انیس گل پامچال (فاطمه معتمدآریا)
بر دوش کشیدن همه بار زندگی
انیس گل پامچال از لحاظ شخصیتی شباهت زیادی به نایی باشو غریبه کوچک دارد؛ تمایز بزرگشان مشکلات بیشتر و دغدغههای گلدرشتتر زن شمالی سریال طالبی است. انیس پا به ماه است، یک دختر دمبخت نشان کرده دارد، از لحاظ معیشتی در مضیقه است، سقف خانهاش چکه میکند و حالا باید یک دختر جنوبی بیمار را نیز تیمار کند و برایش دل بسوزاند و مادری کند. معتمدآریا بهخوبی از پس نقش یک زن روستایی خودساخته و یکدنده برمیآید. انیس به نوعی در بعضی از صحنهها و بهخصوص در مواقعی که از دست زندگی و نارساییهایش به تنگ میآید، از در لجبازی و عناد با خود وارد میشود. سکانس بارش شدید باران و چکه کردن سقف کلبه روستایی و بالا رفتن او که پا به ماه است از نردبان، که با بازی خوب معتمدآریا همراه شده، نشانه بارزی است از این الحاح و عصیان. این زن روستایی یک تنه همه بار زندگی را بر دوش میکشد تا شوهر در جبهه بجنگد. بازگشت شوهر، اما برای او فراغت که نمیآورد، مسئولیتش را بیشتر هم میکند. شوهر سالم به جبهه رفتهاش حالا مجروح به خانه بازگشته است. انیس نمونه شاخص و واقعی زنان مقاوم و ایثارگر ایرانی در زمان جنگ تحمیلی است.
لیلای گل پامچال (ستاره جعفری)
قد کشیدن با جنگ
لیلای سریال گل پامچال دختران معصوم این مرز و بوم را نمایندگی میکند که ناخواسته و لاجرم با جنگ و عوارضش درگیر شدهاند و هزینه میدهند. او همه خانوادهاش را در چشم بر هم زدنی از دست میدهد و به همراه یک آشنا که عمو مینامیدش ـ با بازی داوود رشیدی ـ آواره میشود و میرود در پی تنها برادری که برایش باقیمانده است. دست سرنوشت به شمال کشور میکشاندش و او در سرزمینی که از لحاظ اقلیمی و جغرافیایی با زادگاهش در تضاد کامل است مامنی مییابد در قالب خانوادهای که البته مردش به جبهه رفته و با هزار و یک مشکل دست و پنجه نرم میکند. لیلای تنها، چاره و ناچار این خانواده را همان پناهگاه گمشده خود میپندارد و دل میدهد و محبت میکند و البته عاطفه میبیند. مادر خانواده او را میپذیرد؛ در مقام عضو جدید و فراتر از آن، به عنوان فرزند و یکی از دخترانش. لیلا که تشنه محبت است دل به خانواده جدیدش میدهد و در نهایت برای همیشه با آنها میماند؛ البته شاید کمی خوشبینانه و فراواقعی. هر چه هست او با جنگ قد میکشد و بزرگ میشود. جنگ قربانیان زیادی دارد؛ مظلومترین و بیگناهترینشان بیگمان کودکان، و لیلای گل پامچال یکی از این هزاران هزار.
لیلای خاک سرخ (لاله اسکندری)
در پی هویت ناشناخته
بازشناخت و آگاهی از هویت خویش آنقدر برای لیلای خاک سرخ اهمیت و اصالت دارد که ازدواج و وصال به معشوق را نیمهکاره رها کرده و به سوی سرنوشتی نامعلوم روان میشود. او در این راه حتی معشوق ناکامش را نیز از کف رفته میبیند. لاله اسکندری در یکی از نقشهای ممتاز تمام عمر بازیگریاش ایفاگر شخصیت دختری از خانواده دورافتاده میشود که برای پیدا کردن خانوادهاش و به تعبیر بهتر، اطلاع از هویت و ریشههایش، راه سخت و صعبالعبوری را برمیگزیند؛ هزینههایی که او در این راه میدهد؛ گزاف و حتی غیرقابل جبران است؛ از مرگ ناگهانی و شوکآور شوهر در پیش چشمانش گرفته تا آوارگی در شهری جنگ زده که جولانگاه سربازان متجاوز شده است. اسکندری پس از خاک سرخ در مجموعههای دفاع مقدسی دیگری هم بازی میکند، اما هیچکدام نمیتوانند اعتبار سریال حاتمیکیا را برای او به ارمغان بیاورند.
