سجادی، هم اکنون مقیم آمریکا است ولی مکرر به ایران تردد داشته و دارد. او در آمریکا فعالیت رسانهای دارد. در یکی از سفرهایش به ایران، فرصت یافتیم تا با اوی درباره موضوعات مختلفی از جمله انتخابات سال 88، عملکرد اصلاحطلبان، آینده اصلاحطلبی، مذاکرات هستهای، وضعیت رسانهای کشور، مهدی هاشمی رفسنجانی و بسیاری از موضوعات دیگر به گفتوگو بنشینیم.
سجادی در این مصاحبه می گوید: احتمال دارد کنگره در مرحله اول، توافق را رد کند و در یک رفت و برگشت آن را تصویب کند؛ ولی بحث این است که آمریکا حتی اگر متن توافق را هم تصویب کند، شخص اوباما نمیتواند این توافق را بفروشد، زیرا همه حرف آنها این است که بتوانند در انتخابات رای جمع کنند.
وی با بیان اینکه اکنون در آمریکا هر شهروند باید ماهانه 700 دلار حق بیمه بپردازد که بسیار زیاد است، حداقل احمدی نژاد توانست با یارانه کمی رضایت محرومان را جلب کند، اما اوباما همین کار را هم نتوانسته است انجام بدهد، تأکید میکند: برخی ایرانیها تصور میکنند، بیایند آمریکا گل میکنند، در حالی که زبان انگلیسی بلد نیستند و وضع مالیشان خراب است. سیستم آمریکا بسیار بیرحم است و پول نداشته باشی له می شوی. در این شرایط ارزانترین کار برای آنها فحش دادن به جمهوری اسلامی است.
سجادی در این مصاحبه اشارهای هم به ماجراهای اخیر مهدی هاشمی رفسنجانی در زندان اوین میکند و میگوید: آقای مهدی هاشمی سکه طلا در زندان به چه دردش میخورد غیر از این که بتواند در آنجا هم آدم بخرد، حتما آن سکه ها پول خوردهای در جیبش بوده (خنده)
سجادی البته در این گفتوگو، از ماجراهای ترددش به ایران هم سخن میگوید و کنایهای هم به اپوزیسیون خارج نشین میزند. آنجایی که میگوید: دفعه قبل که آمدم ممنوع الخروجم کردند و 9 جلسه هم با ما مصاحبه کردند، زیرا مقداری شک داشتند که بعد مرتفع شد، و نشد که ما اکبر گنجی بشویم و قهرمان بازی دربیاوریم.
وی در بخش دیگری از این مصاحبه به تذکر اخیر رهبر انقلاب به طرح آمریکا برای نفوذ در ایران اشاره کرده و تأکید می کند: آنها امروز بر روی داخل سوئیچ کردند که این موضوع جای نگرانی دارد یعنی اگر قرار باشد سازمانهای امنیتی نگران باشند، باید در این گردنه نظارت خود را قوی کنند زیرا آنها با نفوذ و جمع آوری اطلاعات کار خود را انجام میدهند و ما نیز موظف هستیم تا این گردنهها را محکم ببندیم.
** ** مشروح این گفتوگو را در ذیل بخوانید ** **
شما به عنوان فردی که در آمریکا سکونت دارد و از احوال آنجا مطلع است، فکر میکنید نظر مردم آمریکا در خصوص توافقنامه چیست؟
طبق آخرین آماری که بنده دارم، 70 درصد شهروندان آمریکایی مخالف توافق هستند، اما این موضوع به این معنا نیست که همه شهروندان آمریکایی از جزئیات توافقات هستهای مطلع هستند. برخی شهروندان آمریکایی از نظر معدل و شعور اجتماعی پایین هستند و این موضوع ذاتی نیست بلکه رسانه آنها را مانیتور و مدیریت میکند، سنسورهای اخلاقی آنها قدرت تشخیص خوب یا بد را ندارد، هالیوود و رسانه به آنها اعلام میکند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است.
اگر رسانه آنها بخواهد ایران را برای مردم آمریکا خوب جلوه دهد، این قدرت را دارد که یک شبه آنها را طرفدار 100 درصدی ما کند. در آمریکا قدرت در دستان رسانه است و این رسانه ها هستند که مردم را کنترل میکنند. در حال حاضر نیز فعلا قدرت در دست مخالفان توافق است و به همین دلیل است که اوباما استرس دارد توافقنامه تصویب نشود.
