم خیلی کار سختی نمیتواند باشد؟
واقعا
ساخت بمب اتمی و غنی کردن اورانیوم چیز پیچیدهای است. یعنی به سانتریفیوژ
احتیاج دارد و سانتریفیوژهای قدیمی باید خیلی کار بکنند تا بتوانند مقدار
کافی اورانیوم را غنی بکنند اما سانتریفیوژهای جدید میتوانند این کار را
سریعتر بکنند. تمام مسأله به سانتریفیوژها مربوط میشود، نه به تکنولوژی
ساختن خود بمب اتمی.
بمب
اتمی وسیلهای بسیار وحشیانه و ابتدایی است؛ تکنولوژی آن در حد چماق است.
برای هفتاد سال پیش است، بسیاری از ماشینهای مسافری امروز در قطعاتشان
تکنولوژیای دارند که پیچیدهتر از تکنولوژی بمب اتمی است.
مسأله
اصلی این است که یک کشوری امکانات غنی کردن اورانیوم را دارد یا نه، بحث
ساختن بمب نیست. ساختن بمب را در یک هفته میشود انجام داد. مثلاً اگر
اورانیوم غنی شده به دست چریکهای بوکوحرام هم برسد، یک مهندس در آنها باشد و
مقداری هم خوشفکر باشد اگر هیچی هم نداند میتواند از اینترنت خیلی از
اطلاعات را به دست بیاورد و بمب اتم بسازد.
اصل
مطلب این است که آیا کشوری خط تولید اورانیوم غنی شده را دارد یا نه؟
البته معلوم است که اورانیوم غنی شده یک وسیلهای است که کاربردهای مختلفی
دارد.
وقتی شما خط تولید و تکنولوژی اورانیوم غنی شده را داشته باشید، خواه ناخواه کشوری هستید که اتمی شدهاید.
فرض
کنید اگر به بعضی از مهندسین متوسط کمپانی سونی بگویند به جای اینکه این
تلویزیونهای خیلی پیشرفته و خوش رنگ را بسازید، بیا بمب اتمی بساز.
احتمالاً ظرف دو روز تمام امکانات و تجهیزات را از نو درکارخانهاش میسازد و
بعد از این که به اندازه کافی اورانیوم غنی شده در اختیارش قرار دادند بمب
اتم را هم میتواند بسازد.
دعواها
سر تعداد سانتریفیوژ، دقیقاً به این دلیل است که این سانتریفیوژها هستند
که اورانیوم غنی شده را فراهم میکنند. موقعی که شما بگویید پنجاه هزارتا
سانتریفیوژ داریم، به این معنی است که هر یک ماه میشود مثلاً یک بمب اتمی
تولید کرد ولی وقتی که شش هزارتا سانتریفیوژ داشته باشید، این یک ماه، دو
سال میشود. آن هم بستگی دارد. میدانید که این سانتریفیوژها چندتا نسل
هستند. بعضی از سانتریفیوژها به اندازه بیستتا سانتریفیوژ کار میکنند.
چه شد که از ۲۰ سال پیش مساله ساختن فیلم هسته ای ذهن تان را مشغول کرد؟
علاقهام
بود. حتی قبل از داستان پروتکل چهارم و قبل از این که فیلم روز شیطان را
بسازم، همین جوری به بحث بمب اتم و انرژی هستهای علاقمند بودم. فکر میکنم
اولین چیزهایی که راجع به آن خواندم در پانزده سالگیام بود. من مطمئن هستم
که هنوز دبیرستان را تمام نکرده بودم که خواندم و در یکی از همین کتابهای
دانش برای همه هم خواندم.
باتوجه به این اطلاعاتی که در انرژی هسته ای دارید، به اتفاقات این روزهای کشور در رابطه با انرژی هسته ای چه نگاهی دارید؟
فکر میکنم اگر ما با آمریکا ساخته بودیم، آمریکاییها احتمالاً از سی سال پیش به ما فشار میآوردند که باید بمب هستهای داشته باشید. یعنی باید خودمان بمب اتمی بسازیم و تولید بکنیم.