الهه لیلی با من است (شهره لرستانی)
دست به گریبان با تناقضات درونی
الهه سریال کمال تبریزی در ظاهر چندان نقش پررنگی در ماجرا و مجموع داستان ندارد، اما خواب او است که پیشامدها و اتفاقاتی را برای قهرمان سریال، صادق مشکینی با بازی بهیادماندنی پرویز پرستویی رقم میزند یا حداقل باعث آفرینش و ایجاد یک توهم آزاردهنده و ویرانکننده در او میشود. الهه شوهرش را ترغیب و تشویق میکند، لااقل برای دریافت وام از محل کارش و مسجد محله هم که شده دل به دریا بزند و راهی جبهه شود. در عین حال خواب میبیند که همسرش شهید شده و بازگشتی نخواهد داشت. بسیاری از اتفاقات سریال بر محور همین خواب و اثرات و بازتابهایش پدید میآید. شهره لرستانی در روزگاری که هنوز در چمبره نقشهای تکراری گرفتار نشده است، بازی زیبایی را از خود بهنمایش میگذارد. او بعدها نقشهایی بیش و کم مشابه را در آثار نمایشی دیگر تکرار میکند که البته هیچکدام راه به جایی نمیبرند. الهه سریال لیلی با من است، با تناقضاتی درونی دست به گریبان است؛ هم نگران رفتن شوهر به جبهه است و دلواپس جانش و هم رضا به اعزامش، از بابت جور شدن وامی و رسیدن بودجهای برای تکمیل خانه نیمهکارهاش و پر کردن چالهها و دستاندازهای زندگی.
لیالی خاک سرخ (مهتاب کرامتی)
انتظاری شاید بیپایان
یک مادر نگران؛ دلواپس شوهر و دخترانش، توامان. کرامتی در عنفوان جوانی و در اولین تجربه تلویزیونی ابراهیم حاتمیکیا نقش مادر میانسالی را بازی میکند که همزمان چشم به راه دیدن دختر گمشده و شوهر تازه از زندان آزاد شدهاش است و به خوبی از پس به تصویر کشیدن این شخصیت و مختصاتش برمیآید.
در چشمان لیالی نگرانی موج میزند و چهره درماندهاش اوج استیصالش را برای بیننده تداعی میکند. کرامتی با نقش لیالی سریال خاک سرخ حاتمیکیا است که به مخاطبان عام معرفی و برای آنها شناخته شده میشود. شخصیت مادر جنوبی نگران توامان شوهر و فرزندان برای او یک شاه نقش است که البته بعدها دستکم در تلویزیون تکرار نمیشود. بده و بستانهای او و بازیگر مقابلش ـ پرویز پرستویی ـ جذاب و خواستنی از کار درآمده است. لیالی در سکانس پایانی سریال کنار جاده مینشیند به انتظار بازگشت شوهر به اسارت رفتهاش؛ انتظاری متاثرکننده و شاید بیپایان.