کنگره آمریکا چه چیزی بهتر از این توافقنامه میخواهد؟
حرف اصلی را در آمریکا آیپک میزند و آنها پول بسیاری دارند؛ ریچارد نیکسون یک جمله طلایی در کتاب In the Arena دارد که میگوید "در آمریکا پول همه چیز نیست، تنها چیز است"؛ وقتی پول داشته باشید همه چیز دارید، بنابراین کنگره آمریکا را نیز میخرید. در مذاکرات اتفاق جالبی که در کنفرانس افتاد، این بود که خبرنگار از لاوروف پرسید "شما به نتیجه مذاکرات خوش بین هستید؟" او در جواب گفته بود که، "من پول نمیگیرم که بخواهم به نتیجه آن خوش بین باشم"، کری بلافاصله در پاسخ به لاوروف گفت که، "چون شما به اندازه کافی پول نمیگیرید"، دقیقا هم همین گونه است، در آمریکا هر کسی که به اندازه کافی پول بدهد میتواند رئیس جمهور را بخرد.
به نظر شما آیا کنگره در مرحله اول توافق را رد میکند و در یک رفت و برگشت آن را تصویب خواهد کرد؟
احتمال این موضوع می شود؛ ولی بحث این است که آمریکا حتی اگر متن توافق را هم تصویب کند، شخص اوباما نمیتواند این توافق را بفروشد. زیرا همه حرف آنها این است که بتوانند در انتخابات رای جمع کنند، اگر در موضوع اوباماکر(Obama care) موفق بود، می توانستیم بگوییم که این کار را کردند تا رای جمع کنند. اتفاقا اوباماکر جواب نداد، الان همان شهروندان محرومی که قرار بود با اوباماکر بیمه شوند همه مخالفند، چون در آمریکا شهروند فقیر مانند تراکتور کار میکند تا آخر هفته صورتحسابهایش دیر نشود. او دغدغه معیشت ندارد، زیرا اکنون معیشت مرده و فقط میخواهد صورتحسابهایش عقب نیافتند تا مبادا خانهاش را از دست بدهد.
اکنون در آمریکا هر شهروند باید ماهانه 700 دلار حق بیمه بپردازد که بسیار زیاد است. حداقل احمدی نژاد توانست با یارانه کمی رضایت محرومان را جلب کند، اما اوباما همین کار را هم نتوانسته است انجام بدهد. اوباما طبق وعدههایش نتوانست گوانتانامو را نیز تعطیل کند، فقط انرژی اتمی باقی مانده است.
یک اصل در دیپلماسی آمریکایی مطرح است که بر اساس آن وقتی روسای جمهور به دور دوم می رسند چون نیاز به آی پک و اسرائیل و پولش ندارند، کارهای ماندگار خودشان را در دور دوم انجام می دهند زیرا هر چقدر فشار هم بیاید دیگر اهمیتی ندارد و رفتنی هستند. فقط همین که نامشان در تاریخ ثبت شود برایشان ارزش دارد. رئیس جمهور امریکا برای آنکه بگوید توانستم پرونده اتمی ایران را ببندم و یا موفق شدم مانع دسترسی ایران به سلاح اتمی بشوم، بشکن میزند که البته سلاح اتمی از نظر ما کارت صفر است.
هنگام تردد بین آمریکا و ایران برایتان مشکلی ایجاد نشده است؟
دفعه قبل که آمدم ممنوع الخروجم کردند و 9 جلسه هم با ما مصاحبه کردند، زیرا مقداری شک داشتند که بعد متاسفانه مرتفع شد، و نشد که ما اکبر گنجی بشویم و قهرمان بازی دربیاوریم.(خنده)
در آمریکا وضعیتتان چطور است؟ درخواستی برای همکاری با سرویس های غربی نداشتهاید؟ یا از سوی اپوزیسیون خارج نشین.
اگر بنده میخواستم برقصم، آنها سن و سکو داشتند. بزرگترین مشکل ایرانیهای مقیم آمریکا این است که میگویند این ایرانی اینجا چه میکند؟ کاراکتر یک ایرانی در آمریکا تحریف شده و تصور میکنند اگر آنجا زندگی میکنی باید به نظام ناسزا بگویی. در آمریکا، اف.بی.آی بارها بنده را سین جیم کرده است. ما شبکه تلویزیونی داشتیم و حرفهایی که اینجا میزدیم، آنجا هم میزدیم و کارشناسان ما از ایران بودند. بعد از تعطیل شدن تلویزیون، این سین جیمها هم کم شد.