علت اینکه آمریکا نمیخواهد ما بمب داشته باشیم این است که فکر میکند ایران در خاورمیانه مطابق میلاش رفتار نمیکند.
پس چرا به عربستان و امارات که هم پیمان آمریکا هم هستند بمب اتم نمیدهند؟
برای
این که کشورهای دارنده بمب باید قد و قواره داشتن بمب را داشته باشند و به
سطح ژاندارمی رسیده باشند. اینها را در این حد و اندازه نمیبینند. عربستان
اصلاً یک کشور قلابی و ساختگی است. اینها پارههای امپراطوری عثمانی هستند،
تصور این که عربستان به بمب اتمی مجهز بشود برای آمریکا یک فکر بیهودهای
است. چراکه عربستان چه با بمب اتمی و چه بدون بمب اتمی، اگر آمریکا دست از سرش بردارد یک ماه هم دوام نمیآورد.
یعنی اگر نیروهای آمریکایی در آن جا برای جنگیدن حاضر نباشند، پایگاه و
نیروی نظای نداشته باشند، هواپیمای شکاری نداشته باشند، این شیوخ بمب اتمی
داشته باشند یا نداشته باشند حکومتشان یک ماه هم دوام نمیآورد.
بحث
اینکه یک کشوری به لحاظ استراتژیک به سلاح اتمی احتیاج دارد یا نه، موکول
به این است که اول ببینیم کشوری وجود دارد یا نه؟ عربستان که کشور نیست!
بشار اسد یک حرف بامزهای زده بود؛ یکی دو سال پیش گفته بود اگر من با
اسرائیل کنار آمده بودم یا به آمریکا تعهد داده بودم که با اسرائیل کنار
میآیم، اصلاً شناسنامه مملکت را به اسم من زده بودند، یعنی الآن سوریه اسدی
اسم کشور بود، همانطور که به عربستان میگویند عربستان سعودی، یا اردن
هاشمی، شناسنامه مملکت را به اسم یک فامیل زدهاند، مملکت مال هاشمی است!
این مسخره نیست؟ اینها که مملکت نیستند، اینها یک بخشی از امپراطوری عثمانی
هستند که انگلیس در جنگ جهانی اول آنها را قیچی کرده و گفته اینجا مال
خاندان هاشمی و اینجا برای خاندان سعودی.
به نظر شما ترور شهدای هستهای با این استدلال که دست اندرکاران ساخت بمب ایران را زدیم چقدر واقعی است؟
من
فکر میکنم چسبیدن به این که ایران تکنولوژی ساخت بمب را فراهم کرده خیلی
اصل مطلب نیست. یعنی اینها روی یک چیزی تمرکز کردهاند ولی در واقع منظورشان
چیز دیگری است. اینها میخواهند بگویند ایران باید تحت فشارهای مختلفی که
ما بهش میآوریم از نقشههای ما در خاورمیانه تبعیت بکند و رام باشد. اگر
تبعیت بکند خیلی هم حکومت خوبی است. اگر تبعیت نکند و بخواهد مستقل باشد،
ما بهانههای مختلفی جور میکنیم که او را تحت فشار قرار بدهیم، تحریم کنیم.
اگر
عمر این بازی مذاکرات هستهای به سر رسیده باشد یعنی خودشان یک ارزیابی
کرده باشند و دیده باشند که دیگر افکار عمومی دنیا خسته شده از اینکه مدام
ایران را به عنوان یک طرف مذاکرات هستهای ببیند؛ بگوید این را جمعش کنید،
جمعش میکنند ولی به یک چیز دیگر میچسبند؛ مثلاً به حقوق بشر.
شما
فرض کنید یک کشوری که خودش ده هزارتا یا بیشتر بمب دارد. بمبهایی دارد که
هر کدامش به اندازه صدتا بمب اتمیای که در هیروشیما به کار رفت قدرت
تخریبگری دارد و کشوری است که برای اولین بار و فعلا آخرین بار بمب اتمی را
به کار برده است؛ آمریکا، بمب اتمی را بر علیه زن و بچه مردم به کار برده و
تعداد زیادی از مردم عادی و غیر نظامی و زن و بچه دوتا شهر را ذغال کرده
است؛ این کشور حالا بشود رییس گروهی از کشورهای صاحب بمب که دارند مراقبت
میکنند تا ایران بمب نداشته باشد!
