1- برخلاف برخی القائات و تصورات این توافق نه تنها نمیتواند منجر به همکاری ایران و آمریکا در مسائل منطقهای شود بلکه به احتمال قوی تنشها را افزایش نیز خواهد داد. این مسئله از آنجا ناشی میشود که توافق هستهای را باید آغازی بر ارائه لیستی بلند بالا از سوی طرف مقابل در حوزههای گوناگونی مانند ادعای حمایت از تروریسم، نقض حقوق بشر و... دانست. اساسا این موضوعات یک فصل مشترک بسیار مهم دارند و آن هم ادعایی بودن آنهاست. آمریکا مدعی بود و همچنان نیز هست که ایران به دنبال ساخت بمب اتمی است و باید جلوی آن گرفته شود. در سایر موضوعات نیز همین نگاه ادعایی نسبت به ایران غالب است. نمونه بارز آن را میتوان در اولین نطق باراک اوباما، دقایقی پس از اعلام رسمی توافق مشاهده کرد. آنجا که ایران را در کنار داعش نشاند و به پادشاهیهای مرتجع عرب - بخوانید تامین کنندگان مالی داعش- وعده داد از آنها در برابر این دو تهدید حفاظت خواهد کرد.
اوباما در این سخنرانی مدعی شد این توافق براساس «سنت رهبری آمریکا بر جهان» -همان کدخدا!- حاصل شده است. وقتی چنین نگاهی به قضایا حاکم باشد تکلیف روشن است. محور و ستون فقرات استراتژی منطقهای واشنگتن، حفاظت و تامین حداکثری منافع رژیم صهیونیستی است. رهبر معظم انقلاب نیز چندی پیش فرمودند چه توافق بشود و چه نشود، اسرائیل ناامنتر خواهد شد. امروزه جای جای خاورمیانه از لبنان و سوریه گرفته تا یمن و بحرین، صحنه این تنازع استراتژیک است و پیشبینی افزایش تنشها بیش از آن که مبتنی بر بدبینی باشد، بر استدلالی منطقی و واقعیتهای صحنه استوار است.
2- عدهای معتقدند رسیدن به توافق هستهای به معنای چرخش استراتژیک در سیاست «تغییر رژیم» آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران است و آمریکا با پذیرش این توافق در واقع پس از 36 سال به واقعیتی به نام «جمهوری اسلامی» تن داده است. برای رد این مدعا میتوان به سخنان اوباما و جان کری پس از توافق اشاره کرد. این دو مقام ارشد آمریکایی در سخنان خود اذعان دارند که توافق هستهای با ایران برای آنها انتخابی از سر اضطرار و ناچاری بوده است. چرا که آنها اساساً گزینه دیگری پیش روی خود نداشتند. اولین و قطعیترین نتیجه شکست مذاکرات، غرق قایق تحریمها بود.
تحلیل چند روز پیش نشریه آتلانتیک در این زمینه کاملاً گویاست. گراهام الیسون در این تحلیل مینویسد؛ «بعضی استدلال میکنند که امضای یک توافق کنترل تسلیحات، منحرف شدن از هدف اصلی واشنگتن یعنی تغییر رژیم ایران است. اعضای کنگره در اندیشه این ادعا باید هسته اصلی استراتژی امنیت ملی دولت ریگان را مطالعه کنند. این استراتژی که از وضعیت طبقهبندی شده خارج شده است میگوید «سیاست آمریکا در برابر شوروی شامل سه عنصر است: مقاومت خارجی در برابر امپریالیسم شوروی؛ فشار داخلی بر اتحاد جماهیر شوروی در جهت تضعیف منابع امپریالیسم شوروی؛ و تعامل با اتحاد شوروی از طریق مذاکرات در راستای رسیدن به توافقهایی که به حفظ و پیشبرد منافع آمریکا میانجامد و با اصول عمل متقابل و منافع مشترک سازگار است.» پس در حالی که دولت ریگان در حال مذاکره و امضای توافق بود تلاشهایش برای تضعیف اتحاد شوروی را دو چندان میکرد؛ و در 1991 اتحاد شوروی ناپدید شد.»