اولویت ترس سازمانهای امنیتی در آمریکا، پول است. حالا داریوش سجادی هرچه میخواهد بگوید، آنها زمانی از داریوش سجادی میترسند که صدایش آنقدر بلند شود که بتواند قدرت نفوذ پیدا کند. ولی پول برایشان خیلی مهم است. یک کنسرتهایی در آمریکا برگزار میشود به نام کنسرتهای "راکاندرول" که یک ویژگی ممیزه دارد؛ در این کنسرتها یک میکروفون مرکزی وجود دارد که موزیک پخش میکند، حالا هرچه قدر هم در کنسرت داد و فریاد بزنی باز هم صدای اصلی از بلندگوی مرکزی پخش میشود و نمیتوانی بر آن صدا غلبه کنی. دیپلماسی آمریکایی هم همین گونه است. هرچقدر داد بزنی کاری با تو ندارند و بازی و صدای اصلی مربوط به رسانههای گردن کلفت چون ای.بی.سی و ... است.
به من می گفتند اگر خیلی از ایران خوشت می آید به ایران برگرد. زمانی قصد داشتم این کار را بکنم، اما بعد به این نتیجه رسیدم که در ایران خیلیها حرفهای من را می زنند، اما اینجا در آمریکاست که نظرات و صحبتهایم پژواک دارد. در کشوری که همه دارند به ایران ناسزا میگویند، اگر یک نفر ناسزا نگوید، صدایش بیشتر شنیده میشود.
اینها که ناسزا میگویند چارهای هم ندارند. امثال آقای سازگارا، گنجی و حقیقت جو اینگونهاند. برخی ایرانیها تصور میکنند، بیایند آمریکا گل میکنند، در حالی که زبان انگلیسی بلد نیستند و وضع مالیشان خراب است. در آمریکا سیستم خیلی بیرحم است و پول نداشته باشی له میشوی. لذا در آن شرایط ارزانترین کار برای آنها فحش دادن به جمهوری اسلامی است. سابق بر این مقالهای نوشتم که اگر هر کدام از اینها دستشان به دهانشان میرسید، سیاست را رها میکردند. در میان مخارج سنگین زندگی در واشنگتن، اینها به مصلحت ضدانقلاب میشوند و در شبکههای مختلف به عنوان کارشناس مصاحبه میکنند و هر کجا پول بدهد، به همان سمت میرقصند. هزینه های زندگی در آمریکا بالاست و آنها در قبال شهروند خودشان بیرحم هستند، چه برسد به کسانی که تازه وارد سیستم شدهاند.
ورشکستهترین ایرانیها که نتوانستند در ساختار سیاسی، اقتصادی فرهنگی آمریکا جذب شوند و سی سال است هنوز زبان بلد نیستند، یک کلونی تشکیل دادند و در لس آنجلس زندگی میکنند و در آنجا به این طرف و آن طرف در تلویزیونهایشان فحش میدهند، اینها مغزهایشان فریز شده و در همان دهه 50 مانده است. هخا هم از همین دست پدیدهها بود. اگر امثال کریستین امانپور توانستند بدرخشند، به این دلیل است که جذب سیستم آمریکا شدند، هم زبان بلد بودند و هم پول ساختند.
