به گزارش مشرق، هر چند با وجودیکه معتقد است در دوران قهرمانی ظلم زیادی به او شده اما کینهای از کسی به دل ندارد و هنوز هم حاضر است به کمک کشتی بشتابد.
طلای جهان در سال 98، دو مدال برنز جهان، مدال نقره المپیک 96 آتلانتا، طلای رقابتهای قهرمانی آسیا در سال 96 و طلا و نقره بازی های آسیایی افتخاراتی است که عباس جدیدی برای ورزش اول ایران به ارمغان آورده است.
با این حال از اینکه دائم مجبور بوده بخاطر دیگران وزن خود را تغییر دهد به شدت گله مند و آزرده است. او معتقد است اگر مجبور به این کار نمیشد ده مدال طلای جهان را به دست میآورد.میگوید در کشتی ظلم زیادی به او شده و هرگونه که خواستند با او تا کرده اند اما با این حال از کسی گلایه ای ندارد.
او همچنین ماجرای دوپینگ در جریان مسابقات جهانی 93 تورنتو و محرومیت 2 ساله خود از کشتی را یک توطئه از سوی برخی افراد میداند و از آن تنها به عنوان یک اتهام یاد میکند.
عباس جدیدی از چگونگی روی آوردن به کشتی در یکی از جنوبی ترین محلات تهران تا اتفاقات دوران قهرمانی خود همچون ماجرای دوپینگ و محرومیت دو ساله، اجبار به تغییر وزنهای مکرر و اتفاقاتی که او آن را ظلم به خود ارزیابی میکند پرده برداشت. او همچنین از نمایندگی مردم تهران در شورای شهر و ورود به ساختمان خیابان بهشت و برنامهدراز مدتش برای نمایندگی مجلس شورای اسلامی سخن گفت که در ادامه میخوانید:
* محلمان طوری بود که باید گلیممان را از آب بیرون میکشیدیم
در فلکه اول خزانه به عنوان جنوبیترین محلات تهران و یکی از باصفاترین محلات این شهر بزرگ شدم. 10 – 11 ساله بودم و در محلی بودیم که باید گلیم خود را از آب بیرون میکشیدیم. محله ما طوری بود که باید از حق خودمان دفاع می کردیم. آنجا طوری بود که اگر نمیتوانستیم گلیم خودمان را بیرون بکشیم کلاهمان پس معرکه بود. کشتی را در خاک و خلها، آسفالت و در کوچه و پس کوچههای پایین شهر یاد گرفتم. آن موقع شرایط به گونهای بود که اگر شاگرد اول کلاس بودیم کسی ما را تحویل نمیگرفت اما اگر زور و بازو داشتیم احترام زیادی به ما میگذاشتند!
*در جواب سوال مربیام هی میخندیدم!
آمدیم باشگاهی در نزدیک دروازه غار به نام استادیوم کارگران و آنجا بود که برای اولین بار تشک کشتی را دیدم و متوجه شدم که کشتی مانند کلاس، یک معلم دارد. آنجا بود که فهمیدم کشتی وجود دارد و بسیاری می آیند و آن را یاد میگیرند. غلام نظری که بعدها به درجه رفیع شهادت نائل شد به همراه آقایان حسینقلی و اصغر مهرآموز در آنجا مربیگری کشتی میکردند و من زیر نظر آنها کار کشتی را آغاز کردم. در هفته اول با هر کسی که من را با او تمرین میانداختند شکست دادم که حسین قلی از من پرسید چند سال است که کشتی کار می کنی؟ من در مقابل فقط میخندیدم و نمی دانستم که چه جوابی به او بدهم. مدام میخندیدم و او هم میگفت که چرا میخندی، جواب من را بده که چند سال در کشتی کار می کنی و چگونه اینقدر خوب این رشته را بلدی!
چون10 – 20 نفر را در طول یک هفته شکست دادم طوری که زیر یک خم آنها را میگرفتم و خیلی راحت زمین میزدم او هم فکر میکرد که یک کشتیگیر حرفهای هستم در حالی که من چیزی از کشتی نمی دانستم.
*اوایل فقط برای دلم کشتی می گرفتم
بعد از 10 روز برای مسابقات نوجوانان 11 – 12 سالهها انتخاب شدم که توانستم عنوان قهرمانی کشور را به دست بیاورم. آن موقع فقط برای دلم کشتی میگرفتم و می رفتم روی تشک هر چیزی که بلد بودم را اجرا میکردم. از همان موقع که به این عنوان رسیدم کم کم به کشتی علاقمند شدم.
* آتش به زندگیمان افتاد و همه چیزمان دود شد
بعد از یکی، دو سال تمرین از خزانه نقل مکان کردیم و به خیابان پیروزی آمدیم، چون در خزانه خانهمان آتش گرفت و تمام زندگیمان دود شد و رفت هوا و مجبور شدیم به پیروزی بیاییم.
پرده اتاق به خاطر فاصله کم تا بخاری خیلی زود آتش گرفت. مادرم در آن زمان در حیاط مشغول شستن لباس بود که بنده خدا به یکباره سرش را بر می گرداند و می بیند که همه خانه آتش گرفته است.