مذاکره با ۵+۱ مثل این است که مثلاً دراکولا بیاید بگوید من یک انجمن مبارزه با خونخواری درست کرده ام و
چهار پنجتا از خونخواران دیگر هم که خیلی علاقمند به خونخواری هستند ولی
هنوز خون نخوردهاند، اینها بیایند با هم انجمن بشویم و بعد مواظب یکی باشیم
که میخواهد خونخوار بشود، بعد هم به یک آدمی که مدام میگوید من نمیخواهم
خونخوار بشوم بگویند تو میخواهی خونخوار بشوی، ما میدانیم که تو میخواهی
دراکولا بشوی. دندانهای دراکولایی آمریکاییها یک همچنین وضعیتی دارند. تنها
کسی که بمب اتمی را به کار برده آمریکا است!
این
بازی را تا چه وقت میشود ادامه داد؟ مردم دنیا احمق نیستند. همهشان در پس
ذهنشان میدانند یک هیروشیمایی بوده، یک ناکازاکیای بوده و یک زمانی یک
کشوری از بین تمام کشورهای دنیا، وحشیترین آنها بمب را به کار برده است. از
یک جایی به بعد مردم در دلشان میگویند گور بابای تو و توافق کردنت و
نکردنت! بابا حالمان را به هم زدی، ما که تو را میشناسیم.
مردم خودمان چی؟
موضع مردم خودمان که معلوم است.
تحلیل
برخی اینست که فضای جامعه در این موضوع خسته شدهاست، خسته از تحریم، خسته
از فشار و... و چون مردم میگویند هرطور شده توافق کنید و همه را یک جا
بدهید تا راحت بشویم لذا اتفاقات کنونی تماما مطابق میل ملت است.
ببینید
من یک واقعیتی را میخواهم بگویم. حداکثر یک چیزی در حدود پانزده درصد از
جمعیت ایران را داریم که اینها درشمال شهرها و محله های ثروتمندنشین شهرها
زندگی میکنند. یعنی شما حساب بکنید پانزده درصد. از یک کشور هشتاد میلیونی
خودش دوازده میلیون نفر میشود. اینها خیلی طبیعی فکر میکنند نود درصد مردم
هستند؛ در خانه های این پولدارها که بنشینی و با آنها صحبت بکنی، به نظرشان
میآید این مطلب یک مطلب بدیهی و واضح و آشکاری است که نود درصد مردم، ما
هستیم. همه ما هم از این حکومت بدمان میآید. همه ما هم از بحث هسته ای خسته
شده ایم، همه ما هم میخواهیم یک جوری با آمریکا کنار بیاییم. یکی نیست به
آنها بگوید شما اول ببینید اصلاً چند نفر هستید! مردم معمولی این مملکت
مردمی هستند که در شهرستانها، در شهرهای کوچک، در جنوب شهر تهران زندگی
میکنند و فشار اصلی را هم تحمل میکنند، اینها هستند که یک جو عقل دارند.
بالاخره فکر میکنند که اگر انرژی هستهای لازم است، اگر بزرگتران ما و
رهبران مملکت میگویند انرژی هستهای لازم است، اگر تمام دنیا به این سمت
میروند و میگویند برای آینده کشورهای شان لازم است، لابد به یک دلیلی لازم
است.
این
قدر که این آدمهای تعیین تکلیفکن عقل ناقصشان برای همه چی به کار
میاندازند و میگویند نه خیر آقا، ما خسته شدهایم، ملت خسته شده است، کوتاه
بیایید، مردم عادی از این حرفها نمیزنند چراکه بیشتر عقل دارند. مردم عادی
میگویند به ذهن یک نظامی، یک استراتژیست، یک فرماندهای که نقشه ایران را
خوب بشناسد، یک فرماندهی که مسائل دفاعی را خوب بشناسد، یک چیزهایی میرسد
که به عقل من نمیرسد. بنابراین اگر او میگوید میخواهیم، ما هم میخواهیم.
