همسر شهيد تعريف مي‌كند كه يك بار هر دو در مسير دانشگاه بودند. هادي تصاوير شهدا را نشان مي‌دهد و مي‌گويد: اين عكس‌ها كه در دانشگاه زدند زيباست. همسرش نگاهي مي‌كند و پس از چند لحظه سكوت را شكسته و مي‌گويد: بله زيبا هستند اما منظور تو از اين حرف چيست؟...

گروه جهاد و مقاومت منشرق - هر روز كه از تشييع پيكر پاك شهداي مدافع حرم در گوشه و كنار كشورمان باخبر مي‌شويم، گويي در پس تابوت‌هاي سرخ و سفيد و سبز‌شان، غيرتمندي جوانان برومندي از نسل پاك عاشورائيان را مي‌بينيم كه تعدي اشقيا به حرم‌ آل‌الله را تاب نمي‌آورند و با تأسي به حضرت عباس(ع) در مسير پاسداري از اهل بيت به شهادت مي‌رسند. شهيد هادي جعفري يكي ديگر از همين مدافعان حرم بود كه سوم فروردين سال 65 به دنيا آمد و درست سوم فروردين‌ماه 94 نيز در عراق به شهادت رسيد و نامش را در دفتر ستارگان درخشان اين مرز و بوم به ثبت رساند. براي آشنايي هرچه بيشتر با زندگي و منش اين شهيد مدافع حرم، دقايقي با سيده‌عظيمه محسني مادر و ميلاد جعفري برادرش همكلام شديم كه ماحصل اين گفت و شنود را پيش رو داريد.
 هادي در روز تولدش دوباره متولد شد
‌سيده عظيمه محسني مادر شهيد

حاج خانم، فرزندتان در چه محيطي رشد يافت كه ميدان نبرد را به زندگي راحت ترجيح داد؟

خانواده ما متدين و مذهبي هستند و همسرم رزمنده دوران دفاع مقدس بود. در روستاي رئيس‌آباد دابودشت آمل خانواده ما جزو خانواده‌هاي پاي كار انقلاب بوده و هستند، همسرم 8 سال در جبهه‌هاي جنگ تحميلي حضور فعالي داشت و پسر شهيدم از كودكي در مراسم هيئت و مساجد و راهپيمايي‌ها شركت مي‌كرد. مكبر ‌مسجد بود و سوره‌هاي كوتاه قرآن را در كودكي حفظ مي‌كرد، سعي ما اين بود كه فرزندان‌مان را با رزق حلال پرورش بدهيم.
 
 
 اگر بخواهيد خصوصيات بارز اخلاقي فرزندتان را بشمريد، اين ويژگي‌ها كدام‌ها هستند؟
هادي قبل از سن تكليف نماز مي‌خواند و روز‌ه‌اش را مي‌گرفت و بسيار خوش‌اخلاق بود. همه اقوام و فاميل از اخلاق خوبش تعريف مي‌كردند هر چه مي‌گفت عمل مي‌كرد، پسرم حتي در كارهاي منزل به من كمك مي‌كرد. با من درد ‌دل مي‌كرد. آن قدر خونگرم بود كه احساس نمي‌كردم دختر ندارم، يك بار هنگام تحويل سال، كربلا حرم امام حسين (ع) بود. 45 دقيقه مانده بود به لحظه تحويل سال زنگ زد و گفت مادر براي شما دعا كردم. پسرم 6 بار داوطلبانه براي دفاع از حرم اهل بيت(ع) به عراق رفته بود. مي‌گفت ما 50 متري داعشي‌ها مي‌جنگيديم. فرماندهان پسرم مي‌گفتند كه او نترس و شجاع بود، از كار خسته نمي‌شد، از كارش نمي‌زد، به من مي‌گفت مامان من ساعت 8 صبح بايد سركارم باشم و حقوقي كه مي‌گيرم بايد حلال باشد. خيلي صادق بود، از خدا مي‌خواهم پسرم را به قرباني قبول كند. غالب شهدا پيش از شهادت نشانه‌هايي از عروج خود را بروز مي‌دهند.
 