* بخاطر مشکلات مالی نتوانستم به تیم ملی نوجوانان بروم
وقتی به محل جدید آمدیم یکی، دو سال نتوانستم کشتی بگیرم چرا که مشکلات زیادی در زندگی شخصی داشتیم به خاطر همین مشکلات مالی نتوانستم در تیم ملی نوجوانان و جوانان حضور پیدا کنم. همان موقع سخت کار میکردم و احساس میکردم که باید به پدرم کمک کنم، چرا که زمین خورده بودیم و هر چه که داشتیم خاکستر شده بود. واقعا دوران خیلی سختی برای من بود.
*به دنبال حریف خوب، مدام باشگاهم را عوض میکردم
بعد از دو سال فعالیت و کار و زحمت سخت خودمان را پیدا کردیم و اوضاع کمی بهتر شد. من نیز دوباره بر حسب عشق و علاقه قدیم به سمت این رشته روی آوردم و در همان محله پیروزی به زورخانه بشیر رفتم که صاحب آن حاج محمود نامی بود که خدا رحمتش کند. او به همراه جعفر آقایی که او هم خدا بیامرز شد به کشتیگیران تمرین می دادند. دو ماه تمرین کردم دیدم پول شهریه ندارم که به آنها بدهم. دوباره رفتم به یک باشگاه دیگر که در انتهای خیابان نبرد بود به نام باشگاه ارشاد که فکر میکنم حدود سال 61 بود و یک سال هم در آنجا زیر نظر آقایان مرتضی مقدم و شیرزاد تمرین کردم. در آنجا هم پس از یک سال احساس کردم حریفانم دیگر نمیتوانند جواب من را بدهند و چیز جدیدی یاد بگیرم. به هر باشگاهی سر میزدم و مدتی تمرین میکردم و می گشتم تا حریف خوبی برای خود پیدا کنم. آن زمان در تهران باشگاه زیادی نبود. بعد به باشگاه تکاور در افسریه رفتم که با آقای لطیفی آشنا شدم که مردی بسیار محترم و بزرگوار بود. او یکی، دو سال زحمت من را کشید اما من آدمی نبودم که در یک جا بند شوم و اعتراف میکنم که ایرادم این بود که نمی توانستم یک جا بند شوم.
*پیش سیروس پور با خم و بند کشتی آشنا شدم
وقتی همه را شکست میدادم می رفتم باشگاه دیگر تا آنجا نیز همه را ببرم. بعد از باشگاه تکاور به باشگاه استقلال در میدان بهارستان رفتم که در آنجا آقایان نوایی ، تهرانی و تقی زاده کشتیگیران را تمرین می دادند. یک سالی هم در آنجا تمرین کردم. آن زمان خیلی خوب شده بودم و در تهران چند عنوان قهرمانی به دست آوردم. پس از آن سال 66 یا 67 بود که به باشگاه ناشنوایان پیش آقای سیروس پور رفتم و در آنجا بود که با خم و بند کشتی آشنا شدم و واقعا به صورت اصولی کشتی را در آنجا یاد گرفتم. از آنجا که شنیده بودم همه کشتیگیران خوب از جمله اعضای تیم ملی به این باشگاه میرفتند من هم به آنجا رفتم تا کارشان را ببینم و چیزهای جدید یاد بگیرم. من واقعا دنبال چنین جایی بودم. آنجا نزدیک سه سال پیش سیروس پور کار کردم و حریفان تمرینی زیادی مثل کارآمد، قدرت پورکریمی، حسین فولادی و رضا نوذر ایرانی داشتم و کسانی بودند که با من خیلی کار میکردند و باعث شدند من به تیم ملی جوانان برسم. پس از آن سیروس پور من را پیش برزگر در باشگاه سازمان آب فرستاد که وقتی به آنجا رفتم دیدم انگار به اردوی تیم ملی بزرگسالان رفته بودم، چرا که همه چهرهها در آنجا حضور داشتند.
*خیلی زحمت کشیدم تا به برزگر بگویم من هم هستم
منصور برزگر و مصطفی اقتدار در آنجا به کشتیگیران تمرین می دادند و کمال، لطف و معرفت را بر من روا داشتند و دست من را گرفتند. وقتی برزگر تمرینات من را دید حس کرد خمیر مایه موفقیت در کشتی را دارم اما تا بخواهم خودم را در آن فضا تثبیت کنم و به او بگویم که من هم هستم خیلی زحمت کشیدم که خوشبختانه او هم در نهایت من را تایید کرد. وقتی در آن سال به دومی امیدهای جهان رسیدم فکر میکردم در کشتی دیگر به آخر خط رسیدهام اما وقتی به این باشگاه پا گذاشتم دیدم اصلا دنیای دیگری در کشتی وجود دارد و متوجه شدم که تازه کارم شروع شده است.