بنده افتخار میکنم طرف مخالفم باسواد باشد تا بتوانیم همدیگر را به چالش بکشانیم، در حالی که هر زمان به لس آنجلس میروم، دعوایم میشود. یک مشت خرفت دور هم جمع شدهاند. بد نیست خاطره ای برایتان تعریف کنم. برای شرکت در سمیناری به لس آنجلس رفته بودم و شب یک ایرانی یهودی بنده را به همراه یکی از دوستانم برای صرف شام به منزلش دعوت کرد، یک سلطنت طلب از سوئد هم آن شب آنجا بود و شروع کردند به نصیحت کردن بنده. آن سلطنت طلب به بنده گفت که "خاطرت هست در سال 57 مردم تصویر امام خمینی را در ماه دیده بودند، میدانی داستان چه بود؟ در آن زمان سفیر وقت انگلستان دوست صمیمیام بود. همان شب رفتم سفارت و از سفیر ماجرا را پرسیدم که گفت چهار نفر از داخل سفارت را به چهار میدان مرکزی تهران فرستادم و به آنها گفتم فقط به ماه نگاه کنید و هر کس پرسید چه شده، بگویید عکس امام در ماه دیده میشود. آنها این گونه ملت را سرکار گذاشتند."به او گفتم فقط یک سوال دارم، اگر به این راحتی و سادگی میشود یک ملت را سرکار گذاشت چرا فردای همان روز چندصد ساواکی در میدانها ایستادند و گفتند عکس شاه در خورشید افتاده است؟
خاطرم هست در اوج جنبش سبز، احمدی نژاد آمده بود نیویورک و طرفداران موج سبز تظاهرات کرده بودند. پلیس هم آنها را محاصره کرده بود. بنده به میان آنها رفتم، دختری 27 ساله میپرسید" آقای سجادی اگر حالا به فرودگاه ایران بروم و آنجا علیه نظام شعار بدهم ، کسی با من کاری ندارد؟" از او پرسیدم چند سال است که ایران نرفتهای؟ او گفت حدود بیست سال. به او گفتم "برو و خانواده ات را ببین، کسی با تو کاری ندارد، جمهوری اسلامی به درجه ای از عقل رسیده، از شعار کسی بترسد که بتواند نفوذ کلام داشته باشد، نه از تو".
ضدانقلاب ها ظاهرا با یکدیگر هم دعواهای جدی دارند؟
بله، منافعشان در همین است. یک روز تصادفی داشتم یک شبکه را تماشا میکردم، جالب است اشخاصی که یک زمان به پابوس رضا پهلوی میرفتند حالا به هم میپرند و با هم دعوا دارند. مانند خانه عنکبوت است، وقتی استحکام نداشته باشند همین میشود. پول اینها را دولت آمریکا می دهد. دو سال گذشته یک نامه مفصل به شمسالواعظین نوشتم که خبرگزاری ها هم آن را منتشر کردند. به شمس الواعظین گفتم آنقدر افتخار نکن که یک نسل حرفهای خبرنگار تربیت کردهای. اینها را که ادعا میکنی تربیت کردی هم خارج از کشورند و یکی از آنها عرضه نداشت جذب رسانههای حرفه ای بشود. اگر بی. بی. سی فارسی و صدای آمریکا نبودند، همه اینها باید گدایی میکردند. یک نفر تربیتشدگان شمسالواعظین نتوانست مانند امانپور به سی. ان .ان که حرفهای است، برود.
وضعیت حقوق خبرنگاران در آنجا چگونه است، آیا حقوقشان بالاست؟
اصلا بالا نیست. لندن جزو گرانترین کشورهای دنیاست، آنجا در بی.بی.سی 3 هزار پوند حقوق میگیرند. رسانه ای چون بی. بی. سی با 60 پرسنل حدود 700 هزار تا یک میلیون دلار ماهیانه هزینه ماهواره و پرسنل و ... دارد. یعنی دولت انگلستان ماهی یک میلیون دلار از شهروندانش میگیرد و به دریا میریزد. چون آگهی تبلیغاتی ندارد، در واقع همه پولش را دولت میدهد بدون آنکه بازدهی قابل توجهی داشته باشد.
من به خانم فرناز قاضی زاده، آقای سینا مطلبی، آقای صادق صبا و امثالهم میگویم، حتما یک علتی وجود دارد که دولت انگلستان برای شما هزینه میکند. بی.بی.سی ابزار دیپلماسی وزارت خارجه انگلستان است. این برای شما خیلی جای افتخار دارد که جلوی دوربین دولت انگلستان مینشینید و علیه کشور خودتان حرف میزنید؟ احساس حقارت و خیانت نمیکنید؟
متاسفانه وضعیت ما این است، مفهوم خیانت در کشور ما و در مدارسمان جدی تعریف نشده است. فرد یک لحظه تصور نمیکند عملی که انجام داده خائنانه است، وگرنه میرفت و جذب رسانههای خصوصی میشد. آقای حسین باستانی اگر جذب ای.بی.سی میشدی، جای افتخار داشت، چون رسانه خصوصی است و روی قاعده استخدام میکند و باید فرد حرفهای باشی تا استخدام شوی، اما هیچ کدام نتوانستید و کارمند بی.بی.سی فارسی و صدای امریکا شدید. باز بی.سی.سی و امثالهم قابل تحملاند، سایر تلویزیونهای لس آنجلسی که تلویزیون نیستند و کارشان توهین به شعور مخاطب است را چه بگویم.