تطبیق 3 اصل فوق با سیاست عملی آمریکا در قبال جمهوری اسلامی، کار دشواری نیست. مگر آنکه بخواهیم چشم خود را ببندیم و خود را به خواب بزنیم!
3- بزک شیطان بزرگ، خطی مربوط به دیروز و امروز نیست. نیات و اهداف از این بزک کردن نیز اگرچه تا حدی متفاوت اما نتیجه و اقدام یکسان است. عدهای خائنانه و کاملاً از روی آگاهی در این مسیر میروند و برخی نیز با نیت خیر! چرا که گمان میکنند باید به هژمونی پوسیده آمریکا تن داد و برای این نیز ماله کشیدن بر جنایات این کشور اشکالی ندارد! بدون شک خط بزک آمریکا از این پس تشدید خواهد شد. وقتی پدرخوانده یک جریان فکری و سیاسی در سایت خود با استناد به آیات قرآن میخواهد کار خود را پیش ببرد و برای آیه 34 سوره فصلت (هرگز نیکى با بدى یکسان نیست. همیشه بدی را با بهترین عمل (نیکی) پاسخ بده تا همان کسی که گویی با تو بر دشمنی است، دوست تو گردد.) تیتر میزند؛ «چرا دوستی با دشمنان محال نیست؟» و با اظهارات خود نوید بازگشایی سفارت آمریکا را میدهد، تعجبی هم ندارد که نشریه ارگان این جریان فاسد سیاسی و اقتصادی، روی جلد خود را به آرزوی عکس سلفی اوباما با میدان آزادی اختصاص دهد!
رهبر معظم انقلاب در اواخر بهمن سال 92 در مورد این خط خطرناک فرمودند: «ما تسلیم زورگویی و باجخواهی آمریکا نخواهیم شد. یک عده سعی نکنند چهره آمریکا را بزک کنند، آرایش کنند، زشتیها و وحشتآفرینیها و خشونتها را از چهره آمریکا بزدایند در مقابل ملت ما، بهعنوان یک دولت علاقهمند، انسانْدوست معرفی کنند؛ اگر سعی هم بکنند، سعیشان بیفایده است.»
4- از ابتدای آغاز مذاکرات هستهای در دولت یازدهم، تحلیلگران و رسانههای غربی در حال فضاسازی درباره این موضوع هستند که مذاکرات هستهای یک دو قطبی داخلی در ایران است که سرنوشت آن بر جریانات داخلی و صف بندیهای آن تاثیر میگذارد. آنان با زیرکی این دوقطبی ادعایی را اینگونه القا میکردند؛ 1- جریانی که خواهان مذاکره و توافق است، از انقلاب دور و به غرب گرایش دارد 2-جریانی انقلابی و حزباللهی که مخالف مذاکره و توافق است و از هیچ اقدامی برای شکست مذاکرات دریغ نمیکند. پذیرش و تن دادن به این دوقطبی القایی و ادعایی این نتیجه را خواهد داشت؛ حال که مذاکرات به توافق ختم شده، جریان نخست پیروز و مسرور است و جریان دوم شکست خورده و مغموم.
برخلاف این دوقطبیسازی ادعایی، تمام آنان که زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران جمع شدهاند، در واقع سوار بر یک کشتی هستند و هر اتفاقی برای این کشتی رخ دهد و به هر کجا برسد، همه - فارغ از نوع علایق و سلایق سیاسی- در این سرنوشت سهیماند. جریان حزباللهی در این میان وظیفهای بس خطیرتر و سنگینتر بر دوش دارد. چرا که این جریان به روشنی میداند و باور دارد، پیشرفت و آبادانی این کشور منوط به نتایج ژنو و لوزان و وین نیست. اگر قرار است این مملکت پیشرفت کند و جمهوری اسلامی ایران به جایگاه درخور و شایسته خود در دنیا دست یابد، بدون شک مسیر آن از راه تلاش شبانهروزی و مخلصانه در عرصههای مختلف است.