*در اولین حضورم در تیم ملی هفتم دنیا شدم
آنجا خیلی زحمت کشیدم و توانستم با تلاش زیاد به تیم ملی بزرگسالان راه پیدا کنم و افتخار پوشیدن دوبنده تیم ملی را به دست بیاورم. برای اولین بار در مسابقات جهانی 91 وارنای بلغارستان عنوان هفتم را به دست آوردم، اما باید حداقل عنوان سومی دنیا به من میرسید که متاسفانه نشد. در این مسابقات در کشتی مقابل لیمونتا کوبایی در حالی که سه بر یک جلو بودم در ثانیههای پایانی یک فن زشت و زیبا خوردم و متاسفانه سومی دنیا را از دست دادم. در آن مسابقات ماخاربک خادارتسف اول شد. پس از آْن در رقابتهای قهرمانی آسیا در سالهای 92 و 93 به ترتیب به مدال نقره و طلا رسیدم و در جام جهانی 92 هم به عنوان اولی رسیدم.
*زوری دوبنده تیم ملی را گرفتم
سه مرتبه با رسول خادم کشتی گرفتم. یک بار در جام دانکلوف کشتی گرفتم و یک بار هم در مسابقات هفتم تیر که رسمی بود و یک بار در جریان تمرینات که هر سه مرتبه او را شکست دادم. آخر سر رسول را به 100 کیلوگرم فرستادند.
برای انتخابی تیم ملی من و خادم را قبل از مسابقات جهانی 93 تورنتو به جام دانکلوف بلغارستان فرستادند که در دیدار فینال او را شکست دادم. وقتی به ایران آمدیم گفتند که قبول نیست! باز هم در مسابقات هفتم تیر برنده شدم و آنها تسلیم شدند و به هر زوری که بود پیراهن تیم ملی را گرفتم و در جهانی 93 قهرمان جهان شدم که البته اتهام دوپینگ به من زده شد.
* جهانی 93 تورنتو و محرومیت دو ساله از کشتی!
پس از آن با آمادگی بسیار خوب به مسابقات جهانی 93 تورنتوی کانادا رفتم. در آن مسابقات خادارتسف، ملوین داگلاس و همه کشتیگیران خوب دنیا را شکست دادم. نمیخواهم به گذشته برگردم که چه شد و چه نشد اما در این دنیا گاهی اوقات سکوت سرشار از هزاران ناگفته است. من آن زمان سکوت کردم و بعدها با عناوینی که بدست آوردم حقانیتم را در عرصه کشتی دنیا ثابت کردم و توانستم پس از آن اتفاق تلخ با کسب پنج مدال جهانی نشان دهم که به درستی و به دور از تخلف به این عناوین رسیدهام.
*ماجرای دوپینگ من یک اتهام بود
تمام آنهایی که با حقه و کلک و با دوپینگ می آیند یک موفقیتهای موقتی را به دست میآورند و بعد از این که رسوا میشوند دیگر نمیتوانند به دنیای کشتی و ورزش باز گردند و موفقیتهای خود را بار دیگر تکرار کنند. شما تاریخ را ورق بزنید دیگر اسمی از این افراد پس از دوپینگ باقی نمانده است. حتی یک نمونه در تاریخ نداریم که یک ورزشکار دوپینگی بتواند پس از ارتکاب به این عمل باز هم موفق شود و در کشتی دنیا به موفقیت برسد. اما من پس از دو سال محرومیت بازگشتم و عناوین مختلف را بدست آوردم تا حقانیتم را نشان دهم.
اما در مورد من آفتاب آمد دلیل آفتاب! من پس از آن موضوع چهار مدال جهانی و المپیک و عناوین آسیایی به دست آوردم. پس از آن اتفاق به دنیای کشتی بازگشتم و توانستم به عناوین زیادی چون طلای جهان در سال 98، برنز جهان در سالهای 98 و 99، نقره المپیک 96 و چهارمی المپیک سیدنی، اول جام جهانی 98،قهرمانی آسیا در سال 96، قهرمانی بازیهای آسیایی 98 و نقره بازیهای آسیایی 2002 دست پیدا کردم.
*ماجرای دوپینگ من اشتباه خارجیها یا توطئه داخلیها بود!
آن موقع که این اتهام به من زده شد حرفی نزدم چرا که می دانستم در این دنیای سرشار از دروغ کسی حرف من را قبول نمیکند. من تمرینات خودم را ادامه دادم. وقتی از سکوی قهرمانی جهان پایین آمدم خبرنگاری درباره این موضوع از من سوال کرد که من در جواب گفتم آفتاب آمد دلیل آفتاب! چرا که با قهرمانی جهان نشان دادم آن اتفاق یک اشتباه یا توطئهای علیه من بود. همیشه در این دو گانگی باقی مانده ام و نمیتوانم گناهی را بشورم و درباره کسی قضاوت کنم. الا این که این قضیه را به روز قیامت بسپارم و این افراد را واگذار کردم به بازار قیامت. آن زمان معتقد بودم نباید با حرف حقانیتم را ثابت کنم، بلکه باید با عمل این کار را نشان دهم که خدا را شکر به موفقیت هم رسیدم. من در رابطه با قضیه دوپینگ اشتباه را بر عهده خارجیها اما توطئه را بر عهده برخی از افراد داخلی می گذارم.
