یک دل سیر برای رفقای شهیدش اشک ریخت
حاج محمد حاجتمند از مداحان با اخلاص مجمع انصار الحسین(ع) نیشابور بود. جنگ دیده بود و زخم خورده فراق همرزمانش . یادم نمیرود روز عاشورای پارسال وقتی میکروفون به دست گرفت اول یک دل سیر برای رفقای شهیدش اشک ریخت و اسم تک تک شهدا را گفت: «هادی جعفری، دانیال غرویان، هادی، محمد، .. » و بعد با گریه ادامه داد: «شما که اینقدر بی معرفت نبودید. بچهها! دست ما رو هم بگیرید.» و حالا چند روز دیگر به عاشورا مانده و حاج محمد مهمان رفقای شهیدش است و آخر رفقا دستش را گرفتند.
حاج محمد بعد از بازنشستگی رفت حاشیه مشهد و خیریهای به نام کریم اهل بیت علیهم السلام راه اندازی کرد و به بچههای محروم منطقه کمک میکرد. اعتقادش این بود که درمان تهدید حاشیه شهر مشهد فقط خدمت صادقانه به محرومان و مستضعفین است بدون توجه به شیعه یا سنی بودن آنهاست. بنابراین اولین کاری هم که انجام داد این بود که پزشکی را آورد که بچهها را معاینه کند، بعد متوجه شد که مشکل اکثر بچهها که بیش از هفتاد درصدشان اهل تسنن هستند، مشکل گوارشی است به همین خاطر سفره خانهای هم زد به اسم سفره خانه امام مجتبی(ع) و این اواخر بین حاج محمد و بچهها علقهای عجیب برقرار شده بود و بین آنها رابطه پدر و فرزندی حاکم شده بود. طوری که حاج محمد میگفت: «اگه دست به سر یکی از این بچهها نکشم بعد گله میکنند که آقای حاجتمند مگر از دستمون ناراحتین.»
میگفت کار خیریه را مثل یکی از محورهای کربلای5 میدانم/بگذار بروم حج تمتع بعد که برگشتم شما برو سوریه
حاجی میگفت: «اینجا را مثل یک محور از محورهای کربلای پنج میدانم. وقتی میبینم اینجا مفیدم، انگار جون دوبارهای گرفتهام.» از آبرویش مایه میگذاشت برای فراهم کردن پولهای مورد نیاز خیریه و بعضی از اوقات هم با دخترهای خودش میرفتند برای خرید لوازم التحریر بچهها.
روزهای قبل از رفتن حاج محمد به حج به او گفتم: «حاجی میخواهم بروم سوریه برای ساختن مستند و شما مواظب زن و بچههام باش و وصی وصیت نامهام باش»، با خنده بهم گفت: «آسیاب به نوبت»، گفتم: «حاجی از شما گذشته دیگه جبهه که رفتین شهید نشدین حالا هم که دیگه دارین پیر میشین»، خندید و گفت: «من پارتی ام اون دنیا بیشتر از اینجاست.» گفتم: «حالا میبینیم!» گفت: «بذار برم حج تمتع بعد که برگشتم شما برو سوریه!» حالا حاجی رفت و من موندم منتظر نوبت آسیاب
نامه دانش آموز محروم حاشیه شهر به شهید محمدرضا حاجتمند
این نامه یکی از دانش اموزان محروم حاشیه شهر به شهید محمدرضا حاجتمند:
«برای اقای حاجتمند است نامه:
با عرض سلام و احترام به آقای حاجتمند، من آقای حاجتمند را خیلی دوستش دارم، اگر آقای حاجتمند و معلمهای دیگر نمیبود ما بیسواد میماندیم، آقای حاجتمند برای من و دوستان دیگر و بقیه بچههای دیگر مدرسه برایمان صبحانه میخرند و ما بچهها آقای حاجتمند را به زحمت میاندازیم. من آقای حاجتمند را خیلی دوست دارم.
پایان گل یاس..... آقای حاجتمند پدر ماست
این شعر برای آقای حاجتمند:
ای زنبور طلایی/نیش نزن به دستم/ من با تو دوست هستم/آقا از تو دفتر اومد/با دکمه طلایی/قربونش برم الهی/ در آسمان نوشته: آقا حاجتمند فرشته.
پایان...»