در آمریکا اگر فردی ساختارهای قانونی انتخاباتی کشورش را قبول نداشته باشد، و علیه نهادی مانند دیوان عالی که تقریباً مشابه شورای نگهبان در کشورمان است هر روز نطق کند، حق شرکت در انتخابات آمریکا را پیدا میکند؟
شما در آمریکا که مثلاً مهد آزادی است هم توجه کنید که یک نفر کمونیست به هیچ وجه حق استخدام در مدارج و نهادهای دولتی را ندارد، ساختار کاپیتالیسم تعریف شده و میگویند کمونیستی که کاپیتالیسم را قبول ندارد، ما چگونه او را در سیستم راه بدهیم؟ میگوید او بیرون برود و در بازار و هر کاری دیگری را که میخواست انجام بدهد، ولی فکر نکند که اینجا میتواند وکیل، سفیر و یا حتی رئیس جمهور بشود. البته حرفشان هم منطقی است. به عنوان مثال اگر بخواهیم حکومتها را یک رستوران فرض کنیم، بنده اگر گرسنه باشم و به یک چلوکبابی ایرانی بروم و بگویم که یک پیتزای پپرونی به بنده بدهید، طرف میگوید دوست عزیز در منوی ما چنین غذایی وجود ندارد، شما باید به یک رستوران ایتالیایی بروید.
در جمهوری اسلامی هم تعریف شده است. شاید برخی خوششان بیاید و برخی هم خیر، در بهمن 57 در ایران انقلابی شده و در یک رفراندم مردم با اکثریت آرا نظام را در چارچوب اسلام آوردند، به طور مثال شادی حق ذاتی انسان است، شکی در آن نیست ولی دعوا بر سر مصداق شادی است، وقتی یک جوان میپرسد "مگر قبول ندارید که شادی حق من است؟" و در پاسخ به او میگویم "بله!" میگوید "من میخواهم برقصم! چرا حکومت به من سرویس نمیدهد؟" این رستوران مدعی دادن این نحو سرویس به تو نیست، بنده نمیگویم که لامبادا رقصیدن حق تو نیست، ذائقه تو را که بنده نمیتوانم تعیین کنم، ولی این رستوران چنین سرویسی را نمیدهد، میتوانی بروی کوبا، هاوایی و یا آمریکا؛ بنده شادیت را قبول میکنم، ولی باید بر سر مصداق شادی با همدیگر به توافق برسیم. البته نه من و تو بلکه آن ظرفی که حکومت را شکل داده که اسلام است، این را قبول ندارد.
مدتی پیش مقالهای نوشتم تحت عنوان "تفاوت دمکراسی"، ببنید تفاوت دمکراسی عرفی با دمکراسی اسلامی دقیقا همین جاست در دمکراسی عرفی که در حال حاضر حاکم است، مردم حکامشان را از طریق رای انتخاب میکنند که این حاکم، خواست این شهروند را تامین کند؛ این گفته بنده نمونه یک دمکراسی عرفی است و فرقش با دمکراسی دینی چیست؟ در دمکراسی دینی که متعلق به جمهوری اسلامی است، مردم حکام خودشان را از طریق رای انتخاب میکنند که مصحلت آنها را تشخیص و تامین کند و این یک مصلحت و خواست است.
اگر فتنه 88 در آمریکا رخ میداد، نحوه برخورد حکومت با این مسئله چگونه بود؟
پلیس آمریکا یکی از خشن ترین پلیسهای دنیاست؛ سال 1989 سیاه پوستها به یک مقر پلیس در ایالت در لسآنجلس حمله کردند، 75 نفر را درجا کشتند و احدی نیز نتوانست اعتراض کند، در آمریکا مذاکره یا مشاجره با پلیس حکم تیر دارد، به عنوان مثال شما در آمریکا اگر تخلف رانندگی داشتید، برعکس ایران که با پلیس خوش و بش میکنند، اگر از خودروی خود پیاده شوید با تیر شما را میزنند. با کسی تعارف ندارند و قانون است، نحوه ایست دادن پلیس در آمریکا این گونه است که اگر تخلفی داشتید، ماشین پلیس پشت سر فرد متخلف چراغ میزند و به هیچ وجه نیز آژیر نمیزند، اگر کنار نزدی و ایست نکردی، شروع به آژیر زدن میکند که از این به بعد مرحله خطرناک میشود؛ این ماجرا هیچ وقت صورت نمیگیرد مگر در خصوص جنایت کاران.