مریم قندی سفر به چزابه (عاطفه رضوی)
ایثار در سایه شبهههای اولیه
عاطفه رضوی در سالهای درخشان حرفهایاش از دو فیلم تاثیرگذار و قابل دفاع «آن سوی آتش» و «نرگس» میرسد به سریال سفر به چزابه مرحوم رسول ملاقلیپور، در نقش مریم قندی، پرستاری که به جبهه اعزام میشود و در محاصره دشمن قرار میگیرد و دست سرنوشت با یک مجروح قطع نخاعی همراهش میکند. مریم قندی یک زن معمولی متعلق به طبقه متوسط آن روزگار است. عاملی که در واقع او را به جبهه جنگ کشانده در وهله اول بیشتر معذورات شغلی است تا تعهد و احساس تعلقخاطر. پس از همراهی بالاجبار و با اکراه اولیه او با رزمنده جوان زخمی و پس از سبکسریهای کودکانه ابتداییاش، عزمش را جزم میکند تا مجروحش را به هر ترتیبی که شده با خود به پشت خط مقدم ببرد. کلکلها و آزارهای کلامی او با جوان رزمنده، آنجا که از او میپرسد شهادت غیر از شربت، قرص هم دارد برادر؟! استیصال و نگرانیاش را بهخوبی نمایان میکند. مریم قندی با همه سختیها و مشقات وبهرغم اصرار رزمنده مجروح که پافشاری میکند بگذاردش و برود در نهایت او را با خود به جایی امن میرساند و در این راه البته یکی از پاهایش معیوب میشود. عاطفه رضوی بهخوبی از پس نقشآفرینی شخصیتی برمیآید که به نوعی نماینده بخشی از زنان جامعه سالهای جنگ است؛ زنانی که با وجود تردیدها و شبهههای اولیه اگر در موقعیتش قرار بگیرند از بذل جان و مال در راه وطن و باورهایشان دریغ ندارند. عاطفه رضوی یکی از بهترین بازیهای تمام عمر بازیگریاش را در سریال سفر به چزابه ارائه داده است. صحنه با خود کشاندن برانکارد رزمنده مجروح در زیر بارش گلولههای دشمن از درخشانترین سکانسهای آثار دفاع مقدس است.
حسرتهای بر دل مانده
نماد یک حسرت دو سویه، کمبود مضاعف، محبت دریغ شده و سرگردانی بیپایان. لعیا آنطور که خودش میگوید و میپندارد همیشه مساله داشته است؛ چالش با محبتی که بهزعم خودش هیچگاه در حد انتظارش نبوده. مادر توامان نگران دختر دیگرش و شوهر محبوب و محبوسش بوده و طبیعتا نتوانسته آنطور که باید و شاید به فرزند دیگرش برسد. تمام زندگی او به نوعی متاثر از همین حسرتهای بر دل مانده است. او حتی با نامزدش که اتفاقا بسیار هم دلبسته و وابستهاش است گهگاه به مشکل برمیخورد. تنهایی لعیا در عین حال او را به یک انسان خودساخته بدل کرده که شکنندگی خواهرش (لیلا) را ندارد. او در زندگی بیرونی البته گلیم خودش را از آب بیرون کشیده و دختری اجتماعی است و فعال است و معلم است و گچ به دست است و عاشق کارش است. لعیا در نهایت نامزد دلخواستهاش را برای دفاع از خرمشهر در این شهر میگذارد؛ عشق و دلش را با هم. بهناز جعفری در انعکاس تصویری حال و هوای روحی و درونی لعیا توفیق دارد. جعفری اصولا بازیگر خوبی است.
لیلی در چشم باد (ستاره صفرآوه)
مانده بر سر عهد وفا
تمام عواطف بیژن، قهرمان سریال جعفری جوزانی در عشق به یک دختر ایرانی ـ تاجیک گره میخورد؛ لیلی. عشقی ریشهدار میراث ایام خوش کودکی. لیلی پای بیژن میایستد و همراهش میشود و البته تاوان این وفاداری را نیز پس میدهد. ستاره صفرآوه بازیگر جوان و تازهکار تاجیک به خوبی نبض نقش را در دست میگیرد و از عهده ایفای شخصیت یک دختر معصوم که شستشوی مغزی شده و به شدت تحتتاثیر افکار بلشویکی است برمیآید. شخصیت او نماد معصومیت از دست رفته کودکی است. با این حال اصل خویش را بازمییابد و همراه و همدل عشقش میشود. لیلی نه فقط در آزمون عشق که در امتحان وفاداری نیز سربلند بیرون میآید.
جعفری جوزانی بهخوبی از بازیگر هنرپیشه تاجیک بازی میگیرد و صفرآوه نیز نشان میدهد که خمیرمایه هنرنمایی مقابل دوربین او را دارد. عیار بالای لیلی وقتی خودنمایی میکند که تنها پسر به یادگار مانده از عشق بدون تاریخ مصرفش را به جبهه میفرستد و شوهر را هم در پی او.