 تا حالا شده بود پسرتان از شهادتش حرفي بزند؟
پسر ديگرم ميلاد عكس زيادي از شهدا دارد اما هادي به برادرش مي‌گفت من از تو زودتر شهيد مي‌شوم، مي‌گفت روستاي رئيس‌آباد شهيد ندارد. شهيد اين محله من هستم، در وصيتنامه‌اش نوشته بود كه بعد از شهادتم سرتان را بالا بگيريد، به پسرم ميلاد كه در بسيج فعاليت مي‌كند گفتم براي روستايمان درخواست بدهيد شهيد گمنام بياورند يك هفته نشد كه پسرم هادي شهيد شد و پيكرش را آوردند، شب شهادت حضرت زهرا(س) كه اتفاقاً روز تولد هادي بود به شهادت رسيد.
 
 از نحوه شهادت پسرتان اطلاع داريد؟
پسرم با بمب امريكايي‌ها به شهادت رسيد چراكه مشهد او در يك انبار مهمات بود و هواپيماهاي بدون سرنشين امريكايي آنجا را مورد هجوم قرار دادند. در آنجا انفجار مهيبي رخ مي‌دهد كه صداي انفجارش در شهر بغداد مي‌پيچد و همزمان با پسرم چند نفر از نيروهاي مردمي عراق و همچنين علي ‌يزداني مدافع ديگري از شهر اردبيل كه ساكن تهران بود، به شهادت مي‌رسند. خبر شهادت پسرم را روز شهادت حضرت زهرا (س) براي ما آوردند. ما در مراسم عزاداري و دسته‌روي حضرت زهرا (س) از خيابان امام رضا(ع) تا امامزاده ابراهيم آمل بوديم كه پدرش شنيد هادي شهيد شده است. بعد از شنيدن خبر شهادت پسرم وضو گرفتم و نماز شكر خواندم كه خدا لايق دانست پسرم را جزو شهدا و مرا مادر شهيد بپذيرد. شهادت هادي تاج افتخاري بر سر ماست كه هرچند لايق نبوديم، خدا نصيب‌مان كرد.

هادي در روز تولدش دوباره متولد شد
پيكر شهيد همان زمان تحويل شما شد؟ گويا شهيد دوبار تشييع شده است.
بله، 19 اسفند 93 كه پسرم به عراق رفت، تا دوم فروردين هر شب تماس مي‌گرفت. روز سوم فروردين 94 به شهادت رسيد و خبر شهادتش را 4 فروردين به ما دادند. 5 روز بعد يعني 9 فروردين هم پيكرش را براي ما آوردند. شب وداع گذشت و روز يك‌شنبه كه تشييع پيكرش بود 17 هزار نفر جمعيت در آمل جمع شدند. پيكرش را مثل شهداي گمنام آوردند. به نوعي تابوت خالي بود چون گفتند بر اثر انفجار تكه تكه شده است و ما براي بار اول تكه‌هايي از او را تشييع كرديم. به هرحال گذشت و چند روز بعد تولد همسر هادي در 23 فروردين بود. به همسرم گفتم برويم به عروس‌مان تولدش را تبريك بگوييم اما ديدم فاميل جمع شدند. به اتفاق رفتيم مزار پسرم. باران نم‌نم مي‌باريد و گفتند مزارش را دارند درست مي‌كنند. 10 دقيقه راه نرفته بودم كه شوهرم گفت جنازه كامل هادي را آورده‌اند. تعجب كردم و وقتي كه علتش را پرسيدم گفتند جسد كامل او تازه از بقاياي انبار مهمات كشف شده و آن را براي‌مان آورده‌اند. بنابراين علاوه بر اينكه 9 فروردين تشييع جنازه‌اش بود، 23 فروردين باز هم پيكرش تشييع شد. مراسم تشييع پيكر پسرم يك بار در آمل و بار دوم در دابودشت و بار سوم در روستاي رئيس‌آباد انجام گرفت، جالب است كه روز تولد همسرش پيكرش آمد. اما دو دست نداشت، مانند حضرت عباس (ع) به شهادت رسيد و تا بازوانش جدا شده بودند. دوستانش كه محل شهادتش حضور داشتند گفتند خمپاره‌اي كه زدند اولين بار دست و پايش قطع شد اما همچنان زنده بود و حضرت عباس(ع) را صدا مي‌زده است. در انفجار مجدد، هادي به شهادت مي‌رسد. وقتي جسد پسرم 23 فروردين آمد در واقع او هديه تولد همسرش را با خود آورده بود. پسرم شبي كه مي‌خواست به مأموريت برود به مادر خانمش گفت گريه نكن، دفعه بعد من شهيد مي‌شوم و براي من شعار مي‌دهند: اين گل پرپر از كجا آمده از سفر كرب و بلا آمده.
 