*مدال طلای المپیکم را از دستم دزدیدند
اگر شخصی ماشین شما را سوار شود و گاز بدهد و برود آیا او میتواند بگوید که این ماشین برای خودم است، قطعا ماشین شما را از دست شما قاپیده و رفته. او اگر هر جای دنیا برود و بگوید که مردم ببینید چه ماشین خوبی دارم این کار را میتواند انجام دهد اما این ماشین حق او نیست چرا که او مال شما را دزدیده است. حال مدال نقره من در المپیک 96 هم مصداق همین موضوع است. کشتیگیر دیگری مدال طلای من را دزدیده و در همه جای دنیا میگوید که این طلا برای اوست اما والله که این مدال برای من است. سند آن به نام من است و فیلم آن هم موجود است.
من حریفم را چهار بر یک شکست دادم. قانون الان بود 20 بر صفر برنده میشدم. متاسفانه مدال طلای من را از دستم دزدیدند و با مدال من پز میدهند. البته ایرادی ندارد بگذارید این کار را انجام دهند. مدال فقط یک حلبی است و ماهیت آن را باید مردم قبول کنند که خوشبختانه مردم ما آن را می دانند.
* مردم مدال برخیها را قلابی میدانند!
هنوز هم پس از گذشت 20 سال هر کجا که می روم مردم میگویند جدیدی مدال تو را آمریکاییها دزدیدند. در مقابل، خیلیها مدال گرفتند اما مردم میگویند که برو بابا مدالت قلابی است! چرا که مردم خیلی از مدالها را قبول ندارند و مردم میگویند عیار این مدال پایین است و میدانند برخی ها با شانس و قرعه موفق شدند به این مدال ها برسند. فهم بالای مردم ما در همین جا است که کسی که مدال نیاورده را مدال آور می دانند و در مقابل مدال برخیها را قبول ندارند!
*استقبال مردم را دیدم شوکه شدم
پس از آن حق خوری آشکار در فینال المپیک 96 مریض شدم و خیلی ناراحت بودم. هفت – هشت روزی که در دهکده بودیم تا به ایران بیاییم برایم مانند زندان بود و از ناراحتی به خود میپیچیدم اما وقتی به ایران آمدم و سیل جمعیت مردم در فرودگاه و شعارهای مرگ بر آمریکای آنها را دیدم و همچنین پلاکاردهایشان را در حمایت از خودم مشاهده کردم شوکه شدم و پیش خودم گفتم آیا اینها واقعا برای تشکر از من آمدهاند. آنجا بود که خنده بر روی لبمانم آمد. وقتی مردم آن حق خوری علنی علیه من را به درستی تشخیص دادند ناراحتیام از بین رفت و همه چیز را به فراموشی سپردم. آنجا بود که خدا را شکر کردم چرا که مدال طلای المپیک من همان استقبال با شکوه مردم بود که به من با این استقبال کارنامه قبولی دادند.
* قربانی شدم تا حساب کار دست همه بیاید
پس از المپیک آتلانتا، عبدالرضا کارگر به مسابقات جهانی 97 کراسنویارسک روسیه اعزام شد که نتوانست نتیجه بگیرد. به نظر من ، در آن زمان نتوانستند من را خوب مدیریت کنند. وقتی یک معلم اول سال به کلاس درس میآید برای این که از همه دانشآموزان کلاس نسق بکشد و تا آخر سال همه از او حساب ببرند به درشت هیکلتر کلاس گیر میدهد و او را به یک بهانهای از کلاس بیرون میکند تا با اینکارحساب کار دست بقیه هم بیاید. فضای تیم ملی هم آن موقع دقیقا این گونه بود. من قربانی شدم تا حساب کار دست همه بیاید.
*به راحتی مرا از تیم ملی کنار گذاشتند
آن زمان امیر خادم، مدیر تیم های ملی بود و من دم دستش بودم. او گفت که چه کار کنیم که کار دست همه بیاید به همین دلیل سر من را لب باغچه گذاشتند و بریدند. آنها گفتند باید برای ورود به تیم ملی در رقابتهای انتخابی شرکت کنی که من در جواب گفتم من هدفم طلای المپیک 2000 است و هیچ مشکلی هم برای حضور در کشتی انتخابی تیم ملی ندارم. خلاصه بحث موضوعات فنی پیش آمد و در نهایت به بهانههای مختلف من را از تیم ملی کنار گذاشتند. حتی طی یک نامه اعلام کردم حاضرم در انتخابی کشتی بگیرم که گفتند قبول نمیکنیم و برو رد کارت! به آنها گفتم من قهرمان المپیکم به من ارفاق بدهید، اما نخواستند و خواستهام را اجابت نکردند. حتی نامه من در روزنامهها هم چاپ شد اما قبول نکردند و من را به راحتی کنار گذاشتند.
در همین مسابقات جهانی کورماگمدوف قهرمان شد در حالی که من سه بار او را پیش از آن شکست داده بودم.
* واکنش پس از نرفتن به مسابقات جهانی
(با تفکر زیاد) من به کسی بدی نکردم. ولش کن. من را نمیخواستند. همیشه کاری کردند که من وزنم را تغییر دهم. هیچ وقت روزگار بر این منوال نشد که در وزن خودم کشتی بگیرم. با من جوری تا میکردند مانند این که یک ماشین آخر سیستم به آدم بدهند و چهار چرخ آن را پنجر کنند و بگویند گاز بده و برو!