بنده خودم بارها خلاف رانندگی داشتم؛ وقتی که کناز میزنی و میایستی دستها باید به صورتی که پلیس ببیند، روی فرمان قرار گیرد، سپس شیشه را به پایین میدهید و خیلی هم احترام میگذارید، خلافت را ابلاغ میکند جریمهات را میدهد و سپس به مسیر خود ادامه میدهید.
در تظاهرات 25 خرداد که به تظاهرات سکوت معروف شد، به مقر بسیج حمله شد اصلا این کار حکم تیر دارد، بعد اعلام میکنند تظاهرات سکوت! کدام تظاهرات سکوت؟
ایرانی که 36 سال زیر سخت ترین فشارها به خشونت و تروریسم متهم بود، امروز به عنوان امنترین نقطه منطقه که همه جای آن آتش است، تبدیل شده است، همه این دسیسهها برای ایران چیده شد اما خوشبختانه همه آن دسیسهها به خودشان برگشت. امنتر از ایران در منطقه خاورمیانه وجود ندارد؛ آن از عراق، افغانستان و آن هم از سوریه؛ بنده این را میخواهم بگویم که اگر قاسم سلیمانی، نیروی قدس و سپاه نبودند، همان 88 اگر پیروز میشدند، الآن داعش در تهران بود.
** در نامه به موسوی هشدار دادم، مردم را به خیابان نکشان تو کسی نیستی که بتوانی جمعش کنی
این را منی میگویم که 23 تیر 88 به موسوی نامه نوشتم، زمانی که هنوز اتفاقی نیفتاده بود، نه خس و خاشاک احمدی نژاد که 23 خرداد گفت، بیرون آمده بود و نه آن درگیریهای بعد از انتخابات انجام شده بود، ساعت 5 بعد از ظهر به وقت آمریکا، نامهام را نوشتم و بر روی سایتم قرار دادم و خطاب به موسوی گفتم: مردم را به خیابان ها نکشان این مملکت بر روی گسل نفرت نشسته است این گسل اکتیو شود، تو کسی نیستی که بتوانی آنرا جمعش کنی.
** هزینه ای که جنبش سبز به مملکت وارد کرد از جنگ بیشتر بود
دیدید که چه اتفاقی افتاد، آن طرف گفتند که آقا مردم در خیابان هستند، وقت باج گرفتن است، خوب سیستم باج نداد، این نکته را قاطعانه میگویم، هزینهای که جنبش سبز به مردم وارد کرد از جنگ بیشتر بود، من آنجا خون گریه میکردم، داشتم میدیدم که آمریکاییها و اروپاییها چه میکردند، یک سره آنتنهای آمریکا روی ایران بود.
یک چیز جالبتر بگویم که این را نیز در جایی نوشتم، طبق قانون ژورنالیست طلایی آمریکا، هیچ رسانهای اعم از رسانه های مکتوب و رسانه سمعی و بصری حق اشاعه خشونت را ندارند، یعنی منی که 11 سپتامبر در آمریکا بودم، وقتی آن دو برج آمد پایین، تمام شبکه خبری یک ضرب و 24 ساعته پوشش میدادند اما یک قطره خون را نشان ندادند، یک جسد ما ندیدیم و فقط برجهای دو قلو را نشان میدادند، قانون طلایی ژورنالیست در آمریکا این را میگوید که هر چیزی که اشاعه خشونت و خشم بشود، ممنوع است. اما سال 88 که شد، از بس ندا آقاسلطان را با کیفیت عالی یک ضرب در کل هفته، هم در اروپا و هم در آمریکا پخش کردند من بالا آوردم، همان فیلمی که شما دیدید. چه شد؟! ژورنالیسم طلایی یادتان رفت! نه خیر؛ این جا دیگر حالا فرق دارد، حالا که میخواهیم شهر را شلوغ کنیم، قانون طلایی ژورنالیسم را یادشان میرود، آنقدر افکار عمومی را در آمریکا علیه ایران سنگین بسیج کردهاند، آن چنان تبلیغ کردند، اوباما بر سر جنبش سبز ابتدا موضعگیری نکرد و تا یک هفته بعد از انتخابات مقاومت کرد اما زمانی که فیلم ندا آقا سلطان آنگونه در آمریکا کاور شد، آقای اوباما به دلیل فشارهای جناح عقابهای سیاست خارجی به زانو درآمد، در آن جا دو جناح عقاب و کبوتر وجود دارد؛ این دو جناح با ایران به دنبال برخورد سخت افزارانه بودند، اگر خاطرتان باشد، اوباما عید آن سال پیام تبریک به مردم و رهبری داده بود, جناح عقابها دل نگران شده بودند که اومابا میخواهد به سمت بهبود مناسبات با ایران برود، نه این که الآن بخواهد به نفع ایران باشد، آن جناح همواره به دنبال برخورد نرم افزارانه بوده و این جناح نیز به دنبال برخورد سخت افزارانه بود و قصد داشتند که کار شکنی کنند که کارشکنی آنها نیز ماجرای ندا آقاسلطان بود.
