مادر به همراه زن های بزرگ فامیل کنار هم نشسته اند و جز قرآن خوان صدایی دیگری در فضای مسجد نیست. انگار هیچ یک از افراد جمع هنوز شهادت "مهدی" را باور نکرده اند. همه آرامند. مادر چند روزی بیشتر نیست که برای تشییع پیکر فرزند از افغانستان به تهران آمده. حرف هایم را خوب متوجه نمی شود تا از او درباره فرزندش سوال می کنم زن عموی شهید جواب می دهد " مادرش نمی تواند صحبت کند تازه از افغانستان برگشته"
حرف که از جوان تازه به شهادت رسیده می رسد مادر اشک هایش جاری می شود اشک های جاری شده ی مادر مثل آتشی بر دل دیگران همه را به گریه وامیدارد. طولی نمی کشد که مردم برای دلداری به مادر از راه می رسند. با همان لهجه شیرین افغانستانی مادر زیر لب جملاتی را با آهنگ خاصی زمزمه می کند و خانم های دیگر با مادر همراه می شوند.
با شنیدن صحبت های زن عموی شهید گریه های مادر اوج می گیرد و زن عمو ادامه می دهد: " گفته بود مادر، می خواهم جای دوری بروم اگر در این مدت کاری کردم مرا ببخش. مادر گفته بود اینطور نگو تو را به خدا و پیغمبر بخشیدم. بعدهم پرسیده بود مگر کجا میخواهی بروی که اینطور خداحافظی می کنی؟ چند ماه بعد از سوریه زنگ می زند که من برای جنگ آمده ام. تا قبل از اینکه تلفن کند چیزی از سوریه رفتن به ما نگفته بود"
زن ها دور مادر را گرفته اند تا او را دلداری دهند. زن عموی شهید که ساکن تهران است از اسیر شدن مهدی می گوید: "گفته بود 25 روز بعد برمی گردد اما خبری نشد. از فاطمیون با ما تماس گرفتند که مهدی اسیر شده. چند وقت بعد هم به برادرش زنگ زدند و خبر دادند به شهادت رسیده"
هنوز همان جمعیت اندک تنها شرکت کنندگان مراسم ختم جوان تازه به شهادت رسیده افغانستانی هستند. توی حیاط تعداد بیشتری از مردها برای استقبال از مهمانان جلوی در ورودی مسجد ایستاده اند و تعدادی هم در داخل مسجد به سخنان سخنران گوش می دهند.
حتی اگر همه برادرانم شهید شوند ناراحت نمی شوم
اکثر خانواده شهید "مهدی احمدی" در افغانستان زندگی می کنند. خواهرها در همان افغانستان هستند و فقط مادر و یکی از برادرها در مجلس حضور دارند. برادر اگرچه لباس مشکی به تن دارد اما ناراحتی در چهره اش دیده نمی شود خودش می گوید با اینکه برادرمان شهید شده ولی اگر دیگر برادرانم شهید شوند و از دستشان بدهم باز هم ناراحت نمی شوم.
در بین صحبت ها از میل و رغبت خودش برای رفتن به سوریه هم می گوید، قرار بود زمانی که مهدی برمی گردد خودش برود ولی قسمت مهدی شهادت شد و برادر به اجبار در همان افغانستان ماند. برادر از بی خبر رفتن مهدی می گوید:"دیده بود بچه های افغانستانی به سوریه می روند و چون باهم رفیق بودند دلش میخواست مدافع حرم شود. خانواده ماهم شیعه هستند وعلاقه خاصی به حضرت زینب(س) دارند."
خوشحال است که برادرش به شهادت رسیده چون اعتقاد دارم خدا بنده های خوب خودش را گلچین و شهید می کند و ادامه می دهد: "چیزی از رفتن به سوریه نگفته بود. مدتی را به ایران آمد و بعد هم به سویه رفت. اگر هم می گفت ما مخالفتی نمی کردیم. بعد از یک ماه زنگ زد و گفت که به سوریه آمده و حالش خوب است. ماهم گفتیم هرکجا هستی سلامت باشی"
پدر و عموها عضو حزب وحدت افغانستان هستند. شیعیانی که با کمک امام خمینی(ره) و تشکیل حزب وحدت به عضویت این حزب درآمدند و سال ها در جریان جنگ های افغانستان علیه طالبان جنگیدند و امروز فرزندانشان به تبعیت از بزرگ ترها که روزی برای دفاع ار دین و عقیده پا به میدان های سخت جنگ افغانستان گذاشتند، در سوریه و کیلومترها دورتر از محل زندگی برای دفاع ار حرم حضرت زینب(س) به میدان نبرد با تکفیری ها می روند.
برادر شهید "مهدی احمدی" اضافه می کند: "همه خانواده ائمه را دوست داریم و در آرزوی این هستیم که در راه خدا شهید شویم و این افتخار ماست که از حرم عمه سادات دفاع کنیم."
در میان شرکتکنندگان خبری از ایرانیها نیست. اما جای خالی جاماندگانِ از قافلهی شهدا به چشم میخورد. فاطمیون هنوز غریباند؛ چه آنان که در سوریه از حریم آلالله دفاع میکنند و چه کسانیکه در این راه شربت شهادت را سر میکشند. و این آیندگان هستند که کار بزرگ این رزمندگان بدون مرز را درک خواهند کرد.