* حریفم در جام جهانی در دستم بند نمیشد
سه ماه پس از آن به جام جهانی 98 آمریکا رفتم که همین کورماگومداف را پنج بر صفر شکست دادم. او بچه بود و اصلا روی تشک در دست من بند نمیشد. در آن مسابقات همه خوبان کشتی دنیا را بردم و با شکست پنج کشتیگیر نفر برتر وزنم شدم.
* رسیدن به مدال طلای جهان در خانه
تهران میزبان مسابقات جهانی 98 بود و کار در اوج حساسیت قرار داشت. با ارائه یک نمایش خوب موفق شدم قهرمانی جهان را به دست بیاورم. قبل از همین مسابقات در تورنمنت دهه فجر تهران ملوین داگلاس آمریکایی را شکست داده بودم و بعد از پنج ماه دوباره در مسابقات جهانی تهران مقابل او به پیروزی رسیدم. در فینال هم گارمالوویچ لهستانی را شکست دادم و توانستم بار دیگر مردم را خوشحال کنم.
* تیم ملی را تکه و پاره کردند تا امیر خان خادم را وارد کنند!
همان طور که از 90 کیلوگرم من را به 100 کیلوگرم بردند همان داستان تکرار شد و من را به سنگین وزن بردند. بعد از مسابقات جهانی تهران امیر خادم هوس کشتی گرفتن به سرش زد و آمد کشتی بگیرد برای المپیک. او به وزن 84 کیلوگرم آمد و علیرضا حیدری هم که در این وزن بود باید بالاخره به یک وزن بالاتر می رفت تا جا باز شود و خادم به هر شکلی وارد تیم ملی شود. همه اوزان تیم ملی را به هم زدند تا به هر شکل ممکن او را وارد تیم ملی کنند.
برای اینکه جا را برای خادم در تیم ملی باز کنند زیر پای علیرضا حیدری نشستند تا به وزن من بیاید، در حالی که اگر حیدری در وزن خودش میماند به راحتی قهرمان المپیک سیدنی میشد. همه تیم ملی را تکه و پاره کردند تا امیرخان وارد تیم ملی شود! علی حیدری بیچاره هم کلی داد زد و مخالفت کرد، اما گفتند نه. این که ما می گوییم درست است.
من 120 کیلوگرم وزن دارم و اهل گله کردن و شکایت نیستم و همیشه هم معتقدم که باید تیم ملی را کمک کرد، اما مگر من از پشت کوه آمدهام. مگر این انتخابیها در این یکی، دو ساله به وجود آمده؟ ببخشید! ما اینها را داشتیم حالا هفت – هشت سال در اختیار آقایان بوده و خودشان رعایت نمیکردند، چرا که منافعشان این گونه ایجاب میکرد ، اما الان دم از رعایت این قوانین میزنند.
* حیدری در صف وزن کشی غیبش زد و رفت!
من گفتم در وزنم می مانم و به سنگین وزن نمی روم، اما من و حیدری را به تورنمنت یارگین در کراسنویارسک روسیه فرستادند تا از میان من و حیدری یک نفر برای تیم ملی انتخاب شود. من وزنکشی کردم اما حیدری نیامد و رفت.
من به دنبال همه اینها می دویدم و به آنها گفتم که من آماده هستم با شما کشتی بگیرم در حالی که حیدری در صف وزنکشی بود یک دفعه دیدم که حیدری نیست و غیبش زده است. خلاصه حیدری نیامد و من هم در کشتی دوم به تایمازوف خوردم که توانستم پنج بر یک او را در کشور خودش شکست دهم و تنها شکست او مقابل ایرانی ها مقابل من رقم خورد.
*با من هر طوری که خواستند تا کردند
پس از آن به ایران آمدیم و باز این گونه شد که من باید به خاطر تیم ملی ایثار میکردم و آنها مرا به وزن بالاتر فرستادند. به خاطر تصمیم آقایان مجبور شدم 30 کیلو بالاتر بروم و نگذاشتند که در المپیک سیدنی در وزن خودم کشتی بگیرم چرا که وزن من به اندازه ای نبود که بخواهم به سنگین وزن بروم به همین سبب برایم کار بسیار سختی بود. با من هر طوری که می خواستند تا میکردند. خدا را شکر در چنین شرایطی باز هم توانستم در مسابقات جهانی 99 به مدال برنز برسم. در ایران پایم را می گرفتند و چوب لای چرخ من می گذاشتند و از سوی دیگر هم باید با رقبای صاحب نام دنیا کشتی میگرفتم. در چنین شرایطی من با آنها رقابت میکردم. واقعا فضا برایم خیلی سنگین و طاقت فرسا شده بود.
*به روی تشک میرفتم بند کفشم را نمیبستم!
قبل از المپیک سیدنی مانند مسابقات جهانی 97 در اوج آمادگی بودم. وقتی می خواستم روی تشک بروم خدا گواه است که بند کفشم را هم نمیبستم. پیش خودم میگفتم که یک دقیقه میخواهم بروم روی تشک و حریف را ببرم پس این دیگر بند بستن نمیخواهد. من در دوران قهرمانی خود 33 حریف روسی را شکست دادم؛ حریفانی که لابی نبودند و چند مدال روی سینه آنها بود. ستارههایی مثل لری خابیلوف، خادارتسف، تایمازوف، کورماگومداف، سعید و رسول کاتیناواسوف را بردهام که همه آنها گردن کلفت بودند. اگر نوار پیروزیهای من را پاره نمیکردند من به راحتی 10 مدال طلای جهان را کسب میکردم، اما مدام مجبورم میکردند وزنم را عوض کنم. به همین خاطر منی که هدفم کسب طلای المپیک سیدنی بود را به وزن بالاتر فرستادند که در نهایت به عنوان چهارم المپیک رسیدم.
