بهگزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «شهید مهدی نواب» در پانزدهم شهریور سال 1346 در محله سرچشمه تهران متولد شد. در سنین نوجوانی به جبهه رفت و در سال 65 وارد سپاه پاسداران شد. زندگی شغلی او سرشار از فراز و نشیبهای یک کار جهادی و طاقتفرسا بود. او سالها در پادگان شهید مدرس و در جهاد خودکفایی کنار دیگر همکارانش به تحقیقات موشکی مشغول بود. شهید مهدی نواب مشاور و مسئول آزمایشگاه پژوهشکده و تست سوخت پادگان شهید مدرس، مسئول سمعی بصری جهاد خودکفایی و مسئول کوهنوردی بود. و در نهایت در 21 آبان 90 با انفجاری که در این پادگان صورت گرفت نامش کنار 38 نفر دیگر در زمره شهدای اقتدار جای گرفت.
از شهید مهدی نواب یک فرزند به یادگار مانده است. مطهره نواب 13 ساله بود که پدرش به شهادت رسید. او معتقد است شهید حسن طهرانی مقدم و شهید محمد سلگی هم در کنار مهدی نواب برایش جایگاه یک پدر را دارند و مهربانیها و اخلاص روحی هر سه را خوب به خاطر دارد. شاید به همین خاطر است که عکس هر سه این شهدا را با هم بر دیوار اتاقش نصب کرده است. در نخستین سالگرد شهادت شهدای اقتدار، مطهره خطاب به پدرش جملاتی را اینگونه به رشته تحریر درآورد:
«پدرم! هنوز صدای پایت را، در فکر قلبم مرور میکنم تا آن راهی را که تو حتی، با راه رفتنت به من آموختی را هیچ وقت فراموش نکنم. پدرم! اعتدال را از تو آموختم و صداقت عمل را از اعمالت. خوش قولی را از چشمانی آموختم که در آن جز محبت و مهربانی و وفای به عهد نبود. پدرم! در آسمان خط خطی ذهنم، هنوز تصویر خندههای مهربان و خستگی ناپذیر شبانگاهیات را تداعی میکنم. پدرم روزهای گذرا و نا گذرا را روی تقویم فکرم مرور میکنم. تا صبری را که تو در تمام عمرم برای رسیدن به عشق به ولایت آموختی را بیاموزم. پدرم! در اقیانوس عشق همچون ماهی هستم که برای رسیدن به ساحل قلب مهربانت، از بلندترین امواج میگذرم تا به تو بگویم تا ابد دوستت دارم پدر عزیزم. »
مطهره حالا در 17 سالگی با خاطرات شیرین و ماندگار از پدرش، راه پر صلابت او را ادامه میدهد. نامه جدید او به شهید مهدی نواب به سه پدر اسطورهای: مقدم و سلگی و نواب تقدیم شده است. متن این نامه در ادامه میآید:
بسم رب الحسین(ع)
بسم رب الحسین(ع) تمام وجود بشر است. بشر با حسین(ع) جان میگیرد و زنده میشود. بسم رب الحسین(ع) یعنی تمام ایثارگریهای تاریخ. بسم رب الحسین(ع) یعنی تمام از جان گذشتگیها برای دین. فدا کردن جان و مال و خانواده برای بقای انسانیت. بسم رب الحسین(ع) یعنی فدا کردن عشق پدری. بسم رب الحسین(ع) یعنی اشک نهفته در چشم رقیه(س) برای پدر. بسم رب الحسین(ع) یعنی زنده کردن نام تمامی شهیدان.
بابای عزیزم! ای کسی که راه و رسمت حسینی بود. بابای عزیزم! ای کسی که هر چه داشتی از گذشته سرخ انسانیت بود. میخواهم برایت بنویسم هنوز چشمانم امید به دیدارت دارد. میخواهم برایت بنویسم آسمان دلم غرق ابرهای غم است. ابرهایی که خورشیدی بر دشت را پنهان کردهاند ولی هنوز این آسمان، امید به آفتابی شدنش دارد.
ای یوسف دل من! کنعان قلب من هنوز کلبه کوچک سر راهش را زنده نگه داشته تا تو برگردی. میخواهم برایت بنویسم غم فراق تو همه وجودم را فراگرفته است. تنهایی بعد از تو مرا بیشتر عاشق کرده است. عاشق حب اهل بیت(ع) تو. عاشق نمازهای شبانگاهیات. عاشق راز و نیاز، مناجاتهایت و عاشق عشق به ولایت داشتنات. هنوز راه رفتنت را به یاد دارم. از آن راه رفتن یاد گرفتم بر مسیر ولایت حرکت کنم. از چشمانت صداقت را یاد گرفتم. از وجودت یاد گرفتم که وجودم در این دنیا موثر باشد. از وجودت یاد گرفتم که وجودم در این دنیا موثر باشد. از صدایت اقتدار را یاد گرفتم. اقتدار درباره هر چه ظلم در دنیاست.
صبوری را از تو یاد گرفتم. صبر در مقابل خستگیهایی که داشتی با اینکه کارهایت زیاد بود. و نیمه شب به خانه میآمدی ولی همیشه طوری خود را نشان میدادی که خسته نیستی چون اعتقاد به کارهایت داشتی. اعتقاد به این داشتی که با کارهای شما شیعه سرافراز میشود و هیچ مستکبری در جهان نمیتواند اسلام را در سایه ظلم خود قرار دهد. با این کارها به امام زمان(عج) نشان دادید که بیعت خود را مثل کوفیان نشکستهاید. و تا «ارباً ارباً» شدنتان پای عهد خود هستید. از تو یاد گرفتم حقالناس را. یاد گرفتم که چگونه وفای به عهد کنم زمانی که تو عهد خون بستی و شهادت نامه تو در آسمان امضا شد. یاد گرفتم جان دادن بر مسیر حق را.
بعد از نبودنت یاد گرفتم آسمانی فکر کردن را. یاد گرفتم دل بریدن از تعلقات دنیایی را و یاد گرفتم پایبند بودن به اهدافی که تو به آنها پایبند بودی. دلتنگ توام ولی به اهداف تو فکر میکنم تا قلبم آرام گیرد. تا یادم آید برای چه حضور جسمانیات در کنارم نیست ولی این را میدانم که حضور معنوی تو در لحظه لحظه زندگیام در کنارم هست. میدانم در کنارم میمانی در همه غمها و شادیهایم. میدانم وقتی میخندم با من میخندی، وقتی گریه میکنم آرامم میکنی و وقتی به مشکلی میخورم کمک میکنی تا حلش کنم. به همه اینها اعتقاد دارم چون اعتقاد به زنده بودن شهدا دارم. اعتقاد به این دارم شاید روزی ما از این دنیا برویم ولی شهدا زندههای جاویدی هستند که «عند ربهم یرزقوناند».
الهی! کاروان شهدا از عاشورا تا ظهور در حرکت است. ما را نیز جزو این کاروان قرار ده.
تقدیم به سه پدر اسطورهای: مقدم و سلگی و نواب
امضا: مطهره نواب
کد خبر 443779
تاریخ انتشار: ۳۱ تیر ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۲
- ۰ نظر
- چاپ
بابای عزیزم! اعتقاد به این داشتی که با کارهای شما شیعه سرافراز میشود و هیچ مستکبری در جهان نمیتواند اسلام را در سایه ظلم خود قرار دهد. و تا «ارباً ارباً» شدنتان پای عهد خود هستید.
منبع: تسنیم