چه تعريفي از شهادت فرزندتان داريد؟
خانم سيده‌اي بود كه خودش براي پسرم مراسم مي‌گرفت. هر بار هم مرا مي‌ديد دستم را مي‌بوسيد. سعي مي‌كردم مانعش شوم، اما او باز كارش را تكرار مي‌كرد و من ناراحت مي‌شدم. يك شب به همراه برادرش كه پزشك و پاسدار بود با سيني حلوا آمدند منزل ما، خانم سيده گريه مي‌كرد و مي‌گفت پسر شهيدم به خوابش رفته و گفته چرا دست مادرم را بوسيدي مادرم ناراحت مي‌شود. مطمئنم خدا پسرم را گلچين كرد كه در اين زمان به شهادت رسيد. از خدا مي‌خواهم اين هديه را از ما قبول كند. شهيد حبيب الله‌پور از بابلسر كه او نيز شهيد مدافع حرم است پيكرش را نياوردند، خدا به خانواده‌اش صبر دهد هر وقت غصه‌دار پسرم مي‌شوم به ياد خانواده شهدايي مي‌افتم كه پيكرشان را هنوز نياورده‌اند. انشاءالله انقلاب اسلامي زمينه‌ساز انقلاب امام زمان (عج) باشد و پرچم اسلام و انقلاب‌مان به دست سيدعلي خامنه‌اي به دست امام زمان (عج) برسد.
 
 
ميلاد جعفري برادر شهيد
 

شما كه همبازي دوران كودكي هادي بوديد، اين شهيد را چطور شناختيد؟

هادي پنج سال از من بزرگ‌تر بود، اما غير از رابطه برادري با هم دوست و رفيق بوديم. برادرم در زمان كودكي، وقتي كه همسن و سالانش به فكر بازي و هيجانات كودكانه بودند علاوه بر بازي بيشتر وقت خودش را در كمك به مادرم صرف مي‌‌كرد. وقتي پدرمان به جبهه مي‌رفت يا در مأموريت به سر مي‌برد، هادي جاي خالي او را براي من پر مي‌كرد. به نوعي در نبود پدر، براي من و مادرم نقش مرد خانه را ايفا مي‌كرد. تا آنجا كه به ياد دارم، هادي از دوران كودكي به قرائت و حفظ قرآن پرداخت و توانست سوره‌هاي بسياري را حفظ كند. همان ايام به عنوان مكبر مساجد نيز انتخاب شد و همه او را دوست داشتند.

از حماسه‌آفريني‌اش در جمع مدافعان حرم چيزي شنيده‌ايد؟ خود شهيد از حضورش در عراق براي‌تان حرفي مي‌زد؟

مهر سال 1393 هادي به جمع مدافعان حرم پيوست. از رفتن او به عراق جز من و پدرم و همسر خودش، ‌كس ديگري خبر نداشت. حتي به مادرم هم نگفتيم چون هادي دوست نداشت مادرمان را نگران كند. به مادرم مي‌گفت به مأموريت‌هاي شهري مي‌روم و منظورش رفتن به شهرهاي ديگر بود. آن طور كه از همرزمانش شنيده‌ايم، مدتي كه از حضور هادي در جمع مدافعان حرم مي‌گذرد، تمامي فرماندهان و دوستان و همرزمانش شجاعت او را تحسين مي‌كردند و به همين دليل از برادرم مي‌خواهند كه بيشتر بماند و كمك حال‌شان شود. البته هادي علاوه بر شركت در عمليات‌ها، هر كاري كه از دستش برمي‌آمده انجام مي‌داده‌و حتي به آشپزي هم مي‌پرداخته است. بعد از اتمام دوران حضورش، برادرم به دليل عشق و ارادتي كه به ارباب‌مان امام حسين (ع) داشت، به زيارت حرم آقا در كربلا مي‌رود و پس از زيارت به ايران برمي‌گردد. دفعه اول كه برگشت، چند روزي به روستا آمد و به ما از غريبي امامين عسكريين در سامرا و مردم بي‌خانمان و كودكان مظلوم عراق خيلي حرف مي‌زد و اوضاع آنجا را براي‌مان تشريح مي‌كرد.
 