*هر وقت حقم را میخوردند جا نمازم را میانداختم و یک دل سیر گریه میکردم
این قانونمنداری هم قبلا بوده، اما آن موقع که خودشان کشتی می گرفتند چرا پایبند به این قوانین نبودند؟ چرا برخی الان که کشتی نمیگیرند دم از احترام به قانون انتخابی میزنند؟ من در این چند سال اصلا راجع به این مسائل صحبتی نکردهام و همیشه سعی میکردم ملی فکر کنم تا حاشیهای برای کشتی ایران درست نشود. در دورانی هم که کشتی می گرفتم هر وقت که توی سرم میزدند در خلوت خودم در اردو جا نمازم را میانداختم و یک دل سیر گریه میکردم و به خدا می گفتم حالا که من را به وزن دیگری میفرستند خدایا تو دستم را بگیر. اگر قرار است با یک وزن بالاتر رفتن من تیم ملی درست شود تو دست من را بگیر. من همیشه ملی فکر کردم. همیشه می گفتم اگر قرار باشد من روی مین بروم و ایثار کنم برای تیم ملی کشورم ایرادی ندارد. می روم و تو هم ای خدا من را کمک کن.
* من را به زور از سر ساختمان به اردوی تیم ملی بردند!
چند ماه به مسابقات جهانی 2002 تهران مانده بود و من نمیخواستم دیگر کشتی بگیرم. دنیای قهرمانی را رها کرده بودم چرا که غرق در مشکلات شخصی بودم. شش ماه بود که اصلا نمی دانستم ساک تمرینم کجاست که به یک باره جواد رفوگر من را از سر ساختمانم که در حال بنایی بودم به زور به اردو برگرداند. حتی ساکم را گم کرده بودم و خیلی وزن زیادی داشتم. گفتند مسابقات جهانی در تهران است، اما گفتم بیخیال من شوید و نمیخواهم دیگرکشتی بگیرم. الان هم می توانید قسمشان بدهید که آیا من را به زور به اردو بردند یا نه. حتی در اتاقم در اردو را بستند تا فرار نکنم! پس از این موضوع به امیر خادم که رییس فدراسیون بود گفتم در این پنج – شش ماه فقط من را اذیت نکنید تا فکر و ذکرم فقط معطوف به تمرین باشد. مرا درگیر مسائل انتخابی تیم ملی و حاشیههای دیگر نکنید که او هم گفت باشد و تو فقط به فکر تمریناتت باش.
* بر خلاف وعدهشان مجبورم کردند با رضایی کشتی بگیرم
اما 20 روز که از آغاز تمریناتم گذشته بود عده ای از دوستان به مجلس شورای اسلامی رفتند که فدراسیون کشتی عباس جدیدی را به اردوی تیم ملی دعوت کرده و بدون این که انتخابی برگزار کنند میخواهند او در مسابقات جهانی کشتی بگیرد و حتی گفتند اگر شرایط این گونه باشد دیگر حاضر به کشتی گرفتن در مسابقات جهانی نیستند. بعد از این اتفاق امیر خادم پیش من آمد و گفت "رفقایت رفتهاند مجلس و شلوغ کاری کردهاند و به خاطر همین از سوی مجلس بر روی من فشار می آورند." او گفت "می دانم که تو را به زور به تیم ملی آوردهایم ، اما به خاطر من بیا و یک کشتی انتخابی با علیرضا رضایی بگیر." من در جواب گفتم تازه 20 روز است که آمدهام و آمادگی بدنی ندارم. او هم گفت تحت فشار زیادی هستم و خواهش میکنم کشتی بگیر. به همین شکل من را در عمل انجام شده گذاشتند. نه میتوانستم بروم و نه با آن بدن خراب و داغون میتوانستم در انتخابی شرکت کنم. خلاصه در نهایت قبول کردم. به خادم گفتم اگر مشدی گری و مردانگی این است باشد ایرادی ندارد من کشتی می گیرم.
*خدا شاهد است رضایی را شکست دادم
خلاصه در خانه کشتی با رضایی کشتی گرفتم که در نهایت یک بر یک شدیم، اما داور دست علیرضا رضایی را به عنوان فرد برنده بالا برد که من هم اعتراض کردم و گفتم فیلم را بازبینی کنید، چرا که در حالت کمر در کمر پای رضایی از تشک بیرون رفته بود. فیلم را دیدند و شب، اخبار تلویزیون من را برنده اعلام کرد و من به تیم ملی رسیدم. همین آقایان دوباره رفتند مجلس، بیچاره امیر خادم فیلم را گذاشت وسط و گفت هزار نفر بیایند و این فیلم را ببینند. خلاصه فیلم را به مجلس بردند و آنها هم پی بردند که من برنده شدم و حق با من است. دوباره پنج داور نیز این فیلم را بازبینی کردند و حق را به من دادند، اما نمی دانم چه شد که دوباره حکم به برگزاری مسابقه انتخابی دادند. خدا شاهد است من با آن وضعیت بدنی خراب رضایی را شکست دادم ، اما به من خیلی بدی کردند. پس از این اتفاق ساکم را برداشتم گفتم امیر جان خداحافظ!