اگر میگوید نمیخواهیم، ما هم نمیخواهیم.
اصلاً آمادگی دخالت کردن در همه مسائل و در همه معقولات فقط از آدمهای شکم سیر برمیآید، آدمهای شکم سیر پولدار پرمدعای تنبل از خود متشکرکه
فکر میکنند باید راجع به همه چیز اظهارنظر کنند. اولین سؤالی که باید از
آنها پرسید این است که اصلاً شما چند نفر هستید. تا حالا خودتان را
شمردهاید که ببینید چند نفر هستید؟
خب الآن در بحث سیاسی گفته میشود ما پنجاه درصدی که حداقل به آقای روحانی رأی دادهایم هستیم.
به کی رأی داده اند؟
به آقای روحانی.
پنجاه درصدی که به روحانی رأی دادهاند، همه مخالف انرژی هسته ای هستند؟!
اینجوری میگویند...
خوب
غلط میکنند میگویند، برای خودشان میگویند. باید در این زمینه یک تخمینی
زده بشود. از کجا گفته میشود تمام رای دهندگان به روحانی اینگونه فکر
میکنند؟ چه تعداد از مردم معمولی این مملکت به روحانی اتفاقاً به خاطر این
که آخوند بوده رأی داده اند. یعنی هیچ کدام از گزینههای مقابلش روحانی
نبودند، یک آخوندی بین یک عده کلاهی بود، به او رأی داده اند. اصلاً تا
حالا به این فکر کردید که سطح رأی دهنده های معمول این مملکت و اکثریت رأی
دهندگان این مملکت چقدر تأثیر دارد؟ این حرفها یک حرفهای من در آوردی است
که میزنند. اتفاقاً نود درصد کسانی که به روحانی رأی دادهاند درست خلاف نظر
شما را دارند؛ حالا میگویی نه، بشمار!
گویا
بدنه سینما هم همین جوری است. همه کارگردانهای ما که متمول و اشرافنشین
نیستند اما بدنه طوری است که حرفهای همان ده درصد شنیده میشود، یعنی
میگویند ما کل مردم هستیم.
البته
این نکته را قبول ندارم که فیلمسازان ما از مردم فقیر و مردم معمولی
میآیند و همه شان متمول و اشراف نیستند. لااقل در بیست سی سال اخیر
فیلمسازی برای کسانی جذاب بوده که در فعل و انفعالاتی قرار میگیرند که آخرش
به روی فرش قرمز ختم میشود. احتمالاً درجشنواره کن و جشنواره برلین و این
طرف و آن طرف. بنابراین باید آدمهای شکم سیر از خود متشکری باشند که یک
روزی میخواهند روی فرش قرمز بروند و تمام دنیا تحسینشان بکنند. آن مردم
معمولی که ممکن است در فیلمسازیشان هم با مردم معمولی ارتباط برقرار بکنند،
از سینما ناامید هستند. برای این که مردم معمولی دیگر به سینما نمیروند.
چه برسد به این که بخواهند سعی کنند فیلمساز بشوند.
مثلاً
الآن طیف تماشاچیانی که در سالنهای ما پیدایشان میشود را توجه کنید و
ببینید از کدام گروهها هستند؛ از طبقه متوسط روبه بالای شهری هستند یا مردم
معمولی هستند. مردم پولدار و شکم سیر و کسانی که میگویند سینما اول باید
برای ماشین ما جای پارک داشته باشد هستند یا آن سینماهایی که جوانهای ولگرد
بیکار گرسنه خیابان میرفتند؟ آن سینماها همه در معرض تعطیلی است یا تعطیل
شده است.
فیلمسازها
هم کمکم در این بیست و پنج سال اخیر فیلمسازانی هستند که برای همین طبقات
فیلم میسازند. بنابراین احتمالاً نظر شما درست است؛ همین چیزها را میگویند
ولی این چه ربطی به صلاحدید واقعی ملت دارد؟!
در حوزه هسته ای غیر از این بحثی که کار کردهاید، سوژههای دیگری هم در ذهن شما بوده که بشود فیلمش کرد؟
بله.