آن چنان تمام شبکههای سراسری و داخلی این ماجرا را به مدت یک هفته یک ضرب و هر 20 دقیقه به 20 دقیقه روی آنتن میدادند که من خودم دیگر داشتم بالا میآوردم، آنقدر این صحنه را منتشر کردند که فشار بر روی اوباما بالا رفت و در نهایت آخر هفته اوباما گفت این رژیم ناقض حقوق بشر است. البته همان موقع هم آقای مایکل جکسون مرد و رسانهها به آن طرف سوئیچ کردند.
بحثی را که راجع به اپوزیسیون خارج نشین فرمودید، اهمیتش از این جنبه میتواند بیشتر شود که بحث کم خردی و ناکارآمدی محض اپوزیسیون خارج از کشورمان موجب شده است که سیاست گذاری آمریکا از خارج به داخل ایران شیفت شود. یعنی آمریکاییها دیگر روی امثال رضا پهلویها و دار و دستهشان اصلاً حساب باز نمیکنند، بلکه با نگاه به داخل، در جهت تقویت غربگراها کشورمان میکوشند و این موضوع الان در دستور کار اصلی آنها قرار گرفته است. یک چنین چیزهایی را شما هم احساس می کنید؟
دقیقاً شما درست میگویید بله آمریکا دید از این باغ وحش اپوزیسیون خارج از کشور چیزی در نمیآید، به خصوص اینکه یک سری سپه سالار در داخل دارد که بیشتر از خوش رقصی چیز دیگری بلد نیستند، آقای اوباما یک مصاحبه خیلی مفصل با شبکه ای بی سی(ABC) کرد انتهای مصاحبهاش هم صراحتاً گفت که از این جا به بعد ما باید از طریق مناسبات تجاری با ایران بتوانیم نیروهای قابل اثرگذاری را شناسایی کنیم، این فکت است یعنی دارند از این بحث استفاده میکنند که بتوانند نفوذ کنند و خوشبختانه بلافاصله آقای خامنهای واکنش نشان دادند که جلوی نفوذ گرفته شود.
آنها هم بازی خودشان را بلد شدهاند، آلن ایر از کجا سر در میآورد، فارسی هم خوب بلد میشود در تمام مذاکرات هم اکتیو بود، با داخل هم کانکشن ایجاد کرد دیگر اپوزیسیون خارج از کشوری که سال 2005 نماینده وزارت خارجه آمریکا در لسآنجلس یک میلیون دلار با خودش آورد و با آنها جلسه گذاشت و این مبلغ را بین آنها تقسیم کرد و آن قضایا، دیگر مُرد؛ زیرا دیدند که از این کندهها، بخاری در نمیآید.
*** آمریکا روی داخل سوئیچ کرده/ سازمانهای امنیتی کشور نظارت خود را قوی کنند
آنها امروز بر روی داخل سوئیچ کردند که این موضوع جای نگرانی دارد یعنی اگر قرار باشد سازمانهای امنیتی نگران باشند، باید در این گردنه نظارت خود را قوی کنند زیرا آنها با نفوذ و جمع آوری اطلاعات کار خود را انجام میدهند و ما نیز موظف هستیم تا این گردنهها را محکم ببندیم.