* به امیر خادم گفتم پس تو چه کارهای که اینها هر کاری می خواهند میکنند!
باز آمدم خانه اما دوباره به دنبال من آمدند و گفتند که رضایی جوان است و نمی توانیم روی او حساب کنیم. به خاطر این که ما میزبان هستیم باید حتما قهرمانی به ایران برسد. باز با اصرار من را با آن حال آوردند و در مسابقه انتخابی کشتی گرفتم که به خاطر وضعیت خراب بدنی با یک امتیاز اختلاف از رضایی شکست خوردم. به آنها گفتم که همین را می خواستید که این بازیها را سر من در آورید؟ گفتم یا علی! بروید ببینید خیر می بینید یا نه؟ من او را یک بار برده بودم اما باز برایم داستان درست کردند. من حتی به امیر خادم هم گفتم که پس تو چه کاره هستی که در راس فدراسیون قرار داری و اینها هر کاری که میخواهند میکنند؟ از یک طرف من را با اصرار به تیم ملی می آورید و از طرفی دیگر با من این گونه رفتار می کنید؟
رضایی در مسابقات جهانی تهران دو تا کشتی گرفت که مردم حاضر در سالن هم من را تشویق کردند.
* *بهترین رفیق در تیم ملی؟
بچه ها همه خوب بودند و الان هم خوب هستند، اما گذشته حال و هوای دیگری داشت. همه با هم دوست و یک دل بودند. علیرضا سلیمانی را خدا رحمت کند، ما اواخر دوران آقایان محبی، فلاح، بهروز یاری و ... به تیم ملی آمدیم و آخر دوران ما نیز یکسری دیگر از جوانان پا به تیم ملی گذاشتند. این وسط بین دو نگاه تفاوت از زمین تا آسمان است.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت/ باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
*هیچ وقت با کسی مشکل نداشتم
با همه رفیق بودم. الان هم با همه در ارتباط هستم. برنامه غذایی برای وزن کم کردن، برنامه بدنسازی و رژیم غذایی میدهم و هر کاری هم که از دستم بر بیاید برای موفقیت همه ورزشکاران و کشتیگیران انجام میدهم. آن موقع هم من حرفی نمی زدم و حقم را می خواستم. نمی گفتم من را به وزن دیگری بفرستید و می گفتم بگذارید راه خودم را بروم و هر کسی که میخواهد و ادعایی دارد بیاید و با من انتخابی بگیرد. من هیچ وقت مشکلی با کسی نداشتم و الان هم ندارم، چرا که دنیا ارزش این صحبتها را ندارد و باید از گذشته درس بگیری تا آینده را بسازی.
*در اردوها با کسی هم اتاق نمیشدم
من در اتاق خودم یکسری قوانین و مقررات خاصی داشتم. در تمامی اردوها تنها و در سر ساعت مشخصی می خوابیدم. ساعت کوک می کردم و بین ساعت 3 تا 3:30 شب را برای مناجات با خدا قرار داده بودم و اگر کسی در اتاق من بود بیدار می شد و ممکن بود اذیت شود. به خاطر همین همیشه تنها بودم. شرایط زندگی من با بقیه متفاوت بود و شاید کسی نمی توانست با شرایط من کنار بیاید. به خاطر همین سعی می کردم تنها باشم ولی با دوستان گپ و گفت داشتم و به اتاق همه می رفتم و پای بگو و بخند و مشکلات و غم و شادی همه مینشستم. در مجموع خاطرات بسیار خوبی بود.
*به من در کشتی خیلی جفا کردند
آن چیزهایی که فکر می کردم برایم بد بود الان می بینم چقدر برایم شیرین است. واقعا خوشا به حال آن روزها. من همه را دوست داشتم چون دوست داشتن کار هر کسی نیست. همیشه سعی می کردم که کینهای از کسی به دلم نگیرم، اما دیگران این گونه نبودند و به من خیلی در کشتی جفا کردند.
* تلخترین خاطر کشتی
(با تفکر زیاد)بگذریم !خاطره تلخی از کشتی ندارم.
* تلخترین خاطره شخصی
هیچ خاطره تلخی در زندگی شخصی به یاد نمیآورم.
* شیرین ترین خاطره در کشتی
همین که پیش شما دوستان عزیز نشستهام یا این که دو تا دست سالم دارم که دو هزار میلیارد پولش است، خودش خاطرات شیرینی است که نباید از اینها غافل شویم. ریه و قلبم سالم است که 700 میلیارد پولش است. اینها سرمایههایی است که در جیبم است. همین که در کنار شما شربت و چند بیسکوئیت خوردم و با شما اهالی رسانه گپ زدم همه خاطرات بسیار خوبی بود.
* به حقم در کشتی نرسیدم
اولین نفر که در کشتی به حقش نرسید خودم هستم که حی و حاضر اینجا مقابل شما نشستهام. البته تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!