یکی از چیزهایی که من دوست دارم کار بکنم، سریالی است درباره ساخته شدن
بمب اتمی در آمریکا. یعنی زندگی انریکو فرمی که در حقیقت اصلیترین آدم بود.
در ساخته شدن بمب اتم مهمترین آدم بود. اولین کسی که هسته اورانیوم را
شکافت فرمی بود. از ایتالیا و دوران موسولینی و زمانی که هسته اتم را شکافت
تا وقتی که رفت جایزه نوبل را گرفت و با پول همان جایزه به آمریکا رفت. تا
وقتی که وارد گروه دانشمندانی شد که بمب اتمی را در لوس آلاموس ساختند. تا
وقتی که به مرض سرطان از دنیا رفت، در حالی که داشت در مقابل ساخته شدن
بمب هیدروژنی مقاومت میکرد، یعنی زیر بار ساخته شدن بمب هیدروژنی نمیرفت.
به
نظر من این داستان ساخته شدن بمب اتمی در آمریکا خیلی داستان جذابی است.
مثلاً چه کسانی بمب را ساختهاند؟ چه تعدادشان یهودی بودهاند؟ تقریباً
همهشان یهودی بودند. فرمی که خودش یهودی نبود، زنش یهودی بود. اصلاً به
خاطر زنش از ایتالیا فرار کرد و به آمریکا آمد. و اینکه چطور همه اینها
بعداً مثل سگ پشیمان شدند. یعنی بعد از این که آمریکا بمب را با آن سرعت بر
علیه ژاپن به کار برد. یعنی کشوری که اصلاً با یهودیها خصومتی نداشت.
اینها همهشان بمب را ساختند به خاطر اینکه میترسیدند آلمان بسازد که از نظر
آنها داشت از یهودیها نسلکشی میکرد. بمب که ساخته شد، بلافاصله بر علیه
ژاپن به کار رفت. بعد تمام این دانشمندان خیلی فداکار یهودی که در خدمت
آمریکا قرار گرفته بودند و بدون این که خودشان بدانند رو دست خورده بودند،
در حالی که همه دچار افسردگی و گیجی و پریشانی و پشیمانی شده بودند،
تقریباً همه با مرض سرطان از دنیا رفتند، برای اینکه همهشان طی فرآیند
ساختن بمب اشعه گرفته بودند.
چقدر با اینکه گفته میشود باید از انرژیهای نو استفاده کنیم و با انرژی هسته ای خداحافظی کنیم موافقید؟
البته
کسانی که این حرفها را میزنند خودشان میدانند که انرژی خورشیدی در حال
حاضر ده برابر انرژی اتمی گران تمام میشود. انرژی بادی خیلی بیشتر گرانتر
تمام میشود. یعنی الآن خیلی فاصله داریم تا جایی که تولید سلولهای خورشیدی
این قدر ارزان تمام بشود که بتوانند در سطح انبوه و برای مصارف در سطح ملی،
برق را ارزانتر از برق اتمی تمام کنند ولی این هم بالاخره حرفی است.
میگویند ممکن است پنجاه سال دیگر ساختن سلولهای خورشیدی یا توربینهایی که
انرژی باد را تبدیل به برق میکنند، خیلی ارزانتر از امروز شده باشد. عیبی
ندارد. فعلاً این برق اتمی خیلی ارزانتر است. در واقع نزدیک به مفت و نزدیک
به مجانی تمام میشود.
سؤال آخرم این است که به نظر شما اگر الآن شهید آوینی بود، نظرش راجع به بحث هسته ای چه بود؟
آوینی
اهل جنگ بود. فقط کسی که جنگ را منکر میشود و میگوید من سرم را زیر برف
میکنم تا بیایند بگیرند و ببرند ممکن است در مورد این بحث یک نظر تسلیم
طلبانه داشته باشد. تا وقتی جنگ برقرار بود آوینی در جبهه ها بود. فکر
میکنم موضع او در قبال مسألهای همچون انرژی هستهای معلوم بود چراکه مرد جنگ
چشمهایش را نمیگرفت که بگوید من نمیخواهم ببینم.