قصد دارم در تایید حرف شما حرف بزنم، در حال حاضر اگر آمریکا از اپوزیسیون خارج از کشور، بُریده به این خاطر است که امتحانش را پس داد، اوجش جنبش 88 بود که محسن مخملباف آن دریوریها را از اسبهای آقا، صندلی و پیپ طلای آقا بگوید؛ خب اگر با این چیزها میخواست در غرب اتفاقی بیفتد می افتاد، آنها هم فهمیدند که همه آنها مزخرف بود برای همین در حال حاضر بیشترین سرمایهگذاریهای خود را بر روی داخل انجام میدهند که متأسفانه ما هموطنهایی بسیار خوش رقصی برای رقصیدن در زمین آمریکا داریم.
دیگر نباید غربزدگی را کتمان کنیم، چون این یک واقعیت است، غربزدگی از 100 سال پیش در مملکت پایگاه درست کرده و سرباز هم دارد، این سرباز هم اپسیلونی عرق ملی ندارد، خاطرم هست که در واشنگتن ملیگراها اجلاسی را برگزار کردند، اول اجلاس سرود ای ایران را گذاشتند آن جایش که میگوید "ای دشمن ار تو سنگ خارهای، من آهنم، جان من فدای خاک پاک میهنم" اشک در چشمان برخی از آنها جمع شد. ولی همین آقا وقتی مملکتش در معرض جنگ قرار گرفت، با یک بشکن تا لسآنجلس در رفت؛ آنها هم که در نرفتند و در تهران ایستادند، در خانههایشان غمبرک گرفته بودند و بزرگترین دغدغههایشان، این بود که جشن تولدهایی که میگرفتند، آژیر خطر آنها را میترساند.
خانمی در همان شهر ما(لس آنجلس) بحث میکرد گفتم شما برای چه آمده ایی آمریکا؟ گفت دلیلش این بود که من در سال 1363 با دوست پسرم رفتم تلهکابین دیزین، بعد آن جا کمیته متعرض من شده؛ من هم دیدم که دیگر این مملکت جایی برای زندگی کردن نیست آمدم اینجا، گفتم همین؟ گفت بله! گفتم میدانی در سال 1363 در آن مقطعی که شما به خاطر مواخذه کمیته با دوست پسرت دل چرکین شدی یک عدهای در غرب و جنوب کشور از همان جوانها جانشان را در کف دستشان گذاشتند و از مملکت دفاع میکردند؟ بعد تو اختلال عواطف پیدا کردی که مثلاً به تو گفتهاند که بالای چشمت ابرو است!؟
خب اینها به خارج از کشور رفتند، تا زمانی هم برای آمریکا خوش رقصی کردند و دیدند که از داخل این چیزی در نمیآید، ولی هنوز از آن خوش رقصها در داخل هستند که متأسفانه برخی از آنها نیز در سیستم حضور دارند، خوب اینها منابع اطلاعاتی هستند که خوب میتوانند با مقداری دلار خوش رقصی کنند این جا است که میگویم قوه عاقله نظام این گردنهها را باید مراقب باشد.
به نظر شما آیا این افراد برای انتخابات مجلس برنامه ای دارند؟
بله، بله ظاهر قضیه نشان میدهد که نیروها در حال ارنج شدن هستند، بنده به عنوان یک عنصر فعال در عرصه رسانه، رسانههای آن طرف را مانیتور میکنم متأسفانه دکتر ظریف هم یک سری حرفهایی زدند که ناخواسته یا خواسته بستر را فراهم کرد و ذهنیتش را ایجاد کرد که در شورای روابط خارجی آمریکا بنشینند و ادعا کنند که به ما امتیاز بدهید که انتخابات را ببریم البته نه به این صراحت، ولی همان پیغام منتقل شد؛ خب، آمریکا روی این تحلیل میکند که اگر ما بتوانیم برای جناح پراگماتیست در ایران بسترسازی کنیم که در انتخابات کرسیهای بیشتر را ببرد، این کسب اکثریت در پارلمان به نفع ما هم میشود.
طبیعتاً آنها بازیهایشان را شروع کردهاند من از آن طرف مشکلی ندارم، آنها وظیفهشان است که چنین کاری را انجام دهند، این داخل است که باید مواظب باشد. ما تجربه 88 و مجلس ششم را داشتیم و نگرانی بنده از داخل است؛ چینش نیروها در این بازی در داخل را میبینیم، ان شاالله مدیریت سازمانهای حفاظتی را هم ببینیم.