خیلیها از من عباس جدیدی که فکر می کنم در کشتی جزو خوبها بودم جلوتر و از من پهلوانتر بودند. کسانی در این تهران بودند که من یک دست آنها نمی شدم، اما سناریو را خدا نوشته و هر چه که او بخواهد می شود.
* خوبهای کشتی ایران در حال حاضر
نحوه کشتی حسن رحیمی و حسن یزدانی که انصافا خوب است را میپسندم. الان کشتی دنیا افت کرده و مثلا در سنگین وزن اگر کشتی گیری مقداری با هوش باشد میتواند به راحتی به روی سکوی اول جهان برود و کار کشتیگیران نسبت به زمان ما که بزرگان زیادی در کشتی دنیا حضور داشتند خیلی راحت تر شده است.
* دوست دارم به کشتی بازگردم
الان هم علاقه دارم به کشتی کمک کنم و اگر لازم باشد حاضرم به کشتی بازگردم تا تجاربم را در اختیار جوانان این مرز و بوم بگذارم. اگر پیشنهاد هم بدهند حاضرم این کار را انجام بدهم. برای کشتی هر کاری که باشد می کنم؛ همان طور که در دوران قهرمانیام نشان دادم برای کشتی فداکاری انجام دادم و بارها به وزن بالاتر رفتم تا تیم ملی آسیبی نبیند. الان هم داشتن مشکل شخصی با دیگران برایم مهم نیست و برای کشتی حاضرم هر کمکی را انجام دهم. من هنوز هم عاشق کشتی هستم و به شما قول میدهم اگر کار دست من باشد راحت این تیم را قهرمان جهان میکنم، چرا که این کار را به خوبی بلد هستم.
* ورود به بهشت!
خدا را شکر میکنم الان در سنگر دیگری خدمتگزار مردم هستم و از این که میتوانم در شورای شهر تهران به مردم خدمتگزاری کنم شکرگزار خداوند هستم. اگر خدا بخواهد برای دوره بعد هم در شورای شهر تهران کاندیدا می شوم، اما برای مجلس شورای اسلامی فعلا تصمیمی برای ورود ندارم. من تشنه خدمت هستم و دوست دارم کار کنم و به هموطنانم خدمت کنم.
*سیاست بازی روی کثیف سیاست است!
سیاست مانند یک تیغ و شمشیر برندهای است که هم میتوان از آن خوب استفاده کرد و غده سرطانی را از بدن مریض بیرون آورد و هم میشود با آن آدم کشت. سیاست مانند شمشیر دو لبه دارد و بستگی دارد از آن چگونه استفاده کنیم. باید که سیاست معلوم نباشد چون اگر معلوم باشد سیاست نیست. سیاست سه شاخه کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت دارد و چیز پیچیدهای است، اما تمرین سیاست صداقت است. اگر آدم سیاست ورز باشد تا سیاست باز که واژههای متفاوتی از هم هستند بسیار خوب است.
سیاست بازی روی کثیف سیاست است و بستگی دارد از آن چطور استفاده کنیم. هر چیزی که در جهت خدا، منافع مردم و منافع مملکت و وجدانهای بیدار باشد، سیاست خداپسندانهای است. ما باید ملی نگاه کنیم تا یک سیاستمدار ملی باشیم. ما به خاطر نداشتن سیاستمداران با نگاه ملی همواره دچار نقصان هستیم.
*تختی هم به اندازه من عاشق کشتی نبود!
باید برای کشتی و مملکتمان زحمت بکشیم تا روز به روز پیشرفت کند. از شما نیز که صدای حق را به گوش مردم جامعه میرسانید تشکر میکنم، اما باید بگویم که خدا را خوش نیامد که با من این گونه در کشتی تا کردند. حتی تختی هم به اندازه من عاشق کشتی نبود. البته من هنوز هم عاشق کشتی هستم.
در دامان پر مهر کشتی بزرگ شدیم و رسم مروت و جوانمردی و عیاری آموختیم. من به کشتی خیلی مدیونم و هر چه که به دست آوردم از کشتی است. اگر چهار نفر ما را میشناسند به یمن برکت حضور در کشتی بوده است. اگر کشتی نبود و وارد دنیای کشتی نمیشدیم هیچ کس ما را نمیشناخت. وقتی وارد کشتی شدم دیدم تختی و پوریای ولی دارد. وقتی وارد مدارج بالاتر شدم فلسفه وجودی کشتی را فهمیدم. کشتی یعنی پهلوانی و زمین زدن کبر و خودپسندی. من با ورود به کشتی بود که با "پوریای ولی" آشنا شدم و کتابهایش را خواندم. کشتی یعنی عبادت و تزکیه. پوریای ولی به خاطر پیروزی مقابل دیگران پوریای ولی نشد، بلکه وقتی زمین خورد پوریای ولی شد چرا که دیو نفس خود را بر زمین زد. خدا را شکر میکنم که قبای پهلوانی بر روی دوش من افتاده و هر کسی در گوشم هم بزند به او نمی گویم چرا این کار را کردی. چرا که :
تواضع زگردن فرازان نکوست/ گدا چون تواضع کند خوی اوست