چه شد كه براي بار دوم عزم سفر كرد؟
هادي پس از چند ماه كه از اولين مأموريت مي‌گذشت، دوباره دلتنگ حرم اهل بيت شد و دوباره عزم سفر كرد. تنها چند روز از اسفندماه 1393 مانده بود كه باز راهي شد. او آن قدر دلتنگ حرم آقا اباعبدالله الحسين(ع) شده بود كه حتي نخواست براي اولين سال، بهار را در كنار همسرش كه به تازگي ازدواج كرده بودند سپري كند. نخواست در كلبه كوچك خود بهار را آغاز كند به نظرم آنچه به او نشان داده بودند زيباتر و آرامش‌بخش‌تر از اين‌ها بوده كه خود را اسير دنيا كند.
 
 احساس مي‌كرديد كه شايد اين بار ديگر برگشتي براي برادرتان نباشد؟
هادي به نوعي زمينه‌هاي شهادتش را براي خانواده مهيا كرده بود. او پدرمان را به صبوري و تحمل و استواري تشويق مي‌كرد و به شوخي مي‌گفت 30 سال خدمت صادقانه كرده‌اي وبه دنبال شهادت جبهه‌هاي جنوب و غرب را در جنگ و در سال‌هاي بعد از جنگ طي كرده‌اي و به اين مقام نرسيده‌اي اما من اين مسير را زودتر از شما طي خواهم كرد. هادي با نشان دادن فيلم‌ها وكليپ خانواده‌هاي شهداي مدافع حرم، مادر و همسر و خانواده همسرش را آماده مي‌كرد و آنها را به صبر و استقامت تشويق مي‌كرد. به من هم مي‌گفت مواظب پدر و مادرمان باش. سر اولين شهيد روستا با من شوخي مجادله مي‌كرد. روستاي ما شهيد نداشت و من و هادي هميشه بر سر اولين شهيد روستا با هم رقابت مي‌كرديم. عاقبت هادي با شهادتش اين رقابت را برنده شد.
 
 شهيد از انگيزه‌هايش براي حضور در جمع مدافعان حرم چه مي‌گفت؟
مي‌گفت من براي حفاظت از حريم اهل بيت مي‌روم و در زندگي هيچ نياز شخصي ندارم و تمامي امكانات را دارم ولي هدف من تنها دفاع از حريم اهل بيت(ع) است.
 
شده بود از شهادتش چيزي بگويد؟
همسر شهيد تعريف مي‌كند كه يك بار هر دو در مسير دانشگاه بودند. هادي تصاوير شهدا را نشان مي‌دهد و مي‌گويد: اين عكس‌ها كه در دانشگاه زدند زيباست. همسرش نگاهي مي‌كند و پس از چند لحظه سكوت را شكسته و مي‌گويد: بله زيبا هستند اما منظور تو از اين حرف چيست؟ برادرم هم پاسخ مي‌دهد: خيلي طول نمي‌كشد كه عكس من را هم اينجا و ميان اين شهدا مي‌زنند. او آخرين بار كه مي‌خواست برود، همه را آماده شنيدن خبر شهادتش كرده بود و حتي قبل از اعزام از تمامي دوستان و اشنايان حلاليت طلبيده بود و اعلام كرده كه شايد برگشتي وجود نداشته باشد.
 
و سخن پاياني؟

هادي روز دوشنبه 03/01/94 درست در روز تولد خودش به شهادت رسيد. او در زميني به شهادت رسيد كه 1400 سال پيش قدمگاه امام حسين(ع) و اصحاب عاشورايي‌اش بود. من هر زماني به مرگ و جدايي از خانواده فكر مي‌كنم تمام وجودم را درد فرامي‌گيرد. اما الان به حرف زيباي هادي مي‌رسم كه دوستدار جاودانه بودن و زنده ماندن هميشگي بود كه خداي او نيز آنچه را در قران كريم فرموده بود به او اعطا كرد.

منبع : روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس