روز که تاریک شد شوق شب قدر ماند
غره ماه نخست سلخ شد و بدر ماند
خلق چرا تن زدند ماه همان مهر بود
یک سره جادو شدند جور و جفا سحر بود
پیش رخ خوب مهر فتنه سحرند خلق
شعبده از باد صبح بوکه در افتد ز دلق
پنج تن و پنج ماه، ماه ششم بدر شد
شب زده گان تن زنید باز شب قدر شد
از طرف بامداد صبحی صادق دمید
وقت صبوحی رسید صبح صادق سعید
مژده صبوحی چنین گرچه ندارد غبوق
فرض شود بعد از این فهم غروب و شروق
چشم گشایید در واقعه بام و شام
فرق کی و کِی کنید خود زکجا و کدام
در سحر گرگ و میش روشن خاموش باش
راهزنان ساحرند تن زن و باهوش باش
جعفر صادق به حق آینه مصطفی است
جان محمد، علی است دایره اصطفی است
نیمهای از سال رفت ماه تو شد در محاق
باز سیه پوش شد مشهد و قم تا عراق
محیی وحی و ولا جعفر صادق گذشت
باش که طوفان رسید باد موافق گذشت
فتنه آخر زمان خیره درآمد ز در
دیده دانش گشا عشوه غولان مخر
محنت اگر آشکار ور به نهان بگذرد
حاجت پیکار نیست کار جهان بگذرد
دار بلیه است این خلق در او مبتلا است
عرصه طف نینوا جمله